«جمعیت فدائیان اسلام، عبدالحسین هژیر، چرایی و چگونگی یک تقابل» در گفت‌وشنود با محمدمهدی عبدخدایی

حذف هژیر، انتخابات آزاد را به ملت ایران بازگرداند

در بیست‌وهشتمین روز از تیرماه 1328، عبدالحسین هژیر، که با مخالفت گسترده نیروهای مذهبی و ملی جامعه ایران، از نخست‌وزیری کنار رفته بود، از سوی پهلوی دوم به وزارت دربار منصوب گشت. این مناسبت، فرصتی مغتنم برای بازخوانی کارنامه و آغاز و انجام اوست. در گفت‌وشنود پی‌آمده، محمدمهدی عبدخدایی، دبیرکل جمعیت فدائیان اسلام، به این موضوع پرداخته است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان ایران معاصر را مفید و مقبول آید
حذف هژیر، انتخابات آزاد را به ملت ایران بازگرداند
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
در آغاز این گفت‌وشنود، مناسب است قدری به پیشینه عبدالحسین هژیر، به مثابه نماد و نمونه‌ای از رجال سیاسی پس از شهریور 1320 بپردازید.
بسم الله الرحمن الرحیم. در مجموع می‌توان گفت که عبدالحسین هژیر در دوران پس از شهریور 1320، از رجال نوخاسته ایران به‌شمار می‌رفت. از چهره‌هایی بود که پیش از آن، پست مهمی نداشت و چندان هم معروف نبود. در آن مقطع شایع بود که هژیر، به علت روابطی که با اشرف پهلوی، خواهر شاه، داشته، به مقامات بالا رسیده است. در واقع به توصیه اشرف بوده که محمدرضا پهلوی او را به عنوان نخست‌وزیر انتخاب کرده است. هرچند مخالفت شدید آیت‌الله کاشانی و شهید نواب صفوی با صدارت او، نهایتا به استعفایش منجر شد؛ بااین‌همه شاه، مجددا او را به عنوان وزیر دربار انتخاب کرد. در دوران وزارت دربارِ عبدالحسین هژیر، دولت قراردادی به نام گس ـ گلشائیان را تقدیم مجلس شانزدهم کرد، درحالی‌که سِر نویل گَس، نمایندگی شرکت نفت ایران و انگلیس و عباسقلی گلشائیان هم وزارت دارایی ایران را بر عهده داشتند. در واقع این قرارداد، ضمیمه قرارداد 1933 قلمداد می‌شد. چون در دوره چهاردهم مجلس، رحیمیان، وکیل چپ‌گرای قوچان، ماده واحده‌ای را با این مضمون به مجلس می‌برد که چون قرارداد 1933 در دوره دیکتاتوری رضاخان امضا شده، به موجب این ماده واحده لغو می‌شود! متأسفانه دکتر مصدق با تصویب این ماده واحده مخالفت می‌کند! او استدلال می‌آورد که در لغو قراردادها و عقود بین‌المللی، شرکت‌های طرف مقابل هم باید حضور داشته باشند، در صورتی که این امر الزامی نداشت. به‌هرحال رحیمیان، ماده‌ واحده‌اش را پس می‌گیرد. اما بعد که دکتر مصدق به دلیل این مخالفتش متهم می‌شود، ماده واحده‌ای را به مجلس می‌برد که دولت هر قراردادی را که بخواهد امضا و اجرایی کند، باید قبلا توسط مجلس تصویب شده باشد. بر این اساس و از آن به بعد، هیچ قراردادی بدون تصویب مجلس مشروعیت نداشت. با استناد به همین قانون بود که وقتی جریان ورود پیشه‌وری به تبریز و تشکیل فرقه دموکرات پیش آمد و قوام‌السلطنه برای مذاکره انتخاب شد، سر استالین را کلاه ‌گذاشت و نیروهای روسی را از ایران خارج کرد! قوام‌السلطنه با این وعده که من در مجلس اکثریت آرا را دارم و اگر نفت شمال را بخواهم به شما بدهم، باید در مجلس به تصویب برسد و من هم تصویب این مسئله را از مجلس می‌گیرم، به روس‌ها امید واهی داد! شرطش با روس‌ها این بود که شما نیروهای خود را از ایران خارج کنید. استالین این پیشنهاد را قبول می‌کند و نیروهای روسی از ایران بیرون می‌روند و به جای آن، نیروهای ایران در مرز مستقر می‌شوند، اما مجلس آن لایحه را نمی‌پذیرد و قوام‌السلطنه در مجلس استیضاح  و از نخست‌وزیری ساقط می‌شود! به هر جهت قرارداد گس ـ گلشائیان هم، نهایتا از سوی مجلس شانزدهم شورای ملی رد می‌شود.
 
محمدمهدی عبدخدایی
 
آیا مخالفت آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام با عبدالحسین هژیر، صرفا به دلیل بهائی‌زاده بودن وی بود یا گرایش به انگلستان یا نحوه سیاست‌ورزی داخلی وی نیز، در آن دخالت داشت؟
در آن دوره مسئله بهائی‌زاده بودن او، مطرح نبود. مسئله سیاسی بود و به آزادی انتخابات برمی‌گشت. دست کم در آن دوره، ما سندی نداشتیم که هژیر بهائی‌زاده بوده یا نبوده است. مخالفت آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام هم، به خاطر انتخاب شخصی به نخست‌وزیری بود که نه سابقه روشنی از فعالیت‌های ملی داشت و نه دغدغه‌مند آن بود. آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام، عبدالحسین هژیر را فرد خطرناکی می‌دانستند که از سوی انگلیسی‏ها مأمور شده تا بر خلاف منافع ملی کشور، اقداماتی را انجام دهد. در آن دوران آیت‌الله کاشانی، فدائیان اسلام و دکتر مصدق، هدفشان ملی کردن صنعت ‌نفت و آزادی انتخابات بود، هرچند که نهایتا بینشان اختلاف افتاد.
 
اولین مخالفت فدائیان اسلام با عبدالحسین هژیر، در چه تاریخی و چگونه صورت گرفت؟
اولین مواجه فدائیان اسلام با هژیر، در مقطع نخست‌وزیری او انجام شد. در 23 خردادماه 1327، مجلس شورای ملی در یک جلسه خصوصی، به عبدالحسین هژیر ابراز تمایل کرد و از 120 نفر نماینده حاضر در جلسه، 66 نفر به نخست‌وزیری او رأی دادند! پس از آن شاه هم، فرمان نخست‏وزیری هژیر را صادر کرد، اما ازآنجاکه هژیر، از دیرباز متهم به ارتباط نزدیک با انگلیسی‏ها و قبول مأموریت از سوی آنها بود، شدیدا مورد مخالفت آیت‏الله کاشانی و شهید نواب صفوی قرار گرفت. آیت‌الله کاشانی حتی اعلامیه شدیدالحنی علیه هژیر منتشر کرد. ایشان علاوه بر این، همراه شهید نواب صفوی، مردم را به برگزاری تظاهرات علیه عبدالحسین هژیر هم دعوت کرد. در این تظاهرات بزرگ که از منزل آیت‌الله کاشانی رهبری می‌شد، شهید نواب صفوی و اعضای فدائیان اسلام هم ذی دخل بودند. آن روز مردم در مقابل منزل آیت‌الله کاشانی، در محله پامنار جمع می‌شوند. البته پامنار در آن زمان، کوچه‌مانند بود و مثل امروز، به خیابانی عریض تبدیل نشده بود. شهید نواب ‌صفوی به میان مردم می‌آید و قرآنی را برمی‌دارد و در شال کمر آیت‌الله کاشانی می‌پیچد و به دست آیت‌الله سیدمرتضی مستجابی ــ که آن زمان روحانی جوانی بود ــ می‌دهد. آیت‌الله مستجابی پسر برادر آیت‌الله سیدصدرالدین صدر بود، که خوشبختانه در حال حاضر در قید حیات است و در اصفهان اقامت دارد. به‌هرحال در آن روز، آقای مستجابی قرآن را به دست می‌گیرد و در صف اول تظاهرات، از منزل آیت‌الله کاشانی به سمت مجلس شورای ملی حرکت می‌کند. در این تظاهرات شهید سیدحسین امامی، از اعضای اولیه فدائیان اسلام، اعلام می‌کند: «هژیر از عناصر بی‏دین و خائنی است که می‏بایست از بین برود و من اگر در دل سنگ باشد، او را نابود خواهم کرد!...». در مقابل مجلس شواری ملی، میان مردم و مأموران نظامی درگیری رخ می‌دهد. در پایان تظاهرات، عده‌ای زخمی می‌شوند. در میان فعالان این حرکت، کشتی‌گیری به نام خاقانی هم حضور داشت، که سرنیزه مسموم مأموران به پایش می‌خورد، که می‌گویند بر اثر سمِ آن از دنیا رفت! حتی امیرعبدالله کرباسچیان، مدیر روزنامه «نبرد ملت»، نیز بر اثر حملات مأموران زخمی و به منزل آیت‌الله کاشانی برده می‌شود. علاوه بر او عده‌ای از فدائیان اسلام هم، به دلیل جراحت‌های وارده به بیمارستان فرستاده می‌شوند. نهایتا هم با مخالفت‌های شدیدِ موجود، دولت عبدالحسین هژیر نمی‌تواند چندان دوام بیاورد.
 
بااین‌همه آنچه موجب اعدام هژیر شد، تقلب در انتخابات مجلس شانزدهم بود، که در دوره وزارت دربارِ او روی داد. بسترهای پیشین این واقعه، چگونه فراهم شد؟
بله؛ در دوره شانزدهم مجلس، جریانات بسیاری اتفاق ‌افتاد؛ از جمله سوءقصد به شخص شاه، در 15 بهمن‌ماه 1327 و در دانشگاه تهران. ناصر فخرآرایی سه تیر به شاه شلیک کرد. یکی از روی لب و دیگری از پشت گوش شاه رد شد، یکی هم به کلاه‌ او برخورد کرد. بعضی‌ها می‌گویند سپهبد یزدان‌پناه، همان‌جا و با گلوله، فخرآرایی را می‌کشد! از جیب فخرآرایی، دو کارت بیرون می‌آید: یکی کارت عضویت حزب توده و دیگری کارت خبرنگاری روزنامه «پرچم اسلام» به مدیرمسئولی دکتر فقیهی ‌شیرازی. در واقع او با این کارت و به عنوان خبرنگار روزنامه پرچم اسلام، به دانشگاه وارد شده بود، اما با پیگیری پرونده مشخص شد که فخرآرایی به سفارش آیت‌الله کاشانی به استخدام آن روزنامه درآمده است. پس از تیراندازی ناصر فخرآرایی به محمدرضا پهلوی، از سوی رژیم، حکومت نظامی اعلام شد. در آن زمان سرتیپ دفتری، خواهرزاده دکتر مصدق، رئیس شهربانی بود. او در اولین اقدام و به دستور هیئت دولت، شبانه حزب توده را منحل اعلام کرد. سپس در نیمه‌شب، به خانه آیت‌الله کاشانی یورش برد و معروف است که به گوش ایشان سیلی زده و سپس دستگیرشان کرده بود. پس از آن هم رژیم، آیت‌الله کاشانی را به قلعه فلک‌‌الافلاکِ خرم‌آباد تبعید کرد. با پخش این خبر، عده‌ای از فدائیان اسلام به منزل آیت‌‌الله العظمی بروجردی رفتند و در آنجا متحصن شدند. با پیگیری‌های آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله کاشانی از قلعه فلک‌‌الافلاک به لبنان تبعید شد. ایشان در لبنان، دستش برای فعالیت علیه اقدامات رژیم و دولت باز بود و می‌توانست مبارزه کند. آیت‌الله کاشانی در این مدت، دو نامه برای شهید نواب صفوی ارسال کرد که در یکی از نامه‌ها ضمن درخواست دخالت در انتخابات دوره شانزدهم مجلس، اسامی هشت نفر از کاندیداهای مورد نظرش را اعلام کرده بود: محمد مصدق، مظفر بقائی، سیدعلی شایگان، ابوالحسن حائری‏زاده، محمد نریمان، حسین مکی و عبدالقدیر آزاد. البته آیت‌الله کاشانی، خودش هم کاندیدا بود. ملّیون هم اعلام می‌کنند که این افراد مورد تأییدشان هستند. در آن دوران رسم بر این بود که صندوق‌ها را به مدرسه سپهسالار می‌بردند و آرا را نزد مردم می‌خواندند. از همین روی شهید نواب صفوی با همکاری فدائیان اسلام، مسئولیت محافظت از صندوق‏ها‏ را برعهده می‌گیرند، اما ازآنجاکه نام کاندیداهای جبهه ملی، در ردیف اول تا هشتم فهرست دوازده‌نفری وکلای تهران دیده می‏شد، شبانه عبدالحسین هژیر، که وزیر دربار بود، با نیروهای ارتش به مدرسه سپهسالار یورش آورد و صندوق‌های رأی را به سرقت ‌بُرد! به دستور عبدالحسین هژیر، کسانی هم که مسئول محافظت ازصندوق‌ها بودند، از جمله شهید خلیل طهماسبی دستگیر و در یکی از حجره‌های مدرسه سپهسالار زندانی می‌شوند! صندوق‌های دزدیده‌شده نیز، به اداره فرهنگستان ــ که الان وزارت کشور است ــ ‌برده می‌شوند. در نتیجه این اقدام، نام آیت‏الله کاشانی، دکتر مصدق و وکلای ملّیون، به انتهای فهرست رفت و نام وکلای مورد نظر شاه، جای آنها را گرفت! شهید نواب صفوی در مخالفت با تقلبِ رخ‌داده در انتخابات، اعلام می‌کند که ما در برابر این اقدام عکس‌العمل نشان خواهیم داد. از سوی دیگر دکتر مصدق از مردم می‌خواهد به در منزلش بیایند که از آنجا همراه با هم، به طرف دربار بروند و در آنجا متحصن بشوند. مردم به خانه دکتر مصدق (پلاک 109 در خیابان کاخ) می‌روند. دکتر مصدق همراه با مردمِ متحصن، به مقابل کاخ می‌رود و می‌گوید: آمده‌ایم با شاه حرف بزنیم! عبدالحسین هژیر، وزیر وقت دربار، از سوی محمدرضا پهلوی مأمور می‌شود که با متحصنین مذاکره کند. معروف است که در آنجا زیر بغل دکتر مصدق را شهید سیدحسین امامی گرفته بود. در آنجا سیدحسین امامی به عبدالحسین هژیر می‌گوید: «تو اجیر خارجی هستی، نه هژیر!». دکتر مصدق هم به عبدالحسین هژیر می‌گوید: «عبدالحسین‌خان، تو را به وجدانت این انتخابات آزاد است؟!». نهایتا محمدرضا پهلوی موافقت می‌کند که نمایندگان این جمع، به دربار بیایند و با او ملاقات کنند. آنچه از مذاکرات آنها درز پیدا کرده و در روزنامه‌های آن موقع به چاپ رسیده، این است که شاه به دکتر مصدق می‌گوید: «شما زیاد هستید، اما انسجام ندارید! حزب توده انسجام دارد...». پس از رد و بدل شدن این صحبت‌ها میان شاه و متحصنان، وقتی دکتر مصدق از دربار بیرون می‌آید، برای انسجام بخشیدن به اطرافیان خود، تشکیل جبهه ملی را اعلام می‌کند. در واقع جبهه ملی در پی مذاکراتی که محمدرضا پهلوی با متحصنان می‌کند، به‌وجود می‌آید. بعد هم دکتر مصدق، خودش دبیر جبهه ملی می‌شود و اعلام می‌کند که جبهه ملی دو هدف دارد: 1. ملی کردن صنعت نفت؛ 2. برقراری انتخاب آزاد (تغییر قانون انتخابات). هر کس طرفدار این دو نظریه است، می‌تواند وارد جبهه ملی بشود؛ لذا علاوه بر دستجات مذهبی، احزاب غیرمذهبی هم وارد جبهه ملی می‌شوند؛ برای مثال در کنار فدائیان اسلام ــ که یک گروه مذهبی قاطع هستند ــ احزاب سوسیالیست و حتی احزاب لائیک هم در جبهه ملی حضور دارند! هدف همگی آنها هم این است که این آرمان را محقق کنند.
 
طبعا رویداد مهم و بعدی، اعدام عبدالحسین هژیر است. از حاشیه و متن این واقعه، چه نکاتی را در خور اشاره می‌بینید؟
بله؛ وضعیت ملتهبی که به آن اشاره کردم ادامه داشت تا اینکه محرم سال 1328 فرا رسید. با آنکه رضاخان با روضه‌خوانی مخالف بود، اما محمدرضا پهلوی به علت اینکه می‌خواست وجهه‌ای نزد مردم به‌دست آورد، سه روز در کاخ‌ گلستان یا مدرسه سپهسالار، روضه‌خوانی برگزار می‌کرد و به هیئت‌های مذهبی، طاق شال می‌داد! در آن سال مراسم روضه‌خوانی، در مدرسه سپهسالار برگزار می‌شد. به جای شخص شاه هم، قرار شد عبدالحسین هژیر برای اهدای طاق شال به هئیت‌ها، در مدرسه حاضر شود. با توجه به اعلامیه فدائیان اسلام در خصوص تقلب در انتخابات، سیدحسین امامی در دوازدهم محرم، به مدرسه سپهسالار رفت و جلوی هژیر قرار گرفت و با هفت‌تیر، سه گلوله به او زد. بعد چون تصور کرد که هژیر کشته نشده، یک مشت هم بر سر او زد! هژیر خون استفراغ کرد و بر زمین افتاد! مردم با شنیدن صدای شلیک، تصور کردند که لامپ ترکیده است! لذا دسته دسته می‌خواستند از شبستان مسجد بیرون بروند. در آن شرایط، سیدحسین امامی یک کشیده هم در گوش ظهیرالدوله زد!
 
به چه علت این کار را کرد؟
ظهیرالدوله ــ که به عنوان متولی مدرسه سپهسالار در این مراسم حضور داشت ــ به سیدحسین امامی اعتراض کرده بود که چرا این کار را کردی؟ امامی هم کشیده‌ای به گوش او زد. بعد هم چون فضای مدرسه شلوغ بود، از لابه‌لای جمعیت و شبستان بیرون آمد و در حیاط مدرسه سپهسالار، الله‌اکبر سر داد: «الله‌اکبر، الله‌اکبر، من هژیر را زده‌ام!..». بعد هم مأموران او را دستگیر می‌کنند و حکومت نظامی اعلام می‌شود.
 
فدائیان اسلام از چه روی به این تصمیم رسیدند که باید عبدالحسین هژیر اعدام شود؟
قبل از هر چیز بدانید که فدائیان اسلام برای اقدامات خود، از مراجع تقلید و فقها اذن می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتند؛ چون معتقد بودند دولت‌های حاکم، نسبت به اسلام مهاجم هستند. این دولت‌ها نه تنها قانون اسلام را اجرا نمی‌کنند، بلکه در حال جنگ با آن هستند، همان‌طور که رضاخان با اسلام می‌جنگید؛ لذا چون دولت‌های حاکم را محارب با خدا و رسول(ص) می‌دانستند، قتل گردانندگان این دولت‌ها را هم، تکلیف شرعی قلمداد می‌کردند. به همین جهت هم، به این اقدامِ خود «ترور» نمی‌گفتند. چون ترور از فرهنگ فرانسوی بیرون آمده و مفهوم آن، ایجاد وحشت در میان مردم بود؛ درحالی‌که اقدامات فدائیان اسلام، نه تنها در میان مردم وحشت ایجاد نمی‌کرد، بلکه در مسیر مبارزه‌ای که جامعه ایران آغاز کرده بود، به آنها شور و انگیزه مضاعف می‌داد. به همین‌ دلیل هم مرحوم آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، در مراسم بزرگداشت دکتر مصدق در 14 اسفند سال 1357، می‌گویند: «فدائیان اسلام یک اقدام انقلابی کردند، وکلای مردم به مجلس رفتند. اقدام انقلابی دیگری کردند، نفت ملی شد، اما متأسفانه میان اینها اختلاف افتاد...». منظور اختلافاتی بود که در زمان حکومت دکتر مصدق پیش آمد. من زمانی که دکتر مصدق، شهید نواب صفوی را زندانی کرد، به دیدار او رفتم. نواب به عدم اجرای احکام اسلام از سوی دولت مصدق، اعتراض داشت و می‌گفت: «اینها احکام اسلام را اجرا کنند، ما رفتگر خیابان‌ها می‌شویم! اما به وعده حکومت اسلامی پایبند نیستند که هیچ، حتی دوستان مرا گرفته‌اند و زندانی کرده‌اند و از ما طلبکار هم شده‌اند! دست کم آزادشان کنند تا ما سکوت کنیم!...». از طرفی دکتر مصدق هم، توجیه‌اش درخصوص عدم اجرای احکام اسلام این بود که «من آخرین دولت ایران نیستم! آقایان درخواست دولت اسلامی‌شان را به حکومت‌های بعد بگویند!...». البته این ادعا به خاطر آن بود که مصدق به لحاظ فکری، به نوعی لائیسیته اعتقاد داشت! به همین جهت، اگرچه جبهه ملی پیش از اعدام رزم‌آرا، قول داده بود که حکومت را اسلامی اعلام می‌کند، اما در عمل چنین نکرد. در 13 اردیبهشت سال 1330، شهید نواب صفوی در مصاحبه‌ای با یوسف مازندی، نماینده آسوشیتدپرس، در واکنش به این مسئله می‌گوید: «من دکتر مصدق و جبهه ملی را به محاکمه اخلاقی دعوت می‌کنم!...». آن مصاحبه به‌سرعت در تمام ایران پخش و موجب تشدید اختلاف، میان فدائیان‌ اسلام با دکتر مصدق و جبهه ملی شد.
 
آیا فدائیان اسلام با ملّیون، در مورد از میان برداشتن عبدالحسین هژیر هم به توافق رسیده بودند؟ نظیر آنچه بعدها در مورد رزم‌آرا روی داد؟
بله؛ فدائیان اسلام و ملّیون در خصوص این موضوع هم، با یکدیگر به توافق رسیده بودند؛ چون با این اقدام، دور اول انتخابات مجلس شانزدهم در تهران، ابطال می‌شد و این هشت نفر به مجلس راه پیدا می‌کردند. در واقع در آن مقطع احساس می‌شد که اگر هژیر از میان برداشته شود، انتخابات ابطال و تجدید می‌شود، که همین‌طور هم شد. به عبارت دیگر یک زمانی است که می‌خواهید اتفاقی بیفتد، لذا هزار اما و اگر درباره آن وجود دارد، ولی یک وقتی است که آن واقعه عملا رخ داده است؛ مثلا عبدالحسین‌ هژیر توسط فدائیان اعدام شده و وکلای مردم به مجلس رفته‌اند، یا آنها رزم‌آرا را از میان برداشته‌اند و به تبع آن دکتر مصدق نخست‌وزیر و نفت ملی شده است. به همین دلیل است که می‌گوییم شهید نواب صفوی و یارانش، در ملی شدن نفت نقش اساسی داشته‌اند.
 
شهید سیدحسین امامی، ضارب هژیر، در جمعیت فدائیان اسلام چه جایگاه و پیشینه‌ای داشت؟
شهید سیدحسین امامی از اعضای فعال فدائیان اسلام بود، که در ماجرای اعدام احمد کسروی، رهبری گروهی را که مأمور انجام این کار بودند بر عهده داشت. نهایتا هم ایشان همراه عده‌ای، احمد کسروی را ــ که به مقدسات اسلامی توهین می‌کرد و از سوی تمامی مراجع وقت مرتد قلمداد شده بود ــ در ساختمان دادگستری اعدام کرد. البته پس از دستگیری، با واکنش علما و بدنه متدین جامعه، ایشان از زندان آزاد شد. سیدحسین امامی، جوان بسیار مومنی بود و در سایه تربیت شهید نواب‌صفوی، رشد پیدا کرد. به عبارت دیگر شهید نواب‌صفوی در بازگشتش از نجف‌، در بازار عباس‌آباد جلسه‌ای تشکیل می‌دهد و عده‌ای از جوانان به دورش جمع می‌شوند. نواب‌ در آن جلسات، مسائل روز جامعه را مطرح و روس، انگلیس و آمریکا را متهم اصلی قلمداد می‌کرد. در واقع فدائیان اسلام تنها گروه مذهبی در آن دوران بودند که نهی از منکر می‌کردند و در برابر تعدی به شئونات اسلامی، از خود واکنش نشان می‌دادند، بعد هم با قاطعیت اعلام می‌کردند که ما این کار را انجام داده‌ایم و پای اقدام خود می‌ایستادند. کسانی هم که برای اجرای حکم به میدان می‌رفتند، از شهید نواب ‌صفوی لقب «حضرت» دریافت می‌کردند؛ لذا وقتی سیدحسین امامی، عبدالحسین ‌هژیر را زد، حضرت سیدحسین امامی شد. خلیل طهماسبی هم که رزم‌آرا را اعدام کرد و بعد الله‌اکبر سر داد، حضرت‌ استاد خلیل طهماسبی لقب گرفت!
 
علت اعدام سریع شهید سیدحسین امامی، پس از به هلاک رساندن عبدالحسین‌ هژیر چه بود؟
به خاطر آنکه پهلوی بلافاصله پس از اعدام انقلابی عبدالحسین‌ هژیر، به بهانه تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت و اقدام علیه امنیت و شاه، حکومت نظامی اعلام کرد. از طرفی در قانون‌اساسی ماده واحده‌ای وجود داشت که با استناد به آن و با سرعت می‌شد افرادی را اعدام کرد؛ لذا سیدحسین امامی، بلافاصله در دادگاه نظامی محاکمه و به اعدام محکوم ‌شد. وقتی افشارطوس هم به قتل رسید، دکتر مصدق فورا دستور داد نصرت‌الله قمی اعدام شود! چون می‌خواست هشدار دهد که اگر این‌گونه رفتارها آغاز شود، من هم این‌طور خشن رفتار می‌کنم، که وحشت به‌وجود بیاید. حسین فردوست در خاطراتش نوشته است: «من از طرف شاه رفتم و امامی را دیدم. مثل اینکه شب دامادی‌اش بود! با خوشحالی می‌گفت: من شهید می‌شوم!...». یعنی هرگز به خود رعب و وحشت راه نداده بود. البته فدائیان اسلام به دلیل عقاید خود، از شهادت باکی نداشتند. شهید نواب ‌صفوی هم، در بازجویی‌ها با تهوّر رفتار و در زمان اعدام هم، بسیار مردانه برخورد کرده بود. نهایتا چند روز از اعدام عبدالحسین هژیر نگذشته بود که سیدحسین امامی به دار ‌آویخته شد. مرقد او در ابن‌بابویه است. وقتی او را به شهادت رساندند، نواب صفوی در اعلامیه‌ای گفت: «خدایا این قربانی عزیز، فرزند زهرا را از ما بپذیر!». بعد از این جریان بود که انتخابات دور اول مجلس شانزدهم ابطال شد. دوباره که انتخابات برگزار شد، هشت نفر کاندیدای جبهه ملی رأی آوردند. حتی علی منصور، نخست‌وزیر وقت، به آیت‌الله کاشانی در تبعیدگاه لبنان تلگراف می‌زند که چون شما نماینده مردم و از مصونیت برخوردار هستید، می‌توانید به کشور برگردید؛ لذا آیت‌الله کاشانی در میان استقبال پرشور مردم، به ایران باز می‌گردد. حتی دکتر مصدق هم در این استقبال شرکت می‌کند، اما به خاطر ازدحام بیش از حد جمعیت و کبود هوا در سالن فرودگاه، حال او به هم می‌خورد و نهایتا مردم، شیشه‌ را می‌شکنند که هوای تازه وارد شود. پس از تصویب اعتبارنامه‌ها در مجلس شانزدهم، آیت‌الله کاشانی رهبری مذهبی، دکتر مصدق رهبری سیاسی و شهید نواب صفوی رهبری اجرایی جریان ملی‌کردن صنعت نفت را بر عهده می‌گیرند.
 
محمدمهدی عبدخدایی

بعدها که به شهید نواب صفوی نزدیک‌تر شدید، از او درباره شهید سیدحسین امامی، چه نکات و خاطراتی شنیدید؟
شهید نواب صفوی، از شهید سیدحسین امامی بسیار راضی بود؛ چرا که امامی بسیار جوان پاکیزه، سالم، معتقد و عاشق شهادت بود. در محیط کار هم سالم بود و از او تخلفی دیده نمی‌شد. البته من پیش از آنکه به عضویت فدائیان اسلام دربیایم، سیدحسین امامی را دیده بودم. پس از اعدام‌ احمد کسروی در ساختمان دادگستری و آزادی سیدحسین امامی از زندان، ایشان همراه شهید نواب ‌صفوی راهی مشهد شده بودند. در آن زمان پدرم آیت‌الله حاج شیخ غلامحسین تبریزی، امام‌جمعه مشهد بود. در واقع پدرم به‌ دلیل مخالفت با رضاخان، در سال 1311 از تبریز به مشهد تبعید شده بود. شهید ‌نواب صفوی در تهران، از آیت‌الله کاشانی پرسیده بود: در مشهد به منزل چه کسی برویم؟ که ایشان می‌گوید: در آنجا آشیخ غلامحسینِ ترکی هست که مخالف حکومت است؛ به منزل او بروید. در آن دوران پدرم در شب‌های دوشنبه، در منزل آقاضیاء نامی ــ که بعدها پسر همین آقاضیاء، داماد شهید نواب صفوی شد ــ درس تفسیر قرآن داشت. به یاد دارم در یکی از همان شب‌ها، سیدحسین امامی مطلبی را گفت که شهید نواب با حالت شوخی، رو به پدرم کرد و گفت: «آقای حاج شیخ، راست نمی‌گوید؟ شما راستش را بگو، صحیحش را بگو!...». در آن زمان، من نُه‌ساله بودم ومی‌دیدم که اینها چطور به یکدیگر شدیدا معتقد و علاقه‌مند بودند. این حالت به‌تدریج، به بنده هم سرایت کرد. من هم بعدها که به فدائیان اسلام پیوستم، با همه وجود شهید نواب صفوی را دوست داشتم. الان هم که ده‌ها سال از آن دوره می‌گذرد، همچنان به او بسیار علاقه‌مندم.
 
پس از گذشت بیش از هفت دهه از اعدام عبدالحسین هژیر، در مورد این رویداد چه تحلیل و ارزیابی‌ای دارید؟
بی‌تردید و به اذعان همه نیروها، با این اقدام زمینه‌های ملی شدن صنعت نفت فراهم شد. در واقع فضای رعب شکست و زمینه برای موفقیت‌های بعدی فراهم آمد. اولینِ آن اینکه انتخابات آزاد شد و عده زیادی که تا پیش از آن رأی نمی‌دادند، در انتخابات شرکت کردند. شرایط جامعه در آن روزگار، مثل یخی بود که اعدام عبدالحسین هژیر آن را آب کرد و مردم توانستند خودشان را نشان بدهند، و گرنه پهلوی دوم، داشت به سمتی می‌رفت که مانند پدرش سلطنت کند، کما اینکه پس از 28 مرداد هم، این کار را کرد. کارگران حکومت به‌ویژه افسران و کارمندان، همان قبلی‌ها بودند. فقط رضاخان رفته بود و محمدرضا آمده بود. البته محمدرضا ضعیف‌النفس و تحصیل‌کرده سوئیس بود و کمی با رضاخان تفاوت داشت، اما برای بقا چاره‌ای نداشت جز اینکه به راه پدر برود. پس از ورود متفقین به ایران در شهریور1320، آزادی‌های نسبی در کشور به‌وجود آمده بود. متفقین می‌خواستند با برقراری این آزادی‌ها، حواس مردم را از اشغال پرت کنند! روزنامه‌هایی مثل «نبرد ملت»، «شورش»، «مردم» و «مرد امروز»، حتی به خانواده پهلوی اهانت هم می‌کردند و البته این، حرف دل بدنه جامعه بود؛ به عنوان مثال کریم پورشیرازی، مدیر روزنامه «شورش»، روزی که شاه از ایران می‌رود، تیتر می‌زند: «آبجی اشرف ژِتون می‌فروشد!». محمدرضا پهلوی هم در عوض و پس از 28 مرداد، مثل یک قزاق چکمه‌پوش به صحنه آمد و از کشتار ابایی نداشت! چون آمریکا از او حمایت می‌کرد و او هم قصد داشت به این شکل سلطنتش را حفظ کند.
https://iichs.ir/vdci33ar.t1apq2bcct.html
iichs.ir/vdci33ar.t1apq2bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما