مأموریت ژنرال رابرت داچ هایزر در ایران، 44 ساله شد. این سفر ناکام و خروج بیدستاورد وی از کشورمان، فرآیندی را کلید زد که تا هماینک تداوم یافته است. چنین رویدادی به مدد اسناد و تحلیلها، در خور خوانش مینماید. امید آنکه علاقهمندان به تاریخ انقلاب اسلامی را مفید و مقبول آید
شاه و بختیار، بیاطلاع از سفر هایزر به ایران
بیتردید سفر ژنرال رابرت هایزر به ایران، آخرین تلاش دولت آمریکا برای سرپا نگاه داشتن حکومت پهلوی دوم به شمار میرود. آمریکاییها اگرچه شانس بقای شاه را کم می دانستند، اما در نهایت و مجددا، بخت خود را در این زمینه آزمودند. در این میان اما نکته مهم، شکل عجیب ورود هایزر به ایران بود، که حتی تعجب شاه و بختیار را نیز برانگیخت! تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی، طی مقالی در این باب چنین آورده است:
«به گزارش مستشاران آمریکایی در نیروهای مسلح کشورایران، پیش از خروج شاه از ایران، حالت یأس و نومیدی و سردرگمی بر ارتش حاکم بود و از آنجایی که تمام کادر نظامی ایران نسبت به شاه سوگند وفاداری یاد کرده بودند، پذیرش اطاعت از بختیار برای آنها آسان نبود. در چنین شرایطی هارولد براون، وزیر دفاع، پیشنهاد کرد آمریکا برای کسب اطلاعات بیشتر از موقعیت فرماندهان عالی نظامی ایران و تحت تأثیر قرار دادن آنها، باید یک ژنرال عالیرتبه به ایران اعزام کند. برای این مأموریت، ژنرال رابرت داچ هایزر، معاون نیروهای ناتو در اروپا، برگزیده شد. او قبلا نیز به ایران آمده بود و مقامات بالای ارتش ایران را میشناخت. براون برای او، نقشی مانند یک مشاور در نظر گرفته بود. او کارتر را متقاعد ساخت تا به جای اعزام یکی از افراد کابینه، هایزر را بفرستد، که مورد موافقت قرار گرفت. اعزام هایزر به ایران، در حقیقت واپسین تلاش دولت آمریکا برای غلبه بر بحران ایران، از طریق دستاویزهای قانونی و در چهارچوب قانون اساسی مشروطه بود، که در صورت شکست میبایست به قهر و خشونت منتهی شود. به توصیه سولیوان، قرار شد هایزر به صورت ناشناس و بدون سر و صدا به ایران بیاید. او با لباس شخصی و در یک هواپیمای باری، در 4 ژانویه 1979/ 14 دی 1357 وارد تهران شد و خبر ورودش، در 17 دی 1357 منتشر گردید. شاه در خاطرات خویش، پیرامون سفر ژنرال هایزر به ایران در دوران انقلاب چنین مینویسد: در اوایل دیماه خبر حیرتانگیزی به من گزارش شد، که ژنرال هایزر چند روزی است در ایران است و در تهران اقامت دارد. مسافرتهای ژنرال هایزر به ایران، جنبه تشریفاتی نداشت و او برای دیدار با فرمانده قوای مسلح ایران ــ که یکی از کشورهای عضو پیمان مرکزی بود ــ به ایران میآمد... وی ادامه میدهد: رفت و آمدهای ژنرال هایزر، همواره از چند هفته قبل برنامهریزی میشد، ولی این بار جنبهای اسرارآمیز داشت! از امرای ارتش درباره مسافرت ژنرال هایزر سؤال کردم، آنها هم چیزی نمیدانستند... ظاهرا بیاطلاعی مقامات رژیم از سفر ژنرال آمریکایی، محدود به شاه نبود. شاپور بختیار نیز در مصاحبهای تلفنی ــ که مستقیما از رادیو فرانسه پخش شد ــ در پاسخ به سؤالی در خصوص سفر هایزر، چنین پاسخ میدهد: من هرگز نام این ژنرال را نشنیدهام و هرگز با سفارت آمریکا تماسی نداشتهام، من تنها تلگراف تبریکی از سفیر فرانسه دریافت کردم و سفیر انگلستان هم برای خداحافظی به دیدن من آمده است...».
ژنرال رابرت داچ هایزر
هایزر در قامت همکار ژنرالهای ناامید! هایزر در وهله نخست با این هدف به ایران آمد تا امکان وقوع یک کودتای نظامی را بررسی کند، یا فراهم آورد. او در ایران اما، با فرماندهانی مواجه گشت که اغلب روحیه خود را باخته بودند و شانس زیادی برای تداوم حکومت شاه نمیدیدند. او سعی کرد که در آغاز، امید را در این فرماندهان افزایش دهد و توجه آنها را به هدف معطوف دارد. در اثر تاریخی ـ پژوهشی «یک سال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه» منتشره از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، دراینباره آمده است:
«مهمترین بخش مأموریت هایزر، حفظ یکپارچگی ارتش بود. هایزر در ابتدای ورود به ایران تصمیم گرفت، با چهار افسر عالیرتبه و تأثیرگذار ارتش ملاقات کند. این چهار نفر عبارت بودند از: سپهبد امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی، دریادار کمالالدین حبیباللهی فرمانده نیروی دریایی، ارتشبد طوفانیان معاون وزارت دفاع و مسئول خریدهای تسلیحات خارجی، ارتشبد عباس قرهباغی رئیس ستاد مشترک ارتش. هایزر ملاقاتهای خود را به صورت جداگانه از همان 16 دیماه آغاز کرد، امّا آنها را سخت مرعوب قدرت انقلاب یافت. ژنرال آمریکایی مأموریت داشت تا فرماندهان نظامی را ــ که این گونه از رفتن شاه بهوحشت افتاده بودند ــ منسجم و آماده کودتا نماید. هایزر مرد پرکار و امیدواری بود، شب و روز برای مأموریت خود برنامهریزی میکرد، با فرماندهان صحبت میکرد و به آنها امید میداد. هایزر پس از این ملاقاتها، چهار برنامه را برای فرماندهان نظامی طراحی کرد: 1. جلوگیری از فرار فرماندهان بعد از رفتن شاه و حفظ انسجام آنها؛ 2. تغییر انقیاد فرماندهان از شاه به بختیار؛ 3. طرح به حرکت درآوردن اقتصاد در جهت حمایت از دولت بختیار توسط ارتش؛ 4. مقابله با جنگ روانی امام خمینی. ژنرال آمریکایی سپس در ملاقات با شاه، مأموریت خود و دستورات کارتر را تشریح کرد و تشکیل کمیته بحران و آخرین تحولات آن را بهاطلاع محمدرضا پهلوی رساند. شاه همان روز به قرهباغی دستور داد تا به حرف هایزر گوش کنند و به وی اطمینان داشته باشند. وظیفه دیگر هایزر، طرح یک کودتا توسط ارتش در صورت شکست بختیار بود. منظور از کودتا در این طرح، دستگیری و کشتن رهبران انقلاب، سرکوب مردم و اشغال مراکز مهم اقتصادی و سپس روی کار آوردن دولتی سرکوبگر بود. برژینسکی، مشاور امنیتی کارتر، بیمهابا میکوشید تا کودتا را در اولویت قرار دهد. برژینسکی معتقد بود: یک کودتای نظامی در ایران به طرفداری از شاه، تنها امید باقیمانده برای حفظ منافع آمریکا در ایران است... . براون، وزیر دفاع، نیز همین عقیده را داشت و پیوسته از هایزر میخواست تا نیروهای مسلح ایران را برای مقابله و سرکوب مخالفان، در صورت لزوم آماده کند... . برژینسکی به هایزر تأکید کرد که طرح آمادهای را برای دست زدن به اقدام نظامی داشته باشد. او معتقد بود این طرح روحیه ارتش را تقویت خواهد کرد و از نظر روانی، آنها را برای دست زدن به کودتا درصورت لزوم مهیا خواهد ساخت...».
نمیدانستم چگونه اوضاع را کنترل کنم؟
فرستاده نظامی دولت آمریکا، ایران را از پیش میشناخت. هم از این روی پس از اندک مطالعهای، دریافت که کار او در چنان برههای، بسیار سخت خواهد بود. او در ذهن خود، بین امکان یا عدم امکان کودتای نظامی در حرکت بود! آنچه او درباره آن روزهای خویش به تاریخ سپرده، به اندازه کافی گویا و شفاف هست:
«نمیدانستم چگونه اوضاع را کنترل کنم؟ آیا میبایست تلاش کنم تا از طریق شوکدرمانی، افکار آنها را از سفر شاه منصرف کنم یا اینکه تسلیم میشدم و با آنها همدردی میکردم؟ تصمیم گرفتم به آنها اجازه دهم تا احساساتشان را تخلیه کنند. حالا هیچ تردیدی وجود نداشت که خودشان علاقهمندند از کشور و بختیار حمایت نمایند. آنها همچنان مشغول بحث بر سر ایده کودتای نظامی در آن شب بودند و در حقیقت، تصمیم داشتند ساعت 2:30 دقیقه بامداد روز بعد، قدرت را در دست گیرند. اما بهراحتی میشد با یکی دو سؤال عملی، درباره برنامهریزی از کودتا منصرفشان کرد. نخستوزیر چه ایرادی داشت؟ چه کسی باید رهبر جدید کشورشان باشد؟ پس از آن، به گمانهزنی درباره اقدام بعدی [امام] خمینی پرداختند و همین مسئله، منجر به طرح مباحث تنشزا شد. آنها معتقد بودند وی بهزودی به کشور باز خواهد گشت. برای جلوگیری از ورود او چه باید کرد؟ چرا وی همین حالا بازنمیگشت؟ سرانجام بحث بهجایی رسید که مرا وادار کرد کمی تند شوم. گفتم: ما الان آمادهایم تا توان خود را در حمایت از بختیار آزمایش کنیم و طرحهای کافی را برای انجام این کار در اختیار داریم. این مسئله با فریادهای عجیب قرهباغی و ربیعی، مورد موافقت قرار گرفت. آنها پاسخ دادند: بله ژنرال، شاه به ما گفته است به شما اعتماد کنیم، به حرف شما گوش دهیم و از شما اطاعت کنیم. واژه اطاعت حرف جدیدی بود که مرا شوکه کرد؛ بنابراین بلافاصله پرسیدم: آیا درست میشنوم؟ همه آنها تأیید کردند و این موضوع قدری تکاندهنده بود؛ زیرا مطمئن بودم دولت ما نمیخواهد تا این مرحله پیش بروم و بارها دراینباره به من هشدار جدی داده بودند. از طرف دیگر، واشنگتن بهشدت مرا تحت فشار قرار داده بود تا کارها را درست و طبق برنامه انجام دهم. احساس کردم در موقعیتی قرار گرفتهام که هیچ چارهای ندارم. این حرفها نور کاملا متفاوتی را بر اوضاع افکنده بود، که دیگر میدانستم اگر حرفی بزنم، فورا عمل خواهد شد. نگرانی اصلی من، احتمال درز این اطلاعات به بیرون بود. مطبوعات شوروی قبلا در این خصوص اتهامات زیادی را مطرح کرده بودند و اگر واژه اطاعت به گوش کسی میرسید، مشکلات عدیدهای را برای آمریکا در ایران بهوجود میآورد...».
دست زدن به یک کشتار بزرگ، به مثابه راه حل انقلاب
هایزر در مدت اقامت در ایران، چه کرد و نیز چه چیز موجب شد که در انجام مأموریت خود ناکام شود؟ او در حال آماده کردن سران ارتش شاهنشاهی برای یک کودتای نظامی بود، اما نهایتا شرایط را برای انجام آن مهیا ندید و ناگزیر از فرار شد! نویسنده «غرب و براندازی جمهوری اسلامی ایران» از انتشارات مؤسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در این فقره اعتقاد دارد:
«هایزر درباره چگونگی پیریزی یک کودتای موفق، در خاطرات خود مینویسد: پیشنهاد کردم که این گروه به صورت یک شورا، مرکب از ریاست ستاد ارتش و فرماندهان نیروهای سهگانه درآید و این فکر را پسندیدند. چیزی که من در واقع دنبالش بودم، این بود که نهادی شبیه ستاد مشترک خودمان ایجاد کنم، که همه با هم در آن کار کنند... در پی تشکیل این گروه به عنوان یک اقدام زیربنایی، هایزر با جدیت در پی طرحریزی و اجرای دیگر بخشهای مأموریت خود برمیآید، که عبارت بودند از: جلب حمایت ارتش از بختیار پس از خروج محمدرضا، شکستن اعتصابات و بهدستگیری کنترل مراکز حساس اقتصادی و صنعتی به منظور تثبیت حاکمیت دولت بختیار، حل مسائل و مشکلات ارتش از جمله کمبود سوخت، تقسیم وظایف بین نیروهای سهگانه برای مقابله با جریان انقلاب و آمادگی برای کودتا و طراحی اقدامات لازم تبلیغاتی و روانی و سپردن رهبری آن به یک افسر آمریکایی. هایزر در چهارچوب اقدامات خود و با توجه به شرایط عینی جامعه، حتی ضرورت یک برخورد خشن نظامی و دست زدن به یک کشتار بزرگ را از نظر دور نداشته بود؛ بنابراین، طرح و برنامه هایزر، ظاهرا از همهجانبهنگری برخوردار بود و تمام جوانب کار سنجیده شده بود. اما آنچه تمام برنامهها را به هم ریخت، رهبری مدبرانه و هوشیارانه امامخمینی(ره) بود. خروج هایزر از ایران پیش از به ثمر رساندن برنامههایش، بیتردید تحت تأثیر رهبری امام بود. به این ترتیب، معمار کودتا علیرغم تمامی سوابق و تجربیاتش در امور سیاسی و نظامی و حوزه اختیارات وسیعی که در ایران به وی داده شده بود، در برابر معمار انقلاب، شکست سختی را متحمل شد و او نیز فرار را بر قرار ترجیح داد. البته ناگفته نماند که پس از خروج هایزر در 14 بهمن و اوجگیری روند انقلاب با حضور امام خمینی، هرچند که امکان انجام کودتا برطبق طرحها و برنامههای هایزر فراهم نیامد، اما به هر حال حرکتی در روزهای آخر عمر رژیم پهلوی با هدف سرکوب شدید و کشتار مردم صورت گرفت، که گرچه به شهادت جمعی از مردم و نظامیان پیوسته به انقلاب انجامید، اما به دلیل هوشیاری حضرت امام و صدور فرمان حضور مردم در خیابانها و بیاعتنایی به حکومتنظامی اعلامشده از ساعت 4 بعدازظهر روز 21 بهمن 1357، این طرح نیز با شکست مواجه شد...».
ممکن بود گروهی از خلبانانِ وابسته، مرا نابود کنند!
ژنرال آمریکایی در واپسین مأموریت خود به ایران، ناتوان و مغبون ناگزیر از ترک کشورمان شد. بااینهمه خوانش خاطرات وی درباره چگونگی فرار شبانه، نشان میدهد که وی بهرغم تمام نفوذ آمریکا در ایران، برای فرار با چه دغدغهها و ترسهایی دست و پنجه نرم میکرده است:
«بهطرف اقامتگاه رفتم، کیفم را بستم و با نیروهای ستاد خداحافظی کردم. وقتی عازم ستاد مشترک شدیم، باران نمنم میبارید و هوا کم کم تاریک میشد. مأموران امنیتی من اصرار داشتند که تا رسیدن به هواپیمای سیـ130، سه نفر در هلیکوپتر از من محافظت کنند و یک نفر هم تا اشتوتگارت در کنار من بماند. با ورود به محوطه ستاد، متوجه شدیم که خدمه و هلیکوپتر آماده پروازند. بنابراین چمدانم را داخل هلیکوپتر گذاشتم و با بقیه نیروهای امنیتی و ژنرال گاست، خداحافظی کردم. وداع بسیار سختی بود. ما از نزدیک با هم کار کرده بودیم و پیوندی بینمان برقرار شده بود که فقط زمانی ایجاد میشود که دو نفر برای بقا بههم نیاز داشته باشند. سوار هلیکوپتر شدم و در هوایی تاریک و نمناک، پرواز کردیم. تا پانصد فوتی بالا رفتیم و بهطرف مهرآباد حرکت کردیم. وقتی رسیدیم، هوا تقریبا تاریک شده بود. در آنجا مورد استقبال فرمانده پایگاه هوایی و دیگر نظامیان ایرانی قرار گرفتم. در هوایی تاریک و نمناک با پای پیاده، از کنار هواپیماهای پارکشده عبور کردیم تا به هواپیمای سی ـ 130 برسیم. تا رسیدیم، با محافظان بالا رفتیم و وارد کابین خلبان شدیم. یکی از افراد پرسید: آیا با وجود تاریکی هوا، باید پرواز کنیم؟ زیرا مدتی بود که پرواز شبانه در ایران ممنوع شده بود. گفتم: در هر صورت میرویم. مطمئن بودم که خدمه یا هواپیما را به مخاطره نخواهم انداخت. ژنرال ربیعی از نقشه رفتن ما اطلاع داشت و کنترل نیروی هوایی در اختیار او بود. بنابراین تنها احتمالی که وجود داشت، این بود که گروهی از خلبانانِ وابسته به اپوزیسیون در نیروی هوایی، بخواهند جلوی ما را بگیرند و مرا نابود کنند. همچنین ممکن بود از طرف واحدهای ضدهوایی، بهطرف ما موشک شلیک کنند. این افکار بهسرعت از ذهنم گذشت، اما تصمیم گرفتم این احتمالات را کنار بگذارم. تنها وسیله دفاعیای که برای پرواز نیاز داشتیم، در اطراف فرودگاه مهرآباد بود و من مطمئن بودم که نیروهای مسلحِ مستقر در منطقه، با ما همکاری خوبی خواهند داشت. همان گونه که از ظاهر ما برمیآمد، خدمه حق داشتند به ما مشکوک شوند. من لباس غیرنظامی داشتم و زیرِ آن یک جلیقه ضدگلوله پوشیده بودم. بالا تنهام خیلی تنومند شده بود. موی سر محافظانم، بلندتر از حد معمول نظامی بود و صورتشان را هم اصلاح نکرده بودند (هدفشان این بود که شناخته نشوند). کاملا مسلح بودند و جلیقه ضدگلوله به تن داشتند. همیشه از خودم میپرسیدم که خدمهها در اولین نگاه چه فکری کردهاند؟ نگرانی و اضطرابِ زیادی وجود داشت. صداهای خیلی ضعیفی روی بیسیم بود و اعضای خدمه کاملا آماده بودند که خبری روی بیسیمها بیاید. آنها بهدقت در تاریکی نگاه میکردند، تا اگر علائمی از دردسر وجود داشت، ببینند. از مرز ترکیه که عبور کردیم، نگرانیها از بین رفت و صدای قهقهه تمام خدمه به هوا برخاست، من هم احساس راحتی کردم...».
ژنرال رابرت داچ هایزر، در حاشیه یکی از سمینارها
و کلام آخر
و سرانجام برای فهم بهتر عادات و خُلقیات نظامی هایزر و ایضا هدف وی از سفر به ایران، خوانش این بخش از خاطرات وی مهم و بههنگام به نظر میآید:
«به نظر من روش درست این بود که روی سر راهپیمایان تیراندازی هوایی کنند و از گاز اشکآور استفاده نمایند. اگر این روش مؤثر نبود، لوله تفنگها باید پایین میآمد تا شکی باقی نماند که نیروها شوخی ندارند. ژنرال قرهباغی فورا با آقای بختیار تماس گرفت و بعد آجودانش را صدا کرد. خیلی سریع به زبان فارسی دستور آتش داد و به طرف من برگشت و گفت: همانطور که صحبت کرده بودیم، اوضاع دقیقا کنترل خواهد شد... کمی بعد گزارش رسید که نیروها طبق دستور ما وارد عمل شدهاند. تلاش کرده بودند با تیراندازی مستقیم مردم را متوقف کنند، اما بیفایده بوده است. بنابراین رهبران آنان را شناسایی کرده و به سمتشان شلیک کرده بودند. گزارش دقیقی از میزان تلفات نداشتیم...».