چرایی حضور گسترده بهائیان را در ساختار قدرت بررسی کند و به این مسئله پاسخ دهد که این حضور همهجانبه چه منافع مشترکی را با رژیم پهلوی در پی داشته و چه احساس مشترکی را ظاهر میسازد.
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ دوره پهلوی دوم اوج قدرت بهائیان است؛ دورهای که اوج اباحیگری و ترویج مظاهر دنیای مدرنِ ناشی از فرهنگ غرب بر جامعه، فرهنگ و ساختار قدرت است. این حضور همهجانبه بهائیان و ورود آنها به مناصب کلیدی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از علل مختلفی نشئت میگیرد که بهتدریج با افزایش نفوذ در بخشهای مختلف، و انباشته شدن توأمان ثروت با قدرت، تأثیر جبرانناپذیری بر ساحت سیاسی و اجتماعیِ فضای سیاسی برجای میگذارد. جستار حاضر بر آن است که چرایی حضور گسترده بهائیان را در ساختار قدرت بررسی کند و به این مسئله پاسخ دهد که این حضور همهجانبه چه منافع مشترکی را با حکومت پهلوی در پی داشته و چه احساس مشترکی را ظاهر میسازد.
شبکهسازی: اولین قدم
در تحولات تاریخ معاصر ایران فرقه بهائیت نقش منفی و مخربی از همان آغاز پیدایشش در شکل و شمایل یک فرقه بهظاهر مذهبی، در جامعه بازی کرد، به حدی که برخلاف ادعاهای خود که تز جدایی دین از سیاست سر میدهند، هم در ساختارهای قدرت نفوذ کرد و هم سیاست را در بند ثروت و ثروت را در طرح، تدوین و سیاستهای فرهنگی و اجتماعی جهت کاهش اثر و نفوذ روحانیت، به کار بست. درواقع، ثروت، و نفوذ در بنگاههای اقتصادی، اولین شرط لازم جهت استحکام و تثبیت تشکیلات و پاسخ به نیازهای برنامهریزیشده کارگزاران بهائی بود. حضور گسترده آنها به حدی بود که حتی صدای اسدالله علم، وزیر دربار، را هم درآورد. وزیر دربار در خاطراتش مینویسد: «این بهائیهای بیوطن در همه شئون رخنه کردهاند. مخصوصا مشهور است که نصف اعضای دولت بهائی هستند».[1]
بستر این حضور گسترده در ساختار سیاسی، به شبکهسازی و بهکارگیری افراد کلیدی در مناصب بالای حکومتی برمیگردد که با نخستوزیرانی همچون اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا آغاز شد. البته باید یادآوری کرد که نفوذ قوی شبکه بهائیت در دستگاه دولتی صرفا به دلیل حمایت دولت از آنها نبود، بلکه بیشتر مشارکت قوی آنان با سازمانهای جاسوسی دولتهای استعماری، عامل عمده تقویت و دوام بهائیها در این دوره بهشمار میآید. در اینجا لازم است یادآوری شود که همکاری این فرقه با سرویسهای جاسوسی به مدتها پیش از کودتای 1299، برمیگردد. حبیبالله عینالملک، پدر هویدا، رضاخان را به سر اردشیر ریپورتر معرفی میکند و اهداف راهبردی بهائیان، با تحدید و نوسازی سیاستهای دینی و فرهنگی پهلویها، خواسته یا ناخواسته، تأمین میشود.[2] الگوی نظری تشکیلات بهائی با مهرهچینی و شبکهسازی یادشده، مدخل اولیه مهمی را جهت تغییر محتوایی سیاست فرهنگی و اقتصادی یافتند که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
اقتصاد و ساختارهای مالی
اولین قدم در عرصه سیاست، داشتن توانایی مالی و قدرت اقتصادی است، بدین منظور، بهائیان درصدد برآمدند در بخش اقتصاد و تجارت اوضاع خود را بهبود بخشند تا در برابر ناملایمات و سختگیریها جامعه، اهرم فشاری در برابر دیگران داشته باشند. آنان با فعالیتها و عملکردهای خود در دوره پهلوی دوم توانستند اغلب اشخاص طراز اول در اقتصاد را به مناصب کلیدی درآورند. نظام بانکی کشور، بهطور کامل در اختیار صهیونیستهای داخلی و خارجی و فراماسونها و بهائیان قرار داشت. بانک ملی را سالها یک بهائی به نام یوسف خوشکیش اداره میکرد. بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران (باند شریفامامی، استاد اعظم فراماسونهای ایران و رئیس مجلس سنا)، با همکاری بانکهای خارجی که اغلب در کنترل صهیونیستها قرار داشت، ساختار مالی ایران را در دست داشتند. ثروت و ساختار مالی، که توسط افرادی مانند عبدالکریم ایادی، هژبر یزدانی و همکیشانش مدیریت میشد، راه را برای سرمایهگذاری در طرحهای فرهنگی و سیاستهای سکولاریستی باز کرد.[3]
هژبر یزدانی
شماره آرشیو: ۴۳-۱۱۷ی
فرهنگ اباحیگری
فعالیت زنان بهائی و ورود افرادی چون فرخرو پارسا به آموزش و پروش، زمینه را برای اشاعه بیبندوباری و رواج ولنگاری در میان مدارس باز کرد. این شیوه مدیریتی در راستای فعالیتهای بهاصطلاح فرهنگی و هنری حکومت پهلوی و برقراری یک نظام آموزشی ناقص مقتبس از آمریکا که مغایرت با خصوصیات جامعه مسلمان ایرانی داشت، بهائیان را بر تساوی حقوق زن و مرد، و عدم رعایت حجاب گستاختر کرد.[4] رواج نظریههای «زنانهباور» و بازیگران نیمهبرهنه بهائی در تبلیغات تلویزیونی، سینما و تئاتر، چاپ نشریات و مجلات تبلیغاتی، هنری، اجتماعی در تهران که تساوی حقوق زن و مرد محور مطالب آنها بود، و بیتوجهی شاه و دولت پهلوی به این مسئله، درواقع حمایت و رضایت آنها از این امر را نشان میدهد. این بیتوجهی صدای مخالفت امام را بلند کرد و باعث شد ایشان با اخطار و نصیحت به شاه بگویند: «آقای شاه! این را به تو تزریق کردهاند که نفهمیده از تساوی زن و مرد میگویی. این رأی عبدالبهاست».[5]
وابستگی ساختاری دولت و اثرات متقابل بهائیت و امپریالیسم
وابستگی به غرب هم در الگوهای نظری توسعه و هم در عملیاتی کردن آنها توسط افراد وابسته به نخبگان ایرانی تحصیلکرده در آمریکا، مخرج مشترکی را جهت زمینهسازی همکاری هرچه بیشتر با آمریکا و اسرائیل در قراردادهای فنی و در زمینه کشاورزی فراهم ساخت که نقش بهائیان را پدیدار میسازد. از دهه 1340 به بعد، نخستوزیران، وزرای کابینه، رؤسای ادارات و مؤسسات پولی و بانکی از میان بهائیان و یا منتسب به بهائیت استفاده میشد که بهصورت غیرمستقیم «وحدت منافع مشترکی را بین نخبگان سیاسی و اقتصادی ایران، آمریکا و اسرائیل در خصوص همکاری در زمینههای مختلف ایجاد میکند».[6] بازتاب همکاری مشترک ایجادشده تحت نام وحدت استراتژیک با اسرائیل و رویکرد ضد عربی و ضد اسلامی قابل بررسی است.
گردهمایی افراد موثر بهائیت و کلیمیان در حیفا در اسرائیل (در تصویر حبیت ثابت نیز دیده میشود)
شماره آرشیو: 894-112ث
الف) وحدت استراتژیک:
شناسایی اسرائیل و همکاری مجدد دولت با آن رژیم اشغالگر بعد از کودتای 1332، در زمینههای مختلف کشاورزی، اطلاعاتی و نفتی، از یک احساس مشترک دیگری نیز ناشی میشود و آن سیاست ضد عربی و ضداسلامی پهلوی دوم و بهائیان مستقر در ایران و اسرائیل است. اسناد ساواک نشان میدهد که «همکاری بهائیان با صهیونیستها در جریان انتقال یهودیان جهان به اسرائیل، نمود پیدا میکند؛ بهطوریکه ایران نقطه انتقالی یهودیان آسیا به اسرائیل محسوب میشود».[7] وظیفه محوله تشکیلات بهائی در زمینه و زمانهای است که جو ضد اسرائیلی در ایران و منطقه عربی خاورمیانه پس از جنگهای دهه 1340 و 1350 فلسطین، سوریه و مصر، افزایش یافته و اسلام سیاسی در حال گسترش است. فرقه بهائی با نفوذ در ساختار قدرت، کارویژه سیاستگذاری در امر سیاسی و تدوین راهبردهای بلندمدت در سیاست خارجی، نقش واسط و پرنفوذی را در پیوند دوستی بین ایران و رژیم اشغالگر قدس به عهده میگیرد.
در سیاست داخلی و حوزه امنیتی نیز، مدیران بهائی نقش بارزی را در سرکوب ناراضیان، شکنجه فعالان انقلابی مسلمان و کسب آموزشهای نوین در دایره ضداطلاعات و تجسس به عهده دارند که پرویز ثابتی یکی از آنهاست.
ب)رویکرد ضداسلامی:
اما پرسش این است که چرا شاه بهرغم مخالفت اکثر جامعه مسلمان با فرقه بهائیت، به رفتار نادرست خود در بهکارگیری آنها در امر سیاستگذاری ادامه میدهد؟ کلید حل این معما را در رویکرد ضد اسلامی حکومت پهلوی باید جست. رشد سریع اقتصادی، روابط سرمایهداری بینالمللی بهائیان با یهودیان و بهویژه آمریکا، پیشبرد آداب و سنتهای غربی و بهبود نسبی سطح زندگی طبقه بالا و متوسط، بستر را برای زندگی پُرتجمل و رنگ باختن ارزشها و کردارهای اسلامی فراهم کرد. این بسترسازی در عادتها، ارزشهای فاسد و غیرسنتی در زیست اجتماعی زنان و فاصله گرفتن از روحانیت آشکار گردید که منطبق بر اهداف مشترک دولت، بهائیان و الگوی فرهنگی وارداتی غرب بود.[8]
شاه، فرقه بهائیت را بهعنوان یک نیروی جایگزین که معتقد به تز جدایی دین از سیاست است در برابر اسلام سیاسی قرار داد تا هم روحانیت تضعیف شود و هم پایههای حکومت خود مورد تهدید قرار نگیرد.
نتیجهگیری
اوجگیری فرقه بهائیت در ساختار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران نتیجه دو سیاست راهبردی درونی و بیرونی است: نخست، کسب و حفظ قدرت در راستای تأمین مالی و سیاسی تشکیلات بیرونیِ بهائیت جهانی و تصرف تدریجی روساختهای اجتماعی به سمت کسب پایایی زیرساختهای کلیدی و تصمیمسازی است که معادله رویارویی بهائیت و اسلام شیعی را به نفع خود دگرگون کرد؛ دوم، سیاست راهبردی شاه در تضعیف روحانیت و تساهل دینی نسبت به شعائر و مناسک اسلامی و رواج اباحهگری و عرفیگرایی برآمده از آن، نهتنها در مدار منویات شاه قرار گرفت، بلکه تز جدایی دین از سیاست بهائیت را برجسته کرد که نمودی از سیاست آرمانی هر دو بود. سرانجام آنکه بهائیت با نگرش جهانوطنی خود به دلیل عدم احساس به ایرانیت و دلبستگی به ایران، و با نادیده گرفتن منافع ملی، صرفا به منافع فرقه خویش میاندیشد و به همین دلیل با شبکهسازی، نصب افراد کلیدی، و بهرهبرداری اقتصادی، ساختار را در راستای اهداف خود، بسیج میکند که نمود بارز آن در دهه آخر پهلوی دوم بهخوبی مشهود بود.