برپایی مدارس خارجی در ایران یکی از پدیدههایی است که در دوره قاجار بهتدریج گسترش پیدا کرد. مدارس میسیونرهای مذهبی یا مدارس آلیانس اسرائیلی نمونهای از این مدارس بودند که با اهداف خاصی کار خود را آغاز کردند؛ چنانکه هنگام برپایی مدرسه آلیانس فرانسه، در «بولتن» آن بیپروا اعلام کردند که «گسترش زبان فرانسه در خارج از کشور ابزاری است کاربر برای گسترش روابط و تسهیل دادوستد»
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکدهتاریخ معاصر؛ جوهر حرکت مدنیت آموزش و نهادهای آن است. نهادهای سنتی آموزش در ایران از پیشینه درازی برخوردار بودند، اما مدارس نوین توسط خارجیها پا گرفتند. تاکنون به تاریخچه و فلسفه شکلگیری آموزشکدههای فرنگی و فرنگیمآب فراوان پرداخته شده است. در این نوشتار تلاش شده است رویکرد آموزشی استعمار نسبت به جوامع مستعمره در کلیت و ایران به صورت نمونه بررسی شود.
آموزش و استعمار؛ سیاست یکسانسازی
استعمارگران بر این عقیده هستند که آموزش در تسهیل فرآیند همسانسازی مهم است. با توجه به این مهم همواره تلاش کردهاند طبقهای تشکیل دهند که مفسر بین آنان و میلیونها نفری باشند که بر آنها حکومت میکنند؛ دستهای از افراد که در خون و رنگ به کشور خودشان تعلق دارند، اما در ذوق، عقاید، اخلاق و در تفکر به کشور استعماری احساس تعلق کنند تا از این طریق سیاستهای استعماری را به اجرا بگذارند. این طبقه میتواند حامل ارزشهای استعماری باشد که بهتدریج جوامع مستعمره را متناسب با سیاستهای استعمارگران اصلاح کنند. در حقیقت استعمارگران دانشآموختگان این مدارس را وسیله مناسب برای انتقال ارزشهای استعماری به توده عظیم مردم قرار میدادند. این روند استعماری که با هدف ارائه آموزش توسط استعمارگران برای افراد مستعمرهشده آغاز گردید به وسیلهای برای خدمت به سفیدپوستان نیز تبدیل شد.[1]
برتری سفیدپوستان در نظام آموزشی کشورهای مستعمره و به طور ویژه کشورهای آفریقایی حفظ شد. این برتری در جهت ادامه حکومت استعماری بود. نویسندگان آفریقایی و مخالفان چنین رویهای به شیوههای بسیار متفاوت خود، تمایل به احترام به انسان را در همه ادوار بیان کردند و آثارشان به عنوان نقطه تجمع جنبش ضد بردهداری قرار گرفت. استعمارزدایی از ذهن خشم خود را نسبت به احساسات انزواطلبانه ناشی از آموزش استعماری نشان میدهد. این روند، باور مردم را به نام، زبان، محیط، میراث مبارزه، وحدت، ظرفیت و در نهایت به خودشان از بین میبرد. این باعث میشد که گذشتهشان را بهعنوان یک سرزمین بایر ازدسترفته بدانند و تمایل جدی پیدا کنند تا از آن سرزمین بایر فاصله بگیرند. در مقابل آن باعث میشود با غرب، چیزی که از خودشان دورتر است، همذاتپنداری کنند.[2]
استعمار اقتصادی و مذهبی در پوشش آموزش
تکیه آموزشکدههای فرنگی و فرنگیمآب در ایران، از سده نوزدهم تا نخستین جنگ جهانی بیشتر بر زبان و ادب فرانسه است؛ زیرا در این دوره فرانسویان پیشاهنگان فعالیت فرهنگی در ایران بودند. تا جایی که در سال 1320 زبان فرانسه برای کسانی که داوطلب خدمت دیوانی بودند، اجباری اعلام شد. دولتهای رقیب روس و انگلیس بسی کارشکنی کردند، اما از این توان برخوردار نبودند که در این زمینه با فرانسویان رقابت کنند. در این سالها هدف اصلی آن دو ابرقدرت چیرگی سیاسی و رخنه اقتصادی بود، و بیگمان درماندگی و بیفرهنگی مردم را بهترین ابزار برای رسیدن به مقصود میدانستند. علاوه بر این، مردم به هر انگیزه که بود، هنوز از فرستادن فرزندان خود به این نهادها خودداری میکردند؛ ازهمینرو تا انقلاب مشروطه آموزش زبان انگلیسی و روسی را بیشتر مدارس فرانسوی عهدهدار بودند.[3]
انگلیسیها نخست از مدارس میسیونرهای آمریکایی، که از دوره محمدشاه در ارومیه پا گرفت و نزدیک به صد مدرسه را در روستاهای ارومیه دربرمیگرفت، پشتیبانی کردند. دیگر نهادهای وابسته به انگلیسیها چند آموزشکده بودند که در جهت تبلیغ و تدریس جماعت یهود ایران به راه افتادند، اما با مخالفت سرسختانه و بیش از پیش خود یهودیان روبهرو شدند. مدارس روسی و آلمانی بیشتر از دوران مشروطه پا گرفتند، اما کار مهمی از پیش نبردند. عمده این مدارس نه از سر دلسوزی برای فرزندان ایرانزمین، بلکه به منظور پیگیری اهداف سیاسی و اقتصادی خودشان از راه فرهنگی برپا شده بودند.[4] آنها امید داشتند از راه آموزش زبان، روابط بازرگانی و دادوستد خود را به یاری دوستداران خود، یعنی دیپلمههای این مدارس، گسترش دهند و از این بیراهه راه را هر چه بیشتر برای نفوذ سیاسی خود هموار سازند؛ چنانکه هنگام برپایی مدرسه آلیانس فرانسه، در «بولتن» آن بیپروا اعلام کردند که «گسترش زبان فرانسه در خارج از کشور ابزاری است کاربر برای گسترش روابط و تسهیل دادوستد» پس برای «افزایش تولید ملی». پس از چندی فرانسویان خود اعتراف کردند که برآوردن چنین آرزویی در ایران چندان آسان نبود و با خلقوخوی و خوشخیالی ایرانی که در هر فرانسوی «دانتون» و «روسو» را میجست، هماهنگی نداشت.[5]
مدرسه آلیانس همدان
مبلغان مسیحی عمده متولیان خارجی آموزش در ایران بودند که ابتدا با آلمانیها و فرانسویها آغاز شد و پس از آن انگلیسیها و روسها فعالیت خود را گسترش دادند. تبلیغ مسیحیت و تلاش برای جذب ایرانیان به مسیحیت مؤلفهای بود که برای سکانداران آموزش استعماری از اهمیت بسیار برخوردار بود. فاندر، اولین نماینده انجمن تبشیری بازل در ایران، معتقد بود که میسیون بازل با همه پیچیدگیهای ایران میتواند در این کشور پا بگیرد؛ چرا که شخصیتهای بنام در تبریز به تأسیس مدارس اروپایی در شهر خود، که در آن مواد درسی اروپایی نظیر زبان انگلیسی، جغرافیا و تاریخ آموزش داده میشود، علاقهمند هستند؛ چنانکه عباسمیرزا، حاکم تبریز و ولیعهد وقت، آمادگی خود را برای تحصیل پسرانش در چنین مدرسهای ابراز کرد. خوشحالی فاندر از این بابت بود که وی امید داشت با وجود آمادگی اشراف ایران برای تأسیس مدرسهای آموزشی، راهی فرعی برای ورود مسیحیت به ایران هموار شود. قرار بود در بین دروس به موضوعات مذهبی پرداخته و متونی از انجیل برای آموزش زبان انگلیسی تدریس شود.[6]
اگر استعمار را به معنای تسلط و فرمانروایی یک قدرت بر دیگران بدانیم که میتواند به صورت مستقیم و غیرمستقیم از طریق تسلط فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی صورت گیرد، مدارس فرنگی چنین کارویژهای داشتند. با توجه به پیوند تنگاتنگ مسیحیگری و استعمار، تکاپوهای گسترده مبلغان در ایران جز در چهارچوب برنامههای استعماری قابلبررسی نیست. به عبارت دیگر فعالیت مبلغان مسیحی در ایران منطبق بر اهداف استعماری بود. آنان به عنوان کشیشان کاتولیک و پروتستان ولی در واقع با مأموریتهای استعماری از سوی دولتهای استعمارگر غرب از سده شانزدهم به بعد در ایران کارهایی کردند و سخنانی گفتند و نوشتند؛ البته بسیاری از اندیشهگران و رهبران مذهبی از جمله چند تن از نامدارترین فقیهان شیعهمذهب زمان نسبت به این اقدامات آنها واکنش نشان دادند.[7]
آموزشو استعمار نیروی انسانی
آموزشی که در مدارس خارجی داده میشد نسبتی با روح جامعه ایران نداشت؛ در نتیجه دو مسیر برای فارغالتحصیلان این نوع مدارس قابل تصور بود. بخشی از آنان مجبور به مهاجرت میشدند. برخی دیگر نیز برای فعالیت در ادارات دولتهایی انتخاب میشدند که با نظام سرمایهداری در پیوند بود.[8] کارگزاران این مدارس در تلاش بودند جامعه ایران را از باورهای سنتی و مذهبی آن دور کنند و از این طریق نفوذ خود را بر جامعه افزایش دهند. تحقق این هدف از طریق حاکم ساختنِ نظام عرفی و انسانمحور ممکن بود. آنان در تلاش بودند از طریق آموزش بتوانند بر مسلمانان تسلط یابند و با عرفی ساختن امور جامعه، مسلمانان را با ترغیب به علمآموزی غربی و دلبستگی به پیشرفتهای غرب در فرهنگ غربی حل کنند.[9] تأسیس مدارس دخترانه یکی از ابزارهای عملی ساختن این ایده بود؛ چرا که تا پیش از تأسیس مدارس دخترانه توسط مبلغین مسیحی در ایران، مدارس دخترانه به سبک جدید با متن درسی غیردینی وجود نداشت. این مدارس الگویی شدند برای تأسیس اینگونه مدارس در ایران توسط مردم بومی. مدارس جدید حتی زمانی که توسط خودِ ایرانیها تأسیس میشدند، متون درسی و قوانین و مناسبات همان مدارس خارجی را در چهارچوب آموزشی خود میگنجاندند و سالها طول کشید تا مدارس اسلامی دخترانه در ایران پا بگیرد.[10]
فشرده سخن
استعمار باعث شد مدارس جدید بهمنظور آموزشوپرورش طراحی و تأسیس شوند. این مدارس به عنوان ابزاری برای پرورش نیروهایی که با رویکرد و ارزشهای قدرت حاکم بر جامعه سازگاری داشته باشند، طراحی شد. هدف اصلی آموزش در این مدارس، تأمین نیروی کافی برای اداره و کنترل جامعه متناسب با سیاستهای استعماری بود که از طریق فرهنگسازی پیگیری شد. مدارس دینی و مدارس فنی از دیگر نمونههای مدارس جدید در زمان استعمار بودند. مدارس دینی به منظور تغییر ارزشها و هنجارهای جامعه و تأمین نیروی مذهبی برای اداره و کنترل جامعه تأسیس شدند. مدارس فنی نیز به منظور تأمین نیروی فنی و حرفهای برای بهرهبرداری از منابع طبیعی و صنعتی کشور مستعمرهشده ایجاد شدند. در کل، مدارس جدید در زمان استعمار به صورت ابزاری مهم برای فرهنگسازی، تسلط و کنترل جامعه بهکار گرفته شدند و از ماهیت آموزشی صرف برخوردار نبودند.
پینوشتها:
[1]. جورج ان ولاهاکیس، استعمار و علم: تأثیرات و تعاملات اجتماعی، ترجمه مهدی کفائی، تهران، سروش، 1399، صص 19-27.
[2]. راتناواتی محداسرف، «عوارض فرهنگی آموزش زبان انگلیسی به عنوان زبان دوم یا زبان خارجی»، نامه فرهنگ، ترجمه عبدالرزاق حیاتی، ش 39 (بهار 1380)، صص 84-90.
[3]. هما ناطق، کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران 1837-1921، تهران، موسسه فرهنگی انتشاراتی معاصرپژوهان، 1380، صص 15-17.
[4]. مونیکا رینگر، آموزش، دین، و گفتمان اصلاح فرهنگی در دوران قاجار، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران، ققنوس، 1393، صص 125-140.
[10]. رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی ـ سیاسی ایران (از روی کار آمدن محمدرضاشاه تا پیروزی انقلاب اسلامی) سالهای ۱۳۲۰- ۱۳۵۷، تهران، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1381، ص 87.