سازمان مجاهدین خلق ایران درحالیکه در ابتدای شکلگیری ارتباط خوبی با روشنفکران دینی مانند بازرگان و آیتالله طالقانی داشت، با گذشت زمان از این افراد فاصله گرفت و به منتقد آنها تبدیل شد. این موضوع متأثر از چند عامل بود
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ بعد از قیام 15 خرداد 1342 و سرکوب هرگونه فعالیت مسالمتآمیز توسط رژیم پهلوی، سه نفر از جوانانی که سابقه نزدیکی به سران نهضت آزادی را داشتند، به نامهای سعید محسن، محمد حنیفنژاد و عبدالرضا نیکبین به این نتیجه رسیدند که دیگر روشهای متداول سیاسی تأثیری بر روند تصمیمگیری رژیم پهلوی ندارد و باید شیوه جدیدی برای مبارزه اتخاذ کنند. آنها با ایجاد سازمان چریکی که بعدها عنوان سازمان مجاهدین خلق را برای آن برگزیدند، مبارزه مسلحانه را بهعنوان یگانه راه تغییر کشور انتخاب کردند. مسئولان سازمان بعد از مدتی به این نتیجه رسیدند که ایجاد یک سازمان چریکی نیازمند تعریف دقیق هویت سازمانی و نوع روابط آن با حکومت و سایر مبارزان و مردم عادی است. همین مسئله سبب شد سازمان به تدوین جزواتی اقدام و در آن اصول هویتی و تعریف «خود» و «دیگری» را تبیین کند. براین اساس در این نوشتار درصدد هستیم تا بررسی کنیم که مجاهدین خلق چگونه «خود» و «دیگری» را تعریف و نوع برخوردشان با دیگری چگونه بوده است؟
یکی از نکتههای مهم در تبیین هویت، تعریف «خود» و «دیگری» است. ازاینرو مجاهدین خلق سعی کردند تا در جزوهها و نظرهایی که ارائه میکردند، در کنار تعریف هویت یک فرد مبارز به عنوان «خودی»، هویت «دیگری» را نیز تعریف کنند. حنیفنژاد در تعریف «دیگری» میگوید: «ما دو دشمن داریم بهلحاظ ایدئولوژیک، دو دشمن سرسخت که باید با آن مبارزه کنیم: 1. دگماتیسم چپ؛ 2. دگماتیسم راست». منظور از دگماتیسم راست، مذهبیهای سنتی بود. بنابراین حنیفنژاد علاوه بر اینکه حزب توده ایران را به عنوان دگماتیسم چپ «دیگری» میدانست، افراد مذهبی سنتی را نیز مشمول این مفهوم عنوان میکرد. بهنظر حنیفنژاد افرادی که وقت و انرژی «خود» را صرف مبارزه با بهائیت میکنند و همینطور افراد سنتی مذهبی از مصادیق «دیگری» هستند.[1]
محمد حنیفنژاد در دوران سپری کردن خدمت سربازی (سال 1340)
همدورههای حنیفنژاد در دانشگاه گفتهاند که او به هویت سنتی معترض بود و آنها را «دیگری» تعریف میکرد، بهعنوان مثال، بنا به گفته تقی شامخی، در دانشکده کشاورزی کرج دو جریان مذهبی وجود داشته است که سرشاخه یکی دانشجویی به نام قطبی بوده است و سرشاخه «دیگری» جوانی آذری به نام محمد حنیفنژاد: «تازه به دانشکده وارد شده بودم. جلسهای تشکیل شده بود. جلسه انجمن اسلامی بود برای آشنایی بچههای تازهوارد. حنیف پشت میز خطابه رفت و رسالهای باز کرد و مسئلهای را خواند. تصور میکنم رساله شریعتمداری بود. مسئله درباره زن بود؛ سپس عنوان داشت که "آیا با چنین دیدگاه و نگرشی میتوان با رژیم مبارزه کرد؟! ما به نگرش دیگری نیاز داریم"».[2]
محمد محمدی، از اعضای سابق مجاهدین خلق، درباره تعریف «خود» و «دیگری» در سازمان میگوید که مجاهدین افراد را به سه قشر تقسیم میکردند: قشر اول، افرادی که تماموقت و حرفهای در خدمت سازمان بودند (روابط با اینها تشکیلاتی، کامل و همهجانبه، تئوریک و نظامی بود)؛ قشر دوم که افراد بازاری و کارمند بودند و فرصت نداشتند تمام تعلیمات سازمان را فرا بگیرند. روابط با اینها بیشتر جنبه تئوریک داشت؛ همچنین، از اینها منابع مالی و امکانات مانند خانه و ماشین دریافت میشد؛ قشر سوم که قطبها بودند، کسانی چون بازرگان و آیتالله طالقانی که کلیات سازمان با اینها مطرح و نظریهها از آنها اخذ میشد.[3]
سازمان مجاهدین خلق ایران درحالیکه در ابتدای شکلگیری ارتباط خوبی با روشنفکران دینی مانند بازرگان و آیتالله طالقانی داشت، با گذشت زمان از این افراد فاصله گرفت و به منتقد آنها تبدیل شد. این موضوع متأثر از چند عامل همچون متلاشیشدن بدنه اصلی سازمان در دهه 1340 در مبارزه با رژیم و گسترش ترجمه کتب مارکسیستی بود. دراینباره محمد محمدی، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق ایران، تعریف میکند که نظر مجاهدین درباره طالقانی چنین بوده که او روحانیای مترقی است، اما پایگاه طبقاتی او خردهبورژوازی است؛ بنابراین، او از نظر تئوریک عقبتر از مائو و هوشی مینه است. یا یکی از مجاهدین در زندان گفته که طالقانیِ مرتجع، آخرش ضربه خودش را به مجاهدین خواهد زد.[4]
دیدار آیتالله طالقانی با مجاهدین آزادشده در منزل خلیلالله رضایی. هزینه کردن از وجهه دینی و انقلابی آیتالله،
هماره در زمره رویکردهای تبلیغی سازمان بوده است (بهمن 1357)
سازمان مجاهدین خلق ایران هر چند سعی میکرد با ظاهر مذهبی و ارتباط با روحانیون و بازاریان برای «خود» در بین مذهبیها اعتبار کسب کند، اما در جزوات «خود» از این دو طیف به عنوان خردهبورژوا یاد کرده و آنها را مورد حمله قرار داده است. سازمان در مقدمه جزوهای به نام «ورشکستگی تاریخی درک خردهبورژوازی از اسلام» با بیان اینکه اسلام در طول تاریخ توسط خردهبورژوازی در راستای منافع خودش به انحراف کشیده شده، تأکید میکند که این قشر تلاش کرده تا منافع خود را با تفسیرهایی که از اسلام میدهد مشروع جلوه داده و از دین برای توجیه منافع خود استفاده ابزاری کند. به باور نویسنده، خردهبورژوا از رشد سرمایهداری متضرر میگردد و با تکامل آن ورشکست میشود و بهنوعی از بین میرود، اما سرمایهدار موقعیت «دیگری» دارد. ازاینرو، سازمان مجاهدین از ابتدای فعالیتش تلاش داشته تا ماهیت درک طبقاتی بهخصوص طبقه خردهبورژوازی از اسلام را افشا کند و نشان دهد که چگونه برخی از طبقهها میخواهند منافع «خود» را به اسم اسلام توجیه کنند.[5]
مجاهدین خلق درصدد بود وجوه اشتراک دین اسلام با اندیشههای مارکسیستی را پررنگ و برجسته کند. بهزعم مجاهدین، بسیاری از اصول اسلام با اندیشههای مارکسیستی سازگاری و هماهنگی داشت. بااینحال، سازمان، خود را در پایبندی به مسائل فرامادی، از مارکسیستها جدا و متفاوت میدید؛ هرچند ازنظر مجاهدین این اختلافات، چندان جدی نبوده و مسائل مشترک دیگری وجود داشت که عامل پیوند سازمان و مارکسیسم بود. ازاینرو، علی میهندوست، از رهبران مجاهدین، در دادگاهاش به نسبت سازمان با مارکسیستها اشاره کرد و گفت: ما به اصالت ماده اعتقاد نداریم، اما این مسئله هیچ تضادی در عمل ما ایجاد نکرده است. ما و مارکسیستها هدف مشترکی داریم و آن نابودی محور استثمار است. ازاینرو، با دشمن واحد و با یک استراتژی واحد وارد نبرد شدهایم و از این اتحاد در میدان نبرد پشت دشمن را میلرزانیم.[6]
از نظر سازمان مجاهدین خلق هر فردی که مانند آنها فکر نمیکرد، «دیگری» محسوب میشد؛ همچنین اعضای سازمان نیز موظف به اطاعت بیچون و چرا از دستورات بودند و اگر انتقادی از روشهای سازمان میکردند، برای تنبیه بایکوت میشدند. براساس گزارشهایی که مبارزان سیاسی مانند عزت شاهی دادهاند، مسئولان سازمان در زندان بلافاصله شخص منتقد را بایکوت میکردند و اجازه نمیدادند که هیچ فردی از اعضا با او ارتباط داشته باشد. سازمان به قدری به فرد فشار میآورد که او میآمد و اظهار پشیمانی میکرد یا اینکه اگر قدرت صبر و تحمل نداشت، ممکن بود به همکاری با ساواک روی آورد. در اینجا سازمان شروع به تبلیغ میکرد که دیدید که ما از اول گفته بودیم این آدم مشکوکی است و نباید به او اعتماد کرد.[7]
البته روش بایکوت در برخورد با مخالفان در زندان یکی از شیوههای برخورد مجاهدین با مخالفان و منتقدانشان بود. سازمان در بیرون از زندان روش برخورد حذفی با منتقدان داخلی و بیرونی را در پیش گرفته بود. براین اساس وقتی که سازمان تغییر ایدئولوژی میدهد و به مارکسیسم روی میآورد، حذف فیزیکی افرادی را که در برابر این کار ایستاده بودند در دستور کار قرار میدهد. سعید شاهسوندی میگوید: بعد از پذیرش مارکسیسم از سوی مجاهدین، او همراه با مجید شریفواقفی و صمدیه لباف تصمیم گرفتند دربرابر تغییر گرایش سازمان از اسلام به مارکسیسم مقاومت کنند. شاهسوندی میگوید مقاومت ما سه نفر درمقابل سایر اعضای مرکزیت که بهرام آرام و تقی شهرام بودهاند، سبب میشود تا تقی شهرام حکم به اعدام این سه نفر بدهد. بههمینخاطر، با گذاشتن قرار با شریفواقفی و مرتضی صمدیه، آنها را ترور میکنند. مجاهدین موفق میشوند که فقط شریفواقفی را بکشند و صمدیه لباف زخمی و به دست عوامل ساواک میافتد. شاهسوندی هم توسط ساواک چند روز بعد دستگیر میشود.[8]
نمایی از بقایای جسد مجید شریفواقعی پس از قتل فجیع وی
سعی و تلاش برای ترور منتقدان بیرونی یکی دیگر از اقداماتی بود که سازمان مجاهدین خلق در دستور کار خود قرار داده بود. وحید افراخته، از اعضای سازمان در سه جا از اعترافهای خود صراحت دارد که تقی شهرام بهطورجدی به دنبال ترور و حذف فیزیکی دکتر بهشتی بوده است. در نخستین تکنویسیاش درباره تقی شهرام آورده است که بسیار ضد مذهبی است و طرح کشتن مخفیانه بهشتی از اوست. افراخته میگوید که ترس از قطب شدن افرادی مانند دکتر بهشتی در شهرام وجود داشت. شهرام درباره دکتر بهشتی میگفت که باید از او ترسید؛ فردی است که باهوش است و بهآسانی با مخالفان ما متحد میشود. تنها راه چاره کشتن اوست. منتها طوری باید کار را انجام دهیم که ردی از خود به جا نگذاریم.[9]
تقی شهرام (مرداد 1359)
مروری بر کارنامه مجاهدین خلق نشان میدهد که آنها نه آموزههای دینی و اسلامی بلکه دستورات سازمان و اطاعات بیچون و چرا را ملاک «خود» و «دیگری» قرار داده بودند. ازاینرو سازمان هر فردی را که مانند آنها فکر نمیکرد «دیگری» بهشمار میآورد؛ همچنین اعضایی را هم که نسبت به روشهای آنها انتقاد داشتند تبدیل به «دیگری» میکرد. سازمان در تعریف «خود» و «دیگری» فقط به مسائل تئوریک بسنده نکرد و در این زمینه تا جایی پیش رفت که حکم داد هر فردی را که مانند سازمان نمیاندیشد میتوان از طریق ترور حذف کرد.
پینوشتها:
[1] . رضا هدیصابر، سه همپیمان عشق: روایتی از بینش، روش و منش محمد حنیفنژاد، سعید محسن، اصغر بدیعزادگان، تهران، انتشارات صمدیه، 1388، ص 119.
[5] . سازمان مجاهدین خلق ایران، ورشکستگی تاریخی درک خردهبورژوازی از اسلام، بیجا، انجمن دانشجویان مسلمان (آمریکا)، بیتا، ص 3.
[6] . سازمان مجاهدین خلق ایران، اسناد منتشره سازمان مجاهدین خلق ایران: مدافعات، ج 1، بیجا، سازمان دانشجویان مسلمان ایرانی، 1357، ص 34.
[7] . عزتالله شاهی، خاطرات عزت شاهی، تدوین و تحقیق محسن کاظمی، تهران، شرکت انتشارات سوره مهر، 1395، ص 223.
[8] . سعید شاهسوندی، «پرچمداری که نه کاشف بود و نه فروتن: گفتوگو با سعید شاهسوندی درباره تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق و نقش تقی شهرام در آن»، مهرنامه، ش 38 (1393)، صص 83-84.
[9] . احمد رضا کریمی،تقی شهرام به روایت اسناد، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1398، ص 114.