روزهایی که بر ما گذشت تداعیگر سالروز شهادت زندهیاد میرزا کوچکخان جنگلی و موسمی بود برای طرح مهمترین نکات درباره او. در گفتوشنودی که پیش روی شماست، محقق ارجمند جناب دکتر یعقوب توکلی به بررسی برخی از این مقولات پرداخته است.
یکی از مشهورترین نقدها به مرحوم میرزا کوچکخان جنگلی، تلاش برای ایجاد نوعی خودمختاری در گیلان و رشت و گسست از مرکز بوده است. آیا به چنین مسئلهای اعتقاد دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. حکومت مرکزی در ایران، در اشغال دولت انگلیس بود و اختیاری از خود نداشت. شرایط جنگ جهانی اول هم مزید بر علت بود و فشار را بر جامعه ایران تحمیل کرد. رجال وقت ایران به عنوان یک دولت تحتالحمایه انگلیس، قرارداد 1919 را پذیرفته بودند. سادهترین سؤال همین است که یک دولت و سرزمین تحتالحمایه انگلستان، چه شد که نصف جمعیت خود را بر اثر قحطی و گرسنگی از دست داد؟ اما جامعهای که تحت پوشش یک طلبه به قول آقایان کمتر درسخوانده اما مورد اعتماد مردم بود، از این بحران جان به در برد و اشغال هم نشد؟ جالب است که اولین مدرسهها در رشت ساخته شدند و اصلاحات ارضی نیز در آنجا صورت گرفت. حتی اولین حکومت جمهوری در اینجا شکل گرفت. تقید حاکمیت به اسلام نیز، در آنجا محقق شد. مفاسد دولت مرکزی در آنجا کاهش پیدا کرد. خیلی فرق میکند که شما بخواهید با منطق لیبرالها و سیاست انگلستان حرف بزنید و یا با منطق دینی و اسلامی؟ به آن ترتیب، طبیعی است که میرزا محکوم است. اینها حتما امام خمینی را هم محکوم میکنند که چرا نظام سلطنتی را در ایران منقرض کرد؟ برخی از اصحاب دانشکدههای سیاسی ما، ادعای بازگشت به مشروطه را دارند و میگویند: چون مشروطه بهطور کامل اجرا نشد، برگردیم و مشروطه را بهطور کامل اجرا کنیم! به عبارت دیگر ادعای آنها این است که آن موقع، مشروطه درست فهمیده نشد و حالا بنشینیم و مشروطه را درست بفهمیم. کسانی که دم و دستگاه اندیشه سیاسی برای خودشان دارند و با پول نفت جمهوری اسلامی کلی شاگرد تربیت کردهاند، دارند هیاهو و بحث بازگشت به مشروطه را مطرح میکنند و ظاهرا هم خیلی پرستیژ علمی دارند! لذا در این دستگاه فکری، میرزا که سهل است، خیلیهای دیگر هم محکوم هستند. حتی کتابی نوشته شده است با عنوان «اشتباه ملی شدن صنعت نفت!». اینها حتی ملی شدن صنعت نفت را هم محکوم میکنند.
نزدیکی میرزا کوچکخان به اندیشه چپ را میپذیرید؟ اگر نمیپذیرید به چه دلیل؟
نه؛ دلایل آن هم روشن است. خود میرزا اندیشه چپ نداشت. هیئتی که او از آنها اطاعت میکرد نیز «هیئت اتحاد اسلام» بود، اما چپها درون تشکیلات جنگل حضور داشتند، به اضافه اینکه پس از مدتی با هم به اختلاف خوردند و راهشان از هم جدا شد. اسناد در این باره بسیار گویا هستند.
سطح و ارتباط میرزا با شهید آیتالله مدرس چه میزان بود؟
میرزا با سیاستمداران مخالف انگلستان ارتباط خوبی داشت. آنها هم خیلی به میرزا امید داشتند، ولی متأسفانه نتیجهای که باید به دست میآمد، به دست نیامد. چون شهید آیتالله مدرس از میرزا خواسته بود که به سمت تهران حرکت کند، ولی میرزا در این کار تعلل کرد! البته باید در نظر داشت اگر میرزا به سمت تهران حرکت میکرد، آیا میتوانست دولت مرکزی را بگیرد؟ آیا انگلستان در برابر او سکوت میکرد؟ آیا میرزا میتوانست بر ماشین نظامی انگلستان غلبه پیدا کند؟ آن هم به عنوان دولت مخالف انگلستان در تهران و ایرانی که کانون تولید نفت برای امپراتوری جهانی شده و منبع اصلی تأمین نفت برای ارتش، نیروی دریایی و نیروی هوایی بریتانیا شده است و اقتصاد غرب دارد با نفت او اداره میشود، آیا میرزا میتوانست در برابر چنین فشاری دولت مرکزی را تصاحب کند؟ اینها انگارههایی هستند که میرزا حتما به آنها فکر میکرد. به نظر من درک میرزا به لحاظ استراتژیک این بود که نیروهایش توان کافی برای فتح تهران و تداوم حضور در تهران را ندارند.
فکر میکنید علت تعلل در حرکت به سوی تهران، مشاورههای غلط بود یا عدم تصمیمگیری به موقع میرزا؟
اگر بخواهیم دلیل قطعی برای این تعلل بیاوریم، شاید بخشی مشاوره غلط و بخشی خود مماطله میرزا در این ماجرا بود و تردید بر سر اینکه چه زمانی مناسب است و آیا نیروهای او به اندازه کافی کفایت عملیاتی برای طی طریق از گیلان تا تهران را داشتند که بیایند و دولت مرکزی را بگیرند؟ البته نباید فراموش کنیم که رضاخان با کمک انگلستان، میرزا را سرکوب کرد. انگلیسیها قزاقخانه و نیروهای نظامی را در اختیار رضاخان گذاشتند و او به این واسطه، توانست همه سیاستمداران را سرکوب کند. حتی روزنامهها هم به نفع رضاخان مطلب مینوشتند! کل سیاست انگلستان در خدمت این قصه بود.
خیانت روسها در همراهی با رضاخان را هم نباید نادیده گرفت. اینطور نیست؟
همینطور است. وسط این ماجرایی که دو طرف درگیر هستند و بخش وسیعی از ایران به اشغال نیروهای انگلیسی درآمده است و خود نیروهای جنگل مانع از ورود انگلیسیها به گیلان و از آن طرف به مرزهای روسیه برای مقابله با روسهای انقلابی شدند، آیا میرزا این توان را داشت که تمام این سدها را بشکند و به تهران برسد؟ اینها مباحثی هستند که باید به صورت دقیق و تخصصی دربارهشان بحث کرد و آنها را دید. به نظر من شاید میرزا اینگونه ارزیابی کرد که توان لازم برای حرکت به سمت تهران و تصرف کشور را ندارد.
جدال میرزا و رضاخان را چگونه توصیف میکنید؛ مخصوصا با نگاه به تحلیلهایی که اخیرا تاریخنگاران سلطنتطلب بیان کردهاند؟
رضاخان کودتا کرد که کشور را تصاحب کند و انگلستان در این روند نقش برجستهای داشت و به کودتا هم کمک کرد. طبیعی بود که رضاخان، میرزا را یک مانع میبیند که باید او را سرکوب کند تا بتواند وحدت سرزمینی را ایجاد کند. در طرف مقابل میرزا کسی است که میبیند با ظهور این قدرت جدید، تمام چیزهایی که برایش تلاش کرده بود در حال از بین رفتن است! قدرتی که از وحدت نیروهای دولت مرکزی و انگلستان و ارتش و... به وجود آمده بود. لذا میرزا ترجیح داد نیروهایش را مرخص کند و آنها را با این نیروی جدید درگیر نکند. نیروهایش را مرخص کرد و خودش راهی منطقه خلخال شد و در مسیر دچار سرمازدگی شد و دهقان سادهلوحی سر میرزا را برید و به فرمانده قزاقها داد!
نهضت جنگل به چه علت شکست خورد؟
نیرویی که چند سال در جنگل زندگی میکند و دائما بین شهر و جنگل در رفت و آمد است، شرایط سختی را باید تحمل کند. حضور در جنگل میتوانست وسیله باشد، اما هدف و مأمن نمیتوانست باشد. هدف در صورتی میتوانست تأمین شود که میرزا به سمت تهران حرکت میکرد و شرایط حرکت میرزا به سمت تهران فراهم میبود. وقتی به هر دلیلی نتوانست به سمت تهران حرکت کند و دولت مرکزی را بگیرد، در محاصره قوای مرکز قرار گرفت و چون تصمیم نداشت سربازان خودی را بکشد و نمیخواست نیروهای خودش را هم در این مواجهه درگیر ریختن خون هموطنانشان کند، عملا چارهای جز رها کردن نیروها برای میرزا باقی نماند! شاید منطقیترین کاری که میرزا در آن مقطع انجام داد، همین بود. فرار از میدان مواجهه آرام آرام نهضت را تضعیف کرد.
با این تفاصیل که میرزا نمیخواست خون هموطنانش به عنوان سرباز حکومت ریخته شود، سرانجام این نهضت قرار بود به کجا برسد؟
میرزا یا زمان را از دست داد یا به دست نیاورد یا قدرتش کفایت نکرد، به هر صورت نتوانست قدرت مرکزی را در دست بگیرد و در گیلان متوقف ماند و محاصره شد، اما در این محاصره وقتی دید زمان به نفع او نیست، نیروهایش را مرخص کرد. این منطقیترین کاری بود که میتوانست انجام بدهد؛ لذا در سرکوب جنبش جنگل قتلعام زیادی صورت نگرفت.
چرا؟
چون نیروهای جنگل پراکنده شدند و نیروهای دولت مرکزی، به افراد زیادی دست پیدا نکردند. شما به عنوان یک فرمانده که نیروها به امید شما به میدان رزم آمدهاند، وقتی میبینید شرایط برای مواجهه فراهم نیست، بهتر است نیروها را جلوی توپ بفرستید یا کاری کنید که نجات پیدا کنند؟ میرزا، مسعود رجوی نبود که نیروهایش را وسط میدان بفرستد و خودش به خانه تیمی برود و یا از کشور فرار کند! او نسبت به خون جوانان احساس تکلیف و وظیفه میکرد و معتقد بود باید خون آنها را حفظ کند. تلقی ما از میرزا که میگوییم مؤمن و متدین است از اینجاها پیدا میشود که برای سیاستش حاضر نشد بچههای دیگران را به کشتن بدهد. https://iichs.ir/vdce.o8vbjh8xx9bij.html