سرمقاله شماره اول مجله آینده محمود افشار که جزء روشنفکران آن زمان بود همان چیزی بود که بعدها تماما رضاشاه در جامعه اجرا کرد و از این بُعد بسیار جالب است
با کودتای اسفند 1299 جو سیاسی و اجتماعی ایران آشکارا متحول شد و فعالیت عملی روشنفکران در سیاست به خصوص در دوران اوایل پادشاهی پهلوی افزایش یافت و ناخودآگاه ائتلافی نوشته و نانوشته بین آنان شکل گرفت. بر همین اساس حکومت رضاشاه پس از کسب قدرت در همان جهت فکری روشنفکران آن زمان، برخی از خواستهای آنان را در زمینه ایجاد مبانی دولت مدرن، ناسیونالیسم، جلوگیری از نفوذ روحانیت، احیای ایران باستان و ملیگرایی، اصلاحات دیوانی در جهت تمرکز قدرت و شیوه حکومتی استبدادی برآورده ساخت. هرچند روشنفکران پس از مدتی گرفتار همان استبدادی شدند که خود آن لباس را برای رضاشاه دوخته بودند و درنتیجه یا زندانی و فراری شدند یا تبعید. در ادامه این نوشتار قصد داریم بررسی کنیم رضاشاه تا چه حد از روشنفکران حول خود متأثر بود و در راستای گفتارهای آنان به اقدام دست میزد و به صورتی جزئیتر این مورد را کندوکاو کنیم.
1. ملیگرایی و سرکوب روحانیت
در تمام دوران بیستساله حکومت رضاشاه تلاشهای جدی برای اسلامزدایی و جایگزینی اندیشههای ایرانگرایانه به واسطه تبلیغات و تلاش روشنفکران انجام شد؛ برای مثال علیاصغر حکمت و محمدعلی فروغی در ابتدای حکومت پهلوی به رضاشاه باورانده بودند که او مظهر ناسیونالیسم ایران است و ملیگرایی و زدودن دین از جامعه ایرانی تنها دوای عقبافتادگی ایران است؛ مثلا فروغی رضاخان را پادشاهی پاکزاد، ایراننژاد، وارث تاج و تخت کیان، ناجی ایران، احیاگر شاهنشاهی باستان و... خواند و بر همین اساس فروغی بنیانگذار یک ایدئولوژی رسمی گردید که براساس آن، طی سالهای سلطنت پهلوی اول و دوم، با صرف هزینههای هنگفت، بسیاری از ویژگیهای ایران باستان جایگزین افتخارات عهد اسلامی شد.1
در چنین فضایی از گفتارهای روشنفکران آن زمان، رضاشاه پس از مسافرت به ترکیه و مشاهده تبلیغات ناسیونالیستی پانترکیسم بیش از پیش مطمئن شد قبای ناسیونالیسم ایران بر تن او دوخته شده است؛2 ازاینرو پس از بازگشت به ایران علیاصغر حکمت و محمدعلی فروغی و دیگر روشنفکران پیشقدم شدند و در راستای تئوریزه کردن ناسیونالیسم قدم پیش گذاشتند. در این سیاست چون روحانیت و دین همچون مانعی پنداشته میشد، رضاشاه به اقداماتی در جهت سرکوب روحانیت دست زد و روحانیان از عرصه حیات سیاسی جامعه بهتدریج کنار زده شدند؛ برای نمونه روحانیان، که در سال 1304، 24 درصد نمایندگان مجلس را تشکیل میدادند، در سال 1319 ابداً در مجلس حضور نداشتند.3
اساسا ملیگرایی که توسط حکومت رضاشاه تبلیغ میشد، یک ملیگرایی ضد دین و روحانیت بود و از آرمانها و اندیشههای قبل از اسلام به منظور نزدیک شدن به سیاست غیر دینی استفاده میشد. هرچند مستقیما به اسلام حمله نمیشد، به نسل جدید چنین آموزش میدادند که اسلام دینی است که قومی نامتمدن آن را بر ایرانیان تحمیل کرده است.4
2. شکلگیری حکومت پادشاهی مستبد
پیشفرض همه جنبههای توسعه وجود یک جامعه منسجم به نام دولت ـ ملت بود و راه حل بهوجود آمدنش را در آن دوره روشنفکران در دستان «مستبد مصلح» میدانستند. حتی حاضر بودند هزینههایی همچون «بستن مطبوعات و انحلال مجلس» را در راه آن بپردازند.5 در همان روزهای پس از کودتا این سؤال در ذهن روشنفکران بود که چگونه انقلابی و چگونه حکومتی با وضع ایران سازگار است؟ مجله «کاوه» ادامه مشروطه پارلمانی را میطلبد، اما با داشتن رهبری نیرومند؛ حتی اگر شکل مستبد منور را به خود بگیرد. «نامه فرنگستان» به دنبال مردی قوی است که همه چیز را دگرگون کند. «ایرانشهر» نیز رهبر نیرومند را منکر نمیشود. حتی اینها نغمه جمهوری را نیز چاره درد نمیدانند.6
در همان روزهای پس از کودتا این سؤال در ذهن روشنفکران بود که چگونه انقلابی و چگونه حکومتی با وضع ایران سازگار است؟ مجله «کاوه» ادامه مشروطه پارلمانی را میطلبد، اما با داشتن رهبری نیرومند؛ حتی اگر شکل مستبد منور را به خود بگیرد. «نامه فرنگستان» به دنبال مردی قوی است که همه چیز را دگرگون کند. «ایرانشهر» نیز رهبر نیرومند را منکر نمیشود. حتی اینها نغمه جمهوری را نیز چاره درد نمیدانند...
مجله «فرهنگستان» صریحا اعلام میکند باید به دنبال «دیکتاتور عالم» بود: «... انقلاب با توجه به بافت اجتماعی ایران، یعنی اکثریت نادان، بیسواد و ناآگاه، ممکن نیست. نخبگان سیاسی و نهادهای مستقر، بهویژه مجلس نشان دادهاند که نمیتوانند کشور را به سوی پیشرفت و نوسازی هدایت کنند؛ بنابراین لازم است یک صاحب فکر نو زمام حکومت را در دست گیرد و با عمل قاطعانه خویش، به این وضعیت خاتمه دهد».7 مثالها در این مورد فراوان است؛ برای نمونه داور در روزنامه خود «مرد آزاد»، اظهار میکند که ایرانی به میل، آدم نخواهد شد؛ باید سعادت را بر او تحمیل کرد.8 سراسر روزنامهها و مجلههای مهم آن دوره مثل «کاوه»، «ایرانشهر» و «آینده» پر از چنین پیشنهاداتی است. به نظر میرسد با اینکه بعدها اغلب روشنفکران به نقد سیاستهای رضاشاه پرداختند، اما خود همانهایی بودند که آن سیاستها را بر دولت او دیکته کردند.
همچنین سرمقاله شماره اول مجله «آینده» محمود افشار، که جزء روشنفکران آن زمان بود، همان چیزی بود که بعدها تماما رضاشاه در جامعه اجرا کرد و از این بُعد بسیار جالب است: از بین بردن اختلافات محلی از حیث لباس و...، یکسانسازی لباس، جابهجایی ایلات با زبانهای مختلف برای فارسی کردن و یکجانشین کردن آنها9 و تمام این موارد باید توسط یک دیکتاتور انجام شود. علاوه بر موارد قبلی میتوان گفت کاظمزاده از شاخصترین چهرههای روشنفکر تجددخواه بود که اندیشههای او بر فرآیند تحولات سیاسی ایران سهم بسزایی داشت. او معتقد بود ایران دچار بحرانهای اجتماعی ـ سیاسی خاص در کنار سنتها و آدابی خاص است و جز در سایه یک «دماغ مصلح» یا دیکتاتور منور ممکن نخواهد شد.10
بدین ترتیب بسیاری از روشنفکران آن زمان، تنها راه نجات کشور از حضیض و رسیدن به نتیجه مطلوب را استقرار یک دیکتاتوری تجددگرا میدانستند که با تمام قدرت، تودههای ملت را به سرمنزل سعادت رهنمون گرداند. از این قرار روشنفکران آن زمان از تأثیرگذارترین افراد و طبقهای بودند که رضاخان را به یک رضاشاه مستبد و دیکتاتور تمامعیار تبدیل کردند و این استبداد دیری نپایید که دامن خود آنان را نیز گرفت.
3. برپایی جامعهای شبهغربی و پیروی بیچون و چرا از الگوی غرب
بر پا کردن جامعهای شبه جوامع غربی روح حاکم بر تجدد عصر رضاشاه است. این اندیشه بر پایه گفتارها و نوشتههای روشنفکران آن زمان شکل گرفت و رضاشاه را به دست زدن اقداماتی در جهت هم شکلسازی جامعه ایرانی با جامعه غربی بدون توجه به فرهنگ متفاوت قانع کرد؛ برای مثال در برنامه حزب تجدد، که تشکیلیافته توسط روشنفکرانی چون تیمورتاش، داور و تدین بود که بعدها از تصمیمگیران و سیاستگذاران اصلی پهلوی اول شدند، پیروی از الگوهای غربی بود.11
همچنین مروری بر سخنرانیها و نوشتارهای روشنفکران آن زمان نشان میدهد که از دید آنان، گسترش زندگی غربی به عنوان تنها سبک زندگی مطلوب بود. بر همین اساس تقلید و اقتباس از پوسته بیرونی و ظاهری تمدن غرب، بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساختهای جامعه غربی، ویژگی مهم این دوره است. بسیاری از روشنفکرانی که در پشت صحنه، کارگردانی را برعهده داشتند با برداشتی سطحی از مدرنیسم و سعی در اجرای آن در ایران، فکر میکردند بر معضل بزرگ عقبماندگی کشور غلبه خواهند کرد؛ لذا در دوران رضاشاه مسائلی چون تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج مدهای غربی و وسایل زندگی نو، ایجاد کلوپها و باشگاهها و بسیاری از چیزهای دیگر تقلید شد.12
فرجام
گرچه سرچشمه قدرت و اقدامات رضاخان اساسا ارتش بود، اما بدون پشتیبانی، تئوریپردازی و مشروعیتسازی روشنفکران نمیتوانست به آن صورت سریع و برقآسا به پیش رود. خلاصه اینکه تشکیل حکومتی دیکتاتوری توسط رضاخان و اقداماتی همچون ملیگرایی، سرکوب روحانیت و کشف حجاب و غربیگرایی جامعه ایرانی صرفا از طریق خشونت، نیروی نظامی ترور و دسیسه نظامی انجام نگرفت، بلکه به واسطه ائتلاف آشکار با گروههای روشنفکر و انجام اقداماتی در راستای نوشتههای آنان صورت پذیرفت.
رضاشاه در سالهای اول سلطنت به اتفاق عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار، و محمدعلی فروغی، نخستوزیر
شماره آرشیو: 850-172ع
پی نوشت:
1. حسین فردوست، ظهور و سقوط پهلوی، تهران، اطلاعات، ج 2، 1374، ص 41.
2. مسعود بهنود، دولتهای ایران از اسفند 1299 تا بهمن 1357، تهران، جاویدان، چ سوم، 1369، ص 129.
3. محمدرضا جوادی یگانه، مینو صدیقی کسمایی، «مقاومت یا تسلیم در برابر بیگانگان»، مجله مطالعات فرهنگ-ارتباطات، سال هجدهم، ش (تابستان 1396)، صص 7-29.
4. عبدالهادی حائری، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، تهران، امیرکبیر، 1372، صص 333-340.
5. وحید اسدزاده، «نقش روشنفکران و کشورهای همسایه در نوسازیهای دوره رضاشاه»، فصلنامه سیاست، سال اول، ش 4 (زمستان 1393)، صص 29-38.
6. جمشید بهنام، برلنیها، تهران، فرزان روز، 1379، ص 181.
7. طاهره عزیزی، «نقش نخبگان و نهادهای سیاسی در اعتلای قدرت رضاخان»، فصلنامه پژوهشی مطالعات انقلاب اسلامی، سال دوم، ش 6 و 7 (پاییز و زمستان 1385)، صص 83-108.
8. جمشید بهنام، همان، ص 121.
9. وحید اسدزاده، همان، صص 29-38.
10. طاهره عزیزی، همان، صص 83-108.
11. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، 1392، ص 153.
12. محمدمهدی انصاری، «مطبوعات رضاخانی؛ طرح اندیشه ایرانشهری و مشروعیتسازی برای حکومت پهلوی»، مجله رسانه، ش 84 (بهار و تابستان 1390)، صص 115-128. https://iichs.ir/vdcd.z092yt05na26y.html