آلمان یکی از سه قدرت عمده استعماری اروپا تا پایان جنگ جهانی اول بود و تا سال 1918م، بعد از انگلستان و فرانسه، سومین کشور در اروپا به لحاظ فعالیت استعماری بهشمار میآمد. با وجود این، چرا در تاریخ استعماری قدرتهای اروپایی از آلمان چندان یاد نمیشود و آن را با این نام نمیشناسند؟
به گزارش روابط عمومیپژوهشکدهتاریخ معاصر؛ کشورهای بسیاری در جهان بودهاند که سودای امپراتوری و سلطه بر جهان را در سر میپروراندند. از جاهطلبیهای ناپلئون بناپارت تا فعالیتهای انگلستان در قرون متمادی. در این میان، آلمان نیز تلاشهای بسیاری کرد تا جایگاه خود را در نظام بینالملل به یک قدرت هژمون ارتقا بخشد. بهترین گواه بر این ادعا جنگ جهانی اول و دوم است که آلمان آغازگر آن بود؛ همچنین این کشور یکی از سه قدرت عمده استعماری اروپا تا پایان جنگ جهانی اول بود. در واقع آلمان تا سال 1918م بعد از انگلستان و فرانسه سومین کشور در اروپا به لحاظ فعالیت استعماری بهشمار میآید. بااینحال مطالب کمتری درباره فعالیت استعماری این قدرت اروپایی، که بیشتر در آفریقا متمرکز بود، نگاشته شده است. بر این اساس، تلاش خواهد شد در سطور زیر این موضوع بررسی شود تا نقشه استعماری آلمان در جهان تا حدودی در ذهن مخاطبان ترسیم گردد.
آغاز استعمارگری آلمان بعد از بیسمارک
هنگامی که به پیشنهاد بیسمارک، صدراعظم امپراتوری آلمان، در سال 1885م، کنفرانس برلین برای رفع اختلاف دولتهای استعمارگر اروپایی و هماهنگ کردن سیاست استعماری آنان در آفریقا تشکیل شد. آلمان هنوز به جرگه کشورهای استعمارگر وارد نشده بود؛ به همین دلیل بود که انگلستان، هلند، بلژیک، پرتغال و فرانسه حاضر شدند آلمان در مورد مستعمرات آنها میانجیگری کند. بااینحال، این رویکرد دولت آلمان چندان به درازا نینجامید و این کشور نیز سیاست استعماری خود را در پیش گرفت، اما آنچه سبب شد آلمان نیز به جرگه استعمارگران بپیوندد با برکناری بیسمارک پیوند خورده بود. بیسمارک، که مخالف در پیش گرفتن سیاست استعماری بود، در سال 1982م از کار برکنار شد و امپراتوری آلمان سیاست جدیدی اتخاذ کرد.[1]
اتو ادوارد لئوپولد فون بیسمارک، صدراعظم امپراتوری آلمان
ویلهلم دوم، رهبر آلمان، در آن مقطع زمانی تصمیم گرفت با ارسال ناوهای جنگی به آن سوی اقیانوسها درصدد یافتن پایگاه نظامی دائمی برآید. در واقع، او میخواست سرزمینهایی را کاوش کند که محل خوبی برای استقرار پایگاه دریایی این کشور است. با مرگ ملکه ویکتوریا در سال 1901م، که مادربزرگ ویلهلم بود، رقابت مستعمراتی بین آلمان و انگلستان، که از چند سال پیش از آن آغاز شده بود، شدت گرفت. ویلهلم به این نکته اشاره کرده بود که چرا انگلستان که جمعیت آن از سیمیلیون تجاوز نمیکرد باید آنقدر مستعمره داشته باشد که در امپراتوری آن به تعبیری آفتاب غروب نکند، ولی جمعیت آلمان که بیش از پنجاهمیلیون نفر است، نباید از این امتیاز بهرهمند باشد و مردم حتی نتوانند هنگامی که روی زمین نشستهاند پایشان را دراز کنند.[2]
فرماندهی آلمان در سرکوب قیام مشتزنها
این اندیشه باعث شد عصر جدیدی در سیاست خارجی آلمان شکل گیرد و این قدرت اروپایی، که آغازگر دو جنگ بزرگ جهانی نیز شد، تلاش استعماری خود را آغاز کند. در گام نخست، به دستور ویلهلم، امپراتور آلمان، به فرماندهی این کشور یک سپاه بینالمللی مرکب از آمریکا، ژاپن، فرانسه، انگلستان، اتریش، ایتالیا و روسیه برای سرکوب قیام مشتزنها (بوکسرها) در چین شکل گرفت. این نیروهای نظامی به رهبری مارشال آلفرد والدرزه فاتحانه وارد پکن و کشور پهناور جنوب شرقی آسیا شدند. ویلهلم دوم، امپراتور آلمان، در نطقی آتشین خطاب به نیروهای آلمانی، که با سه فروند کشتی جنگی به چین رفته بودند، گفت: هزار سال پیش هونهای وحشی به سرکردگی آتیلا از شرق به سرزمینهای غرب آمدند و آنچه کردند به عنوان فاجعهای از وحشیگری هنوز در تاریخ باقی مانده است. وی در سخنانی جالب و تأملبرانگیز گفت: اکنون ما از شرق به غرب میرویم تا تمدن و صلح را به ارمغان ببریم، اما در مقابل آشوبگران چنان جدی و در صورت لزوم خشن خواهیم بود که تا هزار سال بعد جرئت این را که به چهره یک آلمانی نگاه کنند نداشته باشند.[3]
نیروهای هشت کشور متحد حاضر در نبرد شورش مشتزنها
از راست به چپ: ژاپن، ایتالیا، اتریشمجارستان، فرانسه، آلمان، هند (مستعمره)، استرالیا، آمریکا، انگلستان
گرچه در تاریخ استعماری قدرتهای اروپایی از آلمان چندان یاد نمیشود و این کشور را با این نام نمیشناسند، این کشور جنایات بسیاری در چین و آفریقا مرتکب شده و در غارت ملل دیگر توسط قدرتهای بینالمللی شریک بوده است. به همین دلیل است که به زعم بسیاری، آلمان در ارتکاب جنایات جنگی و حتی نسلکشی در سرزمینهای مستعمره خود دست کمی از سایر قدرتهای جهانی ندارد و شاید حتی در برخی از موارد از آنها شدت عمل بیشتری از خود نشان داده باشد.
استعمار آلمان در آفریقا، شرق آسیا و جزایر مختلف
از اولین کشورهایی که در آفریقا به استعمار آلمان درآمد نامیبیا است. این کشور در سال 1884م منطقه نفوذ آلمان شد و در میانه سالهای 1904 تا 1908م صدها هزار تن از مردم این منطقه به دست نیروهای نظامی آلمان قلع و قمع شدند. در واقع آنها که در برابر نیروهای استعمارگر ایستاده و مقاومت کرده بودند بهشدت هر چه تمامتر سرکوب شدند. رهبری نظامی نیروهای آلمانی را در این درگیریها ژنرال لوتر فون تروسا برعهده داشت. جنایات نیروهای نظامی آلمان به قدری گسترده بود که سازمان ملل متحد در سال 1948م از آن با عنوان نسلکشی یاد کرد. مضاف بر این، آلمان کامرون را در سال 1884م تصرف و تا سال 1916م آن را اداره کرد و به نوعی این سرزمین مستعمره آلمان شد. این گستره توگو و بخشهایی از تانزانیا و کنیا را نیز دربرمیگرفت و برلن این دو منطقه را نیز تحتالحمایه آلمان اعلام کرد.[4]
آلمان در پایان قرن نوزدهم دامنه مستعمرات خود را توسعه داد. مستعمرات آلمان در این زمان شامل مناطقی مانند جزیره گینه نوی شمالی، مجمعالجزایر بیسمارک در شمال شرقی پاپوآگینه نو، جزایر مارشال، سلیمان و شهر بندری تسینگ تائو در چین و همچنین رواندا و بروندی در آفریقا میشد. نکته جالب اینجاست که در سال 1914م فقط 25 هزار آلمانی در این مستعمرات زندگی میکردند و درواقع کمتر از 1 درصد جمعیت جامعه محل سکونت را تشکیل میدادند؛ بااینحال، از امتیازات فراوانی در این مناطق برخوردار بودند.[5]
آلمان در خلیج فارس
آلمان نیز مانند بیشتر کشورهای اروپایی برای تأمین نیاز خود به مواد خام برای صنایع نوپا و جدیدش و همچنین برای بهدست آوردن بازار فروش کالاهای تولیدی خویش از میانه نیمه دوم قرن نوزدهم وارد رقابتهای استعماری با کشورهایی همچون فرانسه و انگلستان شد. پاریس و لندن، که تا سال 1904م بر سر تصرف سرزمینها و مناطق مختلف با یکدیگر درگیر بودند، پیمان صلح و دوستی امضا کردند و به مقابله با آلمان، که برای استثمار سرزمینهای دیگر تازه به جمعشان پیوسته بود، برخاستند. انگلستان از برنامه استعماری آلمان بهشدت میهراسید و احساس خطر میکرد. ویلهلم دوم در نظر داشت بینالنهرین را در اختیار بگیرد و عراق امروزی را هندوستان آلمان کند. با همین هدف بود که به امپراتوری عثمانی نزدیک شد و توانست امتیاز خط آهن برلین ـ بغداد را از این کشور بگیرد. آلمانیها قصد داشتند این خط را تا دهانه فاو توسعه دهند و به آبهای گرم خلیج فارس دست پیدا کنند. همین مسئله نگرانی انگلستان را برانگیخت و لندن را به مقابله با آن واداشت.[6]
ویلهلم دوم، امپراتور آلمان، در سال ۱۹۰۲م
نقشه استعماری آلمان برای ایران
آلمان همانند سایر قدرتها چشم طمع به موقعیت و منابع ایران نیز دوخته بود. در واقع ایران آنقدر جذاب بود که رهبران سیاسی در آلمان نمیتوانستند از آن صرف نظر کنند. بر این اساس، فون بلو، صدراعظم آلمان، از سال 1900م درصدد اجرای فرامین استعماری ویلهلم دوم برآمد و راه بالکان و خاورمیانه را در پیش گرفت تا تجارت این کشور با ایران و عثمانی را توسعه دهد و در صورت فراهم شدن بستر، ایران را که به هند مستعمره انگلستان راه داشت زیر سلطه خود درآورد. در واقع آلمان با بهدست آوردن ایران نه تنها از موقعیت راهبردی و منابع عظیم آن بهره میبرد، بلکه میتوانست گلوی انگلستان را در مهمترین مستعمرهاش، یعنی هند، فشار دهد.[7] بااینحال برلن در اجرای این سیاست چندان موفق نبود.
تاریخ استعماری آلمان بسیار کوتاه بود و عمری نزدیک به 34 سال داشت. در این دوره کوتاه هم بیشتر فعالیت استعماری آلمان در آفریقا، آن هم در سرزمینهای نه چندان مهم آن بود. افزون بر این، در این دوره ایران میان دو قدرت روس و انگلستان به نوعی تقسیم شده بود و حوزه نفوذ این دو ابرقدرت بهشمار میآمد و آلمان تقریبا این امکان را نداشت که به عنوان نیروی سوم بتواند در ایران فعالیت کند. درحقیقت این دو ابرقدرت اجازه چندانی به آلمان نمیدادند تا در ایران فعالیت کند. در نهایت باید به این نکته نیز اشاره کرد که ایران سرزمینی نبود که مانند بسیاری از کشورهای آفریقایی بتوان آن را بهراحتی به زیر سلطه خود درآورد. در واقع ایران پیشینه تاریخی داشت و از فرهنگ و تمدن بالایی برخوردار بود و مانند بسیاری از کشورهای آفریقایی همچون نامیبیا قبیلهنشین نبود که بتوان آن را به مستعمره تبدیل کرد.[8]
در مجموع باید گفت که آلمان نیز همانند سایر قدرتهای اروپایی تمام تلاش خود را به خرج داد تا از آنچه در تاریخ با نام استعمار از آن یاد میشود برای خود رهاوردی داشته باشد. در واقع آلمان نیز مسیر سایر قدرتهای اروپایی را که کوشش میکردند در سراسر دنیا برای خود منطقه نفوذ دست و پا کنند و سلطه خود را بر این مناطق بگسترانند، در پیش گرفته بود. آلمانها حتی در قساوت و سنگدلی چیزی از فرانسویها و انگلیسیها کم نداشتند و هر جا مخالفتی پیش روی خود میدیدند به شدیدترین شکل به آن پاسخ میدادند. شاید تنها دلیلی که از آلمانها کمتر صحبت به میان میآید آن است که عمر درگیری برلن در فعالیتهای استعماری کمتر از ابرقدرتهای دیگر است.
پینوشتها:
[1] . ویلفرد وستفال، تاریخ استعماری آلمان، ترجمه علی رحمانی و مرضیه ذاکری، انتشارات رحمانی، 1394، ص 8.