دکتر محمود بازرگانی، استاد و پژوهشگر تاریخ، متولد 1335ش در محله جوادیه تهران است. ایشان از مبارزان قبل از انقلاب میباشد که دو سال از دوران ابتدای جوانی خود را (از هفده تا نوزدهسالگی) در زندانهای رژیم پهلوی گذرانده و خاطراتی ناب و شنیدنی از دوران مبارزه دارد. بهانه ما در این گفتوگو اما، به مناسبت هفته «کتاب و کتابخوانی»، واکاوی کمیّت و کیفیت مطالعه در میان مبارزان مسلمان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است
پایگاه اطلاعرسانیپژوهشکدهتاریخ معاصر؛ مطالعه و کتابخوانی در میان مبارزان مسلمان قبل از انقلاب، چه جایگاهی داشت؟
به نام خدا. برای جواب این سؤال، باید مقدمهای را خدمتتان عرض کنم. در آن دوران فرزندان خانوادههای مقیّد و مذهبی، از کودکی همراه پدر و مادر به مساجد و مراسم و محافل مذهبی میرفتند. روال هم در مساجد و محافل مذهبی این طور بود که کودک بهمرور دوستانی پیدا میکرد و همین موضوع باعث میشد این بچهها در سن نوجوانی خودشان، دورهمیهای مخصوص به خود داشته باشند و به جهت ارتباط با مساجد و مبارزان، کم کم پایشان به محافل مبارزاتی با صبغه مذهبی باز میشد، که در منازل تشکیل میشد. این محافل زمینهساز ایجاد سؤال در ذهن نوجوانان درباره وضع موجود، تضادهایی که شاهد آن بودند و در نگاه کلان در مورد مسائل دینی و مذهبی میشد. طبیعتا برای رسیدن به جواب سؤالهایمان هم، دو راه داشتیم: یک راه این بود که از بچههای مبارز مسلمان و پرمطالعه و یا روحانیانی که میشناختیم، سؤالاتمان را میپرسیدیم و یک راه دیگر مطالعه بود. البته معمولا افرادی که سِمت استادی برای ما داشتند و گاهی به عنوان سخنران در محافل نوجوانان حاضر میشدند، کتابهای خوب را معرفی میکردند تا بخوانیم و به جواب سؤالاتمان برسیم.
چه سؤالات عقیدتیای در آن مقطع، برای شما و همسنوسالان شما ایجاد میشد که از طریق مطالعه به پاسخ آنها میرسیدید؟
در آن دوره گروههای تبشیری مسیحی، بهراحتی در شهرهای مختلف فعالیت میکردند و برای همین سؤالات و شبهات زیادی هم، در این زمینه برای ذهن نوجوانها ایجاد میشد. آن وقت مطالعه مجموعه کتابهای «درسهایی از اسلام و مسیحیت» استاد محمود حکیمی، ما را در برابر آن سؤالات و شبهات مصون میکرد. یا در زمینه اصول اعتقادی، کتابهای شهید مفتح که چندین جلد بود و آیات اصولی قرآن کریم را توضیح میداد، پاسخگوی سؤالات ما در زمینه اعتقادی و دینی بود. البته برای رسیدن به پاسخ سؤالاتمان درباره شبهاتی که چپها و مارکسیستها ایجاد میکردند بیشتر سعی میکردیم در جلسات سخنرانی شرکت کنیم. گرچه به دلیل سن کم خیلی وقتها متوجه برخی مباحث سخنرانی هم نمیشدیم، اما خود را مقیّد میدانستیم در این مجالس شرکت کنیم؛ مثلا من و دوستانم که پانزده، شانزده ساله بودیم، به حسینیه ارشاد میرفتیم و سخنرانیهای دکتر شریعتی را گوش میدادیم. البته بسیاری از حرفهای دکتر را متوجه نمیشدیم؛ چون مخاطب او دانشجویان بودند، ولی همان میزانی که میفهمیدیم، پاسخگوی بخشی از سؤالات آن زمان ما بود. همچنین مقیّد بودیم در جلسات سخنرانی مرحوم فخرالدین حجازی در مدرسه برهان، که در کوچه لرزاده واقع شده بود، شرکت کنیم و یا اینکه به مجلس سخنرانی علمایی که ضمن تفسیر قرآن گفتن پاسخ شبهات چپها را هم میدادنند، میرفتیم. درضمن این را هم بگویم که اولین اعلامیه حضرت امام(ره) را در همان مدرسه علمیه برهان و در مجلس سخنرانی مرحوم فخرالدین حجازی دیدم. بعد از رویش دستنویس و آن را توزیع کردم.
کتابهای سیاسی و ممنوعه هم میخواندید؟
خانوادههای مذهبی، همه در خانههای خود رساله عملیه آقایان مراجع را داشتند. آن وقت در خانههای خانوادههایی مثل ما، «رساله آقا» [حضرت امام(ره)] هم وجود داشت. این رساله به غیر از احکامِ متعارف که با همه رسالههای دیگر مشترک بود، یک بخش دیگر از احکام هم داشت که در آن شرعیاتِ مربوط به مبارزه و برخورد با رژیم را مطرح میکرد. اصلا برای همین، داشتن رساله امام پنج سال مجازات حبس داشت! بههرحال و روی همین اصل، نوجوانهایی مثل ما، از کودکی اسم امام را شنیده بودند. حالا برخی از این نوجوانها از پدر و مادرهای خویش، ماجرای قیام 15 خرداد 1342 و جریان کاپیتولاسیون و تبعید امام را شنیده بودند، برخی هم در همان محافل مبارزاتی. پس طبیعتا ما سؤالات زیادی درباره استعمار، مبارزه و مسائل سیاسی داشتیم. این در حالی بود که کاملا هم میدانستیم به دنبال پاسخ این سؤالها رفتن، خطر دارد و تبعات سختی میتواند برایمان ایجاد کند، اما آگاهانه به دنبالش میرفتیم. در این زمینه کتاب خواندن با وجود خطراتی که خواندن کتابهای ممنوعه برایمان داشت، بهترین راه برای آگاهی پیدا کردن بود.
برای خرید کتاب مشکلی نداشتید؟ یعنی کتابها ارزان و در دسترس بود؟
نه اتفاقا! ما تمکّن مالی نداشتیم که هیچ، پدرم درآمد بسیار کمی داشت و ما به جهت مالی، جزء خانوادههای ضعیف محسوب میشدیم. خیلیها مثل من، توانایی خرید کتاب را نداشتند. در آن دوران، تقریبا تمام مساجد کتابخانه داشت. اولین جایی که ما برای تهیه کتاب به آن مراجعه میکردیم، کتابخانه مساجد بود. عمده کتابهای کتابخانههای مساجد، مذهبی بودند. روش دیگر، دست گردان کردن کتابها بود. آن موقعها، یک تعاون عجیبی میان بچههای مبارز و مذهبیون دیده میشد؛ مثلا یکی دو نفر از دوستان گروه، که شرایط مالی بهتری داشتند، کتابی را میخریدند و این کتاب بین تعداد بسیار زیادی از همسن و سالهای ما، دستگردان میشد. روش بعدی، کرایه کتاب بود. در آن زمان مرسوم بود که کتابفروشیها، شبی ده شاهی (یک دوم، یک ریالی) کتاب کرایه میدادند. ما سعی میکردیم تند تند کتاب را بخوانیم [خیلی وقتها یکشبه] که پول کمتری بدهیم، یعنی حتی تأمین پول کرایه کتاب هم، برای خیلی از خانوادهها سخت بود.
یک روش دیگر برای بهدست آوردن اطلاعات مورد نیاز، خواندن نشریات رایگانی بود که از قم به دستمان میرسید. بخشی از هزینه تهیه و ارسال رایگان آن، از طریق وجوهات و بخشی از هزینههای آن از طریق بازاریهای خیّر تأمین شده بود. عموما این طوری بود که نوجوانهای مذهبی تا قبل از حدود پانزده، شانزدهسالگی، مجلات مؤسسه «در راه حق»ِ آیتالله مصباح یزدی را میخواندند و به وسیله مطالب آن، مبانی عقیدتی خود را تکمیل میکردند، اما بعد از آن اطلاعات تکمیلی و سنگینتر را از طریق مطالعه مجله «مکتب اسلام» بهدست میآوردیم. البته مهربانی و فرهنگدوستی برخی از انتشاراتیهای مذهبی هم باعث میشد بتوانیم کتاب بهدست بیاوریم و بخوانیم.
چطور؟
در آن دوره، دو گروه به دنبال جذب نوجوانان و جوانان بودند: یک گروه چپها بهویژه شاخه نوجوان حزب توده بودند؛ گروه بعدی مذهبیها، که به دنبال جذب و آگاه کردن نوجوانها بودند. آن وقتها یکسری از انتشاراتیهای مذهبی، از روی دغدغه و تکلیفی که احساس میکردند، با وجودی که ضرر مالی میدیدند، به نوجوانان و جوانان مبارز کتاب میدادند؛ مثلا شرکت انتشارات اسلامیه که در خیابان باب همایون بود، از آن انتشاراتیهایی بود که نقش مهمی در ترویج تفکر اسلامی، با هدیه دادن کتاب یا با تخفیف فروختن آن به امثال بنده در آن دوران داشت. انتشارات بعثت که توسط مرحوم فخرالدین حجازی اداره میشد و دوست ما آقای حاج قاسم تبریزی هم در آن کار میکرد، کتابهای خیلی خوبی را برای مطالعه به دست مبارزان میرساند؛ همچنین انتشارات آذر که متعلق به مرحوم آقای عظیمی بود و محل انتشاراتی آن روبهروی دانشگاه تهران بود، از محافل مبارزاتی بود که کتابهای تازه بهچاپرسیده و یا حتی ممنوعه را به دست مبارزان میرساند. البته همین کتاب ممنوعه خواندن و توزیع اعلامیه، خیلی وقتها موجب دستگیری و شکنجه و زندانی شدن مبارزان هم میشد.
علت دستگیری شما همین مسئله بود؟
من بیشتر اعلامیهها و نوارهای حضرت امام(ره) را از پاساژ نائب، که در ناصرخسرو قرار داشت، از آقای مسعود کاوه میگرفتم. بعد آنها را با دوستانم تکثیر و توزیع میکردیم. سر توزیع یکی از اعلامیهها، در 26 اردیبهشت 1353 و درحالیکه هفدهساله و دانشآموز دبیرستانی بودم، دستگیر شدم. حالا در بازجویی چه گذشت بماند، اما اینها ابتدا به من پنج سال محکومیت قطعی دادند، بعد در دادگاه تجدیدنظر، به خاطر اینکه سنم زیر هجده سال بود، به یک سال حبس محکوم شدم. حالا در دادگاه تجدیدنظر، وقتی وکیل من به رئیس دادگاه، که نامش قلعهبیگی بود، گفت: این بچه اشتباه کرده و فقط یک برگ اعلامیه دستش بوده، قلعهبیگی یک نکته مهم در جواب او گفت و آن اینکه «شما از همین یک برگه اعلامیه غافل نشو! چون همین یک برگه، میتواند ده نفر را علیه حکومت اعلیحضرت تحریک کند!». واقعا هم همین بود، اساس مبارزه مذهبیون و روش امام در مبارزه، آگاه کردن مردم بود.
آیا در زندان هم، به کتاب دسترسی داشتید؟
اول باید توضیح بدهم که وقتی یک سال زندانم در زندان اوین در حال اتمام بود، ماجرای دستگیری عدهای از بچههای سازمان و از جمله دستگیری محمد بازرگانی پیش آمد. سر این قضیه، مرا از اوین به کمیته مشترک بردند و به خاطر تشابه اسمی، دوباره بازجویی و اساسی شکنجه شدم! اما وقتی فهمیدند که هیچ نسبتی با محمد بازرگانی ندارم و کلا ارتباطی با مجاهدین خلق ندارم، باز هم صلاح ندیدند که آزادم کنند. چون شرایط بیرون زندان ملتهب بود، ترجیح میدادند که امثال من در زندان بمانیم. این طوری قرار شد مرا از کمیته مشترک، به زندان قصر ببرند. موقع انتقال به زندان قصر، آنقدر شکنجه شده بودم که پاهایم منهدم شده بود و نمیتوانستم روی پا راه بروم! من را با پتو منتقل کردند. رسم بود دم در، یک نفر از طرف مذهبیها و یک نفر از طرف چپها میآمدند استقبال و زندانی سیاسی جدید را بهاصطلاح از مأموران تحویل میگرفتند. برای استقبال از من، شهید آیتالله حسین غفاری از طرف مذهبیها و چنگیز احمدی از طرف چپها آمدند. مرحوم شهید غفاری بعد از سلام کردن پرسید: «پسرم! شما اهل نماز خواندن هستید؟» در آن سن جوانی، کمی به من برخورد و گفتم: «بله؛ چرا نخوانم حاج آقا!». این طوری معلوم شد که باید بروم در جمع مذهبیها و خلاصه کمک کردند که از در عبور کنم و به بند مذهبیها بروم. در آن بند روحانیان و بزرگان زیادی حضور داشتند. به غیر از مرحوم آقای غفاری، آقای سیدمحمدحسین حسینی زابلی، آقای عبدالمجید معادیخواه، آقای امینی کرمانی و... هم حضور داشتند. از اینجا به بعد، مرحله جدیدی از زندگیام رقم خورد. کتاب خواندن و تلمذ در محضر بزرگان دین، به اندازه سالها درس خواندن در دانشگاه مرا آگاه کرد. در آن دوره کتابهای بسیار زیادی هم خواندم.
چه کتابهایی در زندان پیدا میشد؟
در زندان قصر، کتاب زیاد بود. برخی کتابها، کتابهای معمولی بود که حکومت با آنها مشکلی نداشت. اما جالب است که کتابهای ممنوعهای که من بیرون زندان ندیده بودم در آنجا دیدم و مطالعه کردم. کتابهای ممنوعه با روش عوض کردن جلد و عوض کردن چند صفحه اول و آخرش، از طریق بستگان زندانیها وارد زندان شده بود و دست به دست میگشت. در آن دوره، حدود سیصد کتاب خواندم. «پرتوی از قرآن» آیتالله طالقانی، «تفسیر نوین» استاد محمدتقی شریعتی، «نگاهی به تاریخ جهان» جواهر لعل نهرو (سهجلدی)، دوره «تاریخ تمدن» ویل دورانت، «اصول و روش رئالیسم» شهید مطهری و خیلی کتابهای دیگر؛ مثلا یادم هست که نهجالبلاغه را در محضر آیتالله غفاری خواندم و یا کتاب «اسلام در ایران» را ــ که یک دوره تاریخ صدر اسلام بود ــ با آقای حسینی زابلی خواندم. البته یکسری از آثار مارکسیستها را هم، با زندانیان چپِ اهل مطالعه خواندم. یادم هست که چنگیز احمدی، گاهی از دستم عصبانی میشد. چون موقع خواندن کتابهای مارکسیستی، مدام سؤال میپرسیدم و مبانی تفکر آنها را به چالش میکشیدم.
بههرحال آن مطالعات باعث شد وقتی در اواخر سال 1355 از زندان آزاد شدم، با دریایی از اطلاعات و شناخت به مسیر مبارزه برگشتم. در واقع در زندان، هم به جهت نظری و هم به جهت عملی، مبارزان مسلمانی مثل من یاد میگرفتند که آگاهانه و با احتیاط هرچه تمامتر باید با رژیم مبارزه کنند؛ مثلا بعد از آزادی، بسیار حرفهایتر از قبل کتاب «حکومت اسلامی» حضرت امام را تحت عنوان «نامهای از امام موسوی کاشفالغطاء» توزیع میکردیم؛ طوریکه ساواک تا پیروزی انقلاب نتواست شناساییمان بکند. خلاصه اینکه کتاب و مطالعه، اصلیترین روش برای آگاه شدن و آگاه کردن مردم در مبارزه با رژیم پهلوی بود.