غالبا این موضوع مطرح میشود که معاصرینِ امام خمینی ایشان را نشناختند و آیندگان خواهند شناخت. ارزیابی شما دراینباره چیست؟
نمیتوان حکم کلی داد. جوانانی بودند و هستند که حضرت امام را ندیدند، اما ایشان و پیامشان را خیلی خوب شناختند و بین آنها و رهبر کبیر انقلاب اسلامی، پیوند قلبی و اعتقاد عمیقی برقرار شد. عدهای هم بودند که ظاهرا به امام نزدیک بودند، ولی بین آنها و امام پیوندی برقرار نشد و بعضی از آنها، حتی در مقابل امام هم ایستادند!
نسلی که با امام حرکت کرد، صداقت ایشان را در مواجهه با مسائل درک کرد و ایضا دید که رهبران سیاسی دنیا برای حفظ موقعیت خود، چه جنایتهایی را مرتکب میشوند و چگونه پا بر روی مصالح مردم خود میگذارند، اما امام همه بلاها و سختیها را به خاطر مردم، به جان خریده است. آنها امام را از نزدیک نمیدیدند، اما مواضع امام را کاملا دنبال میکردند و بهعینه میدیدند که ایشان در شرایط مختلف چگونه عمل میکند.
به باور شما، شناخت این نسل آگاه و فداکار از امام خمینی، چگونه ایجاد شد؟
حضرت امام به زبان فطرت سخن میگفت و فطرتهای بیدار، با این زبان آشنا بودند. مضافا بر اینکه امام، بینش و صداقت بینظیری داشت و شرایط اجتماعی را به طور دقیق میشناخت. نشانهاش هم، نزدیک شدن روزافزون جوانان به امام بود، درحالیکه علیالقاعده مردم بهخصوص جوانان، به مرور زمان از رهبران خود فاصله میگیرند. جامعه ما به این نقطه رسیده بود که امام قابل اتکاترین رهبر سیاسی است. برخی از رهبران در یک مقطع تاریخی منجمد میشوند، اما امام در طول زمان و بر فراز آن حرکت میکرد! ایشان شمّ تاریخی نافذ و مؤثری داشت. بر تاریخ مسلط بود و از تاریخ بهره میبرد. برخی اطلاعات تاریخی خوبی دارند، ولی نمیتوانند از آنها برای تحلیل رویدادهای جاری استفاده کنند و زیر انبوه یافتههای تاریخی خود، دفن میشوند! یک رهبر سیاسی، موقعی میتواند خوب و مؤثر عمل کند، که هم تاریخ بداند و هم قدرت استنباط از تاریخ داشته باشد. برخی از رهبران سیاسی معاصر ما، در دوران نهضت ملی منجمد شدند و میخواستند با جهتگیریها و شعارهای آن دوره، مناسبات بعد ازکودتای 28 مرداد را تحلیل کنند، درحالیکه شرایط به کلی فرق کرده بود. قبل از 28 مرداد، استبداد به آن معنا شکل نگرفته و نهادینه نشده بود. به عبارت دیگر استبداد متمرکز رضاخانی از بین رفته بود و استبداد جدید، هنوز نتوانسته بود جای آن را پر کند. حضور قوای متفقین هم خواسته یا ناخواسته، فضای سیاسی بازی را در ایران ایجاد کرده بود. اما بعد از کودتا، آمریکاییها و انگلیسیها توانستند استبداد سازمانیافتهای را شکل بدهند؛ به همین دلیل دیگر شعارهای قبل از کودتا بهکار نمیآمد. قبل از کودتا میشد گوشه چشمی به دربار داشت و تا حدوی استبداد را با خود همراه کرد، اما بعد از کودتا دیگر از این خبرها نبود! به همین دلیل شعار
جبهه ملی که: شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، معنا و کارآیی خود را از دست داد. امام براساس تجربههای تاریخی خود، به این نتیجه رسید که به برکشیده بیگانگان نمیشود تکیه کرد، درحالیکه در دوران نهضت ملی، برخی تصور میکردند که میتوانند با اتکا به بیگانه کار را پیش ببرند، یا اینکه استبداد را میشود سر عقل آورد و با او همکاری کرد! مردم میدیدند که امام تحلیل درستی از شرایط دارد و لذا به ایشان اعتماد کردند و رابطه میان امام و مردم، به سهولت و گستردگی شکل گرفت. مردم متوجه شدند که امام با درایت و فهمی که دارند، دیگر اجازه نخواهند داد تجربههای تلخ مشروطه و نهضت ملی تکرار شود.
برخی در دوران حاضر، با ادعای دوری از شخصیتپرستی، سعی دارند که جوانان را از ارتباط با میراث امام خمینی و بزرگان انقلاب اسلامی دور کنند. تحلیل شما درباره این رویکرد چیست؟
شخصیتپرستی، قطعا رفتار قابل دفاعی نیست. اما فرق است بین شخصیتپرستی و استفاده از ذخایر فکری و معرفتی بزرگان. حتی اگر شخصیتی در دوران خود بسیار برجسته هم باشد، نباید جامعه را به او محدود کنیم و اجازه ندهیم فراتر از او برود! اما ما درباره امام، چنین کاری نکردهایم و نخواهیم کرد. ما امام را بهترین مفسر و تبیینگر مکتب اسلام میدانیم. شخصیت امام از این جنبه برای ما جذاب است که عقبه معرفتی و فکری ایشان، به والاترین مکتب انسانساز، یعنی اسلام، برمیگردد. ما در نگاه امام، تبلور یک مکتب را میبینیم. جامعه ما متأثر از کاریزمای امام نبود، بلکه متأثر از فهم عمیق ایشان از اسلام بود.