ریچارد هِلمز، سفیر پیشین ایالات متحده آمریکا در ایران، در سال 1358 برای آخرین بار در بیمارستانی در نیویورک با شاه مخلوع ایران دیدار کرد. در این دیدار، شاه با تلخکامی از آنها پرسید که «چرا ایالات متحده وی را میان زمین و هوا رها کرده است؟»
ریچارد هِلمز، سفیر پیشین ایالات متحده آمریکا در ایران، و همسرش سینتیا، آخرین دیدار خود را از شاه مخلوع ایران در خلالِ دیدارشان از بیمارستانی در نیویورک در سال 1358 به عمل آوردند. شاه با تلخکامی از آنها پرسید که «چرا ایالات متحده وی را میان زمین و هوا رها کرده است؟» از آنها میپرسید: «چرا شما میخواهید آنچه را که روی هم انباشتهایم، به یکباره نابود کنید؟» سکوت خانواده هِلمز شاه را رها کرده بود تا به سؤالات خود پاسخهایی بدهد که رایحه خیانت از آن استشمام میشد.1 واقعیت کدام است؟ آیا پس از انقلاب، آمریکا شاه را طرد کرد یا شاه آمریکا را؟ دغدغه نوشتارِ پیش رو را پاسخگویی به این سؤال شکل داده است.
اعتقاد به خیانتِ غرب و سرگردانی
در واپسین روزهای منتهی به سقوط سلطنت در ایران، شاه به روایت نزدیکانش، هر روز عصبیتر و نگرانتر و افسردهتر میشد. میخواست هر چه زودتر ایران را ترک کند. آن روزها شاه احساس میکرد که مردم ایران به او «پشت» کردهاند. حتی میگفت قدر خدمتش را ندانستهاند. غرب را هم به «خیانت» متهم میکرد. میگفت: «سالها متملقان اطرافش به او دروغ گفتند و مردم هم خدماتش را نادیده انگاشتهاند و به آنها پشت کردهاند».2 انقلاب که به مراحل نهایی خود نزدیک میشد، شاه و خانوادهاش از ایران خارج شدند. آنها مدتِ کوتاهی در مصر ماندند. ملاقات با فورد، رئیسجمهور سابق آمریکا، اگر هم صورت گرفت، رسمیت و اهمیتی نداشت. البته سادات از هیچ کوششی برای تقویت روحیه شاه فروگذار نمیکرد؛ رفتارش با شاه چون رئیس یک دولت بود و تا واپسین دمِ حیات شاه تغییری در این رفتار حاصل نشد.3
شاه قصد داشت پس از گذراندن چند روزی در مصر به آمریکا پرواز کند، اما درست چند ساعت قبل از پرواز، قاصدی از یک شاه دیگر وارد اسوان شد. او سفیرِ مراکش در مصر بود که از قاهره پرواز کرده بود تا دعوتی از جانب اعلیحضرت ملک حسن دوم، متحد دیرینه شاه به او تسلیم نماید. حسن نیز مانند سادات مقادیر هنگفتی پول از شاه دریافت کرده بود. خانم سادات هم میگوید: پادشاه مغرب نیز احساس کرد که او نیز باید حرکت بزرگوارانهای نسبت به برادرش شاهِ سرنگونشده بنماید. «آیا اعلیحضرت همایون شاهنشاهی التفات میفرمایند که سر راهشان به ایالات متحد آمریکا توقفی در مراکش بنمایند؟» پاسخ مثبت بود. در واشنگتن، کارتر از اینکه ورود شاه به آمریکا باز هم به تأخیر میافتاد غرق در شادمانی بود.4 قبولِ سفر به مراکش نشان از دلخوری شاه از حامی دیرینه خود (آمریکا) داشت.
آنجا هم اقامت شاه چندهفتهای بیش دوام نیاورد. بالاخره نمایندگان دولتِ مراکش به شاه گفتند که باید ظرف چند روز کشور را ترک گوید؛ همچنین دستگاه اطلاعاتی فرانسه به دولت مراکش هشدار داد که ادامه اقامت شاه در آنجا فرجامی جز آشوب و حتی طغیان نخواهد داشت. بالاخره اینکه قرار بود کنفرانس ملل اسلامی در مراکش برگزار شود و نگرانی سلطان حسن این بود که حضور شاه بر همه جنبههای دیگر کنفرانس سایه خواهد انداخت. سوای اینهمه عامل، در اوایل اسفند دولت نوپای اسلامی در ایران بهطور رسمی از دولت مراکش خواستار بازگرداندن شاه شد.5 در تمام این سرگردانیها شاه رویگردانی از غرب را در پیش گرفته بود که برگرفته از تفکر او یعنی خیانت آمریکا به خودش بود.
هراس و از دست رفتنِ ابتکارِ عمل
اگر محمدرضا پهلوی عصبی به نظر میرسید و اسیرِ فرضیههایی چون خیانت از جانب آمریکا شده بود، به همان اندازه آمریکا از همراهی و مساعدت مستقیم و علنی از متحد دیرینه خود به هراس افتاده بود. این هراس ناشی از آن بود که امام خمینی از هنگام پیروزی انقلاب به بازگرداندن شاه اصرار داشت. این تلاشها تا واپسین لحظات حیات شاه حتی در شرایط و زمانی که امید واقعبینانهای به بازگرداندن دیپلماتیک و قانونی او وجود نداشت، ادامه پیدا کرد. حاصل این فشارها و تهدیدها این بود که هرروز، روزگار بر شاه و خانوادهاش سختتر و تنگتر میشد. گویاترین نشان میزانِ موفقیت امام خمینی در این تلاش، این واقعیت بود که تا ساعاتی پیش از خروج اجباری شاه از مراکش، هنوز هیچ کشوری حاضر به صدور ویزا برای او و خانوادهاش نبود. بالاخره بعد از تلاشهای فراوان، دولت باهاما حاضر شد شاه را برای مدت کوتاهی بپذیرد.
شاه قصد داشت پس از گذراندن چند روزی در مصر به آمریکا پرواز کند، اما درست چند ساعت قبل از پرواز، قاصدی از یک شاه دیگر وارد اسوان شد
در آنجا بود که شاه در روز 16 اردیبهشت با سفیر آمریکا دیدار کرد. سفیر حامل پیامی از کارتر بود. پیشتر شاه به آمریکا پیام داده بود که حاضر است سفرش به آمریکا را به «زمانی موکول کند که دردسری برای آمریکا ایجاد نکند». بهعلاوه محمدرضا پهلوی میخواست یقین حاصل کند که به فرزندانش اجازه تحصیل در آمریکا داده خواهد شد، اما پیامِ کارتر برای شاه چندان خوشایند نبود. میگفت: او و دولت آمریکا از «این واقعیت که شاه متوجه موقعیت خطیری است که سفرش به آمریکا فراهم خواهد کرد سخت متشکر است.» میگفت: در آینده «وقتی اوضاع آرامش بیشتری پیدا کرده باشد» مسئله سفر شاه به آمریکا مورد بررسی مجدد قرار خواهد گرفت. به دیگر سخن، در شرایط فعلی سفر شاه به آمریکا مقرونبهصرفه نیست. بهعلاوه، نمایندگان آمریکا حتی در مراکش هم به شاه هشدار داده بودند که سفرش به آمریکا، او و ثروتش را با خطر مقابله دائمی با دعاوی حقوقی روبهرو خواهد ساخت.6 در واقع آمریکا بیشتر از آنکه به شاه خیانت کند، از پیگیری برای بازگرداندن شاه به ایران و خروش انقلابی به هراس افتاده بود؛ زیرا بر این گمان بود که هنوز همهچیز برای کسب منافع آمریکا در ایران تمام نشده است.
هراس و از دست رفتنِ ابتکارِ عمل از دستِ آمریکا در دستگاه وزارت امور خارجه آمریکا مشهود است. 6 مرداد 1358 بروس لینگن طی یادداشتی در مورد پیامدهای ناگوارِ اقامت شاه در آمریکا برای روابط دو کشور هشدار داد. به نوشته او «دو تا سه ماه آینده حیاتی و احتمالا امیدوارکننده خواهد بود، اما اگر شاه پا به خاک آمریکا بگذارد، همهچیز خراب میشود. اگر این اتفاق بیفتد، فقط شانس میتواند از تهاجم فیزیکی دیگری به سفارت جلوگیری کند». لینگن نمیتوانست تضمینی بدهد که نیروهای مسلح ایران بار دیگر همچون حادثه فوریه بتوانند کارکنانِ سفارت را نجات دهند. در واشنگتن، چارلی نیس ماجرا را با قاطعیت بیشتری پی گرفت، او بیهیچ مبالغهای به دیوید نیوسام اطلاع داد که اگر به شاه اجازه ورود داده شود، آنگاه کارتر «یا تعداد زیادی تابوت در فرودگاه تحویل میگیرد یا گروگانگیری رخ میدهد».7
هراس حقیقت داشت
مداخله یا عدممداخله، مسئله چندماهه آمریکا در رویارویی با معضل ایران بود. اگر رأی بر دخالت قرار میگرفت، همه ادعاهای قبلی نقض میشد و مهمتر از آن، به تعمیقِ هر چه بیشتر حرکت ایران و شرایط انقلابی افزونتری میانجامید و اگر مداخله نمیکرد، میبایست حذف رژیم را نظاره میکرد.8 آمریکاییها از فهم الگوی رفتاری مردم انقلابی ایران درمانده بودند و بنابراین به ظاهر سیاست در ایران تکیه کردند. استقرار دولت موقت بهعنوان یک دولتِ میانهرو، ترس آنها را کاهش داد. هنری پرشت، رئیس بخش امور ایرانِ وزارت امور خارجه آمریکا، بر این باور بود: «اکنونکه دولت موقت بهخوبی مستحکم و پذیرفتهشده است، به نظر زمانِ مناسبی است که به شاه اجازه ورود به ایالات متحده داده شود».9
آنها آتش انقلاب را خاموششده میدیدند و به میانهروی دولت موقت دل بسته بودند و امیدوار بودند تا نوعی رابطه را با جمهوری اسلامی در میان خرابههای دوستی درازمدت ایالات متحده با شاه که هر رئیسجمهوری پس از فرانکلین روزولت بر آن مُهر تأیید نهاده بود، برقرار کنند.10 همزمان با این خوشباوری، کارتر که نمیخواست در انتخابات ریاستجمهوری آینده به تنها گذاشتنِ متحد پیر و محتضر خود متهم شود، شاه را در آمریکا پذیرفت که خشم مردم انقلابی ایران را به همراه داشت. در چنان وضعیتی، اقدامی برای ضربه زدن به دخالتِ فزاینده آمریکا در ایران رخ داد و آن اشغال موقت سفارت آمریکا و گروگانگیری کارکنان آن بود.11 وقتیکه دیپلماتهای آمریکایی در تهران به گروگان گرفته شدند، شاه ناگزیر به پاناما و مصر رفت و در همانجا درگذشت.12
بدین ترتیب، آمریکاییها از حمایت و مساعدتِ مستقیم محمدرضا پهلوی هراس داشتند که اشغال سفارت نشان داد هراس آنها بیپایه نبود. نشانگان گرفتاری و اختلال در تصمیمگیری به بهترین وجه در آرزوی نهایی کارتر در آن روزها نهفته است. او مینویسد: «آخرین چیزی که من میخواستم این بود که وارد امور داخلی ایران شوم».13
فشرده سخن
واکنش کُندِ دولتِ کارتر به رویدادهای سیاسی پرشتابِ ایران و عدم درکِ الگوی رفتاری مردم انقلابی ایران، اختلال در تصمیمگیری آمریکا نسبت به حمایت علنی و مستقیم از شاه را رقم زد. شاه به ورطهای از حس خیانت و عدم همراهی از جانب آمریکا افتاد، اما واقعیت آن بود که آمریکا در لحظه گذار به نظم سیاسی جدید در ایران گرفتار آمده و ابتکارِ عمل را از دست داده بود. آمریکا بهرغمِ میل باطنی، نمیتوانست متحد دیرینه خود را یاری کند. جامعه اطلاعاتی و دیپلماتیکِ این کشور از رمزگشایی تحولات روانشناختی، سیاسی و اجتماعی ایرانِ پسا انقلابی عاجز و ناتوان بود. آمریکا به هراس افتاد، اما شاه آن را خیانت ترجمه کرد. تکیه بر ظاهر سیاست در ایران و بحرانِ گروگانگیری به آمریکاییها اثبات کرد که هراسشان از حمایت علنی از شاه تضادی با امرِ واقع نداشت.
محمدرضا پهلوی در روزهای اقامت در پاناما
پی نوشت:
1. خاویر گرِرو، دولت کارتر و فروپاشی دودمان پهلوی، ترجمه غلامرضا علی بابایی، تهران، کتاب پارسه، 1397، صص 17-18.
2. عباس میلانی، نگاهی به شاه، کانادا، تورنتو، نشر پرشین سیرکل، 1394، چ دوم، ص 509.
3. همان، ص 523.
4. ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر پیکان، 1381، چ دوازدهم، ص 105.
5. عباس میلانی، همان، ص 523.
6. همان، صص 523-524.
7. کریستین اِمری، سیاست خارجی آمریکا و انقلاب ایران: تعامل و تقابل استراتژیک در دوره پهلوی و پس از انقلاب، ترجمه محمد شمسالدین عبداللهینژاد، تهران، ققنوس، 1397، ص 231.
8. هدی صابر، فروپاشی، تهران، کتاب پارسه، 1398، چ دوم، ص 260.
9. کریستین اِمری، همان، ص 232.
10. رهام الوندی، نیکسون، کیسینجر و شاه؛ روابط ایالاتمتحده و ایران در جنگ سرد، ترجمه غلامرضا علی بابایی، تهران، کتاب پارسه، 1396، چ سوم، ص 10.
11. محسن میلانی، شکلگیری انقلاب اسلامی، از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه مجتبی عطار زاده، تهران، نشر گام نو، 1383، چ سوم، صص 294-301.
12. رهام الوندی، همان، ص 10.
13. جیمی کارتر، ایران در خاطرات جیمی کارتر، ترجمه ابراهیم ایراننژاد و طیبه غفاری، تهران، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390، ص 215. https://iichs.ir/vdca.an0k49nom5k14.html