پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
در هرجامعهای، مردمانی زندگی میکنند که به دلیل داشتن زور و بازو، به دنبال قدرتنمایی در برابر عموم هستند. جالب است که بیشتر این افراد، سواد پایین و روحیه زورگویی دارند. همین روحیه هم موجب میشود بهراحتی و با دریافت پول (گاهی هم بسیار اندک!) در خدمت صاحبان زر و زور قرار بگیرند و مجری خواستهها و اهداف آنها شوند. رد پای این قشر در تاریخ کشورهای گوناگون و از جمله ایران، در حوادث مختلف مشهود است، اما بهواقع میتوان ادعا کرد که در دوره پهلوی دوم، این قشر نقشآفرینیهای مهمی برای آن حکومت داشته است. در مقال پیآمده، به مناسبت سالروز حمله وحشیانه اوباش و چماقداران به نمازگزاران مسجد جامع کرمان در تاریخ 24 مهر 1357ش، نگاهی داشتهایم به ماهیت وجودی این قشر و نقشآفرینیهای آنها در حکومت 37 ساله محمدرضا پهلوی. امید آنکه مفید آید
سرسلسلهای که خود از اوباش بود!
ازآنجاکه در هر عصر و دورهای، جماعتی از اوباش وجود داشته و دارد که برای خودنمایی، به دنبال آشوبآفرینی و زورگویی به مردم هستند، باید تعریف درستی از ماهیت آنها ارائه کرد. امیرالمومنین علی(ع) در وصف این قشر، که آنها را «اهل غوغا» مینامد، در حکمت 195 میفرمایند: «آنان کسانیاند که چون اجتماع کنند ضرر میزنند و چون پراکنده گردند، سود میرسانند» پرسیده شد: مضرت اجتماع آنان را میدانیم، اما منفعت پراکندگیشان چیست؟ فرمود: «به دنبال پراکنده شدن
اوباش، پیشهوران به پیشه خود باز میگردند و مردم از پیشهوران سود میبرند، مانند بازگشتن بنا به ساختمانش، بافنده به کارگاهش و نانوا به نانواییاش». همچنین هنگامی که جنایتکارى را به محضر امام آوردند که اوباش همراه او بودند، فرمود: «خوش مباد صورتهایى که جز نزد هر کار زشتى دیده نمىشوند».
[1] این چنین کسانی که اهل غوغا و مشوّق زشتکاریها هستند، در برخی از حوادث تاریخی از جمله در تاریخ ایران، حضور پررنگی داشتهاند.
اما جالب است که آخرین سلسله پادشاهی در
تاریخ معاصر ایران، توسط فردی با کودتا و با حمایت کامل استعمار (انگلستان) شکل گرفت، که به معنای دقیق کلمه از همین قشر اوباش وصفشده در کلام حضرت امیر بود؛ چنانکه اوصافی چون «عربدهکشی در سنگلج»، «بدمستی و باجگیری از مردم محلات قدیم تهران» و «بددهنیهای او به زیردستان»، از جمله ویژگیهای بارز رضاخان قبل از کودتای 3 اسفند 1299ش بوده است، که در صفحات تاریخ و کتاب خاطرات رجال سیاسی همدوره او، فراوان دیده میشود. هم از این روی استفاده از این قشر برای پیشبرد اهداف حکومت پهلوی، امر عجیبی نبوده و قابل درک است.
از بلوای نان تا کودتای 28 مرداد
پهلوی دوم از ابتدای پادشاهی و بعد از تبعید رضاخان، حساب ویژهای روی اوباش باز کرده بود و به همین دلیل از همان نخستین سال به سلطنت رسیدن، از آنها برای زهر چشم گرفتن از
قوام استفاده کرد. ماجرا از این قرار بود که پس از اشغال ایران توسط قوای متفقین، ارتش انگلیس و آمریکا برای تأمین مایحتاج سربازان خود و سربازان ارتش شوروی، که مستقیما در حال جنگ با آلمانها بودند، با همدستی احمد قوام (نخستوزیر)، شروع به ضبط انبارهای ذخیره گندم و غلات ایران کردند و رسما در ایران قحطی نان و آذوقه بهوجود آورده بودند. در آن روزگار شاه جوان، که میخواست خود مستقیم با متفقین وارد معامله بشود و قوام را از صحنه سیاسی کشور حذف کند، نقشه عجیبی را طراحی کرد. مردم شهرها در آن برهه زمانی، با کمبود نان و آذوقه دست و پنجه نرم میکردند. علاوه بر آن اشغال کشور نیز، بیش از یک سال بود که آزارشان میداد؛ پس همین وضعیت، بهانه شاه برای اجرایی کردن نقشهاش شد؛ به این شکل که صبح روز 17 آذر 1321ش، دانشآموزان چند مدرسه از جمله دارالفنون و ایرانشهر، با شعار «ما نان میخواهیم»، به طرف مجلس شورای ملی تظاهرات کردند. هدف آنها، رأی نیاوردن لایحه مورد نظر قوام در مجلس بود. با اضافه شدن جمع دیگری از مردم، عملا مجلس به دست تظاهراتکنندگان افتاد! اما این پایان ماجرا نبود؛ زیرا مرحله دوم نقشه شاه، در غروب همان روز به اجرا درآمد؛ به این شکل که عصر همان روز سهشنبه 17 آذر، عدهای از اوباش و اراذل، عربدهکشان ابتدا به بیمارستان خیابان سپه هجوم بردند و سپس با چوب و چماق به داخل خیابان سپه و به سوی منزل احمد قوام سرازیر شدند. ازآنجاکه شاه به ارتشیان دستور داده بود جلوی اوباش را نگیرند، چماقداران بهراحتی توانستند به خانه قوام وارد شوند و تمام اشیای قیمتی و نفیس وی را به غارت برند! این اما، اولین گام موفقیت محمدرضا پهلوی در برابر قوام بود؛ زیرا فردای آن روز با اولتیماتوم متفقین به دولت ایران به خاطر عدم توانایی در ایجاد آرامش، عملا بخش دوم نقشه شاه عملیاتی شد؛ به این صورت که با فرمان دولت برای مقابله مأموران شهربانی با تظاهرکنندگان، تعداد زیادی از مردم کشته شدند و درنتیجه نارضایتی از دولت قوام، بهشدت افزایش یافت و در نهایت پس از مشاجرات بسیار سیاسی در کشور، قوام مجبور شد استعفا کند و کابینه وی نیز منحل شد و محمدرضای جوان به هدفش رسید.
[2]
اما مهمترین و شاید قویترین حضور اوباش در حمایت از حکومت پهلوی دوم، در جریان کودتای 28 مرداد 1332ش اتفاق افتاده است؛ به این شکل که بعد از فرار محمدرضا از کشور و قدرت گرفتن دکتر مصدق و ایستادگی دولت او برای ملی کردن صنعت نفت، گزینه کودتا برای کشورهای انگلیس و آمریکا، برای ساقط کردن دولت منتخب مردم ایران قطعی شد، اما این دو کشور برای انجام کودتا و برگرداندن شاه جوان به قدرت، شروع به نیروگیری از اوباش کردند. در واقع
برادران رشیدیان (از اعضای برجسته لژهای
فراماسونری و وابسته به انگلیس)، با توزیع پول میان اراذل و الوات، آنها را برای انجام کودتا اجیر کرد. به این شکل در روز 28 مرداد، چهار ستون از اوباش چاقوکش، از چهار محله جنوب تهران، به سمت مرکز شهر حرکت کردند. آنها موظف بودند به نقاط مهم و راهبردی شهر حمله و پس از سرکوب طرفداران دکتر
مصدق، زمینه را برای بهدست گرفتن قدرت توسط ارتشیان طرفدار شاه فراهم کنند. اوباش همچنین با شعار «زنده باد شاه» و «مرگ بر مصدق»، به خانه دکتر مصدق حمله و آنجا را به ویرانهای تبدیل کردند. البته بعدها سران اوباش و چماقداران، از طرف حکومت و شاه مورد تقدیر و تجلیل قرار گرفتند و حتی
شعبان جعفری (شعبان بیمخ)، به دریافت لقب «تاجبخش» هم مفتخر شد و امتیازات اقتصادی فراوانی هم بهدست آورد.
[3]
چماقداران و حمله به فیضیه
با شروع نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره)، علیه
لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و سپس انقلاب سفید شاه، شرایط برای پیشبرد برنامههای استعماری پهلوی دوم در کشور سخت شد. پس او مانند ادوار قبل به فکر سرکوب این اعتراضها، با استفاده از اراذل و اوباش افتاد. امام در اطلاعیهای در روزهای پایانی اسفند، در مورد تشدید اعتراضها به لوایح انقلاب سفید شاه در ایام نوروز، به حکومت هشدار داده بود؛ به همین دلیل روز 2 فروردین سال 13۴۲ ــ که با سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع) برابر شده بود ــ زمینه برای روشنگری درباره این موضوع فراهم شد. آن روز در منزل امام خمینی مانند منزل بسیاری از مراجع و علمای بزرگ قم، مجلس عزا برپا شده بود. از عصر روز قبل شرایط در قم طبیعی نبود، از ساختمان فرمانداری قم صدای ساز و آواز میآمد و در خیابانهای قم، عده زیادی ارتشی و مأمور شهربانی قدم میزدند. در مجلس عزای منزل امام خمینی در شب شهادت امام صادق(ع)، سخنران حجتالاسلام والمسلمین محمد آل طاها بود. ایشان بالای منبر با حالت دگرگون فریاد زد: «مگر امشب شب شهادت امام صادق(ع) نیست؟ چرا باید از بلندگوی فرمانداری و شهرداری صدای ساز و آواز پخش شود؟ حیا نمیکند این فرماندار هرزه؟...». اعضای
هیئتهای موتلفه قرار گذاشته بودند که روز 2 فروردین و بعد از مجلس عزایی که در منزل ایشان است، در برنامه عزاداری مسجد اعظم و مدرسه فیضیه، اعلامیه «روحانیت امسال عید ندارد» امام را بین زائران حضرت معصومه(س) پخش کنند.
طبق برنامه، مراسم عزاداری فیضیه در حال برگزاری بود و تعدادی از طلبهها و بچههای هیئات موتلفه مشغول پخش اعلامیهها بودند که ناگهان حمله کماندوها و چماقدارها به مردم شروع شد. اوباش با چماقهای خود، مردم و طلاب جوان را کتک میزدند. کمی بعد کماندوها به طرف طبقه دوم مدرسه رفتند و شروع کردند به پرت کردن وسایل طلبهها از حجرهها، که در میان آنها قرآن و ادعیه هم به پایین پرت میشد! اندکی بعد کماندوها، چند تن از طلبهها را از طبقه دوم به پایین پرت کردند... . موتلفهایها نگران امام شده بودند و میخواستند خود را به منزل ایشان برسانند، اما جلوی در ورودی، چماقدارها ایستاده بودند و خروج از آن ممکن نبود. ناگهان فکری به ذهن حاج
مهدی عراقی رسید. دستهایش را بالا برد و درست مثل چماقدارها، رفت به طرف در ورودی و در همان حال همصدا با چماقدارها که فریاد میزدند جاوید شاه، فریاد کشید: «چاپید شاه، چاپید شاه» و اینطوری توانست از سد چماقدارها بگذرد و برای دفاع از بیت امام، خودش را به خیابان یخچال قاضی برساند.
[4]
چماقداران و اوجگیری روند انقلاب اسلامی
البته واقعه فیضیه تنها موردی نبود که پهلوی دوم از اوباش برای سرکوب قیام استفاده کرد، بلکه در مراحل بعد و بهویژه بعد از اوجگیری روند انقلاب، استفاده از این روش بارها و بارها و در شهرهای مختلف تکرار شد که به دو نمونه آن اشاره میکنیم:
کرمان
میتوان گفت یکی از جنایتبارترین اقدامات اوباش چماقدار، در شهر کرمان و در 24 مهر 1357ش اتفاق افتاد. جمع کثیری از مردم کرمان در آن روز، به دعوت علمای شهر برای شرکت در مراسم چهلم شهدای 17 شهریور تهران، به مسجد جامع آمده بودند. مراسم در حال برگزاری و حجتالاسلام صمدانی مشغول سخنرانی بود که ناگهان گروهی از اوباش، که در معیّت مأموران امنیتی رژیم بودند، با پوشش کولیها و با هیبتهایی رعبآور به مسجد وارد شدند. این افراد چماقهایی در دست داشتند که به انتهای آن قلابی نوکتیز برای ایجاد زخم و جراحت متصل شده بود. این عده با شعار «جاوید شاه»، هجوم خود را به مسجد آغاز کردند. ابتدا در قسمت پشت در شرقی مسجد جامع، اقدام به آتش زدن موتورسیکلتها و دوچرخههای متعلق به مردم کردند. بر اثر این آتشسوزی، به یکباره شعلههای آتش زبانه کشید و ستونی از دود غلیظ به هوا برخاست! مشاهده این ستون آتش و دود، وحشت زیادی در افراد پناهگرفته در مسجد ایجاد کرد، اما آنچه بر این وحشت و ترس مردم افزود، حضور اوباش بر پشت بامهای مسجد بود. آنها از پشت بام مسجد، با سنگ و آجر و هر آنچه به دستشان میآمد، مردم را که در صحن مسجد حضور داشتند، هدف قرار میدادند؛ سپس با شکستن درب راهپله مسجد، از پشت بام وارد صحن شده و مردم را مورد ضرب و شتم قرار دادند. در این حادثه تعداد زیادی از مردم مجروح و یک نفر به نام محمد باقدرت جوپاری، در صحن مسجد توسط یکی از نیروهای شهربانی، با شلیک مستقیم گلوله به سرش شهید شد. یکی دیگر از شهدای این فاجعه، غلامرضا یزدانشناس نام داشت، که بر اثر ضربات چماق و چاقوی اوباش بهشدت زخمی شد و دو روز بعد به شهادت رسید. البته بعد از حادثه مسجد جامع، اوباش حملهکننده به مردم در مسجد، در شهر به راه افتادند و مغازههای مردم را غارت کردند و چند مغازه بزرگ را به آتش کشیدند.
[5]
مشهد
با شروع آذر 1357، روند اعتراضهای مردم به رژیم پهلوی، در سراسر کشور و از جمله شهر مشهد، سرعت بیشتری به خود گرفت. بهویژه تظاهراتهای پی در پی و باشکوه مردم در مشهد، مسئولان حکومتی شهر را به فکر مقابله انداخت. به این ترتیب برای مقابله با اعتراضها در تاریخ 23 آذر 1357ش، که مصادف با 13 محرم بود، عدهای از اراذل و اوباش محلههایِ سرشناس مشهد، برای ایجاد رعب و وحشت در دل زنان و کودکان و زهر چشم گرفتن از پزشکان، پرستاران و پرسنل، با شعار «جاوید شاه» و با در دست داشتن چوب، سنگ، آجر، گاز اشکآور و مسلسل، به بیمارستان شاهرضا حمله کردند. آنها ابتدا با ورود به حیاط بیمارستان، اقدام به شکستن شیشه ماشین کارکنان و آمبولانسها کردند؛ سپس با حمایت کامل مأموران امنیتی ساواک و ارتش، به بخش اطفال و کودکان بیمارستان هجوم بردند و با داد و فریاد، لوازم و تجهیزات پزشکی آن بخش را از بین بردند و حتی با کمال بیرحمی، برخی از کودکان و مادران آنها را که در آن قسمت حضور داشتند، کتک زدند، بهطوری که یک نوزاد نُهماهه، در این حمله وحشیانه جان باخت. طبق آمار آن روز، چهارده نفر از پزشکان و کارکنان بیمارستان از جمله دکتر توکلی مجروح شدند و یکی از انقلابیون به نام محمد منفرد ــ که برای حمایت از بیماران به بیمارستان آمده بود ــ به شهادت رسید.
[6]
چماقداران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
بههرحال بهکار گیری اراذل و اوباش برای سرکوب تظاهرات مردم ایران در ماههای متنهی به پیروزی انقلاب، در شهرهای مختلف دیگر همچون: قزوین، سنندج، کرج، تهران و... از سوی رژیم پهلوی راه به جایی نبرد و در نهایت با طلوع فجر پیروزی در 22 بهمن 1357ش، بساط چماقداری در حمایت از سلطنت پهلوی کاملا جمع شد.
اما قاعدتا ضدانقلاب در سالهای بعد از آن، از ظرفیت اوباش و اراذل برای ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی بههیچوجه غافل نبودهاند. در واقع دشمنان نظام با دستیاری ضدانقلاب خارجنشین و عوامل داخلی خود در عمر چهاردههای انقلاب اسلامی، بارها از وجود اوباش برای پیشبرد اهداف خود بهره بردهاند؛ آنچنان که در شورش 18 تیر 1378ش، فتنه 88، و بهویژه در اغتشاشات آبان 1398ش، با دادن دلار و پول به اراذل و البته دادن آموزش به تعدادی از سران آنها برای تخریب و خرابکاری، این هدف را دنبال کردهاند. بر همین اساس نیز در اغتشاشات روزهای اخیر، دوباره ضدانقلاب و دشمنان نظام به سراغ همین قشر رفته و با آموزش، توزیع پول میان آنها و جنایتبارتر از همه با دادن اسلحه جنگی، سعی در ناامن کردن کشور و ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی داشتهاند؛ البته باید این نکته را هم در نظر داشت که علاوه بر برخورد قاطع با جماعت اوباش، میتوان از روش شهدای بزرگی چون: شهید مهدی عراقی، شهید دکتر
مصطفی چمران، سردار شهید حاج حسین همدانی، شهید سعید جعفری و بزرگان دیگر در ارتباطگیری با این قشر الگو گرفت و با جذب آنها به سوی دین و نظام، ایشان را به صف مدافعان انقلاب و نظام وارد کرد.
پینوشتها
---------------------------------------------------
[1].
نهجالبلاغه، حکمت 195 و 196، ترجمه حجتالاسلام مصطفی زمانی، موسسه انتشارات نبوی، چاپ دوازدهم، 1377، صص 929 و 930.
[2]. محمد عتیقپور،
بلوای نان (فاجعه 17 آذر 1321)، نشر شریف، 1379، صص 31، 149، 152 تا 154.
[3]. علی رهنما،
پشت پرده کودتا (اوباش، فرصتطلبان، ارتشیان و جاسوسان)، ترجمه فریدون رشیدیان، نشر نی، 1399، ص 292؛ مصطفی لعل شاطری و هادی وکیلی، «نقش روسپیان شهر نو در کودتای 28 مرداد 1332»، فصلنامه
گنجینه اسناد، سال بیستوششم، دفتر اول، بهار 1395.
[4]. علی باقری،
خاطرات ۱۵ خرداد، ج 5، انتشارات سوره مهر، 1376، صص ۲۴ تا ۳۰؛ قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد (فیضیه)، ص ۲۴.
[5]. مرکز بررسی اسناد تاریخی،
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک (16 تا 30 مهر 1357)، ج 13، انتشارات وزارت اطلاعات، 1383، صص 457-459 و 524.
[6]. مرکز بررسی اسناد تاریخی،
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک (استان خراسان رضوی)، ج 21، انتشارات وزارت اطلاعات، 1400، صص 45-53.