ماه رمضان است، سال 1336 ه.ق. یکصد و سی و شش سال از پایتختی تهران میگذرد. هنگامی که "آقامحمدخان قاجار" تقرب تهران به زادگاهش گرگان را، بهانه کرد، تا مرکزیت را، به دامنه های البرز بکشاند، تنگ غروب با شلیک 3 تیر توسط افراد قشون و قزاقخانه، از میدانهای چهار گوشه شهر، روزهداران از پایان امساک و فرارسیدن غروب و افطار خبردار شدند. پیش از بازگشت به سر خدمت، تا نزدیکی سحر، فرصت برای گشتی در شهر مهیاست...
ماه رمضان است، سال 1336 ه.ق. یکصد و سی و شش سال از پایتختی تهران میگذرد. هنگامی که "آقامحمدخان قاجار" تقرب تهران به زادگاهش گرگان را، بهانه کرد، تا مرکزیت را، به دامنه های البرز بکشاند، تنگ غروب با شلیک 3 تیر توسط افراد قشون و قزاقخانه، از میدانهای چهار گوشه شهر، روزهداران از پایان امساک و فرارسیدن غروب و افطار خبردار شدند. پیش از بازگشت به سر خدمت، تا نزدیکی سحر، فرصت برای گشتی در شهر مهیاست.
از پس سستی لبان تشنه و رخوت گرمای روزی تابستانی، شب قبراق، در شهر سرک می کشد. بازار و خیابانها، با چراغ گاز کارخانه حاج" میرزاحسین خان قزوینی"، تا صبح روشن است. از مقررات عبور و مرور شبانه خبری نیست، و با اینکه دو ساعت از شب گذشته، وسط چهار سوق بزرگ بازار، در ارگ شهر، خبری از طبل زنان نیست، که با نواختن گزمههای حکومتی بر طبلهایشان، ندای "برچین و برچین" به پا دارند و کسبه بساط خود را، برچینند و شهر در خاموشی فرو رود. مسجد، زورخانه و قهوه خانه، سه میعادگاه روزهدارانی است، که پس از افطار، از خانه بیرون زدهاند. ماه رمضان است و دیگر سه ساعت بعد از غروب، عبور و مرور با شیپور خاموشی قطع نمی گردد و اهالی دارالملک تا سحر آزادانه در رفت وآمدند. با آمدن رمضان، زنان چادرهای عبایی را ــ که تا روی پنجه پاها را می پوشاند ــ از گنجه ها بیرون کشیده و به سر دارند و روبندهای بلند تا نزدیک زانو، جای نقابهای چهار انگشتی قبلی را، گرفته است. بزک و سرخاب و سفیدآب هم، تا پایان ماه ورافتاده است.
رمضان چهره جلو مساجد شهر را، هم عوض کرده است. بساط دارها، سفره اجناس خود را گسترده اند و به فروش پس افطار چشم دارند. این ایام کسبه پزنده بازار چون چلویی، دیزی پز، یخنی پز، شیربرنج پز و قهوهچی، طی روز تعطیل هستند و کار حکیم و دوافروش و زالویی و حجامت چی و دلاک و رگ زن و دندان ساز و سلمانی و مشاطه و... هم سخت کساد است. اما حمامیها، ساعت سازها و علما و وعاظ، معرکه گیرها، مسئله گوها، فروشندگان قرآن و کتاب دعا و عکس و شمایل پیغمبر(ص) و امام(ع) و فروشندگان سجاده و جانماز و مقنعه و کفن و... در عوض بازارشان رونق یافته است. برای برداشتن شمایل امیرالمؤمنین(ع) بر بساط خنزر فروش زانو می زند. آن طرف تر اطراف شیخ شلوغ است، بازار وصیت و وصیتنامه و تعیین وصی و قیم و ناظر و اقدام به امور خیریه و تهیه موقوفات و تصفیه محاسبات و حلال کردن دارایی و اموال شبهه ناک این ایام به گرمی هواست. تو گویی هیچکس پیش از رمضان خیال مردن نداشته است.
از جلو "مسجد مروی" که گذشت، به معرکهگیری رسید که ازدحام جمعیت دورش حلقه زده بودند. ایام رمضان است و مساجد، زورخانهها، قهوهخانهها و حمامها، تا نزدیک سحر بازند. اهالی در راه گاهی جذب مدار لوطی و معرکهگیری میشوند و مقصد از یاد می رود.
ماه رمضان است و او از طرف قشون، همه ماه را، مأمور است، تا ساعات شلیک را به توپچیها اعلام کند. رمضانها میادین شهر، هر کدام به دو توپ مجهز می شوند. هر غروب وقت اذان و هر پگاه وقت سحر، تهران با 3 بار غرش گلولههای توپ ، میلرزد.
از جلو بساط سلمانی که می گذشت، به عادت مألوف دستی بر محاسن کشید، خاطرش آمد که یک روز پیش از رمضان، در مراسم«کلوخ اندازان» به سر و صورتش صفایی داده بود. برای مراسم امسال، با خانواده به دهات کن رفته بودند و هنگام غروب، کلوخی بهدست، رو به قبله ایستاده بود و مناجات خوانده بود: «خدایا گناهان خود را شکستیم و خود را برای عبادت و روزه ماه رمضان آماده کردیم». کلوخ را محکم به زمین کوفته بود تا لابد با شکستن کلوخ همه گناهان واعمال بدش نابود شود. مقرر بود مراسم عروسی اولین جمعه، پس از عید فطر برگزار شود.امسال بیش از همه سال مناجاتش به درازا کشید. بعد از ظهر به "تکیه آقا" رفته بود، در حصار بوعلی شمیران. از آن هنگام که به امر "کامران میرزا نایب السلطنه"، تعزیه خاص ماه رمضان در این تکیه برپا می شد، بعد از ظهرهای رمضانها تا قبل از افطار مهمان تکیه بود. "احمدشاه" و خانواده سلطنتی هم بودند. به وقت تعزیه فکرش به ساختمان عسگریه سرک می کشید. در راه در دلش گذشت که دروازهای بر حاجاتش باز خواهد شد. به دروازههای شهر اندیشید. دوازده دروازه شهر، که جوانترین آنها بیش از نیم قرن عمر داشتند. زمانی بود که مقر سلطنت قاجار در حصار خندقهای صفوی اطراف، محبوس بود؛ اوان سلطنت ناصرالدین شاه. به مرور ایام که مهاجران نفس تهران را بریدند، شاه قاجار فرمان معمور کردن اراضی اطراف خندق را، صادر نمود. طی قریب ده سال ، خندق و حصارهای جدیدی گرداگرد شهر را در بر گرفت و محلات جدید ایجاد شد و تهران به فراخ گستردگی، نفس تازه کرد. حکایت دوازده دروازه را، از پدربزرگش نقل شنیده بود. عمرش به آن سالها قد نمی داد. برای ارتباط شهر به خارج ازمحدوده، چندین دروازه جدید احداث شده بود، تا شمار دروازهها به دوازده رسید. به قد ماههای سال.
برج و باروی ارگ در تیررس نگاهش رست. به محله ارک که رسید، به وعده مافوقش می اندیشید. پاداش خدمت ماه رمضان. واهمه فراموشی و خلف وعده، دلش را پر کرد. اما رمضان همیشه ماه برکت است. مکتوب وعده مقرر به صاحب منصب، در کازیه وزارت جنگ منتظرارسال بود.
ساعاتی مانده به اذان صبح، چراغهای نفتی در مکانهای مرتفع شهر، منور شد تا سفرههای سحری را بگسترانند. یک ساعت مانده به سحر، شهر با صدای مناجاتی که از گلدسته مساجد و پشتبامها بلند شد، از خواب بیدار شد. با اولین بانگ و صدای دعای سحر مناجاتیان، کم کم شور و هیجان در شهر پیچید، تا آنجا که ساعتی بعد، شهر یکپارچه بانگ و فریاد بود. غریو شلیک توپ، پایان مهلت صرف «شبچره»، را گواهی می داد.
آفتاب بر شهر پنجه آویخت و رفت تا اوج گیرد بر بلندای گنبد سپهر. تا ظهر که رمض* مفروش خیابانهای ارگ را، ملتهب سازد، مکتوب، در کازیه هیئت وزراء جای گرفته است .
وزارت جنگ به تاریخ 15 برج سرطان یونت ئیل 1336 اداره محاسبات قشونی ضمیمه ................ نمره 23822/1188 مقام محترم هیات وزرا عظام دامت شوکتهم
در ایام ماه مبارک رمضان که معمولا عده توپچی برای شلیک توپ افطار و سحر مامور دروازها هستند، به ملاحظه زحمت فوق العاده یک نفر صاحب منصب که ساعت شلیک نزد او است وزارت جنگ پیشنهاد مینماید امر و مقرر فرمایند از قرار روزی پنج قران، یک ماهه پانزده تومان، بعنوان مدد معاش به مشارالیه داد شود.
شماره آرشیو : ۳۲۳۳۵ن
پی نوشت:
* واژة رمضان از ریشة «رًمًضً» و به معنای شدت تابش خورشید بر سنگریزه است. https://iichs.ir/vdci.vawct1azpbc2t.html