مبارزه رژیم پهلوی با اسلام و قرآن به آموزههای اسلامی محدود نشد، اما هنگامی که شرط مسلمان بودن برای انتخابات مجلس شورا برداشته شد و کتاب قرآن همعرض اوستای زرتشت، انجیل و بعضی کتب ضاله قرار گرفت، با واکنش شدید مراجع، علما و مردم مواجه شد. آیتالله ناصر مکارم شیرازی یکی از این معترضان بود...
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ حوزههای علمیه و مراجع معظم تقلید همواره در صف مقدم مبارزه با دیکتاتوری پهلوی قرار داشته و در این مسیر گام برداشتهاند. یکی از این مبارزان انقلابی آیتالله العظمی ناصر مکارم شیرازی است که مبارزه خود را از دهه 1340 آغاز کرد و در نیمه خرداد 1342 توسط حکومت طاغوت دستگیر شد، ولی دوباره بعد از آزادی، مبارزات خود را از سر گرفت. فعالیتهای مبارزاتی او گستره وسیعی را چه در حوزه اجتماعی و مذهبی و چه سیاسی و فرهنگی شامل میشود که رهاورد همه آنها نقد رژیم پهلوی و سیاستهای حاکم بر آن بوده است. پیامد و فراز و فرود این نقدها به تبعید او به چابهار، شهری حاشیهای و بد آبوهوا در سیستان و بلوچستان، منجر شد. بنابراین هدف از این پژوهش توصیف زمینههای تبعید، و تبیین چرایی و چگونگی آن است. یافتههای پژوهش نشان میدهد بهرغم تصمیم به محدودیت افرادی نظیر آیتالله مکارم شیرازی، تبعید، ندای انقلاب را به نقاط دور و نزدیک منتشر کرد و انقلابیون را پختهتر، آگاهتر و مقاومتر نمود.
کنکاشی به گذشته؛ درسهایی از مکتب اسلام
آیتالله مکارم شیرازی پس از بازگشت از نجف اشراف و نائل شدن به درجه اجتهاد احساس کرد که هجوم مکاتب باطله و نشریات مادیون افکار جوانان را تهدید میکند. در این برهه از زمان، در سالهای 1330-1332، رجال مذهبی و استادان فلسفه احساس مسئولیت کردند و جلسههایی برای آشنا ساختن جوانان با طرز مبارزه منطقی با این مکاتب تشکیل دادند. آیتالله مکارم شیرازی یکی از پیشگامان تأسیس چنین جلساتی بود. او با همکاری جمعی از دانشمندان، رسالهها و نوشتههای مکاتب مادی را بررسی کرد که نتیجه این بررسی، کتاب «فیلسوفنماها» بود. این کتاب با استقبال عظیم جوانان و طبقه روشنفکر مواجه شد و توانست دستهای از گمراهان را از چنگال ماتریالیسم رهایی بخشد.
علاوه بر این، ایشان برای تغذیه فکری جوانان به اقدام دیگری نیز دست زد و در سال 1337ش همراه گروهی از فضلای حوزه علمیه قم، ماهنامه علمی و دینی «درسهایی از مکتب اسلام» را منتشر کرد. هدف از انتشار این نشریه معرفی آموزههای اسلامی و دفاع از اصول آن بود. ایشان در مقالهای با عنوان «در اجتماع ما چه میگذرد؟ این هم مطبوعاتی ما!»، از جوّ خفقانآور فضای سیاسی و ترویج فساد در مطبوعات انتقاد کرد و نوشت: «درحالیکه در تهران بیستهزار مرکز عمومی نظیر سینما، تماشاخانه، کافه و... وجود دارد، در همین شهر فقط دو کتابخانه عمومی دایر است».[1] هنوز یک سال از صدور مجوز این مجله سپری نشده بود که آن را توقیف کردند.[2] این توقیف بر نفوذ، تأثیر و گستره توجه بسیاری از خوانندگان به آموزههای دینی دلالت میکرد و چون رژیم طاغوت از هرآنچه رنگ و بوی اسلامی داشت در هراس بود، آن را توقیف کرد.
15 خرداد 1242؛ تداوم نظر و عمل
مبارزه رژیم پهلوی با اسلام و قرآن به آموزههای اسلامی محدود نشد، اما هنگامی که شرط مسلمان بودن برای انتخابات مجلس شورا برداشته شد و کتاب قرآن همعرض اوستای زرتشت، انجیل و بعضی کتب ضاله قرار گرفت، با واکنش شدید مراجع، علما و مردم مواجه شد. آیتالله ناصر مکارم شیرازی در 10 آبان 1341، در بخشی از سخنان خود درباره قانون و مذهب فرمودند: «این قانون اساسی خونبهای جمعی از مسلمانان است. آنها برای جنبههای مذهبی این قانون قربانیها دادند و مواد پرارزشی برای امروز ما ذخیره نمودند تا بتوانیم برای حفظ مقدمات اسلام و قرآن از آن استفاده کنیم».[3] ایشان چند روز بعد از این سخنرانی طی تلگرامی به اسدالله علم نوشت: «تفسیرناپذیری و پایایی حفظ اسلام و قرآن از موادی است که تا ظهور حضرت حجت عصر برقرار است و نمیتوان آن را با زور و در عرض چند روز تغییر داد. بدانید که بسیار در اشتباهید».[4]
شهید آیتالله دکتر محمد مفتح در کنار آیتالله ناصر مکارم شیرازی،
حجتالاسلام والمسلمین علی دوانی و برخی دوستان در سفر به شهر مشهد
آیتالله مکارم همگام و همکلام با امام خمینی(ره)، پس از اعتراض به این لایحه، بیشتر از پیش زیر نظر ساواک قرار گرفت. ایشان پس از سخنرانی علیه رژیم پهلوی در مسجد هدایت، که مصادف بود با روز عاشورا (13 خرداد 1342)، یورش مأموران به مدرسه فیضیه را به باد انتقاد گرفت و آنها را با لشکر یزید مقایسه کرد. پس از این سخنرانی، ساواک در شب 15 خرداد 1342 آیتالله مکارم را دستگیر و به زندان فرستاد. ایشان پس از 45 روز آزاد شد و دوباره مبارزه را از سر گرفت. پس از تبعید امام خمینی به ترکیه، آیتالله مکارم همراه گروهی از فضلای شیرازی مقیم حوزه علمیه در نامهای به نخستوزیر در اعتراض به تبعید امام خمینی(ره) نوشت: «ایشان از مراجع عالیقدر شیعیان بر خلاف نص صریح قانون اساسی در تبعید است و باید در اسرع وقت به کشور بازگردد».[5] همسویی با دیدگاه امام خمینی و دفاع از حیثیت و شخصیت روحانیت ازجمله مواردی است که او را به محور مقاومت تبدیل کرد. یکی از این اقدامات دفاع از شخصیت امام خمینی در برابر مقاله موهن روزنامه «اطلاعات» بود.
واکنش به توهین روزنامه اطلاعات و حُکم کمیسیون امنیت
هفدهم دیماه 1356، روزنامه اطلاعات در نوبت عصر، مقالهای را با نام «ایران و استعمار سرخ و سیاه» به چاپ رساند که انزجار مراجع تقلید از این مقاله و خروش مردم را برانگیخت و به قیام 19 دیماه قم منجر شد. فردای آن روز طلاب و حوزه علمیه مقاله را دست به دست کردند و هر لحظه بر شمار معترضان افزوده میشد. مردم به سوی مراجع و ازجمله آیتالله مکارم و مدرسه «امیرالمومنین» شتافتند تا در قبال این اقدام موهن کسب تکلیف کنند؛ چراکه این اقدامِ رژیم، توهین به یک شخص نبود، بلکه اسائه ادب به تمام روحانیت بود. در این میان، آیتالله مکارم در اعتراض به این مقاله و حمایت از مردم و روحانیت به جمعیت معترض گفت: «اگر بزرگ قومی را این چنین هتک کنند، چه احترامی برای دیگران میماند؟ اگر باید بمیریم، همه با هم بمیریم و اگر بنا هست زنده بمانیم، همه با هم زنده بمانیم».[6]
این جمله به یکی از بهانههای رئیس سازمان اطلاعات و امنیت قم، یعنی محمود معینی، برای تبعید ایشان به چابهار تبدیل شد؛ چراکه آن را به عنوان دعوت به قیام بر ضد امنیت تفسیر کرد. جلسه کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی شهرستان قم با حضور حسین جامعی (فرماندار قم)، سیدکاظم فاطمی شریعتپناهی (رئیس دادگستری قم)، سرهنگ ستاد رضا رزمی (رئیس شهربانی قم)، رضا ملکشاهی (دادستان کل) و سرهنگ ستاد محسن روانپی (فرمانده هنگ ژاندارمری)، صبح روز 21 دیماه 1356 برگزار و طی آن تصمیم بر آن شد که برای حفظ مصالح عمومی و اعاده نظم به شهر آقای مکارم شیرازی به سه سال اقامت اجباری در شهر چابهار محکوم شود. سایر علما و روحانیان معترض نیز به سقز، بندر لنگه، خلخال شوشتر، میناب، تویسرکان، خوی و تربت جام تبعید شدند.[7]
تبعید به چابهار؛ صدای امام در گوش مردم چابهار و ترس حکومت
پیرو تصمیم کمیسیون امنیت، استاد مکارم به اتفاق دو نفر مأمور و یک راننده با وسیله نقلیه به ایرانشهر وارد و پس از توقف کوتاهی در منزل حاج محصل یزدی و ملاقات با آیتالله علی خامنهای و محمدجواد حجتی کرمانی (معممین تبعیدشده به ایرانشهر)، به قصد چابهار حرکت کردند. توصیف وضعیت شهر که مملو از زاغهها و آلونکهایی که نه برق داشت و نه آب، ولی در عوض دهها میلیارد هزینه تأسیس یک پایگاه عظیم دریایی که در کنترات آمریکاییها بود و شرط کرده بودند که حتی یک کارگر ایرانی را استخدام نکند، عدم توسعه برابر و بیعدالتی را در رویای تمدن بزرگ شاهنشاهی نشان میداد. به گفته ایشان آب لولهکشی شهر آنچنان شور بود که حتی برای شستوشو نیز مناسب نبود.[8]
بااینحال، بهتدریج حضور آیتالله مکارم به مایه ترس حکومت تبدیل شد. سروسامان دادن به مسجد و برنامههای مذهبی و تأسیس کتابخانه با همکاری افراد خیّر، برگزاری جلسات دینی و از همه مهمتر گفتوگو با مردم و روشنگری سیاسی و اجتماعی بسیاری از مسائل مملکتی، موجب آگاهی از وضعیت و انتقال پیام امام خمینی به این منطقه شد. علاوه بر این، ملاقات طلاب قم، مشهد و سایر شهرستانها با روحانیون تبعیدی بهویژه آیتالله ناصر مکارم شیرازی، وضعیت نگرانکنندهای را برای ساواک منطقه فراهم کرد. ملاقاتکنندگان با پخش اعلامیه و بیانیههای آیتالله العظمی شهابالدین مرعشی در مسجد شیعیان زاهدان، مردم را بیش از پیش نسبت به مبارزه، اسلام و مقاومت امیدوارتر کردند. بدین ترتیب تبعید به جولانگاه پیروزی و انتشار دیدگاهها انقلابی تبدیل شد.
حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی در کنار آیتالله سیدمرتضی پسندیده،
آیتالله ناصر مکارم شیرازی، شیخ عباس ضیغمی و فرزند آیتالله پسندیده (تبعیدگاه انارک نائین؛ سال 1356)
فرجام
دیدارهای پنهانی و اعلام همبستگی روحانیون مذهبی (شیعه و سنی)، افزایش دیدارهای مردمی و درخواست جهاد عدهای دانشجویان دانشگاه سیستان و بلوچستان از آیتالله ناصر مکارم شیرازی، باعث شد بار دیگر کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی محل اقامت اجباری ایشان را بنا به مصلحت تشخیص ندهد و ایشان را از چابهار به یکی از مناطق سنینشین (یعنی مهاباد) تبعید کنند.
پینوشتها:
[1]. از تبعید تا پیروزی؛ زندگینامه و مجموعه مقالات و مصاحبههای آیتالله ناصر مکارم شیرازی، گردآوری و تدوین میرزا باقر علیاننژاد، تهران، انتشارات سوره مهر، چ دوم، 1395، ص 31.
[2]. آیتالله العظمی ناصر مکارم شیرازی به روایت اسناد ساواک، (خرداد 1332-اسفند 1351)، ج 1، تهران، وزارت اطلاعات و مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1396، ص 23.
[7]. آیتالله العظمی ناصر مکارم شیرازی به روایت اسناد ساواک، (فروردین 1352– دی 1357)، ج 2، تهران، وزارت اطلاعات و مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1396، صص 423-424.