رضاشاه از معدود پادشاهان تاریخ معاصر ایران است که دوران قبل از سلطنت و بعد از سلطنتش در برخی مسائل بعضا از زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت دارد. حکایت قبل و بعد از سلطنت رضاخان در زمینه فعالیتهای حزبی و حمایت از آنها روایتی متفاوت و متناقض است...
رضاشاه از معدود پادشاهان تاریخ معاصر ایران است که دوران قبل از سلطنت و بعد از سلطنتش در برخی مسائل بعضا از زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت دارد و از قضا تاریخ معاصر نیز در مورد هر دو برهه، شاخصهای معینی را شاهد آورده است؛ از نحوه برخورد وی با دین و مذهب روحانیت تا سیاستهای حزبیاش همه و همه شاهدی بر مدعای دوگانگی رفتاری وی است. شاید دلیل محکمی برای حمایت وی از تحزب در دوران قبل از سلطنتش وجود نداشته باشد، اما مشخص است که حمایتهای حزب تجدد در مجلس پنجم بود که جاده صافکن کنار زدن قاجاریه و ثبت حکومت به نام پهلوی شد؛ با وجود این، وی در دوران پس از سلطنتش کاملا نسبت به تحرب، «گارد» گرفت.
پیش از سلطنت
اصلیترین گروه در مجلس پنجم که زمینهساز قدرتگیری رضاخان شد، حزب تجدد بود که در هنگامه انتخابات با نام «دموکرات مستقل» فعالیت میکرد.۱ ریاست این حزب را سیدمحمد تدین در دست داشت که از دموکراتهای حامی قرارداد ۱۹۱۹ بود.۲ حزب تجدد در این برهه از رضاخان و برنامههایش بهشدت حمایت میکرد؛ داور، تیمورتاش و تدین مثلثی بودند که در قالب حزب تجدد از رضاخان میرپنج حمایت میکردند و رضاخان نیز از آن بهرهبرداری میکرد؛ هرچند که در برهه پس از غوغای جمهوریخواهی رضاخان، فراکسیون قیام به واسطه انفعال حزب تجدد تا حدودی جایگزین آن شد.۳
واکنش رضاخان به این حمایتها کاملا مثبت بود؛ او تکههای پازل خود را به خوبی در سیاست روز ایران جانمایی میکرد و از تمامی فرصتها برای پیشبرد اهدافش بهره میگرفت. یکی از مهمترین ابزارها در این برهه تحزب بود؛ یعنی همان آرمان مشروطه. رضاخان در این برهه به خوبی فراگرفته بود که باید از روشنفکران و ابزارهایی همچون احزاب در مسیر اهداف بهره ببرد و بدیهی بود که با فعالیت احزاب موافق و بعضا مخالف (به صورت ظاهری) مخالفتی نداشته باشد. شاهد این ماجرا این بود که وی در این برهه از حمایتهای افراد چپی همچون سلیمانمیرزای اسکندری نیز بهره میگرفت و آنها نیز نیروی خود را در اختیار رضاخان قرار میدادند؛ هرچند که بهزعم آنها رضاخان به عنوان یک گذار برای رسیدن به دولت سوسیالیستی مدنظر بود و بر این مبنا حمایت از وی به اتحادیههای کارگری نیز توصیه شده بود.۴
ورق برمیگردد
حکایت قبل و بعد سلطنت رضاخان در زمینه فعالیتهای حزبی و حمایت از آنها روایتی متفاوت و متناقض است. گرایشهای «سلطانی» وی در این برهه ظهور و بروز میکند: بدرفتاری و خشونت، بازداشتهای خودسرانه و قتلهای غیرقانونی و غصب زمینها در مقیاسی گسترده.۵ بدیهی است در چنین شرایطی دیگر نه تنها فعالیتهای حزبی توجیهی در دیکتاتوری رضاشاه ندارد، بلکه باید آخرین ریشهها و نمادهای آزاداندیشی نیز خشکانده شود.
ایران نو؛ تجربه عقیم
در چنین شرایطی و در نخستین روزهای به سلطنت رسیدن رضاشاه، حزب «ایران نو» ماهیت وجودی پیدا میکند. ایران نو دو هدف را دنبال میکرد: نخست ایجاد یک حزب نیرومند طرفدار شاه به قصد تشکیل یک اکثریت منضبط در مجلس و تضمین اینکه بشود طرحهای اصلاحی رادیکال را تصویب و قانونی کرد و دوم، بسیج و سازماندهی افسران ارتش، کارگزاران و برخی عناصر گستردهتر در جامعه در پشت سر شاه از راه عضوگیری در مقیاس گسترده.۶
اما تقریبا مشخص بود که ایران نو، تجربهای عقیم خواهد بود و این را ناظران و فعالان سیاسی داخلی خیلی زود درک کرده بودند؛ برای مثال هنگامی که سازماندهندگان حزب «ایران نو» از مصطفی فاتح، بلندپایهترین کارمند ایرانی شرکت نفت ایران و انگلیس، خواستند به حزب بپیوندد، وی پاسخ داد: «این حزب نوشدارویی پس از مرگ سهراب است. در ابتدای کار مردم را به حساب نیاوردید و حالا پشیمان شدهاید و میخواهید به وسیله این حزب پشت و پناهی در مقابل قدرت روزافزون شاه بیابید، حالا اشتباه میکنید؛ زیرا نه او اجازه خواهد داد چنین حزبی نمو و رشد کند و نه مردمی که طرد شده و به حساب نیامدهاند، استقبالی از حزب شما خواهند کرد».۷
طنز تاریخ این است که ایران نو که به وسیله تیمورتاش، یعنی از نزدیکان رضاشاه، در مردادماه سال ۱۳۰۶ ساماندهی شده بود، قرار بود کارکرد یک حزب فراگیر حامی سلطنت را ایفا کند و حتی بعضا برخی تحلیلگران و ناظران خارجی از آن به عنوان نمونه یک حزب فاشیستی یاد میکردند، اما رضاخان آن را نیز تاب نیاورد و تنها چند ماه دوام پیدا کرد.
برخورد با ایران نو از سوی رضاشاه را نباید یک برخورد مقطعی تصور کرد بلکه این مهم ناشی از پارادایمی بود که در ذهن شاه ایران شکل گرفته بود و بعدها در مورد سایر احزاب که همگی نیز از سوی افراد موافق با شاه تشکیل شده بودند تکرار شد
حربه رضاخانی
تجربه ایران نو از جهتی دیگر نیز از حیث نحوه برخورد رضاخان با تحزب جالب توجه است؛ در برههای که فعالیت ایران نو رو به گسترش بود بسیاری با فعالیتهای این حزب و کارکردش مخالف بودند. این مخالفتها به مجلس و حتی کابینه دولت نیز کشیده شد.
رضاخان در این برهه بلافاصله به رئیس پلیسش دستور داد حزبی به نام «ضداجنبیها» را راهاندازی کند که قرار بود مقاومت در برابر ایران نو را هدایت و رهبری کند؛ در واقع او از این طریق نظارت غیرمستقیم بر عناصر مخالف خود را نیز تأمین میکرد؛ سپس درحالیکه احزاب رقیب با یکدیگر درگیر بودند و در کارهای یکدیگر خلل ایجاد میکردند رضاشاه برای گردش راهی استانهای شمالی کشور شد، به پایتخت که برگشت دستور انحلال ضداجنبیها را صادر کرد و سپس کارمندان و مسئولان دولتی را از عضویت در هر حزبی از جمله «ایران نو» منع کرد و بدین ترتیب آرامش را بازگرداند.۸
تکرار یک تجربه
برخورد با ایران نو از سوی رضاشاه را نباید یک برخورد مقطعی و دفعی تصور کرد، بلکه این مهم ناشی از پارادایمی بود که در ذهن شاه ایران شکل گرفته بود و بعدها همین تجربه در مورد سایر احزاب که همگی نیز از سوی افراد موافق با شاه تشکیل شده بودند تکرار شد. پس از ایران نو تیمورتاش، دیگر احزاب طرفدار رضاشاه چون حزب «رادیکال» به رهبرى داور، حزب «ایران جوان» به رهبرى علىاکبر سیاسى و حزب «ترقى» به رهبرى حسن تقىزاده نیز به علتبدبینى رضاشاه از هر گونه فعالیت حزبى باز ماندند.۹
ممنوعیت احزاب و مرام اشتراکی
لبه تیز نظارت رضاخانی به احزاب دولتی محدود نشد و به طریق اولی، یقه احزاب چپ و اشتراکی را نیز گرفت. در این برهه گزارشهای گوناگون از شهرهای مختلف ایران، حاکی از فعالیتهای اشتراکی با کمونیستی حتی در میان کارمندان دولت بود.۱۰ روزنامه «بیلدریش» چاپ استانبول نیز در این برهه نوشت که فعالیت احزاب و مرامهای کمونیستی در ایران در سال ۱۳۰۹ افزایش یافته و به همین دلیل بر شمار دستگیریها نیز از سوی رژیم رضاخانی افزوده شده است.
برای نمونه یک گروه کمونیستی در تبریز دستگیر شدند که به صورت گسترده علیه رژیم رضاخانی تبلیغ میکردند و در میان آنها افرادی همچون کریم نیکبین و آرداشس آوانسیان حضور داشتند که جزء کمونیستهای قدیمی ایران بودند. این «نیمچه حزب» کمونیستی مهمترین تشکل از این دست بود که توسط نیروهای انتظامی رضاشاه منحل شد، اما این اتفاق پایان فعالیتها و دستگیریها چپ در دوره رضاشاه نبود و بعدها به روزنامه «پیکار» و گروه ۵۳ نفر نیز رسید.
نتیجه
ایران دوره رضاشاه، مانند اتحاد شوروی و ایتالیای فاشیستی و ترکیه جمهوری، نهادهای حکومت نمایندگی و مهمترین ابزارهای آن مانند احزاب را تا حدودی تحمل و آنان را حفظ کرد، اما آنها را از روح آزادیخواهی و ماهیت وجودی خود کاملا تهی نمود؛ هرچند که هرچه جلوتر رفتیم حتی تلاشی برای حفظ ظاهری آنها نیز نشد و تیغ تیز نظارت و سانسور و دستگیری رضاخانی به صورت یکسان به تن احزاب دولتی و غیردولتی و مخالف میخورد.
تحزب در دوره رضاشاه اساسا تجربهای عقیم، لاغر و بدون تکیه و پشتوانه است؛ رضاخان در دوره قدرتگیری و در دورهای که قرار بود سلطنت از قاجار به پهلوی منتقل شود تا جایی که توانست شیره وجودی احزاب را در مسیر دستیابی به هدفش کشید و جسم بیجان و بیرمق این احزاب به دوره سلطنتش رسید. وی به صورت یکسان اجازه فعالیت به احزاب طرفدار و مخالف خود را نمیداد و همه آنها را در مسیر «سلطانیسم» خود فدا میکرد. او با تکیه بر نهادها روی کار آمد، اما بعدها با تکیه فزاینده بر روشهای اعمال فشار خودسرانه، به کسب قدرت و سلب اختیار از دیگر نهادها و احزاب و افراد ادامه داد.
پی نوشت:
1. رضا مختاری اصفهانی، پهلوی اول (از کودتا تا سقوط)، تهران، کتاب پارسه، ۱۳۹۴، ص ۷۸.
2. محمدابراهیم باستانی پاریزی، تلاش آزادی، تهران، نوین، ۱۳۵۴، ص ۲۶۰.
3. رضا مختاری اصفهانی، همان، ص ۹۸.
4.ویلم فلور، جستارهایی از تاریخ اجتماعی مردم ایران، ترجمه ابوالقاسم سری، تهران، توس، ۱۳۷۱، ص ۳۶.
5. تورج اتابکی، تجدد آمرانه (جامعه و دولت در عصر رضاشاه)، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران، ققنوس، ۱۳۹۶، ص ۹۶.
6. باقر عاقلی، تیمورتاش، تهران، جاویدان، ۱۳۹۷، ص ۲۳۸.
7. محمدعلی کاتوزیان، تضاد دولت و ملت، ترجمه علیرضا طیب، تهران، نشر نی، 1380، ص 236.
8. تورج اتابکی، همان، ص ۹۹.
9. محمود تربتى سنجابى، قربانیان باور و احزاب سیاسى ایران، تهران، آسیا، 1375، ص 53 .
10. کاوه بیات، فعالیتهای کمونیستی در دوره رضاشاه، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۰، ص ۸۰. https://iichs.ir/vdcd.90n2yt09fa26y.html