به ارتشبد ازهاری تلفن زدم و پیام شاه را ابلاغ کردم، ساعت شرفیابی ساعت 11 صبح تعیین شده بود. ساعت 10/30 بود که ارتشبد ازهاری به دربار و یکسره نزد من آمد و از من پرسید چه خبر است؟ گفتم تیمسار خبرها پیش شماست. در این وقت به او گفتم، چرا کاری نمیکنید که کشور آرام بگیرد؟ تیمسار با لحنی آرام، به طوری که کسی نشنود، گفت دیگر کاری از دست ما ساخته نیست، فقط به کمک خدا دل بستهایم. هنگام شرفیابی من هم حضور داشتم...