گفتوشنود ذیلآمده، شامل پارهای از ناگفتهها و خاطرات عباسعلی عباسی، از خویشان نزدیک زندهیاد علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، است. وی بسا حالات و عادات فردی و اجتماعی آن بزرگ را از نزدیک مشاهده کرده و در این مجال، به بیان آنها پرداخته است. امید آنکه مفید و مقبول آید
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ شاید آغاز این گفتوشنود، با این پرسش مناسب باشد که علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی را با چه خصلتهایی به یاد میآورید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. خصلتی که بیش از همه توجه مرا جلب کرد سازدهزیستی بیبدیل آن بزرگوار بود. من واقعا در طول عمرم، کسی را این گونه ندیده و از کسی هم نشنیدهام! ویژگی دوم ایشان، تواضع بینظیرشان بود. ایشان با ماشینهای تجملاتی و تشریفاتی که هیچ، با ماشین معمولی هم، کمتر جایی میرفتند و اکثرا با اتوبوس سفر میکردند! دیگر ویژگی ایشان، نماز شبها، دعاها و گریههای ایشان در مناجاتهایشان است که هرگز آنها را از یاد نمیبرم! یک وقتی از ایشان پرسیدم: در چه اوقاتی دعا بیشتر مستجاب میشود؟ گفتند: «بینالطلوعین». در این فاصله نخوابید و دعا کنید که حتما مستجاب میشود!
امروزه یکی از مشکلات شاخص فرهنگی جامعه، ترویج عرفانهای کاذب و بیمحتواست. تفاوتهای مشرب عرفانی علامه بهلول با این نوع از دکانداریها چیست؟
تفاوت اصلی ایشان با این مدعیان، پشت کردن به دنیا بود، درحالیکه آنها این مطالب را برای آباد کردن دنیای خود مطرح میکنند! هر پولی که به دست ایشان میرسید خرج فقرا میکردند و برای آنها، نان و غذا میخریدند! غذا را هم خودشان میبردند و به آنها میدادند. ازآنجاکه در اوج قناعت زندگی میکردند، هرگز به چیزی هم نیاز پیدا نمیکردند. عمدتا در اغلب ایام سال، روزه بودند و در ماههای رمضان، بعد از اذان مغرب و عشاء، ابتدا منبر میرفتند و سپس افطار میکردند! قوت غالب ایشان هم، نان و ماست بود! اگر میدیدند نانی خشک شده و مانده، بسیار ناراحت میشدند و میگفتند: «بسیاری به همین لقمه نانها محتاجاند؛ چرا زیاد نان میخرید که بماند و خشک شود؟» کمترین علاقهای به تجملات نداشتند و ترجیح میدادند به خانههایی بروند که وسایل آن ساده بودند. اگر هم مجبور میشدند به خانههایی بروند که تجملات داشتند، قطعا شب را در آنجا نمیماندند! چنین رفتاری چه نسبتی دارد با کسانی که جز حقهبازی و سوءاستفاده از مردم هدفی ندارند؟
علامه بهلول با تصوف و صوفیان گناباد نیز سابقه مبارزات طولانی داشتند. علت این امر چه بود؟
حاج آقا واقعا از هر کاری که در آن اثری از تظاهر و ریا بود متنفر بودند! به همین دلیل حتی اگر کسی سعی میکرد اسم خود ایشان را هم بزرگ کند و جار بزند، فوقالعاده بدشان میآمد. یکبار طرفهای کرمان رفته بودیم و چند نفر صوفی به دیدن حاج آقا آمدند. آنها سبیلهای بسیار بلندی داشتند! حاج آقا سر شوخی را باز کردند و گفتند: «تعادل گربه با سبیلش تأمین میشود و اگر سبیل او را بزنید تعادلش را از دست میدهد و از روی دیوار پایین میافتد! شما چرا سبیل به این بلندی گذاشتهاید؟ میخواهید با آن تعادلتان را حفظ کنید؟» چون حاج آقا این تذکرات را با مزاح و شوخی درهم میآمیختند، کسی هم از ایشان دلخور نمیشد!
اشاره کردید که علامه بهلول، معمولا در رفع مشکلات محتاجان پیشقدم بودند. بااینهمه ایشان به آنان و اطرافیانشان، معمولا چه توصیههایی داشتند؟
ایشان همیشه همه را به سادهزیستی، قناعت و در کنار آن نماز شب، توصیه میکردند و میفرمودند: «نماز شب مشکلات شما را حل و حافظهتان را قوی و شما را بین مردم محبوب میکند». میگفتند: «اگر میخواهید عمرتان طولانی شود، نگذارید حقالناس به گردنتان بماند و دور گناه نگردید!». بسیار نگران بودند که پدر و مادرها، به جای اینکه فرزندانشان را به تقید به احکام و عبادات توصیه کنند، از فرزندانشان میخواهند مدرک بالاتری بگیرند و پول بیشتری جمع کنند! چیزی که متأسفانه در بخشهایی از جامعه ما به فرهنگ مبدل شده است.
ایشان بیشتر چه مناطقی را برای انجام تبلیغ دینی و منبر رفتن انتخاب میکردند؟
مناطق فقیرنشین و کسانی که استطاعت دعوت از روحانی را نداشتند! یک بار از شیراز ایشان را دعوت کردند که قبل از نماز جمعه صحبت کنند. همان موقع خبر دادند که در یکی از روستاهای شیراز، فردی فوت کرده و روحانیای نیست که او را دفن کند! ایشان به نماز جمعه نرفتند و به آن روستا رفتند و دفن و کفن او را انجام دادند و برگشتند! برای ایشان فرق نمیکرد پای منبرش ده نفر بنشینند یا دههزار نفر، شهر بزرگی باشد یا روستای کوچکی، ایشان منبرشان را میرفتند و حرفش را میزدند.
یکی از ویژگیهای برجسته علامه بهلول، تعامل سازنده با اهل سنّت است که میتواند برای جمله مبلغان دینی الگو باشد. ایشان چگونه به چنین قدرتی دست پیدا کرده بود؟
مرحوم بهلول، اشعار زیادی درباره وحدت شیعه و سنی دارد. ایشان وقتی با اهل سنّت حرف میزدند، محبوب آنان میشدند، طوری که یکبار در سنندج، از ایشان خواسته بودند امام جمعه شود، ولی ایشان قبول نکرده بودند. همیشه هم از خاطرات خوشی که در سفر به کردستان داشتند، تعریف میکردند. اعتقاد داشتند که ایجاد رابطه عاطفی با خلقالله میتواند در حد اعجاز مفید باشد.
با وجود تفاوت سنّی فراوان با جوانان، چه رمزی در گفتار و رفتار ایشان وجود داشت که آنان را جذب میکرد؟
مرحوم بهلول زبان همه را بلد بودند؛ به همین دلیل کودکان، جوانان و بزرگسالان، همه ایشان را دوست داشتند. با جوانان از مسائلی حرف میزدند که برای آنها مهم بود و به همین دلیل هم، حرفهای ایشان را با دل و جان قبول میکردند. من جوانانی را میشناختم که بعد از صحبت و معاشرت با ایشان، متدین و نمازخوان شدند. عاشق نوزادان بودند و اگر به خانهای میرفتند که طفلی داشتند، به پدر و مادرش میگفتند: بروند و استراحت کنند و ایشان، از بچه مراقبت خواهند کرد! حتی بیقرارترین نوزادان هم، در آغوش ایشان آرام میگرفتند!
از روابط علامه بهلول با حضرت امام خمینی چه خاطراتی دارید؟
یکبار حضرت امام با مرحوم بهلول کار داشتند و گفته بودند: ایشان به جماران بروند. من خبر نداشتم و سر کار بودم، وگرنه در این گونه مواقع، خودم ایشان را میبردم. به حاجآقا گفته بودند: دنبالتان ماشین بفرستیم؟ و ایشان گفته بودند: «خیر؛ خودم میآیم!». حاجآقا به آنجا میروند و پاسدارهای جماران، پیرمردی را با لباس مندرس میبینند و از ایشان میپرسند: چه کار دارید؟ حاج آقا میگویند: «حضرت امام با من کار دارند!». آنها خیلی تعجب میکنند و میگویند: «امام وقت ندارند» و یک اسکناس هزار تومانی هم به ایشان میدهند! حاج آقا میگویند: «پس بروید و به حضرت امام بگویید: بهلول آمده بود!». مدتی میگذرد و حاج احمد آقا بیرون میآیند و سراغ ایشان را میگیرند. پاسدارها میگویند: پیرمردی با لباس مندرس آمده بود و با لهجه مشهدی گفت: امام با او کار دارند، ما هم یک هزارتومانی به او دادیم و راهیاش کردیم! ایشان میپرسند: «اسمش چه بود؟». میگویند: «بهلول!». حاج احمد آقا میگوید: «اگر امام بفهمد با ایشان چنین رفتاری کردهاید، همهتان را توبیخ میکنند! زود بروید و او را پیدا کنید». بالاخره حاجآقا را پیدا میکنند و با هزار خواهش و تمنّا برمیگردانند! حضرت امام در آن دیدار، به حاجآقا میگویند: ایشان به سیستان و بلوچستان سفر کنند و در آنجا، ده روز منبر بروند! حاجآقا مهارت عجیبی در ایجاد ارتباط با اهل سنّت داشتند و امام هم قطعا این را میدانستند که چنین کاری را به عهدهشان گذاشتند، کما اینکه حاج آقا در کردستان هم خیلی موفق بودند!
یکبار هم قضیه قاضی شدن خانمها مطرح شد و حاج آقا در مسجد امام حسین(ع) منبر رفتند و مخالفت خود را با این تصمیم قوه قضائیه اعلام کردند! خبر به حضرت امام رسید و ایشان فرموده بودند: «چه کردهاید که بهلول مخالفت کرده؟». بعد حاجآقا را میخواهند و موضوع را از خود ایشان میپرسند. حاجآقا میگوید: «مردم زندان و تبعید نرفتند که احکام اسلام زیرپا گذاشته شود. حضرتعالی بهتر استحضار دارید که این مصوبه، بر خلاف احکام اسلام است!». امام دستور دادند: «این کار نباید انجام شود و حق با ایشان است». بعد هم حاجآقا نکاتی را گفتند که حضرت امام از ته دل خندیدند! ما لبخند امام را دیده بودیم، ولی خنده ایشان را ندیده بودیم!
از اُنس علامه بهلول با رهبر معظم انقلاب، چه نکاتی در ذهن دارید؟
حضرت آقا، مرحوم بهلول را خیلی دوست داشتند. از پیامی هم که برای فوت حاجآقا دادند، میزان علاقه و احترامشان به حاجآقا کاملا مشخص است. یکبار در دورانی که ایشان رئیسجمهور بودند، خدمتشان رفتیم و به حاج آقا فرمودند: «موقعی که شما در فردوس منبر میرفتید، من پای منبرهایتان میآمدم!». یکبار هم بعد از رحلت حضرت امام، خدمت حضرت آقا رفتیم و ایشان به حاج آقا فرمودند: «کم به ما سر میزنید؟». حاج آقا گفتند: «من یک نفر هستم، ولی شما متعلق به یک ملت هستید؛ روا نیست وقت شما را بگیرم. هر وقت با من امری داشتید، بفرمایید میآیم!».
به حالات ایشان در روزهای پایانی عمرشان هم اشارهای داشته باشید.
حاجآقا در تمام طول عمر، حافظه بینظیری داشتند؛ بهطوری که قرآن، نهجالبلاغه، دعاهای متعدد، اشعار فراوان و مطالب و نکات ظریف ادبی را بدون مراجعه به متن، به یاد داشتند و در صحبتهایشان، از آنها استفاده میکردند. در اواخر عمر و پس از ضربهای که موقع زمین خوردن در بم به سرشان وارد شد، کمی فراموشی پیدا کرده بودند! دائما هم میگفتند: «من عمرم را کردهام و میلی به این دنیا ندارم! از خدا بخواهید که مرا ببرد! امیدوار بودم که ظهور حضرت را ببینم، انشاءالله که شما میبینید. اگر دیدید سلام مرا هم برسانید!». بسیار نگران سرنوشت انقلاب بودند و میگفتند: «این انقلاب با زحمات زیادی بهدست آمد؛ نباید بگذارید صدمهای به آن وارد شود و این هم میسّر نمیشود جز اینکه ایمانتان را از دست ندهید و همیشه تقوا را رعایت کنید».