شاه مصرانه بر این باور بود که دیگر وقت آن رسیده که ایران از مرزهای خود، بهویژه در زمینه اقتصادی، خارج شود. این تصورات سبب شد تا شاه دست به قلم ببرد و تمدن بزرگ را تئوریزه کند؛ ایدهای که بسیاری معتقدند شجاعالدین شفا در سر شاه انداخت.
محمدرضاشاه همواره از این گلایه داشت که مردم بیشتر از اینکه از پیشرفتهای ایران در زمان وی بگویند از پدرش یاد میکنند۱ و به همین دلیل همواره به دنبال این بود که به نوعی خود را در بطن و محور امور ایران و مبنای پیشرفتهای به تصور خودش رخداده قرار دهد. برای وی ایده انقلاب سفید همواره یک مبنا و رکن محسوب میشد و معتقد بود انقلاب سفید سبب شده تا ایران وارد دروازههای تمدن شود؛ وی تاریخ ایران را به دو دوره قبل از انقلاب سفید و بعد از آن تقسیم میکرد و همین سبب شد تا در سال ۱۳۵۵ که حدود پانزده سال از انقلاب سفید وی گذشته بود، از حرکت ایران به سوی تمدن بزرگ و دروازههای تمدن سخن بگوید.
شاه معتقد بود ایران دیگر همان کشور پانزده سال قبل نیست. محمدرضاشاه بر این باور بود که زمان آن رسیده است که چشمانداز خود برای تبدیل ایران از یک کشور عقبمانده به یک کشور پیشرفته را تبیین کند و با اجرای برنامه عمرانی ششم قطعا درهای تمدن بزرگ برای ایرانیان گشوده خواهد شد و ایرانیان بیش از پیش از میوههای حاصل از انقلاب سفید برخوردار خواهند شد.
مولفههای تمدن بزرگ
تاریخ وقوع انقلاب اسلامی به تاریخ نگارش کتاب «به سوی تمدن بزرگ» از سوی محمدرضا به طرز عجیبی به یکدیگر کنایه میزنند؛ به نحوی که شاه در سال ۱۳۵۵ رسما اعلام کرد که ایران به دروازه تمدنی تبدیل شده است و دو سال بعد از آن انقلاب اسلامی به وقوع پیوست! شاه در باب این موضوع، کتابی نیز نگاشت و بلافاصله دربار زمینه ترجمه آن به دو زبان انگلیسی و فرانسوی را مهیا کرد تا جهانیان نیز از آخرین ایدههای محمدرضاشاه برخوردار شوند!
شاه البته در تئوریسازیهای خویش مبانی و مولفههای این تمدن بزرگ را نیز مشخص کرده بود و معتقد بود تمام امکانات باید در مسیر تحقق این هدف قرار گیرد. براساس نگرش وی، تمدن بزرگ تمدنی بود که «در آن بهترین عناصر دانش و بینش بشری، در راه عالیترین سطح زندگی مادی و معنوی برای همه افراد جامعه به کار گرفته شده باشد. تمدنی که بر پایه انسانیت پیریزی شده و در آن هر فرد آدمی در عین برخورداری از رفاه کامل مادی، از حداکثر تامین اجتماعی و از غنای سرشار روحی و اخلاقی بهرهمند باشد». در این میان وی هدف را رفاه بیشتر جامعه ایرانی قرار داده بود و معتقد بود اگر این هدف محقق شود، قطعا سایر کشورها و ملل نیز سراغ تمدن بزرگ ایران میآیند تا از آن الهام بگیرند.۲
تمدن بزرگ روی کاغذ
بسیاری بر این باور هستند که منشاء هذیانگویی شاه در سالهای پایانی حکومت وی، سود سرشاری بود که از درآمدهای نفتی نه عاید ملت و دولت وی بلکه عاید شخص خود او شده بود و وی را به این باور رسانده بود که اکنون ایران تحت تاثیر سیاستهای اقتصادی وی در ابرها قرار دارد و حتی میتواند برای سایر کشورهای اروپایی نیز تز اقتصادی برای عبور از بحرانهایشان بدهد.۳
شاه مصرانه بر این باور بود که دیگر وقت آن رسیده که ایران از مرزهای خود، بهویژه در زمینه اقتصادی، خارج شود و حتی در دیدارهای خصوصی که با برخی سفرای کشورهای اروپایی در سوئیس داشت، آنها را به خاطر وضعیت اقتصادی کشورشان ملامت میکرد!۴ مجموعه این تصورات سبب شد شاه دست به قلم ببرد و تمدن بزرگ را تئوریزه کند؛ ایدهای که بسیاری معتقدند شجاعالدین شفا در سر شاه انداخت و حتی برخی مانند فریدون هویدا که در آن زمان سفیر ایران در سازمان ملل بود معتقد بودند اگر این کتاب را حاصل تراوشات مغز یک مجنون ندانیم، چارهای نداریم جز اینکه مطالبش را نوعی هذیانگویی تلقی کنیم. هویدا در خاطرات خود، ایده و کتاب شاه در زمینه تمدن بزرگ را نوعی بازگشایی عقدههای درونی او میدانست.۵
بسیاری بر این باور هستند که منشاء هذیانگویی شاه در سالهای پایانی حکومت وی، سود سرشاری بود که از درآمدهای نفتی نه عاید ملت و دولت وی بلکه عاید شخص خود او شده بود و وی را به این باور رسانده بود که اکنون ایران تحت تاثیر سیاستهای اقتصادی وی در ابرها قرار دارد و حتی میتواند برای سایر کشورهای اروپایی نیز تز اقتصادی برای عبور از بحرانهایشان بدهد
تناقض در حرف و عمل
تمام این مسائل در حالی در سال ۱۳۵۵ از سوی محمدرضاشاه مطرح میشد که اوضاع روز ایران تناسب چندانی با ایدههای شاه در مورد دروازه تمدن قرار گرفتن ایران نداشت و در بحبوحه انقلاب اسلامی و همزمان با مطرح شدن جدیدترین تزهای شاه، برخی از ایرانیان از ابتداییترین خدمات بهداشتی و درمانی نیز محروم بودند. همچنان که دکتر مقتدر مژدهی، وزیر بهداشت دربار پهلوی، در سمیناری در سال پایانی رژیم پهلوی گفته بود: 70 درصد جمعیت ایران از ابتداییترین خدماتی درمانی و بهداشتی به عنوان یکی از زیرساختهای توسعه محروم هستند.6
از سوی دیگر، برنامههای توسعه دوران پهلوی دوم با سرازیر شدن درآمدهای سرشار نفتی حاصل از چهار برابر شدن قیمت این ماده خام، به مسائل اقتصادی صرف آن هم در حد روبنایی پرداخته بود و از مسائل اجتماعی و پیامدهای آن غافل مانده بود و همین مسئله سبب شده بود تا در همان برنامههای اقتصادی روبنایی نیز موفقیت چشمگیری بهدست نیاورد و با ایده تمدن بزرگ یا تبدیل شدن به ژاپن منطقه، که همواره رویای محمدرضا بود، فاصله زیادی در عمل وجود داشته باشد. در همان سالهایی که محمدرضا ایده تمدن بزرگ را مطرح میکرد، حلبیآبادها به نحو شگفتانگیزی در حال گسترش بودند و کنایه عجیبی به تمدن بزرگ پهلوی دوم وارد میکردند.
جالب آن است که بسیاری از این حلبیآبادها فرزند مشروع همان انقلاب سفیدی بودند که محمدرضا آن را مبنای تمدن بزرگ خود قلمداد میکرد؛ با اجرای برنامههایی نظیر اصلاحات ارضی که به نام «صنعتیسازی کشاورزی» و از میان بردن پایههای نظام ارباب ـ رعیتی انجام گرفت، بسیاری از کشاورزان بیزمینمانده یا فاقد امکانات کشاورزی را بهاجبار راهی شهرها کرد و در کنار کشاورزان، گروه زیادی از مردم عادی عشایر نیز بر اثر سیاستهای دولتی یا مشکلات اقتصادی یکجانشین شدند. عده کثیری از آنان به صورت دهقان کمزمین یا کارگر کشاورزی درآمدند، در کارخانهها به کار پرداختند، یا به صورت عمله ساختمانی جزء طبقههای فقیر حاشیه شهری شدند.۷
محمدحسین موسوی، که در دوره بیستوسوم مجلس از هشترود نماینده مجلس شورای ملی بود، ضمن ارائه آمارهایی از وضعیت مناطق اطراف، بهویژه وضعیت راههای ارتباطی ایران، معتقد بود که این وضعیت هیچ تشابهی با وعدههای شاه برای رسیده به دروازه تمدن نداشت. شاه در سالهای پایانی عمر حکومتش بیش از پیش دوست داشت که خود را در مقام یک سیاستمدار بزرگ و اثرگذار و البته دلسوز ملت نشان دهد و در این مسیر به گفته اسدالله علم، همواره ژنرال دوگل را الگوی خود قرار داده بود۸ و متاثر از این توهمات بود که مسائلی مانند تمدن بزرگ را بدون در نظر گرفتن شرایط روز ایران مطرح میکرد.
پهلوی دوم در روزهای پایانی عمرش فاصله بیشتری از مردم گرفته بود و بیش از پیش از حال و روز مردمش بیاطلاع بود؛ هرچند که خود شاه بارها به این مسئله اذعان کرده است که از سیزده منبع اطلاعاتی از حال و روز مردم خودش مطلع میشود،۹ اما به نظر میرسد که این منابع، اطلاعات چندان موثقی در اختیار شاه قرار نمیدادند و همین مسئله سبب میشد که شاه بیخبر از وضعیت مردم و صرفا با مبنا قرار دادن وضعیت درونی کاخ خودش و سود سرشاری که از فروش نفت حاصلش میشد، به تئوریسازی دست بزند و مسائلی مانند تمدن بزرگ یا قرار گرفتن ایران در مسیر دروازههای تمدنی را مطرح کند.
فرجام
تمدن بزرگ ایدهای بود که شاه قلبا به آن باور داشت، اما زیرساختهای این تئوری در ایران آن روز هنوز مهیا نبود و شاه بدون توجه یا شاید به عبارت دیگر، بدون اطلاع از فقدان این زیرساختها و صرفا با تکیه بر توهمات نفتی، این ایده را مطرح کرده بود. وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ایران در سالی که شاه این ایده را مطرح کرد مانند یک دیگ جوشان بود و دقیقا پس از مطرح شدن این ایده بود که توفانی از حوادث انتظار شاه را میکشید؛ البته کمتر محققی بر این باور است که مطرح کردن این ایده، عامل نهایی و اصلی به جوش آمدن خون مردم انقلابی است، اما نفس طرح این ایده بیانگر این است که شاه از حال و روز جامعهای که مردم ایران در آن تنفس میکردند روز به روز بیشتر بیخبرتر میشد.
از سوی دیگر، بسیاری از نزدیکان شاه نیز اعتقادی به سخنان شاه در مورد تمدن بزرگ نداشتند و حتی برخی نگران واکنشهای منفی در قبال ترجمه این کتاب بودند. در مجموع باید عنوان کرد توهم نفتی شاه در نهایت سبب شد وی دروازههای تمدن را بدون توجه به شرایط ایران مطرح کند و البته وقوع انقلاب اسلامی دو سال پس از مطرح شدن این ایده، پاسخ محکمی به توخالی بودن این ایده داد.
شاه در پنجاهمین سالگرد سلطنت پهلوی در اندیشه ایده تمدن بزرگ بود؛ غافل از اینکه دو سال بیشتر تا اتمام سلطنتش باقی نمانده بود
شماره آرشیو: 5125-3ع
پی نوشت:
1. عباس میلانی، نگاهی به شاه، تورنتو، 2013، ص 40.
2. محمدرضا پهلوی، به سوی تمدن بزرگ، تهران، نشر البرز، 1389، ص 9.
3. ریشارد کاپوشنسکی، شاهنشاه، تهران، نشر ماهی، ۱۳۹۴، ص ۷۴.
4. همان، ص ۷۶.
5. فریدون هویدا، سقوط شاه، تهران، اطلاعات، ۱۳۸۸، ص ۱۴۲.
6. کاظم ودیعی، شاهد زمان، ج 2، پاریس، نشر دایره مینا، ص ۲۶۷.
7. جان فوران، مقاومت شکننده: تاریخ تحولات اجتماعی ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، انتشارات خدمات فرهنگی رسا، چ چهارم، 1382، صص 481-482.
8. عباس میلانی، همان، ص ۱۰.
9. همان، ص 12. https://iichs.ir/vdcc.xqea2bqeola82.html