کشورهای منطقه خلیج فارس تا سال 1337 به طور کلی در حوزه منافع غرب تعریف میشدند و در حیطه نفوذ بلوک غرب بودند و از سیاست آمریکا و نظام سرمایهداری دنبالهروی میکردند، اما در این سال اتفاق مهمی رخ داد
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکدهتاریخمعاصر؛ ساختار نظام بینالملل و چگونگی رقابت ابرقدرتها همواره یکی از مسائل مورد بحث میان صاحبنظران و کارشناسان روابط بینالملل است. این موضوع در واقع یکی از موضوعات محوری در سیاست بینالملل بهشمار میآید که چالشهای بسیاری را نیز بهوجود آورده است. در این میان، یکی از مقاطع مهم تاریخی درباره رقابت ابرقدرتها دوران جنگ سرد است. در دوران مدرن و پس از عصر وستفالیایی همواره سیاست بینالملل عرصه رقابت چندین ابرقدرت بوده است و نظام بینالملل به لحاظ ساختاری و چیدمان، چند قطبی تلقی میشد، اما در دوران جنگ سرد این رقابت به دو ابرقدرت شرق و غرب، یعنی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا، البته در گستره جهان محدود شد.
یکی از نقاطی که در دوره جنگ سرد به لحاظ راهبردی مهم تلقی میشد منطقه خلیج فارس بود. خلیج فارس به دلیل اینکه شاهراه انرژی است و بخش بزرگی از نفت و گاز جهان از این منطقه تأمین میشود در آن دوره برای هر دو ابرقدرت مهم تلقی میشد؛ به همین دلیل دامنه رقابت دو ابرقدرت شرق و غرب به این منطقه نیز کشیده شد.
خلیج فارس بعد از جنگ جهانی دوم
با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، سیاست بینالملل با وضعیت جدیدی پیدا کرد. ویرانی و خرابی ناشی از جنگ جهانی دوم آنقدر بود که بیشتر قدرتهای جهانی نتوانستند از آن سر بر آورند. جهان میان دو ابرقدرت، یعنی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا، تقسیم شد و سایر کشورها باید در یکی از این دو قطب قرار میگرفتند. بیشک خلیج فارس نیز از این قاعده مستثنا نبود و برسر این منطقه نیز میان دو ابرقدرت رقابت درگرفت.[1]
البته از ذکر این نکته نباید غافل بود که ناظم منطقه خلیج فارس تا مقطعی انگلستان بود و بعد از آن نیز ایالات متحده آمریکا وظیفه برقراری نظم در این منطقه را بر عهده گرفت، اما این مسئله را نباید از نظر دور داشت که رقابت دو ابرقدرت در سطح ساختاری و سیستمی به منطقه خلیج فارس نیز کشیده شده بود و دو کشور تلاش میکردند بیشترین منافع را از این منطقه راهبردی نصیب خود سازند. بر این اساس، سیاست دخالت در کشورهای این منطقه را پیش میبردند.
راهبرد کلان دو ابرقدرت در منطقه خلیج فارس
همانگونه که پیشتر مطرح شد تا مقطعی بعد از جنگ جهانی دوم، دو کشور انگلستان و آمریکا برقرارکننده نظم منطقهای در خلیج فارس بودند. در واقع حضور نیروهای نظامی این دو کشور در منطقه و بهویژه در حکومتهای عربی محافظهکار ثبات و امنیت را برای آن به ارمغان میآورد. این وضعیت تا سال 1947ش و هنگامی که انگلستان اعلام کرد به صورت رسمی از منطقه خلیج فارس خارج خواهد شد ادامه داشت. از این مقطع به بعد نیز این ایالات متحده آمریکا ناظم منطقه بود و چون این کشور میکوشید از پرداخت هزینهای مانند آنچه در جنگ ویتنام متحمل شد، پرهیز کند، سیاست احاله مسئولیت را در پیش گرفت. واشنگتن در چهارچوب سیاست دو ستونی، ایران و عربستان را به عنوان حافظان منافع غرب در خلیج فارس تعیین کرد و از آن دو خواست با هر آنچه منافع جهان سرمایهداری را تهدید میکند مقابله کنند.[2]
از سوی دیگر، اتحاد جماهیر شوروی نیز از یک سیاست کلان برخوردار بود و آن هم اولویت دادن به مسائل منطقه شرق اروپا و کشورهایی بود که در مجاورت آن قرار داشتند. در حقیقت، اتحاد جماهیر شوروی بیشتر حوزه نفوذ خود را بر اروپای شرقی متمرکز کرده بود و کمتر بر مسائل منطقه خلیج فارس حساسیت به خرج میداد؛ البته این به آن معنا نبود که مسکو کاملا از منطقه خلیج فارس چشم پوشیده باشد. ازآنجاکه این منطقه به مرزهای شوروی نزدیک بود، این ابرقدرت بیتردید نمیتوانست در برابر تحولات آن بیتفاوت باشد. بااینحال، این کشور در پی آن نبود که در خلیج فارس دست به آب و آتش بزند و برای رسیدن به اهداف خود به هر شکل ممکن وارد منازعه با غرب و در رأس آن آمریکا شود. استدلال رهبران سیاسی در کرملین این بود که درگیری و منازعه با غرب در خلیج فارس میتواند به صورت بالقوه به یک منازعه وسیعتر و در نهایت هستهای بینجامد و این منافع سیاسی شوروی را به خطر میانداخت.[3]
عراق اولین خروج از حلقه سرمایهداری
با توجه به آنچه در بالا مطرح شد باید گفت که کشورهای منطقه خلیج فارس تا سال 1337ش تقریبا به طور کلی در حوزه منافع غرب تعریف میشدند. به معنای دقیق کلمه، تمام کشورهای حوزه خلیج فارس تا سال 1337ش در حیطه نفوذ بلوک غرب بودند و از سیاست آمریکا و نظام سرمایهداری دنبالهروی میکردند، اما در این سال اتفاق مهمی رخ داد. انقلابی در عراق به وقوع پیوست که دارای مایههای مارکسیستی بود و عراق را از پیمان بغداد به رهبری آمریکا و انگلستان خارج میکرد. در واقع پیمانی که حلقه اتصال سنتو به ناتو بود و کمربندی برای مقابله با اتحاد جماهیر شوری ایجاد کرده بود با تحولات انقلابی در عراق دچار گسست شد. عراق پس از آن، مناسبات نزدیکی با مسکو برقرار و کمکهای بسیاری نیز از این کشور دریافت کرد. حتی به زعم برخی، رژیم پادشاهی عراق چوب عضویت در پیمان بغداد را خورد که بر اساس محور لندن ـ بغداد تشکیل شده بود و درست در نقطه مقابل عقاید پانعربیسم جمال عبدالناصر و مبارزه آن با امپریالیسم ــ که در آن مقطع کشورهای عربی آن را میستودند ــ قرار داشت.[4]
ماجرا از اینجا آغاز شد که در 23 تیرماه 1337ش و هنگامی که اعضای پیمان بغداد منتظر رهبران سیاسی عراق در استانبول بودند گروهی از افسران آزاد به رهبری ژنرال عبدالکریم قاسم و سرهنگ عبدالسلام عارف با طراحی یک کودتا شاه و نایبالسلطنه عراق را به قتل رساندند و قدرت را خود به دست گرفتند. نکته جالب اینجاست که کودتا در عراق با هیچ مقاومتی روبهرو نشد و مردم این کشور نیز از تغییرات رخداده استقبال کردند.[5]
جنبش ظفار در عمان
تغییرات در هندسه سیاسی منطقه خلیج فارس در دوران جنگ سرد و در رویارویی دو ابرقدرت شرق و غرب فقط به عراق محدود نماند و دامن دیگر مناطق را نیز گرفت. یکی از این کشورها عمان بود که همانند سایر شیخنشینهای عربی محافظهکاری و دنبالهروی از جهان غرب را در پیش گرفته بود. رویدادی که ورق را در این کشور برگرداند به محض خروج نیروهای انگلیسی از منطقه اتفاق افتاد. با خروج نیروهای انگلیسی گروهی با نام جنبش ظفار و با حمایت چین و یمن جنوبی و اتحاد جماهیر شوروی به حمله پارتیزانی علیه این سلطاننشین دست زدند. اعضای این گروه از ساکنان انقلابی شیخنشینهای خلیج فارس بودند که به دنبال شکستهای پی در پی از حکومتهای محلی به مناطق کوهستانی جنوب عمان پناه برده بودند و در ژوئن 1965م جبهه آزادیبخش ظفار را شکل دادند و به حملات چریکی علیه حکومت وقت عمان روی آوردند.[6]
استقلال جمهوری دموکراتیک یمن در سال 1968م باعث تقویت این جبهه شد و به همین دلیل در سپتامبر این سال کنگرهای در حمرین تشکیل شد که در آن ملیگرایان و چپگرایان شبهجزیره عربستان شرکت کردند. در این کنگره نام جنبش تغییر پیدا کرد تا شامل همه شیخنشینهای عربی شود و بتواند همه گرایشهای چپ در جهان عرب و بهویژه در خلیج فارس را زیر چتر حمایتی خود قرار دهد. علاوه بر این، تصمیم گرفته شد ارتشی منظم و نیروهای نظامی چریکی و نامنظم شکل بگیرد و فعالیت آن افزایش پیدا کند. جبهه یادشده از سال 1968 تا 1972م به پیروزیهای مهمی دست پیدا کرد و توانست قلمرو خود را تا نزدیکی مناطق نفتخیز شبهجزیره گسترش دهد. خطر به قدری مهم و جدی گرفته شد که لندن تصمیم گرفت سعید بن تیمور، سلطان عمان را که نه تنها عامل عقبماندگی این کشور بهشمار میآمد، توانایی سرکوب شورشیان را هم نداشت، در ژوئیه سال 1970م از کار برکنار کند و پسرش قابوس را به جایش بنشاند.[7]
بهمن زند سفیر ایران در کشور عمان در ملاقات با سلطان قابوس، پادشاه این کشور، با حضور معاون وزیر دفاع عمان
شماره آرشیو: 237-461آ
جالب اینجاست که سلطان جدید عمان نیز توانایی مقابله با جنبش ظفار و حامیانش را نداشت و به همین دلیل انگلستان تصمیم گرفت از کمک ایران بهره گیرد. در واقع چون ارتش عمان نه از نظر تعداد و نه از نظر قدرت در سطحی نبود که توانایی مقابله با این جنبش را داشته باشد نیاز به توان بیشتر و یک نیروی منطقهای احساس میشد؛ به همین دلیل با حمایت انگلیسیها به ایران متوسل شد و طرفین در سال 1972م موافقتنامهای سری امضا کردند تا در چهارچوب سیاست دوستونی نیکسون، ایران نیازهای این شیخنشین محافظهکار را بر طرف کند. در نهایت، با کمک ایران بود که عمان توانست این جنبش را سرکوب کند.[8]
در مجموع باید گفت که پایان جنگ جهانی دوم و شکلگیری نظام دوقطبی تأثیر خود را بر منطقه خلیج فارس نیز گذاشت. به تعبیری، تغییرات در سطح کلان و سیستمی بر زیرسیستم نیز اثر گذاشت و منطقه راهبردی خلیج فارس نیز درگیر رقابت میان ابرقدرتهای شرق و غرب شد. این در حالی بود که آمریکا پس از خروج انگلستان از منطقه، برقرارکننده نظم در آنجا بهشمار میآمد و اتحاد جماهیر شوروی نیز قصد نداشت رقیب خود را در خلیج فارس تحریک کند و بیشتر همّ و غم خود را بر اروپای شرقی گذاشته بود.
پینوشتها:
[1]. رابرت روزر پالمر، تاریخ جهان نو، ترجمه ابوالقاسم طاهری، ج 2، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1340، ص 605.
[2]. همایون الهی، خلیج فارس و مسائل آن، تهران، نشر قومس، 1387، صص 265-268.