جدال نوسازی و مدرنیت و مسئله دین در دوره محمدرضا پهلوی؛

دلالت‌های کاهش قدرت روحانیون در دوره پهلوی دوم

بسیاری از کسانی که می‌‌کوشیدند فرایند اروپایی مدرن‌‌سازی را در جامعه‌‌هایی مانند ایران اجرا کنند تنها تصور مبهمی از مدرن‌‌سازی و مسیر پیموده‌شده در اروپا برای پی‌‌ریزی آن داشتند. افرادی مانند محمدرضا پهلوی نه درک فراگیری از مدرنیت اروپایی داشتند و نه وسیله‌‌‌‌ای که زمینه تحقق آن تغییر و تحولاتی را فراهم کند تا جوامع سنتی را به جوامع شهری و صنعتی متحول سازد؛ بنابراین، تنها یک راه برای تحقق این امر در نظر می‌گرفتند
دلالت‌های کاهش قدرت روحانیون در دوره پهلوی دوم
 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ اکثریت کسانی که می‌‌کوشیدند فرایند اروپایی مدرن‌‌سازی را در جامعه‌‌هایی مانند ایران اجرا کنند تنها تصور مبهمی از مدرن‌‌سازی و مسیر پیموده‌شده در اروپا برای پی‌‌ریزی آن داشتند. افرادی مانند محمدرضا پهلوی نه درک فراگیری از مدرنیت اروپایی داشتند و نه وسیله‌‌‌‌ای که زمینه تحقق آن تغییر و تحولاتی را فراهم کند تا جوامع سنتی را به جوامع شهری و صنعتی متحول سازد؛ بنابراین، تنها راه برای تحقق این امر از نظر آنها، محدودیت‌‌های سلبی حوزه قدرت دین و روحانیان در جامعه و کاهش کمیّت و کیفیت آنها بود. درواقع، رویکرد ظاهرگرایانه به مدرنیت و نوسازی اساسا جایی برای نمادهای سنتی، سازوکارهای تجمیع مطالبات و کارکرد سازنده و سامان‌‌دهنده درخواست‌‌های نهاد روحانیت به‌مثابه یک جریان سنتی، باقی نگذاشت؛ ازاین‌رو نظام حاکم تلاش می‌‌کرد فضای دین را هرچه بیشتر تنگ‌‌تر و محدودتر کند. در جستار حاضر تلاش شده است ضمن بررسی تقابل بین مدرنیت، نوسازی و قدرت بی‌قیدوبند پهلوی دوم با قدرت و نفوذ دین در معنای عام و روحانیت در معنای خاص، چرایی آن واکاوی شود.
 
نوسازی و مدرنیت؛ دو جزء از یک کل
طبیعی است که فردگرایی، آزادی و خودمختاری از بنیان‌‌های مفهومی مدرنیت و سازوکار عقلانیت در عصر مدرن است. رشد و گسترش ظواهر غربی ازجمله کشف حجاب از جمله اقداماتی بود که با استقبال روشنفکران ایرانی و ازجمله شاهان پهلوی روبه‌رو شد؛ بدون آنکه اهمیت محوری دین و نفوذ قدرتمند روحانیت را در ذهینت جامعه و سهم آن در یکپارچگی جامعه و استحکام رابطه بین ملت و حاکمیت را در نظر داشته باشند. با این غفلت بود که آنها نوسازی‌‌ دستوری، از بالا به پایین، عرفی (سکولار) و وارداتی را در پیش گرفتند و آتش جدال ایدئولوژیک بین دو قدرت مؤثر را روشن ساختند: دولت و دین. درواقع بر اثر این غفلت مهم، دولت و دین همچون دو قطب مخالف رویاروی یکدیگر قرار گرفتند. در این میان نوسازی محمدرضا پهلوی، برگرفته و تلفیقی از مدل اصلاحات آمریکایی «اتحاد و پیشرفت» جان اف کندی و با مشاوره گروه مطالعاتی دانشگاه هاروارد، بنیاد فورد و نسخه استاندارد «روستو» برای نوسازی بود. براساس این مدل نوسازی، می‌بایست بسیاری از گروه‌‌هایی که بالقوه منبعی برای چالش قدرت شاه بودند، مضمحل می‌شدند یا قدرت آنها تضعیف می‌شد.[1]
 
درباره مبانی فکری مکتب نوسازی در ذهن محمدرضا پهلوی و کارگزاران حکومت او و نگاه قالبی آنها به ارزش‌‌های سنتی باید به این نکته توجه کرد که این امر به‌گونه‌ای شکل‌‌گرفته بود که دو جامعه آرمانی را رویاروی هم و به‌نوعی در تضاد با هم قرار داده بود؛ به‌گونه‌ای که با ارائه تعریفی از سنت به‌عنوان وضعیتی ایستا و منفی و ارائه این استدلال که جهان سوم و کم‌‌برخوردار از توسعه باید پیش از رسیدن به مرحله «نوسازی» یا «در حال نوسازی»، از شرّ موانع سنتی خلاص شود، به جنگ دین و روحانیت رفتند. این امر نگاه غالب دستگاه پهلوی و مدیریت سیاسی بخش‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را در مواجهه با مذهب به‌طورکلی و نهاد روحانیت به‌طور خاص، نشان می‌دهد؛ غافل از اینکه پس از مطالعات اولیه نوسازی و نقد آنان به سنّت و مذهب، به واسطه انتقاد گسترده‌ای که به این رویکرد اتخاذ شد، در آینده این مکتب، مذهب نه تنها مانعی برای نوسازی تلقی نشد، بلکه به مثابه فرصت در نظر گرفته شد.
 
دگرگونی اجتماعی به‌منظور محدود کردن اندیشه دینی
درهم‌‌شکستن ساخت قدرت روحانیون به‌عنوان یک نیروی گریز از مرکز، مستقل و خودگردان از اهداف اصلی نوسازی و مدرنیت شاه بود. به گفته ویلیام سولیوان، آخرین سفیر ایالات متحده در تهران، محمدرضا پهلوی مدعی بود که «روحانیون سد راه کشور هستند و به خاطر حفظ قدرت و منافع مادی خود با برنامه‌‌های اصلاحی او مخالفت می‌‌کنند».[2] درصورتی که تعبیر شاه از منافع روحانیت اشتباه و حاکی از تعبیرات مغرضانه بود؛ چراکه مخالفت امام خمینی(ره) با سیاست‌‌های کلی غرب‌‌گرایانه و دین‌‌ستیزی دستگاه حکومت، به‌ویژه محمدرضا پهلوی، بود. سیاست دینی شاه این بود که نخست دین را نه به‌عنوان ایدئولوژی و بایدها و نبایدهای جامعه، بلکه به‌عنوان یکی از نهادهای اجتماعی در کنار سایر نهادها معرفی کند. به علاوه، تلاش او در چهارچوب برنامه‌‌های نوسازی و دگرگونی اجتماعی، حاکی از محدود کردن اندیشه دینی و فردی کردن آن بود.[3]
 
محمدرضا پهلوی هم‌زمان با طرح‌‌های عمرانی، اصلاحات ارضی و لوایح شش‌‌گانه به خلق «ارزش‌‌های نوین» از طریق گسترش فرهنگ غربی و گسترش ارتباطات فرهنگی و آموزشی از قبیل اعزام دانشجو به کشورهای اروپایی و آمریکایی و
انتشار نشریات و مطبوعات دارای محتوای سکولار و غرب‌‌گرا، که سمت‌وسویی مخالف با فرهنگ اسلامی داشتند، دست زد. گسترش مدارس جدید مختلط و تأسیس دانشگاه‌‌ها، به عنوان نهادهای پیش‌‌رانِ مراکز تحول در ارزش‌های جامعه سنتی و تغییر پایگاه‌‌های اصلی مراکز سنتی و دینی، دور کردن پایگاه‌‌های حامی نهاد مذهبی و درهم شکستن «بازار» به عنوان پشتیبان مالی روحانیت از دیگر اقدامات حکومت پهلوی دوم بود. ارتباط تنگاتنگ سیاسی و اجتماعی بازار و روحانیت از دیرباز آنها را به دو نیروی «مؤثر» و «قدرتمند» در عرصه تحولات تاریخی و حامی فعالان و مبارزان اسلامی و سازمان‌‌های انقلابی تبدیل کرده بود.
 
محمدرضا پهلوی با نوسازی بازار و دگرگونی آن از صورت خرده‌‌فروشی‌‌های سنتی به سمت هایپر مارکت‌‌های نوین، به مدرنیزاسیون سرعت بخشید و زمینه را برای گسست بازار و روحانیت فراهم کرد. کمک‌‌های فنی آمریکا، ایجاد سپاه دانش، که از طریق سوادآموزی می‌کوشیدند الگوی فرهنگی جامعه را به سمت مصرف‌‌گرایی، تغییر پوشش زنان، موسیقی و هنر غربی و اساسا آنچه در چهارچوب نیازهای طبقه متوسط جدید و مظاهر تمدن غرب محدود شده بود، هدایت کنند، دقیقا همان مسائلی بود که جامعه مسلمان ایران و مجتهدان دینی و آیات عظام به دفعات و مکرر نسبت به آن هشدار داده و مخالفت خویش را با این سیاست‌گذاری‌ها اعلام کرده بودند.[4]
 
نوسازی و مدرنیته و مسئله تعارضات فرهنگی
نوسازی سیاسی محمدرضا پهلوی و اتخاذ سیاست اسلام‌‌زدایی و حذف قید «اسلام» در لایحه انجمن‌‌های ایالتی و ولایتی و برگزاری جشن هنر شیراز از اقداماتی بود که تعارضات فرهنگی و سیاسی را بیش از پیش عمیق کرد. همچنین، روند حمله به مذهب با تأسیس حزب رستاخیز تشدید شد. نظریه‌‌پردازان حزب ضمن حمله به علما، تلاش کردند قرائت دولتی را از اسلام تشویق و ایدئولوژی باستان‌‌گرایی را جایگزین فرهنگ مذهبی کنند. آنان تاریخ شاهنشاهی را جایگزین تقویم اسلامی[5] و زنان را به نپوشیدن چادر در دانشگاه‌ها تشویق کردند. اگرچه قانونی مبنی بر منع آزادی حق پوشش وجود نداشت، ولی به لحاظ واقعیت‌‌های عینی، زنان محجبه و چادری در استخدام، ارتقا و پیشرفت در جایگاه شغلی دچار محدودیت بودند. این روش‌ها، که مغایر با بافت دینی و فرهنگی طبقه متوسط و پایین‌‌تر قرار بود، به صورت خودکار مشارکت را در حوزه‌‌های مختلف اجتماعی به پایین‌‌ترین حد ممکن تقلیل داد و حلقه‌‌های نزدیک به فرهنگ شاهنشاهی را جایگزین طبقه اکثریت وابسته به جهان‌بینی دینی کرد.
 
برشی از روزنامه کیهان با مضمون نقد جشن هنر شیراز

امام خمینی به‌روشنی تأثیر نوسازی و تعارضات فرهنگی را بیان کرده‌اند. ایشان فرمودند: «در این پنجاه سال دستگاه حکومت جوان‌‌های ما را فاسد کرده است. مطبوعات، سینما و رادیو اسباب فساد را مهیا کرده‌‌اند. اینکه مراکز زیاد فحشا و جوانب فحشا را رواج داده‌‌اند این است که جوان را از دانشگاه به میخانه‌‌ها و به کارهای زشت و بد سوق دهند».[6] روی دیگر این مطلب نشان‌‌دهنده این است که جوان را از دین، مکتب اسلام و الگوهای دینی دور نگه دارند تا روحیه مبارزه، شهادت‌‌طلبی و حق‌‌گویی، خشک یا کم‌‌رنگ شود؛ چون تهاجم فرهنگی هر بار و به تکرار در مغر و ذهن جوانان نفوذ کند، جایی برای اندیشه، فکر و ارزش‌‌های مذهبی و الگوگیری از رهبران دینی باقی نمی‌‌گذارد.
 
به همین دلیل است که پس از تأسیس حسینیه ارشاد و سخنرانی‌‌های مفهوم‌‌ساز و آگاهی‌بخش شهید مطهری درباره خدمات متقابل ایران و اسلام و روش انقلابی و مکتبِ شهادت‌‌سازِ علی شریعتی[7] و مهم‌‌تر از همه اینها پخش و نشر کتاب «ولایت فقیه» امام خمینی، که در آن با طاغوت مخالفت و طرح آرمانی حکومت اسلامی ارائه شده است،[8] حکومت به توقیف، بستن و سانسور برای جلوگیری از نشر محتوای اسلامی و عقب‌‌راندن گروه‌‌های حامی و هوادار روحانیت روی می‌آورد.
 
نتیجه‌‌گیری
نوسازی و مدرنیت محمدرضا پهلوی علاوه بر حمله به فرهنگ و باورهای مشترک جمعی ملت مسلمان ایران، نهادهای مؤثر بر دین، که به انسجام، تداوم و استمرار آن کمک می‌‌کردند، محدود ساخت. مدرنیتِ وابسته به نوسازی، ساختار طبقاتی را دچار شکاف اجتناب‌‌ناپذیر فقیر و غنی کرد که خروجی آن دو فرهنگ شاهنشاهی (با مختصات و الگوهای ایران باستان) و فرهنگ اسلامی (با نمادهایی چون حسینیه، مسجد و آیین‌‌های مذهبی) بود که به‌صورت غیررسمی و محدود، به حیات خود ادامه می‌‌داد. با وجود این محدودیت، محمدرضا پهلوی درصدد بود این تلاش‌ها را خنثی و محو کند، اما نه تنها نتوانست، بلکه این تلاش‌ها به انقلابی با محتوای «اسلامی» به رهبری «روحانیت» و ایدئولوژی «اسلامی» ختم شد.
 
 
پی‌نوشت‌ها:
 
[1]. مارک گازیوروسکی، سیاست خارجی آمریکا و شاه؛ ایجاد یک حکومت سلطه‌‌پذیر در ایران، ترجمه جمشید زنگنه، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1371، ص 241.
[2]. ویلیام سولیوان، ماموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، تهران، انتشارات هفته، چ دوم، 1361، ص 65.
[3]. علیرضا ازغندی، تاریخ و تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، ج 1: تحولات اجتماعی 1320-1357، تهران، سمت، 1379، ص 103.
[4]. نیکی آر. کدی، ریشه‌‌های انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، انتشارات قلم، 1369، صص 308-318.
[5]. امام خمینی، صحیفه امام، ج 4، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، 1378، ص 110.
[6]. همان، ص 513.
[7]. یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، چ چهارم، 1389، ص 260.
[8]. امام خمینی، ولایت فقیه؛ حکومت اسلامی، تهران، چ بیست و نهم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، 1394، ص 13.
 
https://iichs.ir/vdcefx8w.jh8nvi9bbj.html
iichs.ir/vdcefx8w.jh8nvi9bbj.html
نام شما
آدرس ايميل شما