پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
صهيونيستها دم از «ارض موعود، براي قوم برگزيده» ميزنند. اين «ارض موعود» كجاست؟ و اين قوم «برگزيده» كيانند؟
تئودور هرتزل بنيانگذار سازمان جهاني صهيونيستها در سال 1900 نوشت: «بازگشت ما به سرزمين پدرانمان، چنان كه در كتاب مقدس وعده داده شده است، از بزرگترين مسائل سياسي مورد علاقه قدرتهايي است كه در آسيا، چيزي را ميجويند.» 1
فلسطين از قرن دوازده (ق ـ م) توسط فلسطينان كه تاريخ از آنان به نام دليران ياد كرده است و به «مردم دريا» معروف بودند، اداره ميشد. آنها در قسمت جنوبي درياي مديترانه «ساحل كنعان» غزه امروزي سكنا داشتند.
تاريخ از كنعان 2 كه در كنار فلسطين قرار داشت، از حدود بيست قرن قبل از ميلاد ياد كرده است. قوم بنياسرائيل در قرون 14 و 13 (ق ـ م) وقتي از مصر اخراج شدند، وارد كنعان شدند. آنان براي مدت دو قرن، تنها دو قرن، تا ظهور آشور بنيپال در آنجا ساكن بودند. مهاجرين قوم بنياسرائيل كمكم به سرزمينهاي اطراف كنعان با جنگ و ستيز و حيله دست يافتند. در زمان حضرت سليمان، اورشليم به همان ترتيب ياد شده به تصرف آنان درآمد. معبد سليمان بر كوه صهيون توسط آن حضرت به نام «معبد خدا» بنا شد. اكثر سالهايي كه قوم بنياسرائيل در آن قسمت زندگي ميكردند، در كنعان گذشت كه چنان كه گفته شد، در كنار فلسطين قرار داشت. آنها كمكم اورشليم را گرفتند. ولي توقف آنان در آن قسمت، بسيار كوتاه بود.
طبق روايات كتاب مقدس تورات «كنعان ارض موعود» است؛ يعني غزه ـ همان قسمتي كه به دولت نيمه خودمختار ياسر عرفات داده شده است ـ لذا ادعاي آنان بر فلسطين كاملا بياساس ميباشد.
پس از مرگ حضرت سليمان(ع) در سالهاي 732-722 (ق.م) آن سرزمين ــ چنان كه ذكر شد ــ به دست بختالنصر، پادشاه بابل ويران گشت و ساكنين آن در به در و گروه بسياري از آنها به بابل برده شدند. لذا در سال 721 (ق.م) حكومت بنياسرائيل به طور كامل در آن نواحي از بين رفت و ديگر هرگز دولتي اسرائيلي در آن سرزمين بر سر كار نيامد. اصولا كشور فلسطين و شهرهاي اطراف آن، ديگر روي استقلال نديدند و تنها تعدادي انگشتشمار يهودي سامي در آنجا به سكونت خود ادامه دادند.
عدهاي از محققين اعراب فلسطين را باقيماندگان حمله اعراب و اسلام در قرن هفتم ميلادي ميدانند. ولي محققان ديگري همچون «هانري كاتن» و «ماكسيم رودنسون» از آنان به عنوان ساكنين اوليه ياد كردهاند. «هانري كاتن» در كتاب «فلسطين، اعراب و اسرائيل ـ در جستجوي عدالت» حاصل تحقيقات خود را چنين ارائه داده است: «اعراب فلسطين ساكنين اوليه فلسطين هستند. در حالي كه مسلمانان در سال 637 بعد از ميلاد، فلسطين را فتح كردند. نژاد سامي كه اعراب نيز از آن نژادند، قبل از اسلام در فلسطين وجود داشته و آنها قبل از اسلام در فلسطين و قسمتهاي ديگر خاورميانه ميزيستهاند.» كاتن بر اين نكته تأكيد كرده است كه «آنها بدون وقفه از بدو تاريخ در مملكت خود ميزيستهاند. تاريخ اسكان آنان به چهل قرن قبل از اين كشيده ميشود. در آنجا، از ساير نژادها، اقليتهايي تشكيل شد؛ همچون يونانيان، اعراب مسلمان و صليبون. فلسطينيهايي كه مركب از مسيحيان و مسلمانان هستند، هميشه در آنجا ساكن بوده و عناصر اوليه و اكثريت جمعيت فلسطين را تا آغاز تأسيس دولت اسرائيل ]در سال` 1948[ تشكيل ميدادهاند.» 3
همچنين پروفسور «ماكسيم رودنسون» در كتاب «اعراب و اسرائيل» به اين نكته اشاره كرده و نوشته است: «اعراب فلسطين به تمام معناي كلمه، بومي فلسطين هستند و فلسطينيان امروز، فرزندان Philistine فلسطينيان، كنعانيان و ساير قبايل كه ساكنين اوليه فلسطين را تشكيل ميدادند، ميباشند.» 4
«ماكسيم گيلان» نيز كه خود از صهيونيستهاي اوليه بوده و بعدآ به دليل به بيراههرفتن سردمداران اسرائيلي از صهيونيستبودن خود اظهار تأسف كرده، در كتاب «چگونه اسرائيل ماهيت وجودي خود را از دست داد» 5 نوشته است:
در آغاز، صهيونيسم «به دنبال اتحاد ملي بود». بعدآ به دنبال «استقلال ملي» رفت. منظور او از ]صهيونيسم[ «يهوديت» نبود، بلكه استقلال در «سرزمين اسرائيل Eretz - Israel» 6 بود. آنها به دنبال استقلال ملت هيبرو (عبراني) بودند تا دوباره در سرزميني كه سالها قبل كنعان ناميده ميشد، اسرائيل را بنا كنند. به اعتقاد ماكسيم گيلان، آنها به دنبال زنده كردن فرهنگ كنعاني خود بودند و «نه فرهنگ مذهبي». در اين نوشته نيز مهر تأييدي بر كنعاني بودن يهوديان زده شده است و نه فلسطينيبودن آنها. كنعان در زمان استعمار به فلسطين پيوست.
مسئله قابل توجه ديگر اين است كه، وقتي قوم بنياسرائيل از مصر به كنعان رفت، قومي به نام كنعانيان در آنجا ساكن بود. تاريخ از آنها، در حدود بيست قرن (ق.م) ياد كرده است. بسياري از شهرهاي كنعان (غزه) همعصر با سلطنت فراعنه ميباشد؛ عصر مفرغ، يعني حدود سه هزار و صد سال قبل از ميلاد مسيح. اين شهرها عبارتند از «مجيدو Meggido، جريكو، و تلالفار Tell - el- Far». از مداركي كه در حفاريها به دست آمده و اباابان وزير امور خارجه گلداماير از آنها در كتاب خود به نام «قوم من» ياد كرده، معلوم شده كه مردم كنعان داراي فرهنگ پيشرفتهاي بوده است و اطراف شهرهاي مذكور با آجر نپخته حصار كشيده شده بودند. اين شهرها داراي استقلال داخلي بود. فقط بعضي از فراعنه در آنجا نفوذ سياسي داشتهاند. اين نفوذ تا عهد رامسس دوم ادامه داشت. پس از آنكه حكومت مصر در آن نواحي دچار ضعف شد «هيبروها» (عبرانيها) بعضي از شهرهاي آن را گرفتند و در آنجا ساكن شدند و «خيمه عهد» 7 را بر زمين گذاردند.
نكته جالب توجه اين است كه در كتاب عهد عتيق كرارآ از جنگ قوم بنياسرائيل با اقوام فلسطينيان ياد شده است. از اين نكته بخوبي آشكار ميشود كه آنها ساكنين اوليه فلسطين نبوده و آن سرزمين را بزور و توسل به جنگ گرفتهاند و حضرت داود پيغمبر، بعد از جنگهاي بسياري كه با ساكنين فلسطين كرد، بالاخره در اورشليم كه در آن وقت «جيبوس» "Jebus" ناميده ميشد، خيمه عهد را زمين گذارد.
برگ ديگري از اينكه فلسطين ارض موعود نيست، مطلبي است كه در تورات كتاب اول سيموئيل آمده است. و آن از فرار حضرت داود به سرزمين فلسطينيان حكايت دارد به اين شرح كه: «... داود پيغمبر در دل خود گفت: الحال روزي به دست شاوول هلاك خواهم شد ... چيزي براي من بهتر از اين نيست كه به زمين فلسطينيان فرار كنم.» 8
با توجه به مطالب فوق، نه فلسطين ارض موعود است و نه قوم بنياسرائيل را بر آن حقي است. اگر ارض موعودي هست، آن كنعان يا باريكه غزه است. گرچه در «نقشه ارض موعودي كه صهيونيستها تهيه ديدهاند و در كنگره اول سال 1897 صهيونيستها ارائه شد، اراضي آناتولي عثماني نيز داخل قلمرو دولت موعود يهودي قرار داشت.» 9 و «در ميان بلادي كه جزء موطن اصلي يهوديان قلمداد ميشود، به قسمتي از آناتولي تركيه نيز بر ميخوريم. در چنين موقعيتي، برنامههاي آتي صهيونيسم، اخراج مردم تركيه از آناتولي را نيز شامل ميشود.» 10
بنابر آنچه راندلف. اس. وينستون چرچيل (نوه وينستون چرچيل بزرگ) در كتاب «جنگ شش روزه» نوشته است از دوازده سبط حضرت يعقوب، دو قبيله گم شد. «خيليها، از جمله ادميرال فيشر (Admiral Fisher) ميگويند كه بريتانياييها ]يكي از آن دو قبيله[ گمشده هستند.» 11 بديهي است كه چرچيلها دروغ نميگويند.
در هر حال، مسلم اين است كه فلسطين از آن فلسطينيان اعم از مسلمان، عيسوي و يهودي است كه از آغاز تاريخ در آنجا ساكن بودهاند و خاك آن سرزمين با خاك استخوان اجداد و نياكان و پدران آنان آميخته است. دولت اسرائيل نفرينزده اين خاك است.
و اما مسئله قوم «برگزيده» خود داستان ديگري است.
در اين قسمت، به گفته دكتر آلفرد ليليينتال كه از نويسندگان مشهور آمريكايي و يهودي متديني است، تمسك ميجوئيم. به اين شرح: اصولا كلمه «هيبرو ـ يهودي ـ قوم يهود ]يهوديت[ از طرف افسانهپردازان براي نشان دادن ادامه يك جامعه تاريخي بوده است. در حقيقت، آنان مردم مختلف در زمانهاي متفاوت در تاريخ، با نحوه زندگي مختلف بودهاند. قديميترين آنها از دوران مسيحيت ]اجداد يهوديان عصر حاضر[ 12 در خاورميانه ميزيستهاند. كه از ازدواج با اقوام اموئيان، كنعانيان، فنيقيها و ساير اجداد سامي اعراب امروزي كه در آنجا ساكن بودند ـ ميباشند ... آنها كه، سرزمين خود را با يهوديان تقسيم نموده بودند». نامبرده در ادامه مطلب نوشته است: «نه يهوديان و نه اجداد آنان هرگز، يك نژاد يا حتي گروه قومي مشخص و خالصي را تشكيل ندادهاند.» كلمه عبراني «هيبرو» نيز اشتقاق از يك محل يا ناحيه ندارد. بلكه، از كلمه Ibhri ]كسي كه طي طريق كرده[ گرفته شده است. «اين كلمه براي اولين بار جهت اشاره به حركت ابراهيم(ع) وقتي كه از خانهاش در Ur of Chaldeesur از اردن گذشت و داخل سرزمين مقدس شد، به كار رفته است». 13
در قرآن مجيد در سورههاي «مائده» و «اعراف» (آيه 19 ـ از سوره مائده و 159 تا 161 از سوره اعراف) نيز از لطف پروردگار درباره قوم بنياسرائيل حكايت شده است. پس از آنكه در بيابان «تيه» از سرگرداني آنجا نجات يافتند، و خداوند به موسي عليهالسلام فرمان داد كه قومش در آن شهر درآيند و از نعمات آن بهره گيرند. اين مبحث نه به دليل آن بود كه آنان براي هميشه «قوم برگزيده»اند؛ بلكه به اين مناسبت بود كه در آن برهه از زمان، قوم موسي ـ البته آن دسته از قوم كه به حق خداپرست بودند ـ تنها گروه معتقد به خداوند بودند. لذا خداوند نيز نعمت را بر آنان تمام كرد. لكن پس از آنكه حضرت عيسي مبعوث شدند، آنان بر اساس دستور خداوند كه در تورات آمده است، بايستي به آن حضرت و سپس به حضرت محمد عليهالسلام ميگرويدند؛ اما آنها از پيوستن و گرويدن به اديان مذكور سرباز زدند و به هيچ يك از اوامر خداوند عمل نكردند. فقط همچنان با همه اعمال خلاف انساني و خدانشناسي، خود را قوم برگزيده دانستهاند.
صهيونيستها حتي كلمه «قوم برگزيده» را نيز تحريف كردهاند. واقعيت اين است كه حضرت موسي پس از زماني طولاني بعد از حضرت ابراهيم، مأمور اشاعه دين يكتاپرستي شد و با دريافت الواح دهگانه به سوي قوم خود رفت و گفت كه خداوند آنان را از ميان جماعات آن روز براي ترويج مذهب خداپرستي انتخاب كرده است. اين كلمه «انتخاب» بدان معنا نبود كه آنان بر ديگران «برتري» قومي و نژادي دارند. پس از موسي، حضرت مسيح و حضرت محمد نيز هر يك به ترتيب براي اشاعه دين خداوند كه مبتني بر يكتاپرستي است، ظهور كردند. در پايان به قول پروفسور «روژه گارودي» استناد ميشود كه، خداوند بايستي نسبت به ساير مخلوقات خود بخل ورزيده باشد كه يك قوم را در ميان كل آفريدگان خود برگزيند.
___________________________________
1. يوري ايوانف، صهيونيسم. ترجمه ابراهيم يونسي، چاپخانه سپهر، 1353، پاورقي ص 18 .
2. در تواريخ از كنعان به چندين نام ياد شده است. قوم « عكار» آن را به نام «آمورو» به معناي مغرب يا سرزمينAmurites ميخواندند. مصريان در سده نوزدهم (ق ـ م) آن را Retno ميگفتند. اين همان نامي است كه به عبري، كنعان را مينامند و آن «سرزمين كوچكي است بين عربستان و درياي مديترانه و شرمالشيخ». عدهاي از مورخين معتقدند، كنعان همين باريكه غزه ميباشد. باريكهاي كه از چهل منطقه تشكيل شده و همه اسباط را در خود جاي داده بود.
3. Henry Cattan. Palestine-Arab and Israel. The Search for Justice. Longman P.P. 6-7.
4. Maxim Rodinson. Israel and the Arabs. Penguin books. 1988. P. 216.
5. . How - Israel Lost its soul اين جمله را من «چگونه اسرائيل ماهيت وجودي خود را از دست داد» ترجمه كردهام.
6. Maxim Ghilan. How Israel Lost Its Soul. London: C.Nicholls + Co. 1974, P - 109.
7. صندوق موسي يا «خيمه عهد» محتوي باقيماندهاي از يادگارهاي حضرت موسي و هارون ميباشد. آيه 207 سوره بقره يهوديان در سال) 1 ق ـ م) در جنگي كه با يكي از همسايگان به راه انداختند، آن را كه سر پيروزي خود ميدانستند، از دست دادند. اينك صندوقي مربوط به يهوديان در قسمت فوقاني موزه مصر باستان در قاهره وجود دارد. بعضيها آن را همان «صندوق عهد يا خيمه عهد» ميدانند.
8. رجوع شود به صفحه 468 باب بيست و هفتم كتاب اول سموئيل ـ تورات
9. علي اوغور، كنگره صهيونيستها، ترجمه جعفر سعيدي، انتشارات علمي، سال 1372. صفحه 100.
10. رجوع شود به صفحه 468 باب بيست و هفتم كتاب اول سموئيل ـ تورات
11. همان، پاورقي صفحه 100.
12. Randolph S. Churchill and Winston Churchill. The Six Day War. London: William Heinemann L+d. 1967. P. 1.
13. توضيحات داخل كروشه از نويسنده ميباشد.
14. A. M. Lilienthal. The Zionist Connection. What Price Peace- New York: Dodd Mead and Co- 1978. P. 10.
https://iichs.ir/vdcee78w.jh8nei9bbj.htmlصهيونيستها دم از «ارض موعود، براي قوم برگزيده» ميزنند. اين «ارض موعود» كجاست؟ و اين قوم «برگزيده» كيانند؟
تئودور هرتزل بنيانگذار سازمان جهاني صهيونيستها در سال 1900 نوشت: «بازگشت ما به سرزمين پدرانمان، چنان كه در كتاب مقدس وعده داده شده است، از بزرگترين مسائل سياسي مورد علاقه قدرتهايي است كه در آسيا، چيزي را ميجويند.» 1
فلسطين از قرن دوازده (ق ـ م) توسط فلسطينان كه تاريخ از آنان به نام دليران ياد كرده است و به «مردم دريا» معروف بودند، اداره ميشد. آنها در قسمت جنوبي درياي مديترانه «ساحل كنعان» غزه امروزي سكنا داشتند.
تاريخ از كنعان 2 كه در كنار فلسطين قرار داشت، از حدود بيست قرن قبل از ميلاد ياد كرده است. قوم بنياسرائيل در قرون 14 و 13 (ق ـ م) وقتي از مصر اخراج شدند، وارد كنعان شدند. آنان براي مدت دو قرن، تنها دو قرن، تا ظهور آشور بنيپال در آنجا ساكن بودند. مهاجرين قوم بنياسرائيل كمكم به سرزمينهاي اطراف كنعان با جنگ و ستيز و حيله دست يافتند. در زمان حضرت سليمان، اورشليم به همان ترتيب ياد شده به تصرف آنان درآمد. معبد سليمان بر كوه صهيون توسط آن حضرت به نام «معبد خدا» بنا شد. اكثر سالهايي كه قوم بنياسرائيل در آن قسمت زندگي ميكردند، در كنعان گذشت كه چنان كه گفته شد، در كنار فلسطين قرار داشت. آنها كمكم اورشليم را گرفتند. ولي توقف آنان در آن قسمت، بسيار كوتاه بود.
طبق روايات كتاب مقدس تورات «كنعان ارض موعود» است؛ يعني غزه ـ همان قسمتي كه به دولت نيمه خودمختار ياسر عرفات داده شده است ـ لذا ادعاي آنان بر فلسطين كاملا بياساس ميباشد.
پس از مرگ حضرت سليمان(ع) در سالهاي 732-722 (ق.م) آن سرزمين ــ چنان كه ذكر شد ــ به دست بختالنصر، پادشاه بابل ويران گشت و ساكنين آن در به در و گروه بسياري از آنها به بابل برده شدند. لذا در سال 721 (ق.م) حكومت بنياسرائيل به طور كامل در آن نواحي از بين رفت و ديگر هرگز دولتي اسرائيلي در آن سرزمين بر سر كار نيامد. اصولا كشور فلسطين و شهرهاي اطراف آن، ديگر روي استقلال نديدند و تنها تعدادي انگشتشمار يهودي سامي در آنجا به سكونت خود ادامه دادند.
عدهاي از محققين اعراب فلسطين را باقيماندگان حمله اعراب و اسلام در قرن هفتم ميلادي ميدانند. ولي محققان ديگري همچون «هانري كاتن» و «ماكسيم رودنسون» از آنان به عنوان ساكنين اوليه ياد كردهاند. «هانري كاتن» در كتاب «فلسطين، اعراب و اسرائيل ـ در جستجوي عدالت» حاصل تحقيقات خود را چنين ارائه داده است: «اعراب فلسطين ساكنين اوليه فلسطين هستند. در حالي كه مسلمانان در سال 637 بعد از ميلاد، فلسطين را فتح كردند. نژاد سامي كه اعراب نيز از آن نژادند، قبل از اسلام در فلسطين وجود داشته و آنها قبل از اسلام در فلسطين و قسمتهاي ديگر خاورميانه ميزيستهاند.» كاتن بر اين نكته تأكيد كرده است كه «آنها بدون وقفه از بدو تاريخ در مملكت خود ميزيستهاند. تاريخ اسكان آنان به چهل قرن قبل از اين كشيده ميشود. در آنجا، از ساير نژادها، اقليتهايي تشكيل شد؛ همچون يونانيان، اعراب مسلمان و صليبون. فلسطينيهايي كه مركب از مسيحيان و مسلمانان هستند، هميشه در آنجا ساكن بوده و عناصر اوليه و اكثريت جمعيت فلسطين را تا آغاز تأسيس دولت اسرائيل ]در سال` 1948[ تشكيل ميدادهاند.» 3
همچنين پروفسور «ماكسيم رودنسون» در كتاب «اعراب و اسرائيل» به اين نكته اشاره كرده و نوشته است: «اعراب فلسطين به تمام معناي كلمه، بومي فلسطين هستند و فلسطينيان امروز، فرزندان Philistine فلسطينيان، كنعانيان و ساير قبايل كه ساكنين اوليه فلسطين را تشكيل ميدادند، ميباشند.» 4
«ماكسيم گيلان» نيز كه خود از صهيونيستهاي اوليه بوده و بعدآ به دليل به بيراههرفتن سردمداران اسرائيلي از صهيونيستبودن خود اظهار تأسف كرده، در كتاب «چگونه اسرائيل ماهيت وجودي خود را از دست داد» 5 نوشته است:
در آغاز، صهيونيسم «به دنبال اتحاد ملي بود». بعدآ به دنبال «استقلال ملي» رفت. منظور او از ]صهيونيسم[ «يهوديت» نبود، بلكه استقلال در «سرزمين اسرائيل Eretz - Israel» 6 بود. آنها به دنبال استقلال ملت هيبرو (عبراني) بودند تا دوباره در سرزميني كه سالها قبل كنعان ناميده ميشد، اسرائيل را بنا كنند. به اعتقاد ماكسيم گيلان، آنها به دنبال زنده كردن فرهنگ كنعاني خود بودند و «نه فرهنگ مذهبي». در اين نوشته نيز مهر تأييدي بر كنعاني بودن يهوديان زده شده است و نه فلسطينيبودن آنها. كنعان در زمان استعمار به فلسطين پيوست.
مسئله قابل توجه ديگر اين است كه، وقتي قوم بنياسرائيل از مصر به كنعان رفت، قومي به نام كنعانيان در آنجا ساكن بود. تاريخ از آنها، در حدود بيست قرن (ق.م) ياد كرده است. بسياري از شهرهاي كنعان (غزه) همعصر با سلطنت فراعنه ميباشد؛ عصر مفرغ، يعني حدود سه هزار و صد سال قبل از ميلاد مسيح. اين شهرها عبارتند از «مجيدو Meggido، جريكو، و تلالفار Tell - el- Far». از مداركي كه در حفاريها به دست آمده و اباابان وزير امور خارجه گلداماير از آنها در كتاب خود به نام «قوم من» ياد كرده، معلوم شده كه مردم كنعان داراي فرهنگ پيشرفتهاي بوده است و اطراف شهرهاي مذكور با آجر نپخته حصار كشيده شده بودند. اين شهرها داراي استقلال داخلي بود. فقط بعضي از فراعنه در آنجا نفوذ سياسي داشتهاند. اين نفوذ تا عهد رامسس دوم ادامه داشت. پس از آنكه حكومت مصر در آن نواحي دچار ضعف شد «هيبروها» (عبرانيها) بعضي از شهرهاي آن را گرفتند و در آنجا ساكن شدند و «خيمه عهد» 7 را بر زمين گذاردند.
نكته جالب توجه اين است كه در كتاب عهد عتيق كرارآ از جنگ قوم بنياسرائيل با اقوام فلسطينيان ياد شده است. از اين نكته بخوبي آشكار ميشود كه آنها ساكنين اوليه فلسطين نبوده و آن سرزمين را بزور و توسل به جنگ گرفتهاند و حضرت داود پيغمبر، بعد از جنگهاي بسياري كه با ساكنين فلسطين كرد، بالاخره در اورشليم كه در آن وقت «جيبوس» "Jebus" ناميده ميشد، خيمه عهد را زمين گذارد.
برگ ديگري از اينكه فلسطين ارض موعود نيست، مطلبي است كه در تورات كتاب اول سيموئيل آمده است. و آن از فرار حضرت داود به سرزمين فلسطينيان حكايت دارد به اين شرح كه: «... داود پيغمبر در دل خود گفت: الحال روزي به دست شاوول هلاك خواهم شد ... چيزي براي من بهتر از اين نيست كه به زمين فلسطينيان فرار كنم.» 8
با توجه به مطالب فوق، نه فلسطين ارض موعود است و نه قوم بنياسرائيل را بر آن حقي است. اگر ارض موعودي هست، آن كنعان يا باريكه غزه است. گرچه در «نقشه ارض موعودي كه صهيونيستها تهيه ديدهاند و در كنگره اول سال 1897 صهيونيستها ارائه شد، اراضي آناتولي عثماني نيز داخل قلمرو دولت موعود يهودي قرار داشت.» 9 و «در ميان بلادي كه جزء موطن اصلي يهوديان قلمداد ميشود، به قسمتي از آناتولي تركيه نيز بر ميخوريم. در چنين موقعيتي، برنامههاي آتي صهيونيسم، اخراج مردم تركيه از آناتولي را نيز شامل ميشود.» 10
بنابر آنچه راندلف. اس. وينستون چرچيل (نوه وينستون چرچيل بزرگ) در كتاب «جنگ شش روزه» نوشته است از دوازده سبط حضرت يعقوب، دو قبيله گم شد. «خيليها، از جمله ادميرال فيشر (Admiral Fisher) ميگويند كه بريتانياييها ]يكي از آن دو قبيله[ گمشده هستند.» 11 بديهي است كه چرچيلها دروغ نميگويند.
در هر حال، مسلم اين است كه فلسطين از آن فلسطينيان اعم از مسلمان، عيسوي و يهودي است كه از آغاز تاريخ در آنجا ساكن بودهاند و خاك آن سرزمين با خاك استخوان اجداد و نياكان و پدران آنان آميخته است. دولت اسرائيل نفرينزده اين خاك است.
و اما مسئله قوم «برگزيده» خود داستان ديگري است.
در اين قسمت، به گفته دكتر آلفرد ليليينتال كه از نويسندگان مشهور آمريكايي و يهودي متديني است، تمسك ميجوئيم. به اين شرح: اصولا كلمه «هيبرو ـ يهودي ـ قوم يهود ]يهوديت[ از طرف افسانهپردازان براي نشان دادن ادامه يك جامعه تاريخي بوده است. در حقيقت، آنان مردم مختلف در زمانهاي متفاوت در تاريخ، با نحوه زندگي مختلف بودهاند. قديميترين آنها از دوران مسيحيت ]اجداد يهوديان عصر حاضر[ 12 در خاورميانه ميزيستهاند. كه از ازدواج با اقوام اموئيان، كنعانيان، فنيقيها و ساير اجداد سامي اعراب امروزي كه در آنجا ساكن بودند ـ ميباشند ... آنها كه، سرزمين خود را با يهوديان تقسيم نموده بودند». نامبرده در ادامه مطلب نوشته است: «نه يهوديان و نه اجداد آنان هرگز، يك نژاد يا حتي گروه قومي مشخص و خالصي را تشكيل ندادهاند.» كلمه عبراني «هيبرو» نيز اشتقاق از يك محل يا ناحيه ندارد. بلكه، از كلمه Ibhri ]كسي كه طي طريق كرده[ گرفته شده است. «اين كلمه براي اولين بار جهت اشاره به حركت ابراهيم(ع) وقتي كه از خانهاش در Ur of Chaldeesur از اردن گذشت و داخل سرزمين مقدس شد، به كار رفته است». 13
در قرآن مجيد در سورههاي «مائده» و «اعراف» (آيه 19 ـ از سوره مائده و 159 تا 161 از سوره اعراف) نيز از لطف پروردگار درباره قوم بنياسرائيل حكايت شده است. پس از آنكه در بيابان «تيه» از سرگرداني آنجا نجات يافتند، و خداوند به موسي عليهالسلام فرمان داد كه قومش در آن شهر درآيند و از نعمات آن بهره گيرند. اين مبحث نه به دليل آن بود كه آنان براي هميشه «قوم برگزيده»اند؛ بلكه به اين مناسبت بود كه در آن برهه از زمان، قوم موسي ـ البته آن دسته از قوم كه به حق خداپرست بودند ـ تنها گروه معتقد به خداوند بودند. لذا خداوند نيز نعمت را بر آنان تمام كرد. لكن پس از آنكه حضرت عيسي مبعوث شدند، آنان بر اساس دستور خداوند كه در تورات آمده است، بايستي به آن حضرت و سپس به حضرت محمد عليهالسلام ميگرويدند؛ اما آنها از پيوستن و گرويدن به اديان مذكور سرباز زدند و به هيچ يك از اوامر خداوند عمل نكردند. فقط همچنان با همه اعمال خلاف انساني و خدانشناسي، خود را قوم برگزيده دانستهاند.
صهيونيستها حتي كلمه «قوم برگزيده» را نيز تحريف كردهاند. واقعيت اين است كه حضرت موسي پس از زماني طولاني بعد از حضرت ابراهيم، مأمور اشاعه دين يكتاپرستي شد و با دريافت الواح دهگانه به سوي قوم خود رفت و گفت كه خداوند آنان را از ميان جماعات آن روز براي ترويج مذهب خداپرستي انتخاب كرده است. اين كلمه «انتخاب» بدان معنا نبود كه آنان بر ديگران «برتري» قومي و نژادي دارند. پس از موسي، حضرت مسيح و حضرت محمد نيز هر يك به ترتيب براي اشاعه دين خداوند كه مبتني بر يكتاپرستي است، ظهور كردند. در پايان به قول پروفسور «روژه گارودي» استناد ميشود كه، خداوند بايستي نسبت به ساير مخلوقات خود بخل ورزيده باشد كه يك قوم را در ميان كل آفريدگان خود برگزيند.
___________________________________
1. يوري ايوانف، صهيونيسم. ترجمه ابراهيم يونسي، چاپخانه سپهر، 1353، پاورقي ص 18 .
2. در تواريخ از كنعان به چندين نام ياد شده است. قوم « عكار» آن را به نام «آمورو» به معناي مغرب يا سرزمينAmurites ميخواندند. مصريان در سده نوزدهم (ق ـ م) آن را Retno ميگفتند. اين همان نامي است كه به عبري، كنعان را مينامند و آن «سرزمين كوچكي است بين عربستان و درياي مديترانه و شرمالشيخ». عدهاي از مورخين معتقدند، كنعان همين باريكه غزه ميباشد. باريكهاي كه از چهل منطقه تشكيل شده و همه اسباط را در خود جاي داده بود.
3. Henry Cattan. Palestine-Arab and Israel. The Search for Justice. Longman P.P. 6-7.
4. Maxim Rodinson. Israel and the Arabs. Penguin books. 1988. P. 216.
5. . How - Israel Lost its soul اين جمله را من «چگونه اسرائيل ماهيت وجودي خود را از دست داد» ترجمه كردهام.
6. Maxim Ghilan. How Israel Lost Its Soul. London: C.Nicholls + Co. 1974, P - 109.
7. صندوق موسي يا «خيمه عهد» محتوي باقيماندهاي از يادگارهاي حضرت موسي و هارون ميباشد. آيه 207 سوره بقره يهوديان در سال) 1 ق ـ م) در جنگي كه با يكي از همسايگان به راه انداختند، آن را كه سر پيروزي خود ميدانستند، از دست دادند. اينك صندوقي مربوط به يهوديان در قسمت فوقاني موزه مصر باستان در قاهره وجود دارد. بعضيها آن را همان «صندوق عهد يا خيمه عهد» ميدانند.
8. رجوع شود به صفحه 468 باب بيست و هفتم كتاب اول سموئيل ـ تورات
9. علي اوغور، كنگره صهيونيستها، ترجمه جعفر سعيدي، انتشارات علمي، سال 1372. صفحه 100.
10. رجوع شود به صفحه 468 باب بيست و هفتم كتاب اول سموئيل ـ تورات
11. همان، پاورقي صفحه 100.
12. Randolph S. Churchill and Winston Churchill. The Six Day War. London: William Heinemann L+d. 1967. P. 1.
13. توضيحات داخل كروشه از نويسنده ميباشد.
14. A. M. Lilienthal. The Zionist Connection. What Price Peace- New York: Dodd Mead and Co- 1978. P. 10.
iichs.ir/vdcee78w.jh8nei9bbj.html