محسن میرزا جهانسوز
سروان محسنمیرزا جهانسوز مترجم کتاب «نبرد من» هیتلر، از نظامیان دیگری بود که در سال 1318 به جرم ارتباط با بیگانگان و شورش علیه حکومت و شخص رضاشاه دستگیر، زندانی و کشته شد. محسن جهانسوز به اتفاق تعدادی دیگر از افسران و دانشجویان دانشکده افسری، جمعیتی را تشکیل داد که از نوع فعالیت و اهداف آن اطلاع صحیحی در دست نیست و تنها چیزی که هست گزارشهایی است که شیرعلی حیدری، دانشآموز آموزشگاه ستوانی، به مقامات بالاتر رسانده و نهایتا رکنالدین مختار، رئیس شهربانی جنایتکار وقت، آنها را به سمع شاه رسانده شده است.
البته چنین به نظر میرسد که هر کدام از این گزارشگران برای برجسته جلوه دادن خدمت خود، قضیه را بزرگتر از حد واقعی نشان دادهاند.7 جهانسوز در حالی به اتهام مشارکت با بیگانگان دستگیر و متحمل شکنجههای سخت شد که چند روز پیش از اعدام و مطابق اسنادی که از طرف دادرسی ارتش صادر شده بیگناه معرفی شده بود. در بخشی از این سند آمده است: مجدد از محسن جهانسوز بازجوییهای کاملی به عمل آمد، ولی مطلقا از اینکه با منابع خارجی ارتباط داشته باشد آثاری استنباط نگردید.
چنانکه در بازجوییهای معموله در شهربانی نیز با وسایل مخصوصی که بهکار برده شده است، در این قسمت نه از خود جهانسوز و نه از همکاران او، ارتباط و دخالت عمال خارجی در این پرونده کشف نشده است و نیز در ضمن بازرسی منازل و توقیف نوشتجات آنها که از طرف شهربانی به عمل آمده است، کمترین رد و آثاری که دلالت بر ارتباط متهمین با منابع خارجی باشد بهدست نیامد.8 اما این اسناد نتوانست کمکی به حال جهانسوز کند؛ زیرا رضاشاه با تصوراتی متوهمانه، هر نوع شایعه و اتهام درباره تحرکات سیاسی نظامیان را جدی میپنداشت و به بدترین شکل آنها را حذف میکرد.
علاوه بر این افرادی که از آنها نام برده شد، افراد دیگری نیز وجود داشتند که به دلایل مختلف مشمول خشم رضاشاه شدند، اما برخی از آنها توانستند پا به فرار گذارند و برخی نیز با وساطت افراد دیگر جان سالم به در بردند.
محمدحسین آیرم، رئیس شهربانی، از جمله افرادی است که توانست با تمارض به بیماری از کشور خارج شود و به آلمان برود. او متهم به پروندهسازیهای دروغین علیه بسیاری از افراد بود. سرهنگ شاهبختی هم از جمله افرادی بود که حکم اعدام او را رضاشاه صادر کرد، اما با وساطت افرادی چون
امیراحمدی از این حکم نجات یافت. رضاشاه در جریان سرکوب یکی از شورشهای عشایر، طی حکمی دستور کشتن او را صادر کرده بود. امیراحمدی در خاطرات خود درباره این موضوع آورده است: «[رضاخان] همینطور که سخن میگفت، یکمرتبه عصبانی شد و فریاد کرد: چرا شاهبختی زنده باشد؟ الساعه بدهید ده چوبه تبر به زمین نصب کنند و ده چاله در پهلوی آن بکنند. دو قبضه مسلسل و یک دسته پیاده برای تیرباران کردن شاهبختی و نه نفر از افسران فرمانده که بیلیافتی نشان دادهاند حاضر کنید. خود من میآیم که این کار انجام شود. برای من و برای عظمت قشون این کار از همه کارها لازمتر است...».9 شاهبختی، بعد از نجات از این حکم، تا آخر حکومت رضاشاه در مقام حامیان اصلی او خدمت کرد.