امکان و امتناع شکل‌‌گیری احزاب در دوره پهلوی اول؛

چرایی عدم پایایی تحزب در دوره رضاشاه

تیمورتاش عقیده داشت برای انجام کارهای سیاسی مملکت باید حتماً یک حزب قوی در مملکت حاکم بر امور باشد؛ ازاین‌رو، پس از جلب موافقت رضاشاه حزبی به نام حزب «ایران نو» را پی‌‌ریزی نمود اما عمر اين حزب به درازا نكشيد
چرایی عدم پایایی تحزب در دوره رضاشاه

مقدمه
پایه‌‌گذاری نهادهای مدرن در حوزه قدرت سیاسی و گفتمان تجدد در بین روشنفکران پسامشروطه، نخبگان را به سمت نوگرایی در سیاست داخلی و خارجی واداشت تا علاوه بر ملی‌‌گرایی، توسعه آموزش، ساختمندی اقتصاد نوین و مذهب‌‌زدایی، ماهیت صوری دولت را به شكلي درآورند كه گويي به سمت تغيير بنیادین در حوزه توزیع و کسب قدرت حركت مي‌كند. این موضوع با همراهی پشتیبانان فکری رضاشاه ازجمله علی‌اکبر داور، تیمورتاش، نصرت‌‌الدوله فیروز، محمدعلی فروغی و... انجام گرفت و به تمهیداتی در زمینه حزب و تحزب منجر شد. اما بنا به دلایلی نه‌تنها احزاب به‌تدریج کم‌‌فروغ شدند، بلکه در مقطعی از تاریخ شانزده‌ساله حكومت رضاشاه، نه از حزب خبری بود و نه از مجلس و قانون. در این نوشتار تلاش شده است چرایی ناپایداری احزاب، به‌ویژه تلاش‌‌های تیمورتاش در اين دوره تبیین شود و به این پرسش پاسخ داده شود که چرا رضاشاه بااینکه مقلد آتاتورک بود، برخلاف او با ایجاد حزب مخالفت می‌‌کرد.
 
کونستیتوسیون؛ امکان و امتناع قدرت
با شکل‌‌گیری انقلاب مشروطه و ایجاد نیم‌‌بند از قانون، تلاش جامعه سیاسی، اعم از روشنفکران و روحانیون به سمت قدرتِ مقیّد به قانون گرایش داشت که یکی از ارکان اساسی آن تفکیک قوا و برقراری یک نظام حقوقی نوین بود.[1] اما فکر تأسیس حکومتی مقتدر و مقیّد به قانون،‌ مفهوم متناقض‌‌نمایی را در اواخر دوره حکومت قاجار و کسب آرام قدرت توسط رضاخان به‌وجود آورد که نمی‌‌توانست وجود توأمان آنها را حل نماید و به ناگزیر «قانون» و «قانونیت» از امر سیاسی، کنار گذاشته شد و با «رضاشاه شدن رضاخان»[2]، این امر گسترش و تقویت گردید. از طرف دیگر، روشنفکران و طبقه روشنگر جامعه اعم از آنها که درون حلقه قدرت بودند و یا افرادی که بیرون از قدرت سیاسی حضور داشتند،‌ به امتناع از ظهور خودکامگی باور داشتند و تشکیل حزب را به‌عنوان  چشم‌‌انداز و ابزاری که می‌‌تواند هم به ایران نوین کمک کند و هم از ظهور استبداد جلوگیری نماید، پیش چشم خود قرار دادند. بنابراین،‌ جدال اصلاح‌‌طلبان و محافظه‌‌کاران بر سر حقوق و نمایندگی مردم مسئله اصلی بود.[3]
 
حزب تجدد (ایران نو) و نوخواهی ایران؛ مسئله‌‌مندی قانون و خودکامگی
مقارن ریاست‌‌‌‌وزرایی رضاخان ریاست‌‌جمهوری مصطفی کمال پاشا در دنیا اعلام شد و این تصادف و تشابه اتفاقات سیاسی در دو کشور هم‌‌مرز را در پرتوی خود قرار داد. وارد کردن فکر جمهوری و مقاله‌‌هایی با عنوان «جمهوریت در ایران و رضاخان؛ رئیس‌‌الوزراء می‌‌خواهد مصطفی کمال ایران شود»[4] مقدمه ورود این فکر جدید بود. اما مسئله محوری مهم بین روشنفکرانی مانند تیمورتاش و دولتمردانی مانند رضاخان تطابق بین ترقی دادن ایران و دموکراسی بود که مظهر عینی آن با حزب و تشکیلات منظم آغاز می‌‌شود. تیمورتاش هم مثل شاه، در عین دیکتاتورمنشی، قائل به ترقی دادن ایران بود،‌ اما دو عامل اساسی آنها را از این راه منحرف ساخت؛ نخست، خودپسندی و سپس خودخواهی. تیمورتاش به‌قدری به فکر و هوش خود مغرور بود که هرگز تصور اشتباه هم از خاطرش نمی‌‌گذشت و رأی هیچ‌‌کس را قابل اعتنا نمی‌‌دانست و به کسی اجازه کار نمی‌‌داد و علاقه داشت تمام امورات را در دست شخص خود جمع کند.[5]
 
عبدالحسين تيمورتاش
عبدالحسين تيمورتاش
شماره آرشیو: 712-۱ع
  
تمرکزگرایی بدون ماهیت شورایی و روش دموکراتیک،‌ با اصل تحزب مغایرت دارد و این مؤلفه همان خبط بزرگ موضوع و نشناختن ارزش واقعی تشکیلات است. تلقینات دائمی نصرت‌‌الدوله‌‌ها که «فداکاری برای این گاو و گوساله‌‌ها به چه درد می‌‌خورد، ‌این ملت فقط لیاقت زور را دارد و بس»[6]، مانیفست راهبردی تفکر روشنفکران درباری عصر رضاشاهی را بازتاب می‌‌دهد. درصورتی‌که راهبرد حزب و وجود تحزب با مؤلفه‌های مانند هم‌‌افزایی، هماهنگی، یکپارچگی و این اصل که «هر فرد؛ یک رأی» نمود پیدا می‌‌کند.
 
مجلس ششم شورای ملی؛ حزب «ایران نو» و گام در راهی تازه
با پایان گرفتن دوره مجلس پنجم در 22 بهمن‌‌ماه 1304ش، پنج روز بعد فرمان انتخابات دوره ششم صادر شد و در این انتخابات تیمورتاش نقش اساسی را در انتصاب و حذف افرادی که مخل به اقدامات خود می‌‌دانست، به عهده گرفت. قدرت تیمورتاش تا اندازه‌‌ای بود که حاج مهدی‌‌قلی هدایت می‌‌گوید: «او وزیر دربار و دست راست و رافع بین شاه و هیئت و نافذ در هر کار طرف اعتماد شاه است و از سیاست آگاه. روزی در هیئت فرمودند [یعنی رضاشاه] که قول تیمورتاش، قول من است».[7] ازاین‌رو، جایگاه قدرت وی نشان‌‌دهنده قدرت اجرا و ظرفیت لازم برای تغییر و دگرگونی سیاست و تنظیمات
ملی است. تیمورتاش عقیده داشت برای انجام کارهای سیاسی مملکت باید حتما یک حزب قوی و یک‌‌کاسه در مملکت حاکم بر امور باشد؛ ازاین‌رو، پس از جلب موافقت رضاشاه حزبی به نام حزب «ایران نو» پی‌‌ریزی نمود و پس از نوشتن اساسنامه و مرامنامه آن، خود رهبری حزب را بر عهده گرفت. نصرت‌‌الدوله و داور در کنار تیمورتاش از رهبران حزب بودند. عده زیادی از نمایندگان مجلس و عده‌‌ای از وزرا، بازرگانان، اصناف و دولتمردان عضویت این حزب را پذیرفتند و تدریجا حزب قدرتی یافت، اما چون حزب مغایر با دیکتاتوری بود شاه به آن روی خوش نشان نداد و تدریجا حزب تحلیل رفت بدون آنکه کار مثبتی انجام داده باشد.[8]
 
رضاشاه پس از احراز مقام سلطنت، هنگام جلوس بر تخت سلطنت در كاخ گلستان (سال 1305)
رضاشاه پس از احراز مقام سلطنت، هنگام جلوس بر تخت سلطنت در كاخ گلستان (سال 1305)
شماره آرشیو: 124044-۲۷۵م
 
چرایی عدم پایایی تحزب و رابطه آن با دیکتاتوری رضاشاه
سیاست‌‌ورزی رضاشاه و قدرت مرکزی او در ارتش وفادار او مستقر بود. ارتش نهادی قدرتمند در دست شاه بود که به واسطه آن، سلطه بر تمامی نهادها و تأسیسات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را میسر می‌‌کرد.[9] از طرف دیگر، فرهنگ سیاسی عصر رضاشاهی نوعی به اصطلاح «انقلاب از بالا» بود و ویژگی مدرن بودن آن به معنای دقیق کلمه از محاسبه منابع انسانی اقتصاد ایران پیروی نمی‌‌کرد، بلکه تابع اولویت‌‌های سیاسی شخصی بود.[10] به طور کلی، جهت استخراج ظرفیت‌‌های گسترده منابع سیاسی و کارآمدی نظام سیاسی، رابطه افراد در سیستم‌‌ها، عمودی نیست، بلکه افقی است؛ زیرا اصل بر حل مسائل، رفع مشکلات و دستیابی به اهداف و افق‌‌هاست. در دنیای سیستم‌‌ها، تصمیم‌‌سازی‌‌ها و تصمیم‌‌گیری‌‌ها در چهارچوب گروه‌‌ها تحقق می‌‌یابد؛ ازاین‌رو، آنچه در گروه‌‌ها اتفاق می‌‌افتد و پویایی که در درون گروه‌‌ها شکل می‌‌گیرد بسیار حائز اهمیت است. وجود افراد مقتدر و کاریزما مانند رضاشاه در مباحث درون گروه‌‌ها عموما مفید نیست؛ چراکه باوجود این افراد، حس مشارکت ضعیف و علاقه‌‌مندی به اصلاح و اجماع‌‌سازی به حداقل ممکن می‌‌رسد.
 
بنابراین، اگر رضاشاه برای افراد جا باز می‌‌کرد،‌ از کمیته‌‌های تخصصی برای تصمیم‌‌سازی استفاده می‌‌کرد، برای بحث و گفت‌وگو در مجلس و نقش مجلس احترام قائل می‌‌شد، به شکوفایی احزاب و کارکرد تحزب کمک می‌‌کرد و می‌‌توانست فقدان تفاهم و تشکل را با همیاری ایرانیان نخبه و با تصمیم‌‌سازی مدرن، حل كند، اما «فرهنگ اقتدارگرایی» و کسب قدرت مطلق انسان را کور می‌‌کند و در درازمدت با حذف افراد و بسترهای شکل‌‌گیری تصمیم‌‌سازی از پایین، مفهوم مشارکت در سیاست در حوزه تنگ فرد حاکم خلاصه می‌‌شود.[11] راه باریک آزادی و به بند کشیدن دولت، به معنای مسئولیت‌‌پذیری و پاسخگو بودن به نهاد ملت، با تحزب، قانون و حضور مؤثر مردم تحقق خواهد یافت. بدین جهت است که در دوره پهلوی اول تشکیل حزب هیچ‌‌گاه با پشتوانه‌‌های نظری و علمی شکل نگرفته است، بلکه با هیجان، عصبانیت، احساسات، امواج مقطعی،‌ خصومت‌‌های فردی و خصلت‌‌های خفته انحصارطلبانه آمیخته بوده است.
 
از این جهت، با افزایش قدرت تیمورتاش، رضاشاه را ترس فرا گرفت و «اصل قدرت» بر «اصل پیشرفت» برتری پيدا كرد و خودکامگی و استبداد رویکرد تحزب، دموکراسی و آزادی را با الگوی آمرانه جایگزین ساخت.[12]
 
نتیجه‌‌گیری
آبشخور تجدد آمرانه در دوره پهلوی اول از دو راهبرد نشئت گرفته بود؛ نخست، واگرایی از دولت و مسئله جمهوری‌‌خواهی، و دوم وابستگی به دولت و مسئله اقتدارگرایی که وجه مشترک هردوی آنها «مردم» و نهادی به نام «حزب» است که معیار میزان بیشینه و کمینه مردم‌‌سالاری و سنجه ظرفیت جامعه در برابر دولت و قدرت برآمده از آن است. در این میان، رضاشاه پس از آنکه از حزب تجدد در مجلس پنجم نهایت استفاده را در انقراض قاجاریه کرد، ‌به‌تدریج با دور زدن قانون و مجلس فرمایشی، و مهم‌‌تر از همه ترس از «جمهوری‌‌خواهی» در برابر مفاهیم حزب، دموکراسی، مجلس، نمایندگی و آزادی انتخاب مقاومت و دشمنی کرد. بدین ترتیب، فرایند مدرن‌‌سازی بدون حضور مردم و به صورت آمرانه در عصر رضاشاه صورت پذیرفت و به افول احزاب و نابودی آنها انجامید.

پي‌نوشت‎‌ها:
 
[1]. فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، گستره، 1387، ص 393.
[2]. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، درآمدی بر جامعه‌‌شناسی سیاسی ایران معاصر، ترجمه احمد گل‌‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نی، 1377، ص 148.
[3]. تورج اتابکی، «خلافت، روحانیت و جمهوریت در ترکیه و ایران، برخی ملاحظات تطبیقی»، در: تجدد آمرانه، جامعه و دولت در عصر رضاشاه، گردآوری و تألیف تورج اتابکی، ‌ترجمه مهدی حقیقت‌‌خواه، تهران، ققنوس، چ چهارم، 1393، ص 65.
[4]. ابراهیم خواجه‌نوری، بازیگران عصر طلایی، تهران، جاویدان، 1395، ص 101.
[5]. همان، ص 266.
[6]. همان، ص 267.
[7]. باقر عاقلی، تیمورتاش در صحنه سیاست ایران، تهران، جاویدان، 1371، ص 235.
[8]. همان، ص 238.
[9]. علیرضا ذاکر اصفهانی، فرهنگ و سیاست ایران در عصر تجدد (1300-1320ش)، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1386، ص 71.
[10]. استفانی کرونین، رضاشاه و شکل‌‌گیری ایران نوین، دولت و جامعه در دوران رضاشاه، ترجمه مرتضی ثاقب‌‌فر، تهران، جامی، 1383، ص 196.
[11]. محمود سریع‌‌القلم، اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، تهران، نشر گاندی، 1397، ص 137.
[12]. اسماعیل معظم‌‌پور، نقد و بررسی ناسیونالیسم تجددخواه در عصر رضاشاه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص 131.
https://iichs.ir/vdcao0nu.49nyo15kk4.html
iichs.ir/vdcao0nu.49nyo15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما