سخن درباره کارنامه علامه سیدعارف حسین الحسینی، درواقع سخن از عمق استراتژیک انقلاب و نظام اسلامی است؛ امری که امروز به موازات توسعه فراوان، دشمنان زیادی نیز یافته است! در گفتوشنود پیآمده، حجتالاسلام والمسلمین حیدرعلی جوادی، از دوستان آن بزرگ، به روایت پارهای خاطرات خویش از وی پرداخته است
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ سالها از شهادت علامه سیدعارف حسین الحسینی میگذرد. شما به عنوان یکی از دوستان صمیمی ایشان، هنگامی که در چشمانداز زمان، آن شهید را با دیگر روحانیان پاکستان مقایسه میکنید، چه ویژگیای را در ایشان برجستهتر میبینید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. در یک کلام «دغدغه برای شیعیان و مسلمانان، در همه جای دنیا». هر جا که مسئلهای برای شیعیان و مسلمانان پیش میآمد، حقیقتا و از صمیم دل ناراحت میشد! وقتی روسها به افغانستان و رژیم بعث عراق به ایران حمله کردند، میگفت: «باید فرزندانمان را بفرستیم تا علیه کافران بجنگند!». من هم به شوخی به او میگفتم: من بچههایم را برای جنگ علیه عراق میفرستم، ولی برای جنگ علیه روسیه، تو بچههای خودت را بفرست!
ظاهرا سابقه آشنایی شما با شهید سیدعارف الحسینی، به دوران اقامت هر دو در نجف برمیگردد. اینطور نیست؟
بله؛ ایشان در نجف درس میخواند و من در ایام تعطیل، برای زیارت عتبات به نجف رفتم و در آنجا، با ایشان آشنا شدم. بسیار خونگرم و متواضع بود. مرا به حجره خودش دعوت کرد و از آن به بعد، با هم چندبار ملاقات کردیم. صدام حسین داشت حوزه نجف را خالی میکرد و به همین دلیل، من برگشتم به قم. در عراق چون من زائر بودم، باید زود برمیگشتم و در آنجا چندان فرصتی برای معاشرت با ایشان نداشتم، ولی وقتی ایشان هم به قم آمد، همدرس بودیم و مکاسب و کفایه را مباحثه میکردیم. درس خارج اصول آیتالله حرمپناهی را هم با هم گذراندیم. ایشان در درس، خیلی جدی بود و علاوه بر آن، فقط به دروس فقه و اصول و سایر دروس حوزوی اکتفا نمیکرد، بلکه درباره تمام مشکلاتی که برای شیعیان پیش میآمد، پیگیر بود و با جدیت سؤال و تحقیق میکرد. بهویژه در مورد عقاید چپیها و وهابیها، خیلی مطالعه میکرد. یادم هست که ایشان درس آیتالله مکارم شیرازی و آیتالله سیدکاظم حائری را هم میرفت. به حضرت امام هم، علاقه عجیبی داشت. یک بار یادم هست که در مجلس سنای ایران، دو نفر سناتور علیه امام حرف زده بودند که ایشان ایرانی نیست و خارجی است! الان اسامیشان یادم نیست....
علامه وحیدی و جمشید اعلم...
بله؛ بههرحال این سخنان، در روزنامه «اطلاعات» چاپ و باعث شده بود که حوزه تعطیل شود. بعد هم فهمیدیم که بعضی از طلاب، به این حرفها اعتراض کرده و مأموران در چهارراه مریضخانه، آنها را به رگبار بسته بودند! بعد هم که فیضیه را محاصره کردند و ساواک شروع کرد به اخراج طلبهها! اول مرا و بعد ایشان را از ایران اخراج کردند! ایشان هم به پاکستان رفت و در مدرسه محل تحصیل خود، مشغول تدریس شد. بعد از اینکه مفتی جعفر حسین از دنیا رفت، شورای مرکزی علمای پاکستان شور و شهید سیدعارف را به عنوان رهبر انتخاب کردند. شهید سیدعارف در برابر علمای پاکستان، خیلی جوان بود و شاید نزد عدهای، اصلا از علما به حساب نمیآمد، اما علمای بزرگ با هم کنار نمیآمدند و متحد نمیشدند! ما در آن موقع، سازمانی به نام «نهضت اجرای فقه جعفری» را راه انداخته و از دولت پاکستان خواسته بودیم که دروس دینی شیعیان در مدارس و دانشگاهها جدا باشد؛ موقعی که ایشان رهبر شیعیان پاکستان شد، این ایده را پیگیری و سعی کرد برای حل مشکلات در عرصههای مختلف فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، خود را به خط امام خمینی نزدیک کند و بیانگر اهداف و تفکرات ایشان باشد و لذا مسئله وحدت شیعه و سنی را ــ که از اهداف مهم امام بود ــ مطرح کرد. طرح این موضوع در خود ایران هم، دشوار است و در پاکستان نزدیک به ناممکن، ولی سید این کار را کرد!
همکاری شما با شهید سیدعارف الحسینی در دوران رهبری ایشان، در چه زمینههایی بود؟
ایالتهای مهم پاکستان، پنجاب و سرحد و بلوچستان و سِند هستند. ایشان ریاست استان سِند را به من سپرد.
شهید سیدعارف الحسینی، تا چه حد توانست شرایط فرهنگی و اجتماعی شیعیان پاکستان را ارتقا دهد؟
پاکستان روحانیان و علمای بزرگی داشت، اما آن شهید بزرگوار با الهام از وجود امام خمینی توانست تشیع در پاکستان را از غربت بیرون بیاورد! علمای پاکستان در محدوده انجام شعائر و عزاداریها و این گونه مسائل فعالیت میکردند و به مسائل سیاسی و اجتماعی کاری نداشتند، اما شهید سیدعارف الحسینی با آشنایی با تفکرات امام، به سمت فعالیتهای سیاسی و اجتماعی رفت.
ایشان در ارتقای جایگاه حوزههای علمیه شیعه در پاکستان و جذب جوانان بدان، تا چه حد موفق بود؟
طلبه که همیشه زیاد است! مسئله اصلی، تربیت طلبه علاقهمند و باسواد و بامعنویت است که ایشان در این زمینه بسیار موفق بود؛ چون حتی حرفهای عادی او هم، پر از موعظه و هدایت بودند. هیچ وقت ادعا نکرد که مثلا چون من رهبر هستم، بیشتر از بقیه میفهمم! همیشه از جوانها حرف میزد. خیلیها با عشق به او و با تلاشهای او، دیندار و حتی نمازشبخوان شدند! بعضی از ما روحانیان، همین که عمامه به سر میگذاریم، دچار غرور میشویم و تصور میکنیم کار تمام است و از آن به بعد توقع داریم که دیگران به ما سلام کنند! بیشتر آسیبهایی هم که به نسل جوان وارد میشود، از ناحیه همین رفتارها و برخوردهاست، درحالیکه باید مثل پیامبر(ص) رفتار کنیم که منقول است: مثل یک بنده راه میرفتند، مینشستند و حرف میزدند! بسیاری از ما با اینکه لباس روحانیت به تن داریم، رفتارمان روحانی نیست و همین که دو کلمه درس میخوانیم، تصور میکنیم بقیه بیسواد هستند! شهید عارف الحسینی، اسطوره تواضع و فروتنی بود. وقتی به دهات میرفت، به آخوند ده اقتدا میکرد و نماز میخواند! همیشه میگفت: «اینها دست و بازوهای ما هستند؛ اگر آنها را تقویت کنیم، در واقع اسلام را تقویت کردهایم!». در تواضع چنان رفتار میکرد که انگار همیشه اوست که باید به دیگران احترام بگذارد و نه دیگران به او! او با همین اخلاق پیامبرگونه بود که توانست طلبهها و مردم را جذب کند، وگرنه امکانات مالی که نداشت! حرفی را به دیگران نمیزد و توصیهای به کسی نمیکرد، مگر اینکه خودش چند برابر انجام میداد و تقید داشت. همیشه ما را به خواندن نماز شب و نوافل تشویق میکرد.
مخالفین عمده شهید عارف الحسینی چه کسانی بودند؟
همانهایی که با حضرت امام مخالف بودند! درویشهای مسلکها، متحجرین و مقدسین خشکمغز که غیر از خواندن نماز، آن هم از روی عادت و نه به قصد تقرّبِ هر چه بیشتر، هنری ندارند و کوچکترین توجهی به ظلم حکام ستمگر و بیچارگی مردم نمیکنند! اینها هم امام و هم این شهید را بسیار زجر دادند! تکلیف آدم با سلفیها و وهابیها معلوم است و میداند که باید با استدلال و منطق، افکارشان را رد و با آنها مبارزه اصولی کند، اما خودیهای متعصب و خشکمغز، واقعا غیرقابل تحمل هستند!
نحوه مواجهه ایشان با وهابیها ــ که در پاکستان فعالیت زیادی دارند ــ چگونه بود؟
بیشتر سعی میکرد با استدلال، سخنانشان را رد کند. با بعضیها هم رفیق میشد که بتواند آنها را توجیه کند! وهابیها در جامعه جا انداخته بودند که شیعه کافر است! ایشان میرفت و آنها را توجیه میکرد که اینگونه نیست. این شیوه در مواردی نیز کارساز بود.
خبر شهادت این دوست دیرین را چگونه دریافت کردید؟ و پس از سپری شدن این همه سال، جایگاه ایشان نزد مردم پاکستان را چگونه ارزیابی میکنید؟
من در دهی در سِند بودم که این خبر را به من دادند! همراه چند نفر به ده ایشان رفتیم که خانوادهاش را راضی کنیم تا اجازه بدهند جنازه در پیشاور دفن شود، ولی وقتی رسیدیم که نماز تمام شده بود و مردم داشتند میرفتند! بههرحال سالها از شهادت سید میگذرد، ولی او همچنان در دل مردم جا دارد و در مناطق شیعهنشین، هر جا که بروید، عکس او را میبینید و جماعتی که با افسوس از او یاد میکنند.