کتاب «بسوی تمدن بزرگ» را باید وصیت نامهای دانست که چندان صادقانه نیست و اعتقادات شخصی را بیان میکند. محمدرضا شاه با با بیان آنها در تلاش بود تا تکتک سوژههای جامعه ایرانی را داخل نظام وارد کند
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ از جمله مفاهیم مهمی که محمدرضا پهلوی با توسل به آن به دنبال مشروعیت نظام سیاسی خود بود، «تمدن بزرگ» نام داشت. برهمین اساس وی در سال 1355 کتاب «به سوی تمدن بزرگ» را نوشت. آخرین پادشاه ایران در این کتاب برنامهریزی توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران در دوره پهلوی را در قالب مفهوم تمدن بزرگ بازآرایی میکند. این نوشتار به مختصات و هدف محمدرضا پهلوی از طرح مفهوم تمدن بزرگ با تأکید بر کتاب «به سوی تمدن بزرگ» میپردازد.
تمدن بزرگ؛ ایدهپروری شاه
محمدرضا پهلوی در طول حاکمیت خود تلاشهای جدی انجام داد تا ایدئولوژی و به نوعی رویکرد فکری خود را نسبت به حوزههای مهم از جمله توسعه و مشارکت جامعه در سیاست مشخص سازد. وی در تلاش بود تا قدرت سیاسی و اقتصادی خود را با افزایش چشمگیر درآمدهای نفتی در دهه 1350 شدت بخشد و ضعف پایههای اجتماعی نظام سیاسی خود را پنهان کند.[1]
طرح مفهوم تمدن بزرگ یکی از مکانیزمهای او جهت بستهبندی مفهومی برای سروری بر جامعه بود. محمدرضا پهلوی در کتاب «به سوی تمدن بزرگ» ایدهها و رویکردهای خود را درباره توسعه اقتصادی و اجتماعی ایران بیان میکند. وی تلاش دارد توسعه صنعتی، توسعه زیرساختهای اقتصادی، توسعه آموزش و پرورش و توسعه فرهنگی و توسعه کشاورزی را زیر چتر تمدن بزرگ قرار دهد. شاه درباره اصلاحات سیاسی و اجتماعی در ایران نیز بر ضرورت توسعه دموکراسی و حقوق بشر تأکید کرده است. بنابراین وی خود را طرفدار توسعه در ابعاد مختلف و رشد دموکراسی در جامعه ایران میداند، اما دستیابی به آنها را ذیل مفهوم تمدن بزرگ برنامهریزی میکند. با نگاهی به کتاب «به سوی تمدن بزرگ» مشخص میشود که تحلیلِ ساده و تا حدودی مبهم محمدرضا پهلوی مملو از خودنگری عرفانی است که در کتاب رسوخ کرده است.[2]
کتاب «به سوی تمدن بزرگ» را باید وصیتنامهای دانست که چندان صادقانه نیست و اعتقادات شخصی را بیان میکند. محمدرضا پهلوی با بیان آنها در تلاش بود تکتک سوژههای جامعه ایرانی را داخل نظام وارد کند. میاندیشید که به این طریق آنها خود را در آغوش نظام گم میکنند و به اصلاحات دامنهدار مانند تمدن بزرگ مورد نظر شاه میاندیشند که نظام به آنها عرضه میکند.
تمدن بزرگ؛ نمود جدایی شاه و جامعه
طرح مفهوم تمدن بزرگ در ماهیت خود نمود جدایی شاه از جامعه بهشمار میآمد و به مخالفان محمدرضا جرئت بیشتری بخشید. در حقیقت تمدن بزرگ نشاندهنده شکاف بزرگ بین شاه با واقعیت اجتماعی آن زمان جامعه ایران بود و در نتیجه بیشتر با تمسخر با این کتاب رفتار شد تا احترام. محمدرضا پهلوی در شکلدهی به مفهوم تمدن بزرگ، سلطنت را مقدس میدانست و بر این گزاره تأکید میکرد که شاه خود را هدایتشده از سوی خدا میداند. هرچند در این بیان اشاراتی از تقدیرگرایی وجود دارد، مشخصا شاه بر نقش پدرانه پادشاه ایران نسبت به مردمش تأکید میکند. بنابراین پهلوی دوم برای اولین بار آنچه را از اصطلاح شاهنشاهی میفهمید توضیح داد.[3]
گوشهای از مراسم تاجگذاری محمدرضا پهلوی در کاخ گلستان (4 آبان 1346)
شماره آرشیو: 5353-11ع
محمدرضا پهلوی معتقد است که باید به معنای واقعی کلمه شاهنشاهی پی برد و این کلمه با اصطلاحات عادی تاریخی قابل توضیح نیست. به عقیده محمدرضا پهلوی زمانی که ترجمه آن به زبان خارجی ضروری است، ترجمه آن به «امپراتوری» طبیعی است، اما معنای اصطلاح غربی «Imperial» صرفا سیاسی و جغرافیایی است، درحالیکه در ایران، واژه شاهنشاهی بیش از معنای متعارف، جنبه معنوی، فلسفی، نمادین و تا حد زیادی احساسی دارد. وی تأکید داشت که شاهدوستی علاوه بر ابعاد عقلی، فکری، دارای ابعاد اخلاقی و عاطفی نیز است. محمدرضا پهلوی پادشاهی را در فرهنگ ایرانی به وحدت سیاسی و جغرافیایی ایران و شکلدهنده هویت ملی خاص و ارزشهای تغییرناپذیری ترجمه میکند که جامعه ایران را ساخته است. او از این مقدمات چنین نتیجه میگیرد که هیچ تغییر اساسی در این کشور ممکن نیست مگر اینکه با اصول اساسی نظام سلطنتی هماهنگ باشد؛ بنابراین از نارضایتی فزاینده سیاسی و اقتصادی جامعه به حاشیه راندهشده جدا شد.[4]
برای شاه تمدن بزرگ به الگوی قدرت سیاسی تبدیل شده بود. این الگو دیگر تاب و تحمل مخالفان را نداشت. از سالِ 1350 و همزمان با برگزاری جشنهای 2500 ساله و ظهور جنبش مسلحانه، محمدرضا پهلوی، که رویای «تمدنِ بزرگ» را در سر میپروراند، درصدد از میان برداشتنِ همه مخالفان سیاسی خود، که در رأس آنها چریکهای مسلح بودند، برآمد. حالا دیگر از دید شاه مخالفان او منحرفان، مرتجعان، کمونیستها، مصدقیها و یاغیان نادان و سبکمغز بودند.[5] این الگو استنتاج میکرد که با ویرانی ساختارهای کهنِ اسلامی میتوان به صنعت و سرمایه رسید. سال 1355 دیگر سال 1355 نبود و یکباره به 2535 تبدیل شد. بخشنامههایی صادر شد که به کار بردنِ سال 1355 را غیرقانونی اعلام کرد. از این پس ایران سال شاهنشاهی را میپذیرفت که بر طبق تاریخ فرضی بنیانگذاری نخستین سلسله پادشاهی ایران بنا نهاده شده بود؛ همان واقعهای که در تخت جمشید جشن گرفته شده بود. شاه میخواست به همه نشان دهد که پادشاهی جزئی از طبیعت این کشور است و چنان پیوند آهنین میان شاه و ملت وجود دارد که هیچ قدرتی در مقابل آن نمیتواند بایستد.[6] شاه با تغییر تقویم ایران عملا در مسیری قدم گذاشت که بهصورت کامل در تقابل با اسلام قرار میگرفت. حالا شاه کشور، هویت ملی و میراث فرهنگی و معنوی ایران را بزرگترین امتیازاتِ ایران و شالوده و اساس ضروری برای اعاده نهایی همه چیزهای ازدسترفته میدانست و بدون آن نیز همه چیز را ازدسترفته قلمداد میکرد.[7]
محمدرضا پهلوی در مراسمی که به مناسبت جشنهای 2500ساله شاهنشاهی در تخت جمشید برگزار شده بود
شماره آرشیو: 3-۱۸۸-الف
فاصله گرفتن از الگوهای حاضر؛ پرتاب به دره سرگشتگی
شاه با مفهومبندی تمدن بزرگ بر این مسئله نیز تأکید داشت که باید هر چه بیشتر از غرب دور شد. شاه با انتقاد از سبک زندگی غرب، که با ادبیات مارکسیستی در پیوند بود، نظام بینالملل را ناعادلانه میدانست که در خدمت جهان صنعتی است. با توجه به این موضوع، او مردم خود را از «غربزدگی» برحذر میداشت و از عبارت غربزدگی استفاده میکرد که جلال آل احمد نزدیک به سی سال پیش آن را برجسته کرده بود. البته نگاه محمدرضا پهلوی نباید با غربستیزی اشتباه گرفته شود. وی معتقد بود که ایران با تکیه بر سنّت پادشاهی از اشتباهات غرب دوری میکند و به سوی آیندهای باشکوه میرود که به گفته وی در تاریخ ایران بینظیر است. در حقیقت محمدرضا پهلوی میکوشید از این طریق بر اهمیت جایگاه خود در تاریخ ایران تأکید کند؛ بنابراین شاه تمدن بزرگ را با عبارات مبهم آرمانشهری توصیف میکرد، اما همزمان تأکید داشت که این آرمانشهر قابل دستیابی است. در حقیقت شاه به دنبالِ نوعی ایدئولوژی جمعگرایانه متفاوت از مارکسیسم و سرمایهداری بود تا ایران را به سر منزلِ تمدنِ بزرگ برساند.[8]
محمدرضا پهلوی لازمه مشارکت آگاهانه مردم در پیشبرد ایران به سوی تمدن بزرگ را ایجاد یک سازمان عظیم ملی و سیاسی میدانست و ازآنجاکه تحت تأثیر جهانداری داریوش و کوروش، خود را «مسئول سرنوشت کشور» و «فرمانده انقلاب» معرفی میکرد، لازم میدید چنین سازمانی را تشکیل دهد. او این سازمان را «حزب رستاخیز ملت ایران» نامید.[9] رکن اصلی این گفتمان، مهندسی اجتماعی است که در آن دولت نقش پدرسالارانه، تصمیمگیرنده و مجری را داراست و به همین دلیل نهتنها با ارزشهای سنتی و قبیلهای سازگار است، بلکه در قالبی نوین آنها را بازتولید میکند؛[10] غافل از اینکه اساسا مشارکت باید خودجوش باشد. محمدرضا پهلوی به دلیل پیشرفتهای کلی کشور و جایگاه ابرقدرتی منطقه که در قالب ژاندارمی آن بهدست آورده بود، به خود میبالید و در میان انبوه آمارها و تملقگوییهای اطرافیانش، آرامش و غروری یافته بود که به جنون خودبزرگپنداری کشیده شد. تصور میکرد اکنون اراده وی باید در فراسوی خلیج فارس، در اقیانوس هند و آنسوتر اعمال شود. او فکر میکرد برای ایرانیان منادی سپیدهدم تمدن بزرگ است؛ اوهامی که نویسندههای حقوقبگیر وی بدان شاخ و برگ میدادند، حتی اعضای محفل داخلی وی تمدن بزرگ را به عنوان توهم مسخره میکردند.[11]
تصویر نصبشده بر دیوار در یکی از کنگرههای حزب رستاخیز
شماره آرشیو: 103-۶۵۷۸ص
فشرده سخن
محمدرضا پهلوی تأکید داشت که اگر تمام تلاشهای وی به همان شکل فعلی ادامه یابد و وضعیت غیرقابل پیشبینی و خارج از کنترل او پیش نیاید، طی چند سال صنعت، کشاورزی و فناوری بهبود جدی خواهد یافت. او این بهبود را زیربنای توسعه کشور میدانست که به سطح پیشرفت کنونی اروپای غربی خواهد رسید. وی تخمین زد که در آن زمان ایران بین 45 تا 50 میلیون نفر جمعیت خواهد داشت؛ یعنی با جمعیت کشورهای بزرگتر اروپا و دوران «بزرگ» قابل مقایسه است و تمدن بزرگ ایجاد خواهد شد. محمدرضا پهلوی شکاف دولت و جامعه را نادیده گرفت و در نهایت با واقعیتی به نام انقلاب اسلامی روبهرو شد که نابودی سلطنت را برای همیشه در ایران به دنبال داشت.
پینوشتها:
[1]. داریوش بایندر، شاه، انقلاب اسلامی و ایالاتمتحده، ترجمه محمد آقاجری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، 1399، ص 127.
[2]. محمدرضا پهلوی، بسوی تمدن بزرگ، تهران، مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، 1356، صص 202-210.