«روایت یک رویداد مغفول در دوران اوج گیری انقلاب اسلامی»درگفت وشنود با دکتر حسین واعظی

حکمی که قرار بود به نام «بقایی» بخورد به نام «بختیار» خورد!

آنچه دراین گفت وشنود از آن سخن می رود،از مغفول ترین وقایع تاریخ انقلاب اسلامی در دوران اوج گیری آن است.داستان از این قرار بود که پس از مذاکرات «مظفر بقایی» با محمدرضا وفرح پهلوی در جلساتی چند،نخست وزیری او تقریبا قطعی می شود اما به ناگاه سیر قضایا به سویی دیگر رفته ونخست وزیری «شاپور بختیار» اعلام می شود.صرف نظر از تحلیل های متفاوت وحتی متناقضی که میتواند دراین باره وجود داشته باشد،براین باوریم که این فصل از تصمیمات شاه ورژیم گذشته ،باید بیش از پیش مورد توجه وبررسی تاریخ پژوهان انقلاب قرارگرفته وجوانب آن شفاف شود.
حکمی که قرار بود به نام «بقایی» بخورد به نام «بختیار» خورد!
محمد رضا کائینی
□بدون مقدمه سوال می کنم که زمزمه نخست‌وزیری مظفر بقایی از چه مقطعی  آغاز شد؟ شما ازچه زمانی و چگونه در جریان مسئله قرار گرفتید؟
بنده جزو اولین کسانی بودم که در جریان این قضیه قرار گرفتم، چون برای وزارت بهداشت کاندیدا بودم! علتش هم این بود که دکتر بقایی بعد از جریان 28 مرداد وسقوط دکتر مصدق، همیشه در این فکر بود که بالاخره باید کاری کرد!منتهی باید شرایط لازم فراهم می‌شد.البته این اولین بار نبود که مسئله نخست وزیری بقایی مطرح می شد. در بحرانی که موقع رفتن دکتر اقبال و آمدن شریف‌امامی به وجود آمد، یک بار مقامات امریکایی با یکی از دوستان ما به اسم آقای مهندس حورایی تماس می‌گیرند. مهندس حورایی با آمریکایی ها، مخصوصاً با یکی ازآنها به اسم «کاتن» ارتباط و رفت و آمد داشت. آنها می‌خواستند درباره دکتر بقایی از او اطلاعاتی بگیرند،لذا از ایشان می‌پرسیدند: اگر دکتر بقایی نخست‌وزیر شود، وزرایش چه کسانی خواهند بود؟ حورایی عیناً این حرف را به دکتر بقایی منتقل می‌کند و او بدون ذره‌ای تأمل می‌گوید:« به آنها بگویید اگر قرار باشد من نخست‌وزیر شوم، به احدی اجازه دخالت درکارم را نخواهم داد!» در صورتی که به نظر من این کار آمریکایی ها دخالت نبود،کسب اطلاع بود!
 
□یعنی درواقع می‌خواست ببیند او درصورت صدارت،با چه کسانی همکاری خواهد کرد؟
همین! مهندس حورایی این جواب را به آنها نمی‌دهد و در میان دوستان به من متوسل می‌شود که: به تهران بیا با تو کار دارم، چون حس می‌کرد پیش دکتر بقایی موقعیت خاصی دارم و حرف‌هایم را با او، خیلی رک ‌تراز دیگران می‌زنم.به تهران رفتم و آقای حورایی عین جریان را به من گفت.به او گفتم: «آقای مهندس! این از آن مواردی نیست که بتوانم روی دکتر اثر بگذارم، شما هم بهتر است پیغام او را به آمریکایی ها برسانید» دکتر هم چند بار از مهندس سئوال می‌کنند که آیا پیغام را دادی؟ و ایشان جواب درستی نمی‌دهد تا بالاخره می‌رود و پیغام را می‌دهد! این را داشته باشید، چون بعداً می‌خواهم از آن نتیجه‌گیری کنم.این بود تا جریان انقلاب پیش آمد.درآن دوران، یک ملاقات بین شاه و دکتر و دو ملاقات بین دکتر و فرح پهلوی انجام می‌شود.
 
□دکتربقایی  قبل از این ملاقات‌ها به شما زنگ زد و گفت زمزمه نخست‌وزیری او هست یا بعد از آنها؟
بعد از ملاقات‌ها.اشاره کردم که قبلا هم احتمال نخست وزیری دکتر بقایی  مطرح شده بود.مثلا بعد از 15 خرداد هم چنین وضعیتی پیش آمد و بقایی از همه اعضای شورای مرکزی حزب زحمتکشان سئوال کرد که: اگر قرار باشد من بروم و با شاه ملاقات کنم، به او چه بگویم؟ خودتان را جای من بگذارید و...و از همه اعضای کمیته مرکزی نظر خواست. از جمله کسانی که برای دکتر نظر نوشتند، من بودم که نوشتم:«به دنبال این نروید که بخواهید به اصطلاح ما اصفهانی‌ها، به شاه سرکوفت بزنید و بگویید دیدی گفتم این‌طوری می‌شود! از این وادی بیرون بیایید و از در مسالمت‌آمیز وارد شوید. چون درغیر اینصورت، به او برمی‌خورد!» دکتر از این حرفم خیلی خوشش آمده بود و به رویم آورد که حرفت بسیار درست بود!
درسال 57 وبعد از حکومت نظامی،من در اصفهان زندانی شدم. اتفاقاً دکتربقایی هم همان موقع اصفهان بود. یعنی شبی که ساواکی ها به خانه ما ریختند و همه جا را تفتیش کردند و مرا بردند، دکتر هم اینجا بود که بعد هم با رئیس کلانتری درگیری پیدا می‌کند و حرف‌های تندی هم بین آنها رد و بدل می شود. دکتر بقایی از رئیس کلانتری می‌پرسد: شما به چه مجوزی دراین وقت شب به این خانه ریختید؟ جواب می‌دهد: رئیسم گفته است! دکتر می‌گوید: من پدر آن رئیست را هم در می‌آورم! البته قضیه طولانی است. رئیس کلانتری بعدها مشکلاتی پیدا کرد و کافی بود ما برویم شهادت بدهیم تا اعدامش کنند که البته ما نرفتیم.از زندان که بیرون آمدم، دکتر بقایی مرا خواست.البته داخل پرانتز بگویم که من دو بار دیگر هم که زندان رفته بودم...
 
□دکتر بقایی پس از دستگیری شما به تهران رفت؟
بله، همان شبی که مرا گرفتند، فردا صبحش ایشان حرکت می‌کند و به تهران می‌رود. البته درتهران اقداماتی کرده بود، چون اینها یک عده بازرس مخصوص به اصفهان فرستادند و اینها به زندان آمدند و مرا ملاقات کردند. منتهی به من نگفتند: این افراداز تهران آمدند!
 
□شما را به چه اتهامی گرفتند؟
اخلال در امنیت مملکت! هم اعلامیه‌ها را پخش می‌کردم، هم موقعی که مرا گرفتند صندوق عقب ماشینم پر از اعلامیه بود، آن هم اعلامیه‌های امضادار حزب زحمتکشان. دو روز بعد از اینکه به دادگاه نظامی رفتم، یکی از آنها گفت: اینها که غیر قانونی نیست، شما که همه‌اش در باره قانون اساسی و این‌گونه مطالب حرف زده‌اید!
 
همه اعلامیه‌ها مربوط به حزب زحمتکشان بود؟
بله، اعلامیه دیگری نبود.همانطور که گفتم، بعد دکتربقایی مرا خواست. وقتی رفتم تا گزارش زندانم را به ایشان بدهم، گفت:« من با شاه ملاقاتی را انجام داده‌ام و قرار است مسئولیت قبول کنم. شما هم کاندیدای وزارت بهداشت و درمان هستید. برنامه‌تان را بنویسید و به من بدهید».
 
□ازمفاد مذاکراتش با شاه، چیزی به شما نگفت؟
من سئوال نکردم، ایشان هم چیزی نگفت!
 
□بعدها چطور؟
بعدها صحبت‌هایی کردند که: یک مقدار از حرف ها، راجع به مسائل خصوصی بود که شاه ازدکتر بقایی پرسیده بود که: شما هنوز سیگار هما می‌کشی؟ چون تنها کسی که اجازه داشت در حضور شاه سیگار بکشد، بقایی بود! موقعی که دکتر سیگارش را در می‌آورد، شاه سیگار وینستون تعارف می‌کند، دکتر بقایی می‌گوید: بد عادت می‌شوم بخواهم سیگار خارجی بکشم! یک مقدار از جوانی دکتر حرف می‌زند که: شما خوب جوان مانده‌اید! صحبتی که درادامه می‌شود، این است که دکتر شرط و شروطی می‌گذارد. البته ایشان در باره این شرط و شروط به ما چیزی نگفت، ولی در وصیت‌نامه اش گفته ‌است: اگر شاه در آن جلسه شرط و شروط ما را قبول کرده بود، نخست‌وزیری را می‌پذیرفتم، منتهی این را موکول می‌کنند به اما و اگر بعدی که تقریباً با حسابی که آقای دکتر کرد و به من گفت، قرار بود حدود اردیبهشت یا خرداد سال 1358، او این مسئولیت را قبول کند!
 
□یعنی از ماه‌ها قبل داشتند با بقایی هماهنگ می‌کردند که او درسال بعد بیایدونخست وزیر شود؟
بله، معلوم بود که ماجرا برنامه‌ریزی شده است.
 
□ظاهرا دکتر بقایی درجایی گفته بودکه درآن ملاقات،  شاه را وحشت‌زده دیده بود. شاه مقدار زیادی کرم به صورتش مالیده بود که ترسش معلوم نشود!اینطور نیست؟
می‌گفتند: شاه آن‌قدر کرم به صورتش مالیده بود که کرم همین‌طور داشت از صورتش می‌ریخت! و روحیه‌اش بسیار خراب بود.به هرحال ده پانزده روز از این قضیه گذشت و در این فاصله، دو سه مأموریت انجام دادم. یک روز در سفرهایی که به تهران می رفتم، دکتر گفت: برنامه ما جلو افتاد! رفتن آموزگار و آمدن شریف‌امامی نباید به این صورت انجام می‌شد، بنابراین آمدن ما جلو افتاد و شما برنامه‌تان را زودتر بنویسید و به من بدهید که نوشتم و دادم. در این جریان دو مأموریت به من داد. یکی اینکه به من گفت: شما بروید و با آیت الله ربّانی شیرازی صحبت کنید و بگویید اگر دکتر بقایی از شاه فرمان نخست‌وزیری بگیرد، آیا آیت الله خمینی قبول می‌کنند یا نه؟ ما سه نفر بودیم که مأمور شدیم برویم. من بودم، آقای الشریف، مرحوم مهندس حاتم‌زاده ـ که کاندید وزارت صنایع آقای دکتر و از بچه‌های فعال حزب بود ـ با هم رفتیم.ما سر راه خودمان، به کرمان رفتیم و آقای محمدی را هم از کرمان برداشتیم و به جیرفت رفتیم.
 
□شما از قبل با آیت الله ربّانی شیرازی آشنایی داشتید؟
بله،ارتباط نزدیک داشتیم، چون ایشان هر موقع که به اصفهان می‌آمد، به خانه ما یا خانه مهندس حاتم‌زاده می‌آمد. ما هم هر وقت به شیراز می‌رفتیم، به منزل ایشان می‌رفتیم. حتی موقعی هم که لیست ترور مجاهدین در آمد و اسم ایشان هم در لیست بود، به ایشان توصیه شد در شیراز نمانند و مدتی را در اصفهان زندگی می‌کردند. یک شب خانه ما بودند و یک شب در خانه دیگران و ایشان را به جاهای مختلفی می‌بردیم، بدون اینکه کسی متوجه قضایا شود.بنابر این به بنده اعتماد کامل و بسیار هم علاقه داشت. ما به منزل آقای ربانی رفتیم و اتفاقاً آقای خامنه‌ای هم آنجا بودند.
 
□با هم یک جا بودند؟
نه، آقای خامنه‌ای در منزل جدایی بودند،ولی هردو به جیرفت تبعید شده بودند.اتفاقا روز آخر تبعید آقای خامنه‌ای هم بود که حتی وقتی می‌خواستیم بیاییم، ایشان پرسیدند: «مرا هم می‌توانید به کرمان ببرید؟» که گفتیم: «بله، برای یک نفر جا هست» ولی چون خواهر زاده ایشان هم همراهشان بود که کارهایشان را انجام می داد ، نشد که همراه ما بیایند.حتی وقتی می‌خواستیم برگردیم، آقای ربانی گفتند: بروید و با ایشان هم ملاقاتی کنید و از هدیه‌هایی هم که از اصفهان آورده‌اید، برای ایشان ببرید که ما همین کار را کردیم.در جلسه‌ای که با آقای ربانی داشتیم، قرار نبود علناً بحث را مطرح کنیم، بلکه قرار بود تلویحاً این بحث را انجام بدهیم. صحبت‌های مختلفی شد و آقای الشریف پرسید: «شما فکر می‌کنید اگر دکتر امینی فرمان را بگیرد، روحانیت همراهی می‌کند؟» آقای ربانی پاسخ داد: «اگرامینی روی کار بیاید، قطعاً روحانیت قبول می‌کند» می دانید که دکتر امینی روی سوابق خانوادگی با روحانیون روابط خوبی داشت. وسط حرف،من پریدم و سئوال کردم: «اگر دکتر بقایی فرمان را بگیرد، چطور؟» جواب داد: «این به عهده من که بروم ودراین باره با امام صحبت کنم!»
 
□ظاهراً روابطی بین دکتر بقایی و آیت الله ربانی شیرازی بود. پیشینه این ارتباط به چه زمانی باز می گشت؟
رابطه‌اش از طریق ما بود.
 
□ولی برحسب اسنادی که منتشر شده،ظاهرااز قبل با هم ارتباط داشتند...
علت ارتباطش این بود که ما با آقای ربانی در تماس بودیم و آقای ربانی فوق‌العاده نسبت به ما خوش‌بین بود. از اعضای جبهه ملی،داریوش فروهر خیلی پیش ایشان می‌رفت و آقای ربانی به طنز می‌گفت :«وقتی پیش من می‌آید، یک عبا روی دوشش می‌اندازد و از این‌جور تظاهرها می‌کند!» روی ما خیلی حساب می‌کرد و بسیار به راه ما معتقد بود و هیچ ایرادی هم برای کار ما نمی‌گرفت!
 
□برخی می‌گویند آیت الله ربانی از زمانی که در دوران نهضت ملی با آیت‌الله کاشانی رابطه داشت،با دکتر بقایی آشنا شد.نظرشما در این باره چیست؟
حتماً باید یک سابقه آشنایی هم وجود داشته باشد. این قضیه را داشته باشید. دکتر بقایی مأموریت دیگری هم به ما داد که: «شما پیش آیت الله صدوقی هم بروید، ایشان دارد به پاریس می‌رود که امام را ملاقات کند». یک مقدار اسناد، مدارک و اعلامیه‌ها را داد و گفت:« بروید و شفاهی این پیغام را به آقای صدوقی بدهید. چون بعضی از پیغام‌ها را نمی‌شد نوشت». ما به یزد رفتیم واین رفتن ما، مصادف بود با زلزله طبس و آقای صدوقی برای امدادرسانی به طبس رفته و پیغام داده بودند: اگر آقایان آمدند، از آنها پذیرایی کنید تا بعد از ظهر برگردم.محل اقامت ایشان دریزد، سه منزلِِ در هم بود و اطرافیان ایشان چادر زده بودند و روضه‌خوانی هم می‌کردند و آمد و رفت مفصلی داشتند. ما بیرون رفتیم و ناهار خوردیم و ساعت چهار بعد از ظهر آمدیم و ایشان ما را پذیرفت. یک مقداری از روش دکتر بقایی صحبت کردیم و آقای صدوقی گفت:«از اغلب مسائل ایشان اطلاع دارم،حالا  پیغامتان چیست؟» جواب دادم: « دکتر بقایی گفت: به امام خمینی بگویید در شرایط فعلی که شاه یک مقدار کوتاه آمده، مصلحت این است که شما هم یک مقدار کوتاه بیایید! چون ممکن است که اگر این وضع ادامه پیدا کند،اوضاع قابل کنترل نباشد!» آقای صدوقی یکه خورد و هیچی نگفت! سئوال کردم: «حضرت آیت‌الله نظر خود شما چیست؟» ایشان با لهجه شیرین یزدیشان گفتند: «از خودم هیچ نظری ندارم! هر حرفی که امام بزند، به همان عمل می‌کنم. منتهی چون به دکتر بقایی ارادت دارم، پیغام ایشان را برای امام می‌برم»در اطراف این قضیه برمی‌گردیم به اینکه آیا کسان دیگری هم این حرف را به امام زده بودند یا نه؟ آقای صدوقی قطعاً این پیغام را به آقای خمینی داده بودند، برای اینکه حتی یادداشت هم کرد که یادش نرود. آقای مهندس بازرگان هم در نوفل لوشاتو این حرف را به امام زده است...
 
□بله،مدعی بود که این حرف را گفته‌ام...
در مجموع به نظر می‌رسد که گفته است.به هرحال قطعا درآن دوره، این پیغام به امام رسیده بود.البته ایشان ازقبل،نسبت به دکتر بقایی یک حسن ظنی داشتند.
 
□آیا شما برای این مسئله شواهدی هم دارید؟
اولین شاهدش این است که وقتی دکتر بقایی در 15 خرداد آن جزوه را در دفاع از ایشان منتشر می‌کند، یک ماه بعد از آن آقای پسندیده از طرف امام می‌آید و از ایشان تشکر می‌کند. این بزرگ‌ترین دلیل بر این است که آقای خمینی به آقای دکتر بقایی خوش‌بین بودند.ایشان در همان جریانات، به آقای بازرگان اجازه ملاقات خصوصی نمی‌دهند. یادتان هست؟
 
□بله، آنهابه قم رفته و اما امام به آنها ملاقات خصوصی نداده بودند...
گفته بودند: بیایند در جلسه عمومی هر چه می‌خواهند بگویند. یکی هم در زمانی که امام خمینی در اوایل انقلاب در قم بودند، غیر از انجمن‌ها و گروههای انقلابی، تنها حزبی که توانست از ایشان وقت ملاقات بگیرد، حزب زحمتکشان بود که کمیته مرکزی آن ملاقات کرد واساسا ما به اسم حزب زحمتکشان رفتیم. البته آقای توسلی هم در این قضیه نقش جدی داشت و خیلی دلش می‌خواست این ملاقات انجام شود، چون وقتی ما رفتیم و ایشان دکتر بقایی را در جمع ما ندید، یکه خورد و جوری شد که تصور کردیم شاید اصلاً به ما اجازه ملاقات ندهند و بگویند حالا که دکتر بقایی نیامده ، آمدن شما هم موضوعیت ندارد، ولی این فکر بچگانه‌ای بود! به ما اجازه دادند. دکتر هم نامه‌ای برای امام خمینی داده بودند که به ایشان دادیم و بعد هم منتشر شد.
 
□یکی از اعضای حزب مدعی شده بود که امام تا به جلسه آمدند،سراغ دکتر بقایی را گرفتند!واقعا اینطور بود؟
اصلاً. ایشان سراغ دکتر بقایی را نگرفت! آقای سعید پارسی از طرف ما صحبت کرد. البته صحبت‌هایش جالب نبودند. اگر حرف‌هایی که ما قبلا در گفت وگو با علما می زدیم را مطرح می کرد، خیلی شیرین‌تر می شد. صحبت کرد، اما در لفافه و کلی‌گویی. امام خمینی هم جواب صریحی به ما ندادند و تنها چیزی که از اول تا آخر صحبت‌هایشان روی آن تأکید کردند، کوباندن دکتر شریعتی بود و راه او را کوباند!ایشان اصلاً شریعتی و روش سیاسی او را قبول نداشت، خودشان هم بعدهاگفتند:دکتر مصدق مُسلِم نبود!می دانید که شریعتی می گفت که: پیشوای من مصدق است که سال هابرای آزادی نالید!یک دلیل دیگر هم داریم که وقتی اعضای شورای انقلاب در پاریس خدمت ایشان می‌رسند و قرار می‌شود نخست‌وزیر آینده را معلوم کنند، افراد اسامی مختلفی را عنوان می‌کنند. آقای دکترجعفر معین‌فرمی  گفت که: امام دکتر بقایی را پیشنهاد می‌کنند و می‌گویند: اسم ایشان را هم بگذارید!
 
□داستان ملاقات دکتر بقایی با فرح درآستانه پذیرش نخست وزیری چه بود؟همانطور که اشاره کردید واسناد هم نشان می دهد،ظاهرا دوملاقات بین آنها انجام شده بود؟
ملاقات اول با فرح، قبل از ملاقات با شاه بود.درملاقات دوم، دکتر بقایی به عنوان اعتراض می‌گوید: «قرار نبود زیر قولتان بزنید و بختیار فرمان بگیرد، قرار بود من فرمان بگیرم. چرا اینطورشد؟» فرح گفته بود:« متأسفانه این‌جور شد ، باشد برای بعد!» دکتر بقایی می گفت:« به او گفتم برای بختیار بعدی نمی‌بینم!» و فرح به گریه افتاد! بنابراین دکتر رفت و اعتراض کردکه چرا قضیه نخست‌وزیری بختیار پیش آمد. این از مسائل پیچیده ولاینحل تاریخ معاصر است که چطور به یکباره ورق برگشت وحکمی که قرار بود به نام بقایی بخورد،به نام بختیار خورد؟دراین باره کمتر سخنی گفته شده است.
 
□خود دکتر بقایی ونیز اطرافیانش در این باره چه تحلیلی داشتند؟
شاه مطمئناً بدون اجازه امریکا و انگلیس آب نمی‌خورد، طوری که ا گاهی خودآمریکایی ها هم در خاطراتشان از او اظهار نفرت می‌کنند و می‌نویسند: شاه هر روز ما را می‌خواست! مثلاً سولیوان می‌گوید: باید هر روز پیش شاه می‌رفتیم واو در مورد جزئیات هم از ما می‌پرسید. در یکی از این ملاقات‌ها طبیعتاً نخست‌وزیری دکتر بقایی مطرح می‌شود. من امریکا را نسبت به این قضیه بی‌تفاوت نمی‌بینم...
 
□و حتما جانبدار، چون به دکتر بقایی علاقمند بودند.اینطور نیست؟
بله،به دلیل اینکه قبلاً صحبتش را کرده بودند که اگر ایشان نخست‌وزیر شود، چه افرادی را برای کابینه‌اش انتخاب می‌کند.
 
□بنابراین احتمالش را می‌دادند. آیا واقعا امریکایی‌ها به دکتر بقایی علاقمند بودند؟ این موضوع به شکل یکی از مسلمات تاریخ درآمده است...
بله، به بقایی علاقمند بودند. ولی  تحلیل ما در حزب این بود که این چرخش درانتخاب نخست وزیری برمی‌گردد به اسناد خانه سِدان. دکتر بقایی در خاطراتش می‌نویسد:« وقتی اصرار کردم درِ گاو صندوق اسناد خانه سدان را باز کنید و اینها امتناع کردند، به یکی از دوستان حزبی که جزو سازمان نظارت حزب بود، گفتم: بروید یک قفل‌ساز بیاورید که در این صندوق را باز کند» آن کسی که از طرف سدان به آن خانه آمده بود- دکتر نگفت چه کسی بود، ولی باید معاون و یا فرد اولی باشد که از طرف سفارت آمده است- وقتی بقایی این دستور را می‌دهد، او پیش دکتر می‌آید و اتمام حجت و تهدید می‌کند: یادتان باشد این پافشاری شما، برایتان گران تمام می‌شود! این را بقایی در خاطراتش نوشته‌است. حالا شما با دقت تاریخ را مرور کنید و ببینید که در اسناد خانه سدان، یکی از افرادی که ارتباطش با شرکت نفت انگلیس برملا شد، آقای بختیار بود!
 
□پس این مصدق‌بازی بعد ِبختیار چه بود؟درکنفرانس ها عکس مصدق راپشت سرش می‌گذاشت و تا آخرش هم ادعای پیروی از مصدق را می‌کرد؟
برای اینکه به مصدق اعتقاد داشت!
 
□آخر دکتر مصدق سند پول گرفتن این فرد از انگلیس را برداشته و به شورای امنیت برده بود که این علامت ارتشای انگلیس در ایران است. مصدق با این کارش، اینها را رسوا کرد، پس چطور بختیار بعدهاآمد و مجددا نام مصدق را علم کرد؟  
مصدق که این سندها را با میل خودش نبرد! چاره‌ای نداشت جز اینکه ببرد. مگر سند متین‌دفتری را با میل برد؟
 
□منظورشما این است که در خجالتِ کشف کنندگان این اسناد افتاد؟
بله،چاره ای نداشت. دو سند از بختیار هست. یکی از آنها می گوید که او از شرکت نفت، ماهی 2400 تومان مستمری می‌گرفت!موارد دیگری از اسناد خانه سدان هم مربوط به بختیار است. اجلاس مربوط به کارگران هر سال تشکیل می‌شد و همیشه از ایران یک نماینده از دولت، یک نماینده از کارگران و یک نماینده از کارفرما به سوئیس می‌رفت. آقای بختیار به عنوان نماینده دولت مأموربه این مسافرت می‌شود. در جلسه قبل به شرکت نفت فوق‌العاده تحاشی شده بود که اینها حقوق کارگران را رعایت نمی‌کنند. قرار بود بختیار سخنرانی و از خدمات شرکت نفت به کارگران دفاع کند.بعدها متن این سخنرانی در اسناد خانه سدان پیدا شد. بنابراین سخنرانی که آقای بختیار در سوئیس می‌کند، سخنرانی‌ای بود که انگلیس برایش تهیه کرده بود. اینها دلیل ارتباط مستقیم آقای بختیار با انگلیس است و لذا اظهر من الشمس است که در جریان نخست‌وزیر شدن او،انگلیسی ها دخالت داشتندونهایتا کسی را قبول می‌کنند که مورد قبول خودشان باشد و کارشان را انجام بدهد. این از نقاط بسیار تاریک تاریخ ماست که باید محققان بیشتر به آن بپردازند.  
https://iichs.ir/vdch.mnxt23ni-ftd2.html
iichs.ir/vdch.mnxt23ni-ftd2.html
نام شما
آدرس ايميل شما