«کلمات قادر نیستند چگونگی این فاجعه را شرح دهند. اگر این مصیبت یک سال دیگر طول بکشد ممکن است پرشیا را از حد یک ملت محو کند.» اگرچه این پیشبینی ولینگتون ایندیپندنت در تاریخ 17 اکتبر 1872م به وقوع نپیوست و پرشیا توانست از این فاجعه نجات یابد، بیشک آنچه در این برهه از تاریخ دوره ناصری رخ داد تبعات بدی به همراه داشت. تاریخ ایران مملو است از حوادث طبیعی و غیرطبیعی که حال و آینده کشور را تحت تأثیر خود قرار داد. در دوره معاصر سه دوره قحطی رخ داد که دوره نخست آن (1288ق) به سبب خشکسالی، دوره دوم به سبب جنگ جهانی اول و دوره سوم به سبب جنگ جهانی دوم رخ داد. همانطور که گفته شد قحطی نخست به سبب بروز دو خشکسالی پیدرپی رخ داد؛ جایی که طبیعت بخل خود را نشان داد، اما پرسش اینجاست که آیا قحطی بعد از این خشکسالی نتیجه بخل طبیعت بود؟ بررسی رخدادهای آن سالها نشان میدهد مسئولیت بخش بزرگی از رخدادهای ناگوار سالهای قحطی در نتیجه طمعکاری و بیتدبیری مقامات و سوداگران بود. توصیف آنچه در طبیعت رخ داد، آنچه حکام انجام دادند و بلایی که بر سر مردم نازل شد تأثیر مدیریت کارآمد را در دورههای بحرانی بهخوبی نشان میدهد.
بخل طبیعت و اخلال در معیشت مردم
کاهش میزان بارندگی که از سال 1277ق شروع شده بود، در سال ۱۲۸۶ق بیشتر خود را نمایان کرد؛ در سال ۱۲۸۷ تداوم یافت و در سال ۱۲۸۸ق تقریبا هیچ بارانی نبارید. عبدالله مستوفی در خاطرات خود وضعیت جوی آن زمان را این گونه توصیف کرده است: «در سال ۱۲۸۸، سال قحطی عمومی ایران است. از یکی دو سال پیش کمبارانی شروع و گرانی و تنگی خواربار خودنمایی میکرد، ولی در زمستان سال ۱۲۸۷ باران هیچ نبارید».1
بارش کم باران حتی مناطق شمالی را هم درگیر کرده بود، اما شدت این خشکسالی در مناطقی چون خراسان، یزد و فارس آسیب بیشتری به دنبال داشت. شدت این خشکسالی در اصفهان این گونه توصیف شده است: «... نه تنها زندهرود چنان خشکید که تا پشت گاو و ماهی اگر چاهی میکندند، نم نمیدیدند، جز در چشم یتیمان و آب نمیبردند جز از ابروی کریمان، بلکه به همه عراق ساکن داری و نافخ ناری نمانده».2 کاهش محصولات کشاورزی نخستین پیامد این خشکسالی بود. روایت دوگوبینو از میزان برداشت محصول بزرگ نشان فاجعهای بزرگ بود؛ «در سال 1861 به علت خشکسالی، گندم منطقه شمال که معمولا بیست تا سی هزار خروار محصول میداد، نتوانست بیش از صـد تـا دویسـت خـروار بدهـد و بـه دنبـال آن گنـدم فوقالعاده گران و کمیاب شد و مردم از گرسنگی مردند.»3
کمبود محصول، افزایش سرسامآور قیمت نان که قوت غالب مردم ایران بود را به همراه داشت. نان در ابتدای سال ۱۲۸۷ق یک من هفت شاهی قیمت داشت. همین مقدار نان در زمستان ۱۲۸۸ق/ ۱۲۵۰ش به پنج قران رسید. به تعبیر دیگر قیمت شانزده برابر شد.4
گرانی و کمبود آذوقه رفته رفته مردم گرسنه را به خوردن مردار و سگ و گربه واداشت. افضلالملک احوال آن روزگار را این گونه بیان میکند: «و اللّه! به رأىالعین دیدم که مردم در سر گذرها از گرسنگى مىمردند. ... کار به جایى کشید که خون گوسفندان کشته را جمع کرده، در آتش گذاشته، قدرى گرم کرده، مىخوردند. پوست خیک روغن و شیره را اگر مىیافتند، مىخوردند. مردم بیچاره اگر بچه را پنجساله یا ششساله، که ممیز نبود، گول زده، به خانه خود برده، او را کشته، در دیگ انداخته و جوشانیده مىخوردند. "بچهخوره" یک عنوانى بود که اگر اغنیا مىخواستند بچههاى خود را بترسانند، مىگفتند: هیچ مگو که بچهخوره آمده است!»5
مسئله دیگر میزان تلفات قحطی و خشکسالی بود. اگرچه آمار دقیق و متقنی در این رابطه وجود ندارد، اما آماری که اوکازاکی بر اساس منابع معتبر بدان اشاره میکند، نشاندهنده حجم زیاد تلفات انسانی در جریان این قحطی است. یزد، اصفهان و مشهد تلفات بسیار بالایی داشتند. هر یک از این شهرها حداقل یکسوم جمعیت خود را از دست دادند. این رقم در مورد برخی شهرها بالاتر بود؛ مثلا سبزوار که جمعیت آن از سیهزار به دههزار رسید یا قم که از ۲۵ هزار به چهاردههزار نفر تقلیل یافت.6 حسامالسلطنه در قحطی 1288ق از خراسان به شاه مینویسد: «از هــر صـد خانـه، هشـتاد خانـه آن مرحـوم و متفـرق شـده و هنـوز در کار تفرقـه شـدن هسـتند».7 کاهــش جمعیــت حاصل از قحطی البته تنها متأثــر از مرگ و میر نبود، بلکه مهاجـرت بهویژه به تهران و مازندران و گیلان و حتی به روسیه موجب کاهش جمعیت مناطق قحطیزده شد. روزنامه «ایران» در 12 شعبان 1288ق در اوج قحطی بــزرگ، از ورود دستجات بزرگی از مردم به پایتخـت خبر میدهد: «به واسطه خشکسالی سنواتی، فقـرا و ضعفـای اطـراف ممالک، تـاب و تـوان زیسـتن در اوطان خـود ندیده و به دربار معدلتمدار همایـون روی آوردهاند».8
در سالهای قحطی ۸-۱۲۸۷ق در کرمان حاکم وقت، یعنی مرتضی قلیخان وکیلالملک، به محض آشکار شدن اولین آثار قحطی دستور داد ابتدا از ذخایر غله کرمان صورتبرداری شود، سپس از صدور غله ممانعت نمود، به علاوه هر گونه فروش غله را تحت ضوابطی قرار داد که حاکم تعیین مینمود؛ همچنین مرکزی را دایر نمود تا افراد نیازمند در آن پذیرایی شوند
شاه کجکلا و عمالش
«شاه کج کلا/ نان شده گران/ ما شدیم اسیر از دست وزیر/ از دست وزیر» شعری است که به گفته عبدالله مستوفی مردم تهران و دشمنان میرزا عیسیخان وزیر به دلیل کمبود و گرانی نان در کوچه و بازار میخواندند9 و نشان از آن داشت که مردم نه طبیعت، بلکه صاحبان ملک و ولایت را عامل قحطی میدانستند. پیش از آغاز خشکسالی دولت با تشویق زارعان بخش زیادی از زمینهای قابل کشت را به کاشت تریاک اختصاص داد و حتی در ولایت فارس آنها را از پرداخت مالیات معاف کرد. دبلیو جی دیکسون، دیپلمات انگلیسی، در ژوئیه 1866م گزارش کرد: «نظر به اینکه توجه بیشتری به کشت پنبه و تریاک میشود عرضه مواد غذایی کاهش یافته و قیمتها شدیدا افزایش یافته است».10
در کنار بیتدبیرهای حکومت مرکزی، سودجویان و حاکمان ولایت هم در دامن زدن به این نابسامانی بیتأثیر نبودند. درواقع بیشترین اتهام متوجه محتکرانی است که خود از عاملان دولتی بودند. بر اساس گزارش کنسولگری انگلیس، حاکم اصفهان حتی زمانی که کمبود مواد غذایی اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بود میتوانست از غله فراوان موجود در چهارمحال و فریدن جهت رفع قحطی با حداقل تخفیف آن استفاده کند، اما برای اینکه غلههای خود را به نرخ گزاف بفروشد از ورود غلات چهارمحال و فریدن به اصفهان جلوگیری نمود.11
ذکر یک مثال میتواند نقش مؤثر حکام محلی را در پیشگیری از وقوع یا مهار قحطی پدیدآمده نشان دهد. در سالهای قحطی ۸-۱۲۸۷ق در کرمان حاکم وقت، یعنی مرتضی قلیخان وکیلالملک، به محض آشکار شدن اولین آثار قحطی دستور داد ابتدا از ذخایر غله کرمان صورتبرداری شود، سپس از صدور غله ممانعت نمود، به علاوه هر گونه فروش غله را تحت ضوابطی قرار داد که حاکم تعیین مینمود؛ همچنین مرکزی را دایر نمود تا افراد نیازمند در آن پذیرایی شوند؛ در نتیجه حتی یک نفر هم در کرمان به علت گرسنگی تلف نشد.12
مردم گرسنه و اعتراضشان
نارضایتی مردم در خصوص گرانیها و کمبود آذوقه و بهویژه نسبت به احتکار و دلالبازی از همان سالهای 1277ق، یعنی آغاز قحطی، شروع شد. در شعبان 1277ق نارضایتی مردم به بلواهای وخیم نان انجامید. هنگامی که شاه از شکار بازمیگشت پنج تا شش هزار زن بدون روبند که به نشان ادبار گل به سر خود مالیده بودند دور او را گرفته فریاد میکشیدند و نان میخواستند. محمدخان وزیر جنگ، که همراه شاه بود، به دست زنان گرفتار شد؛ زنان، که میدانستند وی از محتکران اصلی است و انبارهای غله مهرومومشده بزرگ دارد، محمدخان را از اسب پایین کشیدند و کتکش زدند. روز بعد انبوه گرسنگان کاخ سلطنتی را محاصره کردند. آنچه اعتراض مردم را فرونشاند اعدام محمودخان کلانتر تهران بود.13 اعتراضات این چنینی در طول این سالها ادامه داشت و در بیشتر مناطق کشور واکنش مردم به گرانی و نبودن نان شورش و اعتراض بود. در سال قحطی بزرگ این اعتراضها بیشتر در قزوین، اصفهان و بوشهر رخ داد. در یکی از اسناد اعتراض مردم قزوین این گونه ثبت شده است:
«الان قریب هزار نفر در بقعه امامزاده اسمعیل بست هستند و قریب پانصد نفر از مرد و زن و بچه از گرسنگی در پای تلگراف حاضرند که امروز نان به آنها نرسیده و از گرسنگی فریاد و آه و ناله میکنند. و نانواها جمیعا دکانها را بسته چند دکانی باز است آن هم ساعتی چهار پنج نان درمیآید. اگر هست آن هم از همه چیز در میانش پیدا میشود. متصل فریاد میکنند از گرسنگی و همه عرضشان این است که بچهها همه از دست رفته نزدیک است هلاک شوند».14
نتیجه این اعتراضها، اگرچه گهگاه با تصمیماتی از سوی دولت مرکزی برای فشار آوردن بر محتکران همراه شد تا غلههای خود را از انبار خارج کنند، اما گویی به گفته جد مادر عبدالله مستوفی این طبیعت بود که نهایتا مردم را نجات داد؛ چراکه در بهار 1289ق، هرکس گندم کاشته بود لااقل دو برابر سالهای عادی برداشت کرد و در ظرف یک ماه نان به قیمت قبل از قحطی تنزل یافت.15
زایندهرود در یکی از دوران خشکسالی خود
پی نوشت:
1. عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من (تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه)، ج ۱، نشر زوار، 1384، ص 110.
2. میرزا حسنخان جابری انصاری، تاریخ اصفهان، تصحیح و تعلیق جمشید مظاهری، اصفهان، انتشارات مشعل، 1378، ص 59.
3. ژوزف آرتور گوبینو، گزارشهای سیاسی کنت دو گوبینو از ایران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، گردآورنده آدریان دوریس هی تیه، تهران، جویا، 1370، ص 224.
4. رباب حسیبی، «قحطی و گرانی در سال 1288- 1287 هجری قمری»، گنجینه اسناد، 1378، ش 7 و 8، صص 47-63.
5. غلامحسین افضلالملک، افضل التواریخ، تهران، تاریخ ایران، 1361، ص 393.
6. شوکو اوکازاکی، «قحطی بزرگ سال 1288 در ایران»، مجله آینده، سال دوازدهم، 1365، ش 1-3، صص 28-41.
7. داریوش رحمانیان و مهدی میرکیایی، «تاثیر خشکسالی و قحطی بر وضعیت مالکیت زمین در ایران عصر ناصری»، مطالعات تاریخ اسلام، سال هفتم، ش 23، 1393؛ به نقل از: سازمان اسناد ملی ایران، شماره بازیابی سند 295/4331.
8. روزنامه ایران، 12 شعبان 1288، س 1، ش 12.
9. عبدالله مستوفی، همان، ص 110.
10. داریوش رحمانیان و مهدی میرکیایی، همان، ص 227؛ به نقل از: احمد سیف، اقتصاد ایران در قرن نوزدهم، تهران، چشمه، ص 212.
11. شوکو اوکازاکی، همان، ص 39.
12. همان.
13. عباس امانت، قبله عالم: ناصرالدینشاه قاجار و پادشاهی ایران، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نشر کارنامه، 1383، صص 498-502.
14. رضا جهان محمدی، «مشکل نان و کمبود آن در قزوین پیش از مشروطه»، تاریخ معاصر، ش 41، 1386؛ به نقل از: سازمان اسناد و کتابخانه ملی، سند شماره 295000265.
15. عبدالله مستوفی، همان، ص 111. https://iichs.ir/vdcfxedy.w6dxcagiiw.html