با به قدرت رسیدن ریچارد نیکسون در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، سیاست خارجی این کشور دچار تغییر شد. این راهبرد که به دکترین نیکسون و استراتژی منطقهای کسینجر معروف شد برونسپاری برخی از مسئولیتهای آمریکا در منطقه بود که پیش از این خود این کشور مستقیما در خلیج فارس آنها را برعهده داشت
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ یکی از موضوعات عمده در روابط قدرتهای بزرگ مسئله نقش این قدرتها در فراکرانه است. منظور از فراکرانه مناطقی است که با جغرافیای قدرتهای جهانی فاصله دارد و اتخاذ استراتژی مناسب برای این مناطق همواره از دغدغه قدرتهای بزرگ بوده است. درواقع به واسطه فاصله جغرافیایی بسیار و وجود موانعی همچون اقیانوسها میزان دخالت قدرتهای جهانی در این مناطق همواره مورد بحث میان کارشناسان بوده است. در این میان، یکی از مناطقی که همواره در مرکز توجه قدرتهای بزرگ بوده خلیج فارس و خاورمیانه است. این منطقه همواره توجه قدرتهای استعماری همچون انگلستان، روسیه و آمریکا را به خود جلب کرده است.
این روند و جریان در دوران جنگ سرد، که جهان به دو اردوگاه شرق و غرب نیز تقسیم شد، وجود داشت. رقابت نظام سرمایهداری با جهان کمونیسم و نقش مهمی که خلیج فارس و خاورمیانه در این منازعه داشت بر کسی پوشیده نیست. در این بین، ایران در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی به کمک کشورهای عربی نقش مهمی در پیشبرد این رقابت داشت. این امر بهویژه در اواخر دوره سلطنت محمدرضا پهلوی محسوس و مشهود است؛ هنگامی که آمریکا تلاش کرد حضور خود را در منطقه خاورمیانه محدود سازد و مسئولیتها را به متحدان خود در منطقه واگذار کند. بر این اساس تلاش خواهد شد در سطور زیر این موضوع بررسی و ابعاد مختلف آن روشن شود.
تحول در سیاست خارجی آمریکا
با به قدرت رسیدن ریچارد نیکسون، نامزد حزب جمهوریخواه، در انتخابات ریاستجمهوری، سیاست خارجی آمریکا دچار تغییر شد. نیکسون راهبرد کلان سیاست خارجی خود را برای اولین بار در جزیره گوام و در مرداد سال 1348ش مطرح کرد. این راهبرد که به دکترین نیکسون و استراتژی منطقهای کسینجر معروف شد پدیده سیاسی ـ نظامی تازهای نبود و فرق چندانی با دکترینهای قبلی دولت آمریکا برای نفوذ در کشورهای در حال توسعه و مقابله با نفوذ کمونیسم نداشت. بااینحال این دکترین بر بازگشت تمامی نیروهای آمریکا از آسیا و حفظ منافع آمریکا در جهان با هزینه مالی و انسانی کمتر از طریق ایجاد قطبهای قدرتمند در کشورها و مناطق راهبردی جهان تمرکز کرده بود. به طور کلی استراتژی جدید آمریکا شامل ایجاد و تقویت قدرتهای وابسته پرتحرک و قوی بود. به نوعی واشنگتن به دنبال برونسپاری برخی از مسئولیتهای خودش در منطقه بود که پیش از این خود این کشور مستقیما در خلیج فارس آنها را برعهده داشت.[1]
آنچه آمریکاییها را به این نتیجه رسانده بود که سیاست احاله مسئولیت را در پیش گیرند وضعیت جنگ در ویتنام بود. به تعبیری در این مقطع زمانی بود که آمریکاییها در پی ناکامی در جنگ ویتنام و واکنش مردم به درگیری این کشور در خارج، تلاش کردند استراتژی سیاست خارجی خود را به نوعی بازتعریف کنند. رهبران سیاسی در آمریکا به این نتیجه رسیدند که به جای اینکه خود در مناطق مختلف دنیا پیگیر منافع آمریکا باشند آن را به حامیان خود در آن مناطق واگذار کنند. این رویکرد سبب میشد هزینه و تلفات مالی و انسانی به نسبت کمتری متوجه نیروهای نظامی و مردم آمریکا شود.[2]
اهداف آمریکا در خلیج فارس
به تبع در پیش گرفتن چنین راهبرد کلانی، سیاست خارجی آمریکا در منطقه خلیج فارس، یعنی جایی که ایران و کشورهای عرب محافظهکار قرار داشتند، بازتعریف میشد. به طور کلی خطوط اساسی دکترین نیکسون در منطقه خلیج فارس در موارد زیر منعکس شد: اعطای استقلال سیاسی به امیرنشینهای خلیج فارس، سرکوب جنبشهای ضد آمریکایی و تأمین منافع سیاسی و اقتصادی این کشور در منطقه خلیج فارس از طریق مسلح کردن کشورهای ایران، عربستان سعودی و کویت. در عین حال اهمیت خلیج فارس به دلیل منابع سرشار نفتی که منافع صنایع و اقتصاد دنیای غرب و جهان سرمایهداری را تضمین میکرد در این دکترین جایگاه اساسی پیدا کرده بود.[3]
سیاست دو ستونی نیکسون
راهبرد جدید دولت آمریکا سبب شد دو کشور ایران و عربستان، که بزرگترین قدرتهای منطقه خلیج فارس بودند و مناسبات و مراودات نزدیکی با واشنگتن داشتند، در نقش حافظ نظم در منطقه، منافع آمریکا و اردوگاه سرمایهداری را دنبال کنند. آنها باید برای مقابله با نفوذ کمونیسم که در رأس آن اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت و جنبشهای متأثر از آن و همچنین جلوگیری از توسعهطلبی روسها در منطقه تلاش میکردند و به شکلی نقش نایبان و حافظان منافع آمریکا در منطقه را برعهده میگرفتند. این استراتژی در قالب سیاست دو ستونی نیکسون قابل توجیه بود: سیاستی که یک ستون آن و در واقع ستون اصلی را تهران تشکیل میداد و ستون دیگر را عربستان عهدهدار بود. در واقع واشنگتن که میدانست تهران و ریاض رقیب یکدیگر در منطقه هستند تمام کوشش خود را به خرج داد تا از طریق برقراری نوعی موازنه، این دو کشور را به یکدیگر نزدیک کند. بدینترتیب، ایران با توجه به ظرفیت و توان نظامیاش در نقش ستون نظامی و عربستان با توجه به ذخایر و منابع عظیم نفتی و درآمد سرشار از آن، در نقش قدرت اقتصادی حافظ و تداوم بخش نظمی بودند که منافع دنیای سرمایهداری را دنبال میکردند.[4]
در واقع آنها باید برای حفظ ثبات سیاسی و اقتصادی کشورهای منطقه، که در اردوگاه نظام سرمایهداری بودند، میکوشیدند و به هر طریق ممکن منافع آمریکا و متحدانش را در منطقه تأمین میکردند. بهترین شاهد و گواه بر این ادعا سرکوب جنبش ظفار در عمان بود که به وسیله نیروهای نظامی ایران محقق شد. جنبش ظفار، که گرایش و تمایلات مارکسیستی داشت و با هدف سرنگونی دولت عمان، که مایل به غرب بود، و بر سر کار آوردن حکومتی به اصطلاح چپ در این کشور شکل گرفت، منافع دنیای سرمایهداری و در رأس آن آمریکا را به خطر میانداخت، اما آمریکا در چارچوب دکترین نیکسون دیگر نیازی به مداخله مستقیم پیدا نکرد و اهداف خود را از طریق نیروهای نظامی ایران تحقق بخشید و این جنبش را سرکوب کرد.[5]
ارتشبد بهرام آریانا در ملاقات با ریچارد نیکسون در واشنگتن
شماره آرشیو عکس: 2272-11ع
مصداق عینی دیگر دنبال کردن راهبرد آمریکا در منطقه خلیج فارس، استقلال شیخنشین بحرین از ایران بود. در واقع اعطای استقلال سیاسی به امیرنشینهای خلیج فارس، که با منافع ایران چندان سازگار نبود، نیز دنبال شد و شاه ایران که وابستگی انکارناپذیری به آمریکا داشت، در این مسیرا گام برداشت و اهداف آمریکا را تحقق بخشید.[6]
البته وظایف این دو قدرت منطقهای تنها به مقابله با نفوذ کمونیسم محدود و محصور نمیشد و رسالت دیگر این دو کشور در منطقه، حفظ امنیت آبراه خلیج فارس بود؛ آبراهی که بخش چشمگیری از منابع سوختی و فسیلی از آنجا به بازارهای بینالمللی روانه میشد و به نوعی نقش شاهراه امنیت انرژی را داشت. این امر به خصوص از آنجا اهمیت خاصی پیدا میکند که با خروج انگلستان از منطقه خلیج فارس در اوایل دهه 1970م به نوعی در منطقه خلیج فارس خلأ قدرت پدید آمد. در واقع با خارج شدن انگلستان از منطقه، آمریکا به دنبال متحدانی میگشت که بتوانند به جای واشنگتن، نظم منطقه را حفظ و امنیت آن را تضمین کنند. ایران و عربستان بهترین گزینه برای ایجاد و تثبیت این نظام در منطقه خلیج فارس بودند که در نهایت در قالب دکترین دوستونی نیکسون این راهبرد عملی شد.[7]
در این میان، و در روابط وابسته به ایالات متحده، ستون اصلی دکترین نیکسون ایران بود که به لحاظ نظامی نسبت به پادشاهی سعودی دست برتر را داشت. این را در کلام ژزف سیسکو، معاون وقت وزارت خارجه آمریکا، نیز میتوان به وضوح دید: «نیروی دریایی عربستان سعودی در خارج از آبهای ساحلی خود قابلیت دفاعی و رزمی چندانی ندارد و نمیتواند این وظیفه مهم را به سرانجام رساند».[8]
سخنرانی محمدرضا پهلوی و ریچارد نیکسون در برابر خبرنگاران در محوطه کاخ سعدآباد
شماره آرشیو: 92-11ع
بر این اساس بود که ایران از یک بازیگر درجه دوم در سیاست دفاعی و امنیتی آمریکا به یک بازیگر درجه اول بدل شد و اهمیت بسیاری نزد رهبران سیاسی در آمریکا پیدا کرد. دقیقا به همین دلیل بود که درخواستهای شاه به خصوص در بعد نظامی در واشنگتن اجابت میشد و پادشاه ایران درآمد حاصل از فروش نفت ایران را که میتوانست صرف توسعه اقتصادی و زیرساختی کشور شود براسی تأمین منافع آمریکا در منطقه صرف میکرد. در نتیجه همین سیاست بود که رهبران سیاسی در کاخ سفید با یک تیر دو نشان هدف گرفتند: آنها هم بازاری برای تولیدات و تجهیزات نظامی خود یافتند و هم منافع خود را در منطقه با هزینه و تلفات بسیار کمتر تأمین کردند. این روابط به دلیل آنکه منافع آمریکا را به تمام و کمال تأمین میکرد، در دوران ریاستجمهوری کارتر نیز با تغییر اندکی تداوم پیدا کرد تا اینکه در نهایت به سرنگونی محمدرضا پهلوی منجر شد.[9] با پیش گرفتن این سیاست، ایران به بازیگری وابسته در چهارچوب سیاست خارجی ایالات متحده تبدیل شد که از خود استقلال چندانی نداشت.
در مجموع باید گفت که ایران و کشورهای عربی محافظهکار منطقه خلیج فارس در اواخر دهه 1340ش و در چهارچوب سیاست دو ستونی نیکسون، منافع دنیای سرمایهداری و بهویژه قطب اصلی آن یعنی آمریکا را تدمین میکردند. در میان کشورهای عربی نیز عربستان نقش اصلی را در اردوگاه نظام سرمایهداری داشت و به شکلی ستون مالی و اقتصادی منافع آمریکا در منطقه بود؛ روندی که تا پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی تداوم پیدا کرد. در حقیقت سالهای پایانی سلطنت محمدرضا دوران وابستگی بیچون و چرا به آمریکا در همراهی با کشورهای عرب محافظهکار منطقه خلیج فارس بود که هر یک به نوعی منافع آمریکا و در کل جهان سرمایهداری را تأمین میکردند.
پی نوشت
--------------------------------------------------------
[1] . علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران 1320-1357، تهران، نشر قومس، 1382، ص 336.
[2] . ریچارد نیکسون، صلح حقیقی، ترجمه جعفر ثقتهالاسلامی، تهران، نشر نوین، 1366، ص 65.
[3] . آندره فونتن، یک بستر و دو رویا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر نو، 1376، ص 174.
[4] . فرد هالیدی، دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری در ایران، ترجمه ترجمه فضلالله نیکآئین، تهران، انتشارات امیرکبیر، ص 287.
[5] . Cyrus Vance, Hard Choices, New York, Simon and Schuster, 1983, p. 317.
[6] . فریدون زندفر، ایران و جهانی پرتلاطم، خاطراتی از دوران خدمت در وزارت امور خارجه، تهران، شیرازه، 1379، ص 63.