روزهای اکنون، تداعیگر سالروز تشکیل جبهه ملی اول، در واکنش به تقلب در اولین دوره از انتخابات مجلس شانزدهم بهشمار میآید. این مناسبت، فرصتی مغتنم برای بازخوانی کارنامه این تشکل در دوران فعالیت آن، از آبان 1328 تا خرداد 1360 قلمداد میشود. مقال پیآمده سعی دارد با بسط پارهای از نکات و اسناد، به این امر مبادرت ورزد. امید آنکه مفید آید
رهبر جبهه ملی، در جایگاه «پدرخوانده»
جبهه ملی از درون تحصنی به درآمد که دکتر محمد مصدق و همپیمانان او برای اعتراض به تقلب در دور نخست انتخابات مجلس شانزدهم، در برابر کاخ مرمر برپا کردند. آنها پس از مذاکره با شاه، تصمیم به تشکیل این جبهه گرفتند و با تجدید انتخابات، توانستند وارد مجلس شوند و لایحه ملی شدن صنعت نفت را به تصویب خود برسانند. بااینهمه بسا نویسندگان و تحلیلگران، رفتار سیاسی دکتر مصدق در مقام رهبری این جبهه را عاملی برای از خاصیت افتادن این تشکل قلمداد میکنند. تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی در مقالی پژوهشی، موضوع را تشریح کرده است:
«در روز 21 آبان 1328، جبهه ملی ایران رسما موجودیت خود را اعلام کرد. روند تشکیل و انحلال جبهه ملّى در تاریخ ایران، یکى از مهمترین مسائل سیاسى عصر حاضر است، که تبعات گوناگونى را در مسیر آینده حوادث کشور به دنبال داشت. این جبهه، که با اهداف خاصی پدیدار شد، در ادامه مسیر خود متحمل اشتباهاتی گشت، که در نهایت خسارتهای بزرگی را موجب گردید. نویسنده کتاب "علل تشکیل و انحلال جبهه ملی ایران"، در آسیبشناسی این تشکل مینویسد: رهبری جبهه ملی مرتکب اشتباهاتی شد، که در نهایت نتایج زیانباری را در پی داشت؛ مثلا رفتار مصدق مخصوصا در روزهاى متصل به کودتای 28 مرداد 1332، به گونهاى بوده است که اساسا اجراى کودتا را عملىتر مىساخت، تا جایى که محمدرضا پهلوى در کتاب "مأموریت براى وطنم" مىنویسد: واقعا چنانچه به مصدق خوشبین نبودم و سوابق وى را نمىدانستم، هیچ دلیلى وجود نداشت که بتوانم ثابت کنم که وى مخالف انجام کودتاى 28 مرداد بوده است. ... خلیل ملکى مىنویسد: فقدان رهبرى قاطع و صریح، به آنهایى که نقشه و برنامه و هدف قاطعى داشتند، اجازه مىداد که از بىبندوبارى استفاده کنند و علىرغم تمایلات عمومى مردم، نهضتى را که همه پشتیبان آن بودند، بارها با شکست مواجه کنند. مردم همواره وظیفه خود را انجام مىدادند و رهبران خود را در مسند حکومت مىنشاندند، ولى باز هم بىبندوبارى و بىنقشگى وضع را متزلزل مىکرد. ... بعضى از نویسندگان نیز، در مورد مشى سیاسى دکتر مصدق ایراد گرفتهاند و معتقدند وى باید از قدرتى که منبعث از مردم بود، با شاه و توطئهگران با قدرت و قاطعیت بیشترى برخورد مىکرد و کار را یکسره مىنمود. به همین ترتیب نیروهاى چپ، روحیه محافظهکارانه دکتر مصدق را عامل شکست وى دانستهاند و معتقد بودند که وى به اندازه کافى انقلابى نبوده است. آنها معتقد بودند که مصدق، به غلط تنها اقشار متوسط شهرى و روشنفکران را مخاطب قرار داده و توده مردم ایران را که 75 درصد آنها کشاورز بودند، از نظر دور داشته است. بیژن جزنی ــ یکى از رهبران سازمان چریکهاى فدائى خلق ایران ــ مدعى بود که جبهه ملّى در بسیج تودهها و رهبرى آنها نقش نداشت و مصدق با پیروانش رابطه پدرسالارى داشته است. از سوى دیگر نویسنده کتاب "ناسیونالیسم در ایران" معتقد است که علل شکست مصدق و جبهه ملّى در گرایشات غیرعقلانى رهبرى آن نهفته است. وى مىنویسد: اگرچه نهضتی تودهاى به گستردگى و عمق نهضت ملّى ایران، ناچار به نوعى جذابیت غیرعقلانى تکیه زده بود، اما اگر رهبرى آن از سطح احساسگرایى توده فراتر مىرفت و به آن جهتى عقلانى مىداد، نهضت مىتوانست جنبهاى معقول بیابد، ولى مصدق نیز همانند طرفداران کمسوادتر نهضت، اسیر جنبههاى غیرعقلانى شد!...».
اعضای جبهه ملی اول از راست: محمود نریمان، حسین مکی، عبدالقدیر آزاد، ابوالحسن حائریزاده، علی شایگان و اللهیار آزاد (سال 1328)
جبهه ملی، فدائیان اسلام، روایت یک گسست
جبهه ملی تشکلی از گروههای گوناگون بود. این امر، بعدها به یکی از عوامل زوال آن مبدل گشت! جمعیت فدائیان اسلام نیز در مقطع تشکیل جبهه ملی، در زمره اعضای آن بود و نهایتا با از میان برداشتن عبدالحسین هژیر، توانست ایشان را از بنبست سیاسی رهایی بخشد. در آستانه مواجهه جبهه ملی با حاجعلی رزمآرا، شهید نواب صفوی با اعضای این گروه جلسهای تشکیل داد که محتوای آن خواندنی مینماید. امیرعبدالله کرباسچیان، که خود از اعضای این جلسه بوده، آن را به ترتیب ذیل روایت کرده است:
«نواب صفوی که با نیتی صددرصد خیر و خدایی این جلسه را بر پا کرده بود، گفت: آقایان! در برابر این سخنان عریان و واضح و روشن من، اصلا تأمل لازم نیست. من دوباره عرض میکنم، اگر دولت رزمآرا به وسیله ما سقوط کند و راه را برای سر کار آمدن جبهه ملی، یعنی شما و دوستانتان، هموار شود و حکومتی تشکیل دهید، آیا حاضر به اجرای احکام اسلام هستید یا خیر؟ همین و همین. مکی که در آنجا تقریبا پیشکسوت آقایان بود، گفت: من که سید هم هستم و میدانم مسلمان واقعی نمیتواند تحمل کند دینش زیر پا برود، ما سرافرازی دین و اسلام را میخواهیم و تا به حال کاری خلاف آن نکرده و در مورد فرمایش شما عرض میکنیم، با وجود تسلط عناصری نظیر آنچه و آن که اسم بردید، البته اجرای احکام اسلام مقدور نیست و در غیر این صورت، ما با جان و دل حاضریم. در جواب آن، نواب به آقای مکی گفتند: پسر عمو! پس برای کامل شدن کار ما و هم برای آنکه تکلیفمان را بدانیم، خوب است جنابعالی موضوع را برای مدعوینی که به هر دلیل تشریف نیاوردند، با قید محرمانه بودن مطرح فرمایید، تا اگر هر نظری باشد، از آن بیخبر نباشیم. در اینجا گفتم: من با اجازه ایشان ــ اشاره به نواب ــ یک جمله بر مطالب ایشان بیفزایم، که آقایان باید آن را دنباله گفته ایشان بدانید و آن اینکه عهد و پیمان، پیمان است و شفاهی و کتبی و روز و شب هم ندارد، مضافا اینکه چنین پیمانهایی نمیتواند کتبی باشد. آقایان بدانند این پاسخی که به آقا دادید در حکم یک پیمان مؤکد، هم برای شما هم برای ما میباشد و بدا به حال پیمانشکنان. نواب با شعف و آقایان به طور ساده تصدیق و تأکید کردند...».
تشکلی ناهمگون، در برابر توطئهای یکپارچه
سرانجام نهضت ملی از ماه عسل خود گذر کرد و به روزهای مرداد 1332 رسید. جبهه ملی در آن دوره، دیگر گروهی نبود که در سال 1328 تشکیل داشت. تفرقه و اختلاف، چیزی برای آن باقی نگذاشته و آن را محمل کشمکش ساخته بود. محمد جعفر بگلو، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ماجرا را این گونه تحلیل کرده است:
«در درون جبهه ملی، عدهای و از جمله شخص مصدق، مخالف برچیده شدن سلطنت بودند. مصدق چنانکه سوگند یاد کرده بود، تمایل نداشت تا اقدامی علیه سلطنت انجام دهد. حتی او گوشهایش را بر شعارها و خواستههای مردم نیز، که خواستار پایان دادن به عمر سلطنت بودند، بسته بود! به تعبیر حسین شاهحسینی، از اعضای جبهه ملی و از نزدیکان مصدق، هرچند در میان مردم شعار "ما دیگر شاه نمیخواهیم" شنیده میشد، اما این شعار، شعار دولت نبود! حتی پایین کشیدن مجسمهها[ی شاه و رضاخان] هم، کار مردم بود نه دولت. دولت به این کارها مایل نبود و مقاومتهایی هم کرد... به جای یک اقدام بهموقع، رهبر جبهه ملی در روز 27 مرداد، با سفیر وقت آمریکا در ایران دیدار کرد و تصمیم گرفت تا در برابر تهدیدهای سفیر، منویات کاخ سفید را اجرا کند. لویی هندرسون در این ملاقات، از رفتار مردم ایران با آمریکایىها گله کرد و مصدق را تهدید کرد که چنانچه این وضع ادامه یابد، من از دولت خود خواهم خواست به خاطر منافع ملى کشورم، تمام کسانى را که کار مىکنند و همچنین کسانى که به وجودشان احتیاجى نیست، به کشور باز خواند. در این هنگام مصدق حالت عذرخواهى به خود میگیرد و به سفیر آمریکا میگوید: جناب آقاى سفیر! من از شما مىخواهم این کار را نکنید، اجازه بدهید رئیس پلیس را بخواهم. من ترتیبى خواهم داد که هممیهنان شما را کاملا محافظت کنند... مصدق همان موقع رئیس پلیس را خواست و دستورات لازم را براى حفاظت از آمریکایىها صادر کرد. فرصتسوزی مصدق و دیگر اعضای جبهه ملی در آن بزنگاه تاریخی، شکستی سهمگین برای ملت ایران به ارمغان آورد و این شکست، برای همیشه در حافظه تاریخی ایرانیان حک شد. حسین فاطمی یک ماه پس از کودتا، بر همکاران خود در جبهه ملی تاخت و عواقب این شکست را متوجه اقدامات اعضای این جبهه دانست. او نوشت: خودخواهی و غرضورزی و کوتهبینی چندتن از همکاران اولیه جبهه ملیِ دکتر مصدق، از بزرگترین عوامل این خرابی و سقوط بود... این جبهه اگر از دسایس خودی و بیگانه توانسته بود خویشتن را برکنار نگه دارد و همان صفا و صمیمیت روزهای اول تا آخر ادامه پیدا میکرد، یک جماعت ده، بیستنفری با آن پشتیبانی عجیب و بیسابقه مردم، میتوانست یک حکومت نمونه و یک مدل در شرق، شرق بدبخت و محکومی که 150 سال اسیر اقویای اروپایی بوده و چون غلام حلقه به گوش فرمانبرداری آنها را میکرده است، بهوجود بیاورند. افسوس که این رویا تعبیر نشد...».
تشکلی که «ایدئولوژی» نداشت!
جبهه ملی علاوه بر اختلافات و چندپارگی تشکیلدهندگان، از ضعف دیگری نیز رنج میبرد. این تشکل فاقد یک ایدئولوژی مورد وفاق بود و همین امر، مانع از کنترل اعضا و وفاداران بدان میشد. بدینترتیب هر فرد از اعضای آن، در هر موقعیتی بود، خویش را در جایگاه وفاداری و خدمت به نهضت ملی میدید و دیگران را نفی میکرد. در مقال تارنمای فوقآمده، در این باب آمده است:
«هر سازمان و جریان سیاسی، باید دارای حداقل اصول کلی باشد، که نقش ایدئولوژی را برای آن سازمان بازی کند. ایدئولوژی در یک سازمان، ضامن ایمان و تعیین نیروهای وفادار است و به همین دلیل، نباید از مواضع ایدئولوژیک و اساسی خود عقبنشینی کند. در غیر این صورت، نیروهای وفادار دچار شک و شبهه خواهند شد. در صورتی که یک حرکت و جنبش بدون پیریزی مواضع ایدئولوژیک ثابت دست به عمل بزند، ممکن است در زمانی اندک بر اثر فعل و انفعالات جامعهشناختی، بعضی از الگوهای رفتاری و سیاسی سازمان، نزد نیروهای وفادار به ایدئولوژی تبدیل شده و جای خالی آن را در سازمان پر کند. در این مرحله سازمان شدیدا دچار بحران خواهد شد و به بنبست کشیده میشود. ضعف پایههای ایدئولوژیک این جبهه، سبب شد در آغاز قانون نهمادهای ملی کردن صنعت نفت، به یک ایدئولوژی تبدیل شود و کوچکترین انعطاف در اجرای آن، با خیانت به نهضت ملی هممعنا گردد. رهبران جبهه ملی نیز به این ضعف اعتراف داشتند، اما به دلیل متنوع بودن ترکیب داخلی نهضت، ارائه مطلق هر ایدئولوژی در کوتاهمدت نه تنها امکانپذیر نبود، بلکه باعث انقباض بیشتر نهضت در آن مرحله حساس میشد و در نتیجه انشعابات را تشدید میکرد. دکتر مصدق نیز به این امر اعتراف کرده و در نامه خود به مهندس بازرگان مینویسد: شما کاری را که ما فرصت و توجه نکرده بودیم، یعنی پایهریزی ایدئولوژیک و سازمانی برای مبارزه ملی، انجام دادید... با وجود این سران جبهه ملی در دوران بعد نیز، از این موضوع عبرت نگرفته و همان راه گذشته را ادامه دادند! به این ترتیب این ضعف تا پایان وجود داشت و در تضعیف و نابودی ملیگراها نقش مهمی ایفا کرد...».
تکاپوی بیفرجام «جبهه» برای بازسازی
بقایای جبهه ملی پس از 28 مرداد و در دهههای 1330 و 1340، برای بازسازی این تشکل تلاشی فراوان داشتند. با این همه تأثیر و گسترده جبهه ملی در آغازین سالهای تأسیس آن، هیچگاه تکرار نشد و این حزب، تا هماینک حیاتی محفلی را تجربه میکند. در سندی از ساواک مورخه 3/ 6/ 1340، تلاش جبهه ملی از مردم کرج، چنین روایت شده است:
«جبهه ملی برای پیشرفت مقاصد خود و تشکیل جبهه ملی کرج، ابتدا هفت نفر را پیشقدم کرد در کرج فعالیت کنند، ولی آنها نتوانستند کاری انجام دهند؛ ازاینرو تصمیم این جبهه بر این شد که یک نفر از اشخاص معتبر و مسن را پیشقدم سازد و توسط او تشکیلات جبهه ملی کرج، به طور کامل برقرار شود. برای این منظور آقای شاهحسینی به کرج آمده و پس از تماس با اعضای جبهه ملی، قرار بر این شد که آقای شیخ حسین لنکرانی، که شخص مسنی است و در حصارک کرج باغ و ساختمان دارد، را برای همکاری با جبهه ملی دعوت کنند. شیخ حسین لنکرانی دارای سوابق مشکوک است و ساختمان او در حصارک طوری است که هربیننده را دچار تعجب میکند و برای اینگونه فعالیتها، جای مناسبی به نظر میرسد. در روز جمعه 10/ 6/ 40 بنا به دعوت قبلی که توسط حسین لنکرانی صورت گرفت، اعضای جبهه ملی که از یک عده دست چپی و یک عده پانایرانیست و همچنین عدهای از مالکین کرج و تعدادی از اعضای جبهه ملی تهران در منزل شیخ حسین در کرج جمع شدند. در این جلسه پس از صحبت پیرامون جبهه ملی، از آقایان مالکین دعوت شد که با جبهه ملی همکاری نمایند...».
انشعاب نهضت آزادی از جبهه ملی
در آغاز دهه 1340، جبهه ملی یکی از سختترین ضربات دوران حیات خود را دریافت کرد. جناح مذهبی این جبهه، که از چهرههایی چون: آیتالله سیدمحمود طالقانی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی و... تشکیل میشد، از آن منفک گشت و به تأسیس نهضت آزادی پرداخت. در باب علل این جدایی، سخن بسیار است. در این میان بسنده میکنیم به مضمون سندی از ساواک، در مورخه 10/ 3/ 1340:
«مهندس بازرگان که به اتفاق عدهاى از دوستان خود تشکیلات جدیدى به نام نهضت آزادى تشکیل دادهاند، میگفت: کسانیکه تحت عنوان جبهه ملى فعالیت خود را شروع کردهاند، اکثرا کسانى هستند که موضوع جبهه ملى را وسیله اجراى مقاصد شخصى و سیاسى خود قرار دادهاند و خود دکتر مصدق نیز، با آنها نظر مساعدى ندارد. این عده میخواهند تحت عنوان جبهه ملى، جنجال و آشوبى در تهران ایجاد کرده، از دولت و مقامات مسئول کشور مزایایى بهدست آورند و براى پیشرفت مقاصد سیاسى خود، بىمیل هم نیستند از وجود تودهایها استفاده کنند. مهندس بازرگان میگفت: ما هرگز برنامهاى براى تضعیف مقام سلطنت نداریم و با تودهایها هم همکارى نخواهیم نمود و میخواهیم فقط از آزادى در ایران دفاع کنیم...».
کریم سنجابی، دبیرکل جبهه ملی ایران در سال 1360
پایان یک تشکل: «ارتداد»
اعضای جبهه ملی ایران، در انقلاب اسلامی خود را همراه با امام خمینی و مردم نشان میدادند، هم از این روی در ترکیب دولت موقت نیز، سهمی به خود اختصاص دادند. این همراهی، عمری اندک یافت و نهایتا ایشان در برابر لایحه قصاص، که توسط شهید آیتالله دکتر بهشتی در قوه قضائیه مطرح گشت، موضع گرفتند. این مواجهه اما، با موضع قاطع امام خمینی مواجه و موجب اعلام حکم ارتداد ایشان شد. رهبر کبیر انقلاب اسلامی در بخشی از این سخنرانی شدیداللحن، فعالیتهای جبهه ملی را خطرناکتر از اقدامات سلطنت پهلوی خوانده و گفتند:
«در تمام طول سلطنت رضاشاه و محمدرضاشاه سبّ به اسلام در کار نبوده، و جبهه ملی سبّ اسلام کرده است... ما با اینهایی که اظهار دوستی میکنند و تیشه برداشتهاند و به ریشه اسلام میزنند باید چه بکنیم؟ در تمام طول سلطنت رضاخان و محمدرضا یک همچو جسارتی به قرآن کریم نشد. مسلمانها بدانند که یک راهی الآن هست در کار، یک روشی الآن هست در کار، که به طور ناشیگری اینها نقاب را کنار زدند. آنهایی که در این راهپیمایی میخواهند شرکت کنند، یا اظهار این را کردند که شرکت بکنند، یا تأیید کردند این شرکت را یا مردم را دعوت کردند به این شرکت، اگر بدانند که محتوای این معنا چیست، وای به حال ملتی که ملیهایشان این باشد، و متدینینی هم که اظهار تدین میکنند، آن باشد، و سرانشان هم این... میگویید که قصاص، این قانون واضح اسلام، این قانون ضروری اسلام، این قانونی که قرآن به آن تصریح کرده است، این قانونی که مصلحت و امنیت کشور را تأمین میکند، شما این را یک قانون غیر انسانی میدانید. شما از ریشههایتان خراب بودید! ... اینکه کسی بگوید حکم خدا غیر انسانی است، اسلام غیر انسانی است، این کافر است».
بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی همچنین از نهضت آزادیها خواستند تا موضع خود را درمورد جبهه ملی مشخص کنند. ایشان ضمن مرتد اعلام کردن جبهه ملی خطاب به نهضتیها فرمودند: «جدا کنید حساب [خودتان] را از مرتدها. اینها مرتدند. جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است...».