آنچه در پی میآید، روایتی است خواندنی از راهی پرفراز و نشیب، که توسط علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی، در طریق رشد و اعتلای شیعیان پاکستان پیموده شده است. راوی این خاطرات حجتالاسلام صادق حسین طاهری، از شاگردان آن بزرگ، استاد را در مراحل خطیر دیده و همراهی کرده است. امید آنکه مفید آید
پایگاهاطلاعرسانیپژوهشکده تاریخ معاصر؛ طبعا نخستین پرسش ما در این گفتوشنود، از نحوه آشنایی شما با علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من حدود هفت ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با شهید والامقام علامه سیدعارف حسین الحسینی (رضوانالله تعالی علیه) آشنا شدم. ایشان اصرار داشت که من به حوزه علمیه بروم و تحصیل کنم، ولی بعضی از دوستان و اقوام مانع میشدند! چند ماه پس از پیروزی انقلاب، شهید مجموعهای از آثار دینی را به پاکستان آورد. یکبار هم در شهر پاراچنار، فیلمی از وقایع انقلاب را به ما نشان دادند که خیلی تأثیر داشت. یک روز بدون اینکه به پدرم بگویم، به مدرسه پاراچنار رفتم و به شهید گفتم: میخواهم طلبه بشوم! ایشان گفت: «باید همراه با پدرت بیایی!». روز بعد به هر شکلی بود، پدرم را راضی کردم که برویم. شهید چنان شخصیت جذابی داشت، که در همان دیدار اول انسان را جذب میکرد. در آن دوره غیر از مدرسه پاراچنار، مدرسه دینی دیگری در آن منطقه نبود. از سوی دیگر بعدها در مناطقی مانند اسلامآباد و مولیان، به مدارس دینی دیگری سر زدم، ولی انصافا با مدرسه پاراچنار قابل مقایسه نبودند.
در شخصیت شهید عارف الحسینی، چه ویژگیهایی برای شما برجستهتر مینمودند؟
در مجموع میتوان گفت که شهید همه طلبهها را دوست داشت، اما به آنهایی که بیشتر درس میخواندند و تلاش میکردند، توجه بیشتری داشت. از جمله به بنده خیلی لطف داشت و همیشه توصیه میکرد که یکی دو درس اضافه بخوانم تا به کلاسهای بالاتر بروم. من هم همین کار را کردم و در همان سال، خود را به محصلان سال بالاتر رساندم.
درباره پیشرفت بهینه طلاب در زمینههای تحصیلی، چه توصیهها و راهکارهایی داشتند؟
شهید اصرار داشت که ما هر چه زودتر، شرح لمعه را تمام کنیم و برای ادامه تحصیل، به حوزه علمیه قم برویم. آقای صادق حسینی معتقد بود: رفتن اینها، روی کار طلاب دیگر نیز تأثیر میگذارد. از این گذشته مدرسهای در روستا درست شده بود و شهید میگفت: «این بچهها باید بعدازظهرها به آنجا بروند و درس بدهند»؛ لذا خود من مدتی در آنجا ماندم و تا سال چهارم دبستان را درس دادم. از دروس حوزوی هم، صرف میر و ادبیات درس میدادم. ایشان ما طلبهها را به کارهای دشوار وادار میکرد؛ مثلا کتابهایی را به دستمان میداد، که به فارسی یا اردو ترجمه کنیم و سخت پیگیری میکرد، که استعدادهای نهفته شکوفا شوند. نهایتا توصیه شهید را قبول کردم و برای ادامه تحصیل به قم آمدم.
شیوههای تربیتی شهید عارف الحسینی را چگونه دیدید؟
شهید سعی میکرد تا محصلینِ ساعی را همراه با خود به مناطق مختلف ببرد. من چون طلبه کنجکاوی بودم، مسئولیتهایی را نیز به عهدهام گذاشته بود، از جمله پخش فیلمهای تظاهرات در ایران و سخنرانیهای حضرت امام به وسیله پروژکتور را بنده انجام میدادم. در دو سه سالی که در آنجا بودم، بردن این فیلمها به روستاها و ترجمه مطالب آنها، به عهده من بود. مردم بیشتر از خود ما، هیجان و علاقه داشتند که درباره امام و انقلاب بدانند. به همین خاطر هم آمریکا نسبت به این منطقه حساس شد و فهمید که دامنه انقلاب ایران، تا پاکستان هم رسیده است. به همین دلیل تلاش کرد با کمک بعضی از کشورهای عربی، جنگ شیعه و سنی را به راه بیندازد و جلوی صدور انقلاب ایران به پاکستان را بگیرد. ما هم متهم بودیم به اینکه پاکستانی نیستیم و از ایران پول میگیریم! در این میان واکنش شهید به این نوع تبلیغات، جالب و موثر بود. ایشان در تمام مدت، از وحدت مذاهب اسلامی حرف میزد و تلاش میکرد تا بین شیعه و سنی، وحدت برقرار کند. در تمام مراسمها هم سعی میکرد تا علمای اهل تسنن را دعوت کند و البته آنها هم حضور مییافتند.
مرجعیت امام خمینی در کشور پاکستان، چه بسترهایی داشت و چگونه توسعه یافت؟
از قدیمالایام، درحالیکه در قم مراجع بزرگی مثل آیتالله بروجردی حاضر بودند، اما شیعیان پاکستان به حوزه علمیه نجف توجه داشتند. البته برخی از وکلایی که در پاکستان بودند، نمایندگی مراجع قم را هم بر عهده داشتند، اما تا قبل از شهید، کسی در پاکستان برای مرجعیت حضرت امام تبلیغ نکرده بود. از طرفی امام بیشتر در تبعید و مبارزه بودند و کسی چندان ایشان را نمیشناخت! این شایعه را هم درست کرده بودند، که شوروی از امام حمایت میکند و انقلاب ایران، وابسته به شوروی است! این فکر را حتی در میان برخی علمای پاکستان هم ترویج داده بودند. با زحمات شهید بود که این افکار نه تنها در پاراچنار، که در کل پاکستان تغییر کرد و شیعیان دلبستگی خاصی به حضرت امام پیدا کردند. من در آن موقع معمم نبودم و با لباس عادی به میان مردم میرفتم، میدیدم که شیعیان میگویند: «ای کاش برای پاکستان هم یک خمینی پیدا شود و بیاید و اوضاع را اصلاح کند». خود شهید هم، یک روز در فرودگاه اسلامآباد میخواست به سفر برود یا برگردد، که عدهای از نظامیها گفته بودند: «ببینید! خمینی آمد!». رفته رفته شور و هیجان شیعیان به صورتی درآمد که عربستان هم دست به کار شد، درحالیکه قبلا در پاکستان فعالیتی نداشت! آمریکا هم دید که اگر شیعه و سنی در پاکستان، به هم نزدیک شوند و رهبری را انتخاب کنند و تحت لوای او گرد هم آیند، بلای دیگری مثل ایران بر سرشان میآید و پاکستان هم مثل ایران از دستشان میرود! بههرحال در این دوره، عربستان هم بهشدت فعال شد و حتی از کتاب کشفالاسرار امام، جملاتی را جدا و چاپ کرد که «شما که دم از خمینی میزنید، ببینید چطور خلفای ثلاثه را لعن و نفرین کرده است!» و به این ترتیب عدهای از مردم سادهلوح را گول زدند و آنها را از شهید ترساندند و گفتند که اینها فاسد شدهاند! بعضیها را تهدید و عدهای را هم زندانی کردند. قبلا در ایالت سرحد بحث شیعه و سنی مطرح نبود، اما با تلاشهای اینها، بینشان فاصله افتاد! در آن دوره بسیاری از اهل سنّت، به واسطه منبرها، سخنرانیها و مناظرهها، شیعه شدند. الان شما نمیتوانید چنین مناظراتی را انجام بدهید؛ چون درجا کشته میشوید! کشورهای استعمارگر ابتدا از طریق یک سری روحانینما شایع کردند که شهید مخالف ولایت است و گفتن «یا علی مدد» را جایز نمیداند! متأسفانه در پاکستان، تفکر صوفیگری قدرت زیادی دارد. جالب است که اینها «یا علی مدد» میگویند، ولی فضایلی را که ما برای ائمه و اهل بیت(ع) قائل هستیم، قبول ندارند! از همه بدتر هم، وهابیها هستند که عربستان سعودی، از لحاظ مالی بهشدت آنها را تقویت میکند و حتی مساجدی را با پیشنمازش میخرد! یکی از مشکلات شهید این بود که اینها شایع کردند که ایشان ولایت امیرالمومنین را قبول ندارد! لذا بخش اعظم انرژی و وقت او، صرف اثبات ولایتش شد! شهید دغدغه مهمتری از ایجاد وحدت بین مذاهب اسلامی نداشت و همین هم باعث شد تصمیم بگیرند به هر نحو ممکن، او را از سر راه بردارند.
وهابیت برای مبارزه با نفوذ و اقدامات شهید عارف الحسینی، از چه شیوههایی استفاده میکرد؟
سلفیها در میان مردم اینطور جا انداخته بودند که اعتقاد به واسطه و وسیله در رابطه انسان با خدا، بدعت است! روحیهشان هم اینگونه است که اساسا به حرف کسی گوش نمیکردند و نمیکنند و منطقشان زور، ترور و خشونت است. در پاکستان هتک حرمت به پیامبر(ص)، کیفر سنگینی دارد. وهابیها میگویند: این قانون باید درباره خلفای سهگانه هم اجرا شود! جالب اینجاست که آنها همزمان، به وجود واسطه هم اعتقاد ندارند! آنها چندباری هم، لوایحی را در این زمینه به مجلس بردند و با وجود اینکه شیعیان در پارلمان در اقلیت هستند، بحمدالله این پیشنهادات به تصویب نرسید. اینها میخواهند به فقه حنفی در پاکستان رسمیت بدهند، تا قوانین براساس آن تنظیم شوند، که خوشبختانه تا به حال موفق نشدهاند؛ چون هم شیعیان و هم عدهای از اهل سنّت، در برابر این قانون ایستادهاند. البته شهید هم تلاش زیادی کرد تا این نکته را جا بیندازد که کسی حق هتاکی به مقدسات مذاهب دیگر را ندارد و تا حدودی هم موفق شد، ولی وهابیان زیر بار نمیروند؛ چون خودشان هم خوب میدانند که عقایدشان پایه و اساس درستی ندارد. شهید معتقد بود که پاکستان پس از استقلال از انگلستان، به چنگ آمریکا افتاد و برای رها شدن از دام او، باید کل ملت بیدار شود. آمریکا این نکته را خوب فهمید و سید را از سر راه برداشت! این واقعیت تلخی است.
شهید عارف الحسینی در سفرهای خود به قم، چه توصیههایی به شما داشتند؟
بیشترین توصیه ایشان به ما طلبهها، این بود که درسمان را با جدیت بخوانیم و حتیالامکان به درجه اجتهاد برسیم. میگفت: «ما امروز به علمایی نیاز داریم که به نیازهای روز آگاه باشند». میگفت: «سعی کنید درعینحال که فقیهان قوی و قدرتمندی میشوید، عالم به زمانه هم باشید و هیچوقت از مسائل روز غافل نشوید». در یک کلام، شهید بیش از آنکه درد خود را داشته باشد، درد دیگران را داشت! هم درد فقرا و هم درد کسانی که دچار اختلاف شده بودند. ایشان اگر در پاراچنار بود و میشنید که در کراچی اختلافاتی وجود دارد، بلند میشد و میرفت تا بین آنها صلح برقرار کند. هر کسی که ساعتی با شهید صحبت میکرد، این احساس در او ایجاد میشد که ایشان او را بیش از هر کسی دوست دارد! همانطور که اشاره کردم، در جاهایی هم که مسائل سیاسی مطرح بودند، ما را با خود میبرد تا هم بر بینش ما بیفزاید و هم از توانمان استفاده کند. در حیطه عادات عبادی فردی نیز، بسیار به خواندن نماز شب اهتمام داشت و آنقدر اصرار میکرد، که اگر اهل این کار هم نبودی، به انجام آن ترغیب میشدی! دور سفره که مینشستیم، اگر بعضی از مستحبات یا آداب را رعایت نمیکردیم، بعدا در خلوت تذکر میداد. در مورد تمام کارهای ما طلبهها، دقت میکرد که یک وقت دیگران، عیب و ایرادی در ما پیدا نکنند. بسیار کم پیش میآمد که عصبانی شود، مگر در مواردی که توهین مستقیم به مقدسات میشد! به جوانان علاقه خاصی داشت و میگفت: «آینده پاکستان در دست شماست و باید از حالا، آمادگی انجام کارهای بزرگ را پیدا کنید». در دورهای هم که رهبر شده بود، اگر کسی از ایشان به عنوان رهبر یاد میکرد، ناراحت میشد و میگفت: «من خادم مردم هستم». چندبار به خاطر کارشکنیهای دیگران خواست استعفا بدهد، که برخی از علما نگذاشتند. میگفت: «باید رهبری شورایی در پاکستان شکل بگیرد، که اکثریت رأی بدهند و هر چه رأی آنها بود اجرا شود». ایشان هرگز نظرش را تحمیل نمیکرد. متأسفانه پس از ایشان، شیوه درست او به هم خورد و بسیاری از خودیها گول توطئهها را خوردند و رهبری شیعیان پاکستان تضعیف شد. این اتفاق تلخ، محصول فاصله گرفتن از شیوه آن بزرگوار بود.