در ترکیه نیز مانند ایران دوره رضاخان، آتاتورک شروع به حذف نخبگان اطراف خود کرد. یک محاکمه نمایشی شبیه به محاکمهای که مدحت پاشا طی آن به جنایاتی که هرگز مرتکب نشده بود اقرار کرد؛ در سینمای الحمرا ترتیب دادند که فاقد آیین دادرسی و وکیل مدافع بود.
نخبگان و روشنفکران از اصلیترین حامیان تعقیب مدرنسازی، اصلاح و تغییر از جانب دولت در ترکیه و ایرانِ قرنِ بیستم بودند. هدف نخبگان از برپایی دولتی توسعهگرا، مدرنیزاسیون و اقتدار مرکزی بود. گمان روشنفکران و نخبگان بر آن بود که در فرآیند مدرنیزاسیون همگام با دولت بهپیش خواهند رفت و همانگونه که دولتهای توسعهگرا در ایران و ترکیه ظهور خود را مدیون نخبگان بودند، تداوم خود را نیز به این قشر اجتماعی نیازمند باشند، اما در عمل اینگونه نبود. بدین ترتیب، در نوشتار پیش رو با رویکردی مقایسهای، به رابطه بین دولت و نخبگان در دولتهای آتاتورک و رضاشاه خواهیم پرداخت.
رضاشاه و نخبگان
رضاشاه در ابتدا با کمک روشنفکران و نخبگان جامعه بر تخت سلطنت تکیه زد اما پس از به قدرت رسیدن، آنها را افرادی سربهراه و اطاعتپذیر میخواست تا کابینهای دلخواه داشته باشد؛ بنابراین وزرا بهرغم تربیت و تحصیلات مناسب، همگی گوشبهفرمان شاه بودند. آنان به هنگام خطاب قرار دادن پادشاه به اصطلاحات قدیمی توسل میجستند و خود را چاکران شاه میخواندند. این چاپلوسی حقیرانه بهواسطه سرنوشت گروه سهنفرهای که در شکلبندی رژیم جدید مشارکت کرده بودند، بیش از گذشته تقویت شد: میرزا عبدالحسین خان تیمورتاش، علیاکبر خان داور و فیروزمیرزا فرمانفرماییان که رضاشاه بهرسم حذف نخبگان، هر سه آنها را از میان برداشت.1 وزیر دربار، تیمورتاش از مهمترین نخبگانی بود که رضاشاه وی را از بین برد. به قول سفارت بریتانیا در تهران تا هنگام مرگ ناگهانیاش در سال 1313 پس از پادشاه، قدرتمندترین مرد ایران به شمار میرفت. او از یک خانواده ثروتمند زمیندار در خراسان برآمده و در یک آکادمی نظامی روسیه تزاری فارغالتحصیل شده بود. وی پس از بازگشت به ایران در سال 1294، در مقام نماینده خراسان عضو کمیسیون مالی مجلس بود و در مقام حاکم گیلان به قزاقها در سرکوب جنگلیها کمک کرد. سفیر بریتانیا وی را مردی «شوخطبع»، «باهوش»، «پرانرژی»، «سخنور»، اما «قماربازی قهار» میدانست. رضاشاه اندکی پیش از متهم کردن تیمورتاش به اختلاس، لقب جناب اشرف را به او اعطا کرده بود.2 رضاشاه که از قدرتگیری وی هراس داشت، پس از وارد کردن اتهامات گوناگون به تیمورتاش، سرانجام او را در 9 مهرماه 1312 در زندان قصر از بین برد.3 تیمورتاش نخستین وزیر محکوم به مرگ پس از سال 1227 بهشمار میرفت. از این لحاظ، رضاشاه احیاکننده سنت شاهان گذشته ایران بود.4
علیاکبر داور، یکی از معدود وزرای بدون لقب اشرافی، فرزند یک کارمند دولتی جزء بود. وی فعالیت کاریش را از وزارت پست و لگراف آغاز کرد و در سال 1290 در مقام آموزگار خصوصی فرزندان شاه به ژنو اعزام شد. داور در هنگام اقامت در آنجا، در رشته حقوق فارغالتحصیل شد. پس از بازگشت به ایران، پستهای گوناگونی را در اختیار داشت. از مهمترین اقدامات داور در تسریع به سلطنت رسیدن رضاشاه، تهیه پیشنویس تغییر قانون اساسی به نفع وی در مجلس مؤسسان بود تا انتقال آرام سلطنت از قاجار به پهلوی ممکن شود و سپس به مقام وزیر دادگستری و وزیر مالیه رسید.5 از آنجایی که رضاشاه قیود قدرت را برنمیتافت و بهشدت در امور وزارتخانهها دخالت میکرد، دخالت او در وزارت مالیه بهقدری بود که علیاکبر داور اقدام به خودکشی کرد. تقی زاده مینویسد: «به من خلاف قاعده نمیتوانست بگوید که مال فلان کس را بگیرید. ولی به او همهچیز میتوانست بگوید. [داور] عقیده داشت کارها [که] به اینجا رسیده است آدم باید خودش را از بین ببرد. آخر هم همین کار را کرد».6
نصرتالدوله فیروز فرزند عبدالحسینمیرزا فرمانفرما بود. وی دانشآموخته دانشگاه پاریس و فعالیت کاریش را در سال 1295 با دستیاری پدرش که وزیر دادگستری بود، آغاز کرد. مدتی هم عهدهدار وزارت امور خارجه بود. رضاشاه پیش از متهم کردن فرمانفرما به رشوهخواری، او را به سمتهای وزیر دادگستری و دارایی گمارده بود. فرمانفرما در دوران زندان یکی از آثار اسکار وایلد را ترجمه کرد و کتابهایی درباره حقوق کیفری و تجربیات زندان نوشت. فرمانفرما سرانجام به طرز فجیعی در زندان سمنان درگذشت.7
هنگامیکه متفقین در 1320 به ایران حمله کردند، شاه عملاً تنها بود. هیچ طبقه اجتماعی و جماعتی چنانکه باید او را نمیخواست؛ و تقریباً همه آنان از مدتها پیش به او پشت کرده و آرزوی سرنگونیاش را داشتند. افزون بر این، تعداد افراد خوشنام و بهراستی معتبر، چه نظامی یا غیرنظامی که صادقانه به او و حکومتش باور داشته و به آن متعهد و وفادار باشند بسیار ناچیز بود.
بدین ترتیب، به قدرت رسیدن رضاخان در آغاز با مشروعیت نخبگانی همراه و از تأیید ضمنی یا علنی بلندپایگان جامعه برخوردار بود. در آن زمان شمار مخالفان او در میان رجال سیاسی و طبقه متوسط جدید به سیاستمداران و روشنفکران اندکی محدود میشد که نگران بازگشت احتمالی حکومت استبدادی و خودسرانه بودند؛ اما هنگامیکه متفقین در 1320 به ایران حمله کردند، شاه عملاً تنها بود. هیچ طبقه اجتماعی و جماعتی چنانکه باید او را نمیخواست؛ و تقریباً همه آنان از مدتها پیش به او پشت کرده و آرزوی سرنگونیاش را داشتند. افزون بر این، تعداد افراد خوشنام و بهراستی معتبر، چه نظامی یا غیرنظامی که صادقانه به او و حکومتش باور داشته و به آن متعهد و وفادار باشند بسیار ناچیز بود. عباسقلی گلشائیان که در زمان رضاشاه از مقامات بلندپایه و در هنگام تهاجم متفقین از وزرای او بود، از اینکه رضاشاه بدون کشته شدن از قدرت کنار رفت، خوشنود بود. به عقیده وی رضاشاه پهلوی سقوط کرد و بنابراین به نگرانی کسانی که فکر میکردند پس از مرگ رضاشاه چه بر سر کشور خواهد آمد پایان داده شد. چون هیچکس استعفای او را پیشبینی نمیکرد و با توجه به شیوه حکومت او، انتظار میرفت که اگر به مرگ طبیعی نمیرد، بیگمان کشته خواهد شد.8
آتاتورک و نخبگان
آتاتورک در مسیر رسیدن به ریاست جمهوری ترکیه، راه پرفرازونشیبی را پیمود. پس از پیمودن این راه پرفرازونشیب و از میان برداشتن قدرت سلطان (عثمانی)، مجلس ملی مصطفی کمال را بهعنوان نخستین رئیسجمهور ترکیه برگزید.9 آتاتورک نیز بهمانند رضاشاه نخبگانی را که در رسیدن به سلطنت به او کمک کرده بودند، اما در ادامه به مخالفت با وی برخاستند از بین برد. همراه با ریاست جمهوری آتاتورک، ترکیه بهصورت کشوری مستقل درآمده بود، ولی مردمش گرسنه بودند. ناآرامیها در این کشور شدت گرفته بود، اما چنین به نظر میرسید که مصطفی کمال متوجه واقعیت اوضاع نیست تا روزی که کردهای ساکن کوهستانهای نزدیک مرز ایران با شعار «مرگ بر دیکتاتور» و «زندهباد سلطان» شورش کردند و در این هنگام مصطفی کمال دست به اقدام زد. او با همان سنگدلی و بیرحمی که سلاطین سابق، یونانیها و ارمنیها و بلغارها را قتلعام میکردند، کردها را از دم تیغ گذراند و سپس یک قاضی مورد اعتماد و با ظاهر فریبند به نام «بلدعلی» را به آن منطقه فرستاد تا دادگاههای اختصاصی مستقل را تشکیل دهد و منطقه را آرام سازد. هزاران نفر زندانی، شکنجه و اعدام شدند. دامنه خونریزی و آدمکشی بهاندازهای گسترده بود که حتی نزدیکترین دوستان مصطفی کمال هم نتوانستند تحمل کنند و به صدا درآمدند.
سرهنگ عارف هم ازجمله بسیاری از سیاستمداران ناراضی بود که از نمایندگی مجلس استعفا داده و حزب مخالفی به نام «پیشرو خلق» تأسیس کردند. مصطفی کمال خویشتنداری کرد و منتظر فرصت مناسب برای انتقام از کسانی که از او روی گردانیده بودند شد. این فرصت در بهار 1305 به دستش آمد که یک فرد متعصب به نام «ضیا خورشید» ادعا کرد که قصد کشتن او را داشته است. معلوم نیست سرهنگ عارف تا چه حد با این توطئه مربوط بوده ولی مسلم گردید که خورشید یکبار به خانه او رفته است. پلیس دست به بازداشت دستهجمعی سیاستمداران مخالف زد که سرهنگ عارف هم در میان آنان بود. یک محاکمه نمایشی شبیه به محاکمهای که مدحت پاشا طی آن به جنایاتی که هرگز مرتکب نشده بود اقرار کرد، و در سینمای الحمرا ترتیب دادند که فاقد آیین دادرسی و وکیل مدافع بود. بلدعلی با لبخند همیشگیاش کلیه سیاستمداران مزبور را بلااستثنا به اعدام محکوم کرد.
در جلسات دادگاه، عارف در حالی که دستبند به دست داشت با لبخند سرد و حالت مغرورانه کسانی که به بیگناهی خود یقین دارند و مطمئن هستند که هیچ مدرکی علیه آنان وجود ندارد در ردیف دوم نشسته و بهندرت به اظهارات بلدعلی که با لبخند، بهترین یاران مصطفی کمال را محکوم به مرگ میکرد، گوش میداد.10 از دیگر همراهان آتاتورک که حامی مبارزه ملی بودند اما بلافاصله پس از اصلاحات، به علت ناسازگاری با آنها، نظرشان عوض شد؛ «شیخ شرفالدین داغستانی» بود که بهرغم حمایتش در دوره مبارزه ملی او را به علت خصومت با دولت جدید به دادگاه استقلال فرستادند، چرا که بعد از الغای خلافت بهسرعت نظرش را عوض کرد. او را به زندان انداختند و مدت کوتاهی پس از آزادی از زندان درگذشت.11 بدین ترتیب فرماندهان جنبش مقاومت ملی که در آغاز جنبش نقش اساسی داشتند، از جنبه فیزیکی و سیاسی حذف شدند. از آن پس آتاتورک بدون هرگونه مخالفتی به حکومت خود ادامه داد.12
فشرده سخن
در مقام مقایسه، رضاشاه و آتاتورک در برخورد با نخبگانی که در ابتدا همراه و سپس مخالفان این دو رهبر بودند، در هدف یکسان اما در روش متفاوت بودند. رضاشاه خود قالب و محتوای قانون بود و بر این اساس بهراحتی نخبگان مخالف را از بین میبرد اما آتاتورک با توسل به راههای قانونی و تجلی دیکتاتوری در قانون، نخبگان مخالف را از بین میبرد.
رضاشاه و کمال آتاتورک در ترکیه
شماره آرشیو: 1-61130-275م
پی نوشت:
1. یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1395، چاپ پنجم، صص 145-146.
2. همان، صص146- 147.
3. باقر عاقلی، تیمورتاش در صحنه سیاست ایران، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، 1372، چاپ دوم، ص 331.
4. همان، ص 147.
5. همان، ص 147.
6. سید حسنتقیزاده، زندگی طوفانی (خاطرات سیدحسن تقیزاده)، تهران، انتشارات علمی، 1368، ص 220.
7. آبراهامیان، همان، صص147- 148.
8. استفانی کرونین، رضاشاه و شکلگیری ایران نوین: دولت و جامعه در زمان رضاشاه، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، انتشارات جامی، 1383، ص 57.
9. کریس ابوک، ترکیه، ترجمه مهسا خلیلی، تهران، انتشارات ققنوس، 1384، صص63-64
10. نوئل باربر، فرمانروایان شاخ زرین، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر قطره، 1392، چاپ چهارم، صص 265-266.
11. تورج اتابکی، دولت و فرودستان؛ فرازوفرود تجدد آمرانه در ترکیه و ایران، ترجمه آرش عزیزی، تهران، انتشارات ققنوس، 1390، ص 218.
12. همان، ص 176. https://iichs.ir/vdcf.edviw6dmcgiaw.html