بررسی سازمان مجاهدین خلق از زمان تأسیس تاکنون نشان میدهد که مؤسسان اولیه و سپس رهبران بعدی، این سازمان را بهگونهای اداره میکردند که در عمل به یک فرقه تبدیل شد. سؤال اینجاست که آنها با چه روشهایی افراد را مطیع و اراده آنها را سلب میکردند؟
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ بعد از قیام 15 خرداد 1342 و سرکوب هرگونه فعالیت مسالمتآمیز به دست عوامل رژیم پهلوی، سه نفر از جوانانی که سابقه نزدیکی به سران نهضت آزادی داشتند، به نامهای سعید محسن، محمد حنیفنژاد و عبدالرضا نیکبین به این نتیجه رسیدند که دیگر روشهای متداول فعالیت سیاسی تأثیری بر روند تصمیمگیری رژیم پهلوی ندارد و باید شیوه جدیدی برای مبارزه اتخاذ کنند. براین اساس آنها با ایجاد سازمان چریکی که بعدها عنوان سازمان مجاهدین خلق را برای آن برگزیدند، مبارزه مسلحانه را بهعنوان یگانه راه تغییر کشور انتخاب کردند. سازمان مجاهدین خلق بعد از مدتی به این نتیجه رسید که تربیت نیروی مبارز نیازمند چریک تماموقت و آموزش دورههای فشرده به آنها و همچنین تشکیل خانههای تیمی است. همین مسئله سبب شد آنها شروع به تدوین جزوات آموزشی خاص خود و بهمرور ایزولهکردن اعضا از جامعه کنند. این اقدام آنها تأثیرات زیادی در تغییر رویکردها و سرنوشت سازمان گذاشت؛ بهطوریکه به اذعان بسیاری مجاهدین خلق بعد از مدتی به یک فرقه جدا از جامعه تبدیل شد. در این نوشتار درصددیم اقداماتی را که سازمان از زمان تأسیس تا سال 1357 انجام داد و عامل تبدیل آن به یک فرقه شد بررسی کنیم.
بررسیها نشان میدهد زبان فرقهای در طیف تأثیراتش، برای انجامدادن سه چیز بهکار میرود: نخست، موجب میشود افراد احساسِ خاصبودن کنند. رگباری از توجه، کلمات پرآبوتابِ الهامبخش و اینکه «تو، بهصرف بودنت، برایت مقدر شده که جزئی از آن گروه نخبگانی باشی که عازم پادشاهی خداوندند». برای بعضی از افراد، این زبان بیدرنگ شبیه کلاهبرداری جلوه خواهد کرد و بعضیها هیچ طنینی در آن نمییابند، اما معدودی از افراد این تجربه دگرگونکننده را پیدا خواهند کرد و در آنها به ناگهان چیزی «روشن میشود». در یک لحظه، آنان خود را لبریز از این حس مییابند که این گروه جواب آنهاست، اینکه دیگر نمیتوانند برگردند. همه اینها یکباره رخ میدهد و همین است که موجب میشود یک نفر به این گروهها «ملحق شود».[1]
آنگاه، مجموعه دیگری از تاکتیکهای زبانی موجب میشوند افراد احساس کنند که وابسته به فرقه هستند، طوری که دیگر زندگی در خارج از گروه ممکن به نظر نمیرسد. این عملیات کمی تدریجیتر است، و به آن شرطیسازی میگویند. شرطیسازی یعنی فرایندی که در آن افراد بهطور ناخودآگاه یاد میگیرند که در پاسخ به محرک، رفتار خاصی انجام دهند. این همان چیزی است که موجب میشود افراد، بسیار بیشتر از آنکه برای بیرونیها قابلفهم باشند، در گروه گیر بیفتند. در آخر، زبان افراد را متقاعد میکند کارهایی بکنند که کاملا در تعارض با واقعیت، اخلاق، و خویشتنِ سابقشان باشد. نوعی روحیه «هدف وسیله را توجیه میکند» در اینجا وجود دارد و در بدترین حالت، منجر به ویرانی میشود.[2]
نمایی از یکی از مراسم عضوگیری گروه رجوی در اشرف.
به اذعان کارشناسان، بخش مهمی از این عضوگیریها، به مدد فریب و مغزشویی انجام میشد
محمود (فیروز) طاهرزاده، از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق، درباره حنیفنژاد میگوید: «او در سازمان میگفت که یک مجاهد مثل کوه یخ است و دیگران فقط نوک آن را که از آب بیرون است، میبینند و اصل آن بخشی است که دیده نمیشود. میگفت ما تشکیلاتی ایجاد میکنیم که به ده برابر خودش هم حمله میکند و هر چقدر کتک بخورد، بیشتر حمله میکند. ما تنها تشکیلات مسلمانی را ایجاد میکنیم که قابلمقایسه با تشکیلات غیرمذهبی باشد».[3]
محمد محمدی (گرگانی)، از اعضای سابق مجاهدین خلق، هم درباره این سازمان میگوید: «در تمام شعارها و سرودهای سازمان یک عضو دائم به خودش درود میفرستد؛ سلام بر خودم. زندهباد خودم. من برترینم، من سکان تکاملم. بهطور مکرر از این مسئله اظهار نگرانی میکردم که این غرور و کبر تشکیلاتی آفت بیطرفی و عدالتطلبی است. من ساده و شفاف احساس میکردم که سخت اسیر خودبینی و تکبر کودکانه تشکیلاتی شدهایم. وقتی این موضوع را به مسعود رجوی گفتم، او جواب داد که تبلور اسلام در هر مقطع تاریخی در یک شخص و جریان است؛ بنابراین سازمان مجاهدین خلق امروز شیعه علوی و شیعه دوران علی است؛ یعنی همانگونه که در دوران علی(ع) باید ایشان و شیعیانشان را مطرح کرد، حالا هم باید مجاهد را مطرح کرد؛ چون مجاهدین خود یک امام هستند و آنها تبلور اسلام میباشند».[4]
نیکبین، از بنیانگذاران سازمان که بعدا از آنها جدا شد، درباره دلایل جداییاش گفته است: «شرایط زندگی شخصی من با حرکت آنها تضاد داشت؛ زیرا من به فردیت (نه خودخواهی) اهمیت میدهم، اما سازمان بعدها به جایی رسید که فردیت افراد را کنار گذاشت. درحالیکه نفی فردیت افراد بحرانزاست. جمعیت حاصل فردیت ماست.[5] حسین احمدی روحانی، از اعضای قدیمی سازمان، درباره آنها میگوید: «سازمان در پی انتقاد از اعضا و عناصر رهبری نهضت آزادی و اظهار اینکه آنها فعالیت سیاسی و مبارزاتی را بهعنوان یک مسئله حاشیهای و در جنب دیگر مسائل زندگی در نظر گرفته بودند، از جمله شرایط عضویت در سازمان را حل بودن در مبارزه و مبارزه بهعنوان وظیفه اصلی و محوری خود تلقی کردن میدانست. در همین رابطه سایر جنبههای زندگی مانند خانواده (همسر، فرزند، پدر و مادر)، شغل و.... جنبه فرعی داشت و باید اعضا وابستگی خودشان را به این دلبستگیها به نفع سازمان تغییر میدادند».[6]
محسن نجاتحسینی، از اعضای سابق سازمان، درباره فشارهایی که در خانههای تیمی بر اعضا وارد میشد، میگوید: «هر از چندی نشست جمعی انتقاد از خود بهعنوان ارزیابی رفتار خویش برگزار میشد. انتقادها پیرامون موضوعات مختلف دور میزد. تلف کردن وقت، خوردن یک غذای غیرضروری، هوس نوشیدن چای معطر، احساس مالکیت بر چیزی، راحتطلبی و خواب زیاد، دلبستن به چیزی که به کار تشکیلاتی لطمه میزد، اینها نمونههایی از انتقادات جاری بود. اگر عضوی احساس عاطفی نسبت به بستگانش نشان میداد و اگر یکی از یاران تشکیلاتی خوراکی خاصی را دوست میداشت، بهشدت مورد انتقاد و سرزنش قرار میگرفت. از دیدگاه سازمان، یک انقلابی فرد فولادینی بود که بر همه غرایز و عواطف خویش چیره شده و خودش را در اختیار سازمان قرار میداد».[7]
احمد احمد، از اعضای سابق سازمان، روایت کرده است که مجاهدین وقتی در خانههای تیمی روابط عاطفی افراد متأهل را میدیدند، سعی میکردند با انواع ترفندها این روابط را تضعیف کنند تا افراد فقط خود را در اختیار سازمان قرار دهند. او میگوید که فردی به نام پرویز در سازمان بود که به او گفته شده تو به همسرت خیلی وابسته هستی؛ سپس به او دستور میدهند تا با یکی از دختران سازمان دوست شود و این مسئله را بهگونهای جلوه دهد تا همسرش متوجه این مسئله شود. همین اقدام سازمان سبب از هم پاشیدن خانواده او میشود. سازمان این اقدام را انجام داد تا او فقط خودش را به آنها وابسته کند.[8]
مریم قجر عضدانلو از دریچه پنجرهای کوچک،
به جمع فشرده آن سوی پنجره، گل هدیه میدهد. این تصویر نمادی روشن از مناسبات اعضای سازمان با رهبری آن است
بهمن بازرگانی، از اعضای مؤثر سازمان که بعدها مارکسیست شد، درباره تبدیلشدن مجاهدین به یک فرقه میگوید: «معمولا ایدئولوژیها بهصورت مجموعه روایات و متون ایمانیْ مستقل از سازمانها وجود دارند. هر عضو در سطحی با روایتها و متون ایمانی یا ایدئولوژی رابطه برقرار میکند. این رابطه به او اجازه میدهد که بتواند سازمانی را که عضو آن است یا تازه میخواهد عضو آن شود با معیار ایدئولوژی بسنجد. این امکانْ مشابه خروجیهای اضطراری است که مطابق مقررات ایمنی در اندرون چاردیواریهای محصورکننده وضع شدهاند تا در موقع آتشسوزی یا زلزله، افراد خود را به فضای باز برسانند. این خروجیهای اضطراری در ساختار آگاهی سازمان مجاهدین خلق وجود نداشت؛ بهعبارتدیگر معمار و طراح اولیه آن چنان اطمینانی به عدم بروز هرگونه خطر درونزای و درونجوش در سازمان داشته که حتی به فکرش نرسیده که برای موقع ضروریْ دسترسی به فضای باز تعبیه کند».[9]
بهمن بازرگانی
احمدرضا کریمی، از دیگر اعضای این سازمان، درباره انحراف و تبدیلشدن آنها به فرقه میگوید: «همهچیز باید بسته میبود و از دایره خودشان بیرون نمیرفت. همه جریانهای دیگر دشمن شمرده میشدند. در زمان حنیفنژاد از مخالفان بهعنوان کسانی که سد راه تکامل هستند، یاد میکردند. این امر منطبق بر خیلی افراد و گروهها بود. محمد حیاتی، از اعضای سازمان، میگفت که شما باید مغز خود را به دست من بدهید که پیچ و مهرههای آن را هر کجا لازم شد، سفت و یا شل کنم و شما صلاحیت سخن گفتن را در رابطه با مرکزیت و رهبری و کلیت سازمان ندارید؛ همچنین عمدهترین اصل در سازمان نسبت به دیگری حذف و ترور بود بهخصوص که اگر در داخل خودشان بود».[10]
تقی شهرام، از اعضای مرکزی سازمان در سال 1354.
او پس از گرایش سازمان به مارکسیسم، متولی بخشی از تصفیههای درونگروهی شد
مروری بر روند سازمان مجاهدین خلق از زمان تأسیس تاکنون نشان میدهد که مؤسسان اولیه و سپس رهبران بعدی، این سازمان را بهگونهای اداره میکردند که در عمل به یک فرقه تبدیل شد. تبدیلشدن اعضای سازمان به یک فرقه سبب شد در عمل آنها به مهرههای بیاراده رهبران مجاهدین خلق تبدیل شوند و بدون در نظر گرفتن معیارهای اخلاقی و دینی، خودشان را مجاز به انجام هر جنایتی مانند ترور اعضای بریده از سازمان و سوزاندن آنها بکنند.
[8] . احمد احمد (به کوشش محسن کاظمی)، خاطرات احمد احمد، تهران، انتشارات سوره مهر، چ چهاردهم، 1389، ص 333.
[9] . بهمن بازرگانی، گفتوگوها، خاطرات و مقالات تحلیلی درباره سازمان مجاهدین خلق، جنبش چپ و انقلاب اسلامی، بهکوشش امیرهوشنگ افتخاری راد، تهران، نشر نی، 1398، ص 135.
[10]. احمدرضا کریمی، «رجوی بیش از حنیف به اسماعیلیه شبیه است»، فصلنامه سیاستنامه، ش 13 (زمستان 1398)، صص 295 و 296.