روزهایی که بر ما گذشت، تداعیگر سالروز شهادت رهبر پاکباز فدائیان اسلام و یاران اوست. به این مناسبت و در مقال پیآمده، کارنامه او و همراهانش، در فاصله کودتای 28 مرداد 1332 تا هنگام شهادت، مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه مفید آید
کودتای 28 مرداد1332 شهید سیدمجتبی نواب صفوی، رهبر جمعیت فدائیان اسلام، پس از آزادی از زندان دکتر مصدق، سیاست و برنامههای خود را تغییر داد. او در مصاحبهای که پس از آزادی از زندان با روزنامه «اطلاعات» داشت اعلام کرد: «برنامه کاری ما از این پس اتحاد ممالک اسلامی است.»1 این سخن نواب، حاوی پیامی برای آیتالله کاشانی و مصدق مبنی بر عدم دخالت فدائیان در کار دولت بود. نواب بعد از آزادی، عازم مشهد شد. در این شهر از او استقبال باشکوهی صورت گرفت، تا اینکه زمان دادگاه محمدمهدی عبدخدایی فرا رسید. سیدعبدالحسین واحدی از نواب خواست به تهران بیاید و در دادگاه شرکت کند. نواب هم سفر خود را نیمهتمام رها کرد و همراه تعدادی از فدائیان اسلام به تهران بازگشت. در آن دوره روابط دولت مصدق با دربار، دچار تزلزل شده و قدرتش رو به افول میرفت. در نهایت دولت مصدق بر اثر کودتای 28 مرداد 1332، به پایان کار خود رسید. دولت سقوط کرد و مصدق همراه تعدادی از سران جبهه ملی دستگیر شد. تعدادی دیگر از سران جبهه ملی نیز، تحت تعقیب قرار گرفتند. نواب دو ماه قبل از کودتا، در نامهای که به مصدق نوشته بود، آینده دولت او را تذکر داده بود. متن نامه شهید به شرح ذیل میباشد:
«8 شوالالمکرم 30 خرداد 1332ش هو العزیز
آقای دکتر محمد مصدق نخستوزیر پس از سلام
شما و مملکت، در سختترین سراشیب سقوط قرار گرفتهاید؛ چنانچه احساس کرده و معتقد شده باشید که نجاتبخش شما و مملکت، اجرای برنامه مقدس پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله و سلم) میباشد و پس از اتمام جریانات گذشته، آماده اجرای احکام مقدس اسلام باشید، قول میدهم که مملکت را به یاری خدای توانا و به برکت اجرای احکام و تعالیم عالیه اسلام، از هر بدبختی و سقوط و فسادی حفظ نموده، به منتهای عزت و سعادت معنوی و اقتصادی برسانیم.
تهران، به یاری خدای توانا
سیدمجتبی نواب صفوی».2
شهید نواب صفوی در جمع یارانش، پس از آزادی از زندان دکتر مصدق
(بهمن 1331)نواب به همراه فدائیان، حرکت کودتا را در سخنرانیها و بیانیههای خود محکوم کردند. آنها به صورت صریح از سرلشکر زاهدی خواستند تا دستورات اسلام را اجرا کند و اگر غیر از این راه را برود، او به سرنوشت رزمآرا دچار خواهد شد.
سفر شهید نواب صفوی به کشورهای اسلامی
فضلالله زاهدی پس از رسیدن به قدرت، در مقابل فدائیان اسلام انعطاف نشان میداد، تا بتواند از این طریق آنها را کنترل نماید. فدائیان نیز از فترت بیرون آمدند و مجددا قدرت گرفتند. فدائیان اسلام در شهرهای مختلف، شروع به برگزاری جلسات کردند که در یکی از همین جلسات، برای اولین بار مردم شعار «مرگ بر شاه» را سر دادند. علاوه بر این «علما و دانشمندان اسلام برای دفاع در مقابل تهاجمات اسرائیل به فلسطین و رساندن ندای مظلومیت فلسطین به گوش دنیا، انجمنی به نام مؤتمر اسلامی تأسیس نمودند. اعضای این انجمن، همایش ششروزهای را در اردن برگزار کردند. برپاکنندگان این همایش، از فعالیتهای انقلابی نواب در ایران باخبر بودند و از او بهمنظور سخنرانی در این همایش دعوت کردند. دولت زاهدی نیز برای کنترل فدائیان، با درخواست گذرنامه موافقت کرد. نواب قصد داشت در این سفر، چهار نفر دیگر از سران فدائیان اسلام را نیز با خود ببرد، که با مخالفت دولت مواجه شد. تنها مشکل نواب برای سفر به اردن، تأمین هزینه سفر بود. از طرفی هم آیتالله صدر شرکت در مؤتمر اسلامی را بهعنوان وظیفه شرعی به عهده نواب گذاشت...».3
فدائیان اسلام هم اغلب از از لحاظ مادی، از قشر ضعیف جامعه بودند و توانایی تأمین هزینه سفر را نداشتند. شهید نواب صفوی در مجلسی در مسجد محمودیه تهرن، اهداف سفر خود را شرح داد و پس از سخنرانی او واحدی در بالای منبر گفت: «همه میدادند که ما این پول را نداریم، هر کسی هر قدر قدرت دارد، کمک کند تا آقا به اردن بروند و رسالتشان را انجام دهند...».4 به هر ترتیب، هزینه سفر او توسط مردم و علمای شهر تأمین شد. نواب ابتدا به عراق رفت و ضمن زیارت عتبات عالیات، با حضرات آیات: صدر، سیدهادی میلانی، علامه امینی دیدار داشت. او بعد از عراق عازم لبنان شد و آنجا به بینالمقدس عازم شد. بیتالمقدس در آن زمان، به دو بخش تقسیم میشد: قسمتی تحت سیطره اردن و بخش دیگر تحت اشغال اسرائیل بود. نواب در مؤتمر اسلامی، به زبان عربی فصیح سخنرانی کرد و گفت: «در زمان حاضر مسئله، مسئله ملیت و عربیت نیست، بلکه مسئله اسلام، دفاع از حقوق مسلمین و حقوق مردم فلسطین است...». پس از سخنرانی ایشان همه حاضران یکصدا فریاد زده بودند:
«زندهباد این مهمان گرامی اسلام، زندهباد این قهرمان ایران»5
سخنرانی نواب غوغایی میان حاضران برپا کرد. سفر نواب، فقط به سخنرانی او در اجلاس ختم نمیشود. وی علاوه بر شرکت در مؤتمر اسلامی، سفری به مناطق مرزی مابین اردن و اسرائیل داشت. او هنگام بازدید از این مناطق، چشمش به مسجدی متروکه در محدوده اشغالشده توسط اسرائیل میافتد و از همراهان خود میخواهد، تا با او به مسجد بروند و دو رکعت نماز بخوانند. حضار با خواسته نواب مخالفت میکنند و این حرکت را خطرناک میدانند. نواب هم میگوید: «بسیار خوب شما نیایید، اما من خودم بهتنهایی میروم».6 پس از حرکت کردن نواب به سمت مسجد، حضار هم در پی او به راه میافتند. حضار از نواب میخواهند که امام جماعت شود. او هم قبول میکند. نواب در اردن، با سلطان حسین، پادشاه اردن، نیز دیدار میکند. همسر شهید نواب در رابطه با این دیدار، میگوید: «روزنامهای عربی عکس آقای نواب و ملک حسین را چاپ کرده بود و نوشته بود که بر اثر نصایح دو ساعته نواب صفوی، ملک حسین از سوار شدن به ماشینی که ساخت انگلستان بود خودداری کرد!»7 اعمال و رفتار او بهگونهای بوده است که یوسف حناء، خبرنگار مسیحی لبنانی، مینویسد: پس از دیدار با نواب و صحبت با او مسلمان شده است.8 در پایان اجلاس، نمایندگان «شبانالمسلمین» و «اخوانالمسلمین» مصر از او دعوت کردند، تا به مصر سفر کند. نواب هم پذیرفت، ولی به دلیل نداشتن هزینه سفر، زمان آن را به بعد موکول کرد. بعد از اتمام مجلس، او ابتدا به لبنان رفت و در جمع مردم لبنان درباره آزادی مناطق اشغالی کشورشان سخنرانیهایی کرد؛ سپس به سوریه و از آنجا به عراق رفت. نواب در عراق باز هم ضمن زیارت عتبات با تعدادی از علمای عراق دیدار کرد. او در نجف به منزل علامه امینی رفت. علامه امینی، نواب را در امر سفر به مصر ترغیب کرد و هزینههای سفر ایشان را از طریق مردم و علما و تجار تأمین کرد. نواب از طریق سفارت مصر در عراق، ویزا گرفت و عازم مصر شد. پس از ورود به قاهره، در مجلس سالگرد احمد منیسی و احمد شاهین، دو تن از شهدای جنگ پارتیزانی مقابل صهیونیسمها، شرکت کرد و در آنجا به زبان عربی فصیح سخنرانی نمود. نواب در سخنرانیاش، بحث ملی شدن کانال سوئز توسط نجیب، پادشاه مصر، را مطرح کرد. او مردم را به جنگ با اسرائیل ترغیب و تشویق نمود. سخنرانی نواب، با درگیری بین جوانان اخوانالمسلمین و مأموران پلیس همراه شد. اخوانیها ماشین پلیس را آتش زدند. در نهایت پس از درگیریهای بین اخوانالمسلمین و پلیس، محیالدین ذکریا و انور سادات، اخوانالمسلمین را منحل میکنند. مأموران دولتی، شبانه تمامی مراکز اخوانیها را تصرف مینمایند. نواب صفوی نیز بازجویی میشود و نیّت و چگونگی سفرش به مصر را توضیح میدهد. روحیه بالا و صلابت نواب، مانع از این شد که او به زندان برود. او بهجای زندان، میهمان وزیر اوقاف مصر شد. نواب در مصر به دیدن جمال عبدالناصر هم رفت و حتی در رژه ارتش هم شرکت کرد. اتفاق جالب دیگر این سفر، ملاقات نواب با دانشجوی فلسطینی به نام یاسر عرفات بود. یاسر عرفات درباره دیدارش با نواب میگوید: «هنگامی که دانشجو بودم و در مصر درس میخواندم، یک روز شهید نواب به دانشگاه آمد و سخنرانی کرد. پس از پایان سخنرانی، نزد او رفتم و خودم را معرفی کردم. او به من گفت: تو پسر علی هستی، اما ملتت در اسارت به سر میبرد، تو سید حسنی هستی، تو باید دین جدت را یاری دهی، تو باید ملت فلسطین را از چنگال اسرائیل نجات بدهی، آن وقت اینجا نشستهای درس میخوانی که چه؟... این سخنان نواب مرا تکان داد و روحیه انقلابی در من پدید آورد و از آن پس، درس را رها کردم و یکسره به کار نهضت پرداختم».9 نواب پس از گذشت 65 روز، در تاریخ 12 بهمن 1332، به ایران بازگشت و مورد استقبال یاران خود قرار گرفت.
اعلام کاندیداتوری مجلس، توسط رهبر فدائیان اسلام
پس از کودتای 28 مرداد، فضای کشور دچار اختلاف گردیده بود. مصدق به سه سال حبس مجرد محکوم شد. شاه نیز بهمنظور حمایت از دولت کودتا، فرمان انحلال مجلس سنا و شورای ملی را صادر کرده بود. زمان ثبتنام نامزدهای انتخابات مجلس هجدهم فرا رسیده بود. دوستان شهید نواب صفوی از او خواستند، تا در انتخابات مجلس ثبتنام کند. نواب با اصرار دوستان، طی اعلامیهای کاندیداتوری خود را از شهر قم عنوان کرد. این تصمیم نواب، موجب تعجب عدهای از افراد شد! زیرا نواب تا آن زمان، از قبول مسئولیتهای سیاسی اجتناب میکرد. نواب حتی پیشنهاد نیابت آستان قدس رضوی را هم رد کرده بود، اما این بار او تصمیم گرفته بود تا حرفهایش را در پرتو مصونیت نمایندگی بزند. اعلام کاندیداتوری نواب موجب اختلاف و دودستگی در بین نیروهای فدائیان شد. عدهای از نامزد شدن نواب حمایت میکردند و عدهای دیگر نیز مخالف ثبتنام نواب بودند. مخالفین معتقد بودند که ثبتنام نواب، در تضاد با اهداف فدائیان است. مخالفتها با ثبتنام نواب اوج گرفت. نواب، که از اقدام مخالفان بسیار رنجیده بود، جهت حفظ انسجام نیروهای مذهبی، از کاندیداتوری مجلس انصراف داد.
انتشار اعلامیه نواب خطاب به شاه
به پیشنهاد انگلیس و تصویب آمریکا، پیمانی نظامی بین ایران، عراق، پاکستان و ترکیه بسته شد، تا بهوسیله آن از نفوذ کمونیسم جلوگیری شود. این پیمان به دلیل اینکه در بغداد، پایتخت عراق بسته شد به پیمان بغداد معروف شد. هنگامی که این پیمان بسته شد، زاهدی سقوط کرده بود و حسین علاء بهجای او به نخستوزیری رسیده بود. نواب انعقاد این پیمان را نکوهش میکرد و اعتقاد داشت که کشور باید مستقل باشد. نواب در دیداری که با تیمور بختیار، فرماندار انتظامی تهران داشت، درباره پیوستن ایران به پیمان نظامی بغداد هشدار داد و گفت: «به شاه بگویید هنوز بچه مسلمانها در ایران زنده هستند، من اسلحه دادم به خلیل طهماسبی تا رزمآرا را بزند، من به عبدخدایی گفتم اسلحه بردارد فاطمی را مضروب کند و مسئولیتش را هم پذیرفتم. من اجازه نخواهم داد در کشور آل محمد(ص) خلاف شرع انجام گیرد...».10 نواب برای اتمام حجت اطلاعیهای خطاب به شاه صادر کرد:
«هو العزیز
مصلحت مسلمین دنیا پیوستن و تمایل به هیچ یک از دو بلوک جهان و پیمانهای دفاعی نبوده، باید برای حفظ تعادل نیروهای دنیا و استقرار صلح و امنیت یک اتحادیه دفاعی و نظامی مستقلی تشکیل دهند... بیش از هر چیز، چون خدای عزیز بر ما شرافت عالی اسلام را منّت نهاده است و مسلمان هستیم، باید مصالح عمومی را از نظر اسلام و مسلمین بسنجیم...».11 نواب امضای پیمان بغداد را بهمنزله نفوذ آمریکاییها میدانست. او معتقد بود که با این کار، فرهنگ آمریکایی در جامعه اسلامی رواج پیدا میکند.
مضروب ساختن حسین علاء
دولت هشدارهای فدائیان اسلام را جدی نگرفت و طی اعلامیهای بیان کرد که حسین علاء نخستوزیر وقت، جهت امضای پیمان بغداد، عازم عراق میشود. شهید نواب با شنیدن این خبر، با اعضای برجسته فدائیان اسلام جلسهای را برگزار کرد. در این جلسه تصمیم به اعدام حسین علاء گرفته شد. فدائیان معتقد بودند حالا که دولت به اتمام حجت ما توجه نکرد، برای جلوگیری از انعقاد این پیمان، باید حسین علاء را از میان برداریم. «نواب قبل از اینکه نقشه ترور حسین علاء را ترسیم کند، نزد حاج شیخ ابوالفضل خراسانی، صاحب کتاب «سفینه النجاه» میرود و او او استخاره میگیرد. استخاره ایشان خیلی خوب آمد».12 سه نفر از فدائیان اسلام، بهعنوان گزینههای نهایی برای ترور علاء انتخاب میشوند و از میان این سه نفر، شهید نواب مظفرعلی ذوالقدر را که از آبادان به فدائیان پیوسته بود، انتخاب مینماید. سیدعبدالحسین واحدی همراه اسدالله خطیبی، عازم آبادان شدند تا در صورتی که ذوالقدر نتوانست کار علاء را تمام کند، آنها علاء را در مسیر عراق از بین ببرند. روز موعود فرا رسید. مراسم ختم مصطفی کاشانی، فرزند آیتالله کاشانی، بهترین فرصت برای مواجهه با علاء بود. مظفرعلی ذوالقدر، کفنی را که نواب برای او تهیه کرده بود، پوشید. این کفن بهوسیله نواب منقش به آیات قرآن و اهداف ترور علاء شده بود. ذوالقدر عازم مسجد شاه شد. حسین علاء ساعت 3:30 دقیقه بعد از ظهر روز 25 آبان 1334، درحالیکه محافظان او را احاطه کرده بودند، وارد مسجد شاه شد. ذوالقدر بلافاصله خود را به او نزدیک و تیری بر سر او شلیک کرد، تیر دومی داخل لوله اسلحه گیر کرد! مأموران بیدرنگ ذوالقدر را دستگیر کردند. حسین علاء جان سالم به در برد و فردای مضروب شدن، عازم بغداد شد تا پیمان نظامی را امضا کند. واحدی و خطیبی هم دستگیر و تحتالحفظ به تهران منتقل شدند.
تعقیب و بازداشت رهبر فدائیان اسلام و یارانش
شهید سیدعبدالحسین واحدی را به تهران آوردند و به اتاق تیمور بختیار بردند. بختیار به مادر عبدالحسین واحدی توهین کرد. واحدی عصبانی میشود و میگوید: مادر من فاطمه زهرا(س) است. او صندلی را برمیدارد که بر سر بختیار بکوبد. بختیار زودتر از او، شش گلوله به سمت واحدی شلیک میکند. سیدعبدالحسین واحدی در اتاق بختیار به شهادت میرسد. شهید نواب صفوی پس از شنیدن خبر نافرجام ماندن اعدام علاء، در منزل حاج قاسم معمار مخفی شد، اما آنجا نیز با کسی در ارتباط نبود. نواب استخاره کرد تا به منزل آیتالله سیدمحمود طالقانی برود و استخاره هم خوب آمد. او محمدمهدی عبدخدایی را به منزل آیتالله طالقانی فرستاد و به ایشان اطلاع داد. مرحوم طالقانی به رغم اینکه منزلش تحت نظارت نیروهای امنیتی بود، درخواست نواب را قبول کرد. آنها شبانه وارد خانه آیتالله طالقانی شدند.13 نواب آن شب در حضور آقای طالقانی از مرگ خود گفت: «والله جوری خواهم مُرد که از هر قطره خونم یک نواب صفوی بهوجود بیاید، ما میمیریم، مرگ حتمی است از دنیا هم که چیزی نداریم».14
نواب و یارانش هنوز نمیدانستند که سیدعبدالحسین واحدی شهید شده و حسین علاء از ترور جان سالم به در برده است. آیتالله طالقانی با سران جبهه ملی صحبت کرد، تا فدائیان اسلام و نواب در منزل این افراد مخفی شوند. عزتالله سحابی که به دیدار نواب آمده بود، در پاسخ به آقای طالقانی گفت: ما جایی برای مخفی شدن ایشان نداریم و نواب مجبور شد در منزل آیتالله طالقانی بماند. چند شب از اقامت نواب در منزل طالقانی گذشت، تا اینکه نواب پیشنهاد داد به منزل حمید ذوالقدر ــ که از علاقهمندان به نواب بود ــ بروند. نواب و سیدمحمد واحدی به منزل حمید ذوالقدر رفتند و عبدخدایی و خلیل طهماسبی، در منزل مرحوم طالقانی ماندند. مظفرعلی ذوالقدر، که در مسجد شاه دستگیر شده بود، زیر شکنجه، ناخودآگاه اسم حمید ذوالقدر را بر زبان آورد. نیروهای آگاهی پس از بررسی پروندهها، منزل حمید ذوالقدر را شناسایی کردند و شبانه به منزل او برای بازرسی رفتند. در نتیجه مأموران سیدمحمد واحدی، نواب صفوی و حمید ذوالقدر را دستگیر کردند. روزنامهها در تاریخ 1 آذر 1334، با آب و تاب نوشتند که نواب دستگیر شد. پنج روز بعد از دستگیری نواب، خلیل طهماسبی نیز دستگیر شد و عبدخدایی هم متواری گردید.
برگزاری دادگاه شهید نواب صفوی و همرزمان
هنگامی که شهید نواب صفوی دستگیر شد، تلاشهای زیادی برای آزادی او و یارانش صورت گرفت، که متأسفانه هیچ کدام مثمر واقع نشد. در تاریخ 15 آذر 1334، بازجویی از نواب و اعضای فدائیان اسلام آغاز شد و در 7 دی 1334 سرلشکر حسین آزموده، دادستان کل ارتش، ادعانامه خود را علیه نواب و هفت نفر از اعضای فدائیان به اتهام توطئه برای بر هم زدن اساس حکومت و تحریص مردم به مسلح شدن و حمل اسلحه غیر مجاز اعلام کرد. در 12 دیماه سال 1334، دادگاه نظامی به صورت غیر علنی و سرّی محاکمه نواب و اعضای فدائیان اسلام را آغاز کرد و دادگاه تجدید نظر نظامی، در 24 دی 1334 حکم اعدام نواب صفوی، استاد خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و مظفرعلی ذوالقدر را تأیید کرد.
شهید نواب صفوی در گفتوگو با تیمور بختیار (آذر 1334)
بر محمل وصل
فدائیان اسلام و نزدیکان شهید نواب صفوی، از حکم دادگاه تجدید نظر مطلع نبودند. دولت از هراس اینکه فدائیان اسلام برای رهایی نواب، اقدام به مضروب ساختن مسئولان حکومت کنند، حکم دادگاه او را به اطلاع مردم نرساند. آن دسته از اعضای فدائیان اسلام که دستگیر نشده بودند، به دنبال اعدام تیمور بختیار و سرلشکر آزموده بودند، اما دیگر نه روحیهای داشتند و نه اسلحهای! از طرفی هم، بیم کشته شدن یاران خود را داشتند. سرانجام تلاشهای برخی از علما و خانواده شهید نواب به نتیجه نرسید و در سحرگاه 27 دی 1334، رهبر فدائیان اسلام را به همراه یارانش، درحالیکه دستانشان به جوخههای اعدام بسته بود، تیرباران کردند. بدنهای خونآلود آنها را در تاریکی شب، به قبرستان مسگرآباد منتقل و دفن نمودند. خانواده و یاران نواب بعد از شهادت نواب و دیگر اعضای فدائیان، متوجه خبر اعدامشان شدند. *منابع دردفتر تارنمای پژوهشگاهتاریخ معاصرایران موجود است