«زنده‌یاد آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی و مواجهه با فتنه‌های دوران خویش» در گفت‌وشنود با فاطمه حائری شیرازی

رویکرد او در فتنه‌ها، روشنگری بر اساس مواضع رهبری بود

روزهایی که بر ما می‌گذرد، تداعی گر سالروز رحلت عالم انقلابی و نظریه‎پرداز، زنده‌یاد آیت‌الله محی‌الدین حائری شیرازی است. هم از این روی در بازشناسی روش آن فرزانه فقید در مواجهه با فتنه‌های دوران خویش، با فرزند ارجمندش، بانو فاطمه حائری شیرازی، به گفت‌وگو نشسته‌ایم. امید آنکه مفید آید
رویکرد او در فتنه‌ها، روشنگری بر اساس مواضع رهبری بود

پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
نحوه مواجه آیت‌الله شیرازی با فتنه‌ها و آشوب‌ها چه در دوره امامت جمعه و چه پس از آن را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
بسم‌الله ‌الرحمن الرحیم. ایشان یک شاخص رفتاری برای خود داشتند. همواره به ما هم می‌گفتند: «هر اقدامی که می‌خواهید در هر زمینه‌ای انجام دهید، یک شاخص برای خود داشته باشید و همیشه هم تلاش کنید که بر مبنای آن شاخص عمل کنید. در فتنه‌های مختلفی هم که اتفاق می‌افتاد، به عنوان یک شاخص و معیار، نگاه ایشان به رهبری بود. همیشه به ما هم متذکر می‌شدند که در این مسائل به رهبری نگاه کنیم و نه یک قدم از ایشان جلوتر و نه یک قدم عقب‌تر برویم؛ چرا که نقش و جایگاه رهبری در جامعه، مثل امام جماعتی است که بقیه پشت سر ایشان نماز می‌خوانند. در نماز هم ما اجازه نداریم نه قدری جلوتر و نه عقب‌تر از امام جماعت عمل کنیم. حقیقتا در تمام وقایعی که رخ می‌داد، سیر رفتاری ایشان این بود که بتوانند اولا: خوب نگاه رهبری را تحلیل کرده، ثانیا: برمبنای آن تحلیل، بتوانند نظر رهبری را برای دیگران هم تبیین کنند؛ چون گاهی اوقات رهبری صحبت‌هایی دارند که ممکن است درک معنایی عمیق از آن صحبت، برای عموم ساده نباشد. ایشان وظیفه خود می‌دانستند که این تعریف را به زبان ساده و برای اقشار و گروه‌های مختلف، در نماز جمعه، سخنرانی‌ها یا گفت‌وگوهایی که با رسانه‌ها داشتند، در قالب تمثیل بیان کنند؛ به خاطر آنکه درک یک چالش یا اتفاقی که عده‌ای قصد سوءاستفاده از آن را داشتند، برای مردم شفاف شود و بالطبع مردم بتوانند در آن ماجرا عملکرد بهتری داشته باشند.
 
فاطمه حائری شیرازی

پس از شهادت آیت‌الله دستغیب، آیت‌الله حائری شیرازی در شرایطی امامت جمعه شیراز را برعهده گرفتند که در تقابل با ایشان جریان سیاسی فعالی وجود داشت. ایشان چگونه توانستند این جریان را مهار کنند؟
من متولد 1361 هستم و اوج داستان‌های این اختلاف عقیده و رفتاری که در شیراز رخ داد، مربوط به دوره‌ای است که خردسال بودم. البته در دوره نوجوانی و زمانی که دانش‌‎آموز مقطع متوسطه بودم، کم کم متوجه شدم که یک اختلاف نظرهایی درباره پدرم در شیراز وجود دارد. آن هم نه از طریق خانواده، بلکه از طریق جو مدرسه متوجه شدم که بعضی از دبیران یا هم‌کلاسی‌ها، زاویه و نگاه خاصی نسبت به پدرم دارند و ممکن است از ما خوششان نیاید! این نگاه هم به دلیل حبّ و بغضی است که ریشه تاریخی دارد؛ لذا برایم سؤال پیش ‌آمد که چه اتفاقی افتاده است؟ چون در مورد این مسائل، هیچ وقت در خانه ما حرفی زده نمی‌شد. مخصوصا پدر به فتنه‌هایی که در مورد خودشان وجود داشت، هیچ بهائی نمی‌دادند، چه رسد به اینکه بخواهند در موردش به عنوان یک چالش، در خانه صحبت هم بکنند. به‌هرحال بعدها از محافظان ایشان شنیدم که خیلی برخوردهای تند و حریم‌شکنانه‌ای، حال نه نسبت به شخص ایشان، بلکه نسبت به ساحت یک روحانی، در فضای حرم شاهچراغ(ع) یا در موقعیت‌های مختلف دیگر اتفاق افتاده بود. بااین‌حال این تنش‌ها، هیچ‌وقت به خانه منتقل نمی‌شد. واقعیتش این است که حاج آقا به وحدت اجتماعی خیلی اهمیت می‌دادند. این وحدت اجتماعی، یک زمان در دفاع از جایگاه رهبری ایجاد می‌شد؛ لذا هرچه که در توان داشتند برای حفظ آن جایگاه به‎‌کار می‌گرفتند و درباره آن، بسیار صریح و قاطع موضع داشتند؛ مثلا در ماجرای فتنه سال 1388، حاج آقا چون رهبری را تنها دیدند، آن نامه معروف را در دفاع از ایشان نوشتند و بارها در رسانه‌های مختلف اعم از رادیو و تلویزیون، مصاحبه کردند. واقعا در آن قضیه، تمام‌قد از رهبری دفاع کردند. حتی در آن ماجرا خطاب به کسانی که به ساحت رهبری توهین می‌کردند، می‌گفتند: «تصور نکنید ایشان عمامه به سرش است و اگر سر به سرشان بزنید، سرتان درد نمی‌گیرد و شما دارید حریم رهبری را می‌شکنید، فکر کنید زیر این عمامه فولاد است و اگر سر به سرشان بزنید، سر خودتان می‌شکند و از دست خواهید رفت!...». اما در موضوعاتی که مربوط به خودشان می‌شد، مثل تهمت‌ها یا حرف‌های ناروا، تلاش می‌کردند اساسا نه آنها را ببینند و نه اهمیت دهند، که جو جامعه به آرامش و ثبات برسد. آن‌قدر بزرگوارانه از کنار مسائل رد می‌شدند که من به عنوان فرزندشان، اصلا نمی‌دانستم که چنین اختلافی وجود دارد. احساس می‌کردند اگر بخواهند از کسی گله‌ای کنند، از خانواده که کار خاصی بر نمی‌آید، غیر اینکه التهابی به درون آنها منتقل شود؛ لذا معمولا در این اوقات، به خارج از شهر می‌رفتند، در فضای طبیعی قدم می‌زدند، ذکر می‌گفتند و خود را آرام می‌کردند. من هم که متوجه این تضادها شده و می‌خواستم باب گفت‌وگو را در این مورد باز کنم، اصلا به من اجازه نمی‌دادند که در مورد آن قضایا صحبت کنم! اغلب می‌گفتند: «بگذر، اصلا اهمیتی ندارد». وقتی هم که می‌گفتم:
فلان آقا این حرف یا نسبت ناروا را به شما داده است، حاج آقا با آرامش خاصی می‌گفتند: «حتما در تنگنایی بوده و قصدش این نبوده، حرفش بد تعبیر شده است». اینکه می‌گویند: تا هفتاد بار نسبت به دیگران حسن ظن داشته باشید را واقعا و به تمام معنا در سیر و سلوک رفتاری ایشان می‌دیدیم. تأکید بر اینکه کسی نمی‌خواسته این تخریب اتفاق بیفتد، حال اگر تخریبی هم در نتیجه رفتارش ایجاد شده، حفظ ابروی ما دست خداست و او حفظمان می‌کند، منطق گفتاری و کرداری ایشان بود. همیشه به ما می‌گفتند: «ان الله یدافع عن الذین آمنوا، خدا خودش بهترین مدافع است».
 
اشاره کردید که بعدها و از طریق محافظان، متوجه برخی چالش‌های سیاسی و اجتماعی پدر در شیراز، در دهه 1360 شده‌اید. در صورت امکان، به برخی از آنها اشاره کنید.
از محافظ ایشان شنیدم که پدر در سال 1364-1365، در مراسم رژه روز ارتش در فضای شاهچراغ و با حضور مسئولان، مورد اهانت عده‌ای واقع می‌شوند! از سوی طیفی که مایل نبودند آیت‌الله حائری امام جمعه شیراز و نماینده ولی فقیه در استان باشد. این طیف که به روش‌های مختلف این نارضایتی خود را ابراز کرده و حتی به گوش حضرت امام هم رسانده و پاسخ نگرفته بودند، با ایجاد حس ناامنی و یکسری بی‌حرمتی‌ها، عرصه را در شیراز برای پدر تنگ می‌کردند، که ایشان شکسته شود؛ لذا در همان مراسم رژه، برخی طلاب جوان با آنکه لباس روحانیت هم به تنشان بود، علیه حاج آقا شعار داده و به ایشان حمله‌ور می‌شوند! این عده با مشت و لگد به سمت ایشان حمله و حتی عمامه حاج آقا را هم به زمین پرت می‌کنند! در آن شرایط محافظ‌ها، زود ایشان را به سمت یکی از حجره‌های حیات شاهچراغ هدایت می‌کنند. محافظ حاج آقا می‌گفت: «ما حاج آقا را به داخل حجره هل دادیم و دونفری محکم در را از پشت با کلاش گرفتیم، که مهاجمان نتوانند داخل شوند. در آن لحظه و شرایط، حاج آقا گوشه حجره مهر گذاشته و شروع به نماز خواندن کردند! من با خود گفتم: حال چه وقت نماز است!...». حال این اتفاقات در شرایطی رخ داده بود که دو تن از اخوی‌هایم یکی شش و دیگری هشت‌ساله، همراه حاج آقا و ناظر این ماجرا بودند. این محافظ حاج آقا هم تا یک ماه بعد از واقعه، چون با ته اسلحه‌اش به سمت محاجمان حمله کرده و آنها را عقب رانده بود، پاسخگوی اطلاعات سپاه وقت استان فارس بود! می‌گفت: من وظیفه دفاع از شخصیتم را داشتم و هیچ گزینه دیگری هم برای مقابله با جمعیت نداشتم! در واقع مهره‌چینی استان هم به صورتی انجام شده بود که حاج آقا در یک تنگنای سیاسی هم قرار بگیرند. علاوه بر این به خاطر مسائل امنیتی در سال‌های 1366-1367، منزلی برای ما برگزیده بودند در انتهای یک کوچه بن‌بست بود، که به سازمان اطلاعات می‌خورد! گاهی اوقات می‌دیدم که پدر موقع صحبت در خانه، آرام حرف می‌زنند و معذب هستند! البته ایشان به ما می‌گفتند: هنگام صحبت پشت تلفن مراقب باشیم و هر مسئله‌ای را مطرح نکنیم! این حس کاملا به ایشان منتقل شده بود که مورد شنود هستند! با وجود این احساس تلخی از اینکه مسئولان استانی با ایشان زاویه دارند، بروز نمی‌دادند و هیچ وقت درباره آن صحبت نمی‎‌کردند. حتی در دوره دولت اول آقای احمدی‌‎نژاد، که ایشان به عنوان استاد اخلاق هیئت دولت، هر هفته با آنها جلسه داشتند، استاندار وقت شیراز که جوانی بود، در جلسات شورای اداری استان، نسبت‌های خیلی بدی به حاج آقا می‌داد که مثلا: این ضعف و ناکارآمدی یا زمین‌خواری‌های موجود، برای دوره آقای حائری است! درحالی‌که در آن ایام، حاج آقا چهار پنج سالی بود که استعفا داده و از شیراز به قم رفته بودند! ایشان خیلی راحت می‌توانستند در این مورد با وزیر کشور صحبت و ابراز ناراحتی کنند، اما فکر نمی‌کنم که تا آخرین لحظه، وزیر کشور وقت اصلا متوجه شده باشد که چنین اتفاقاتی در زیرمجموعه او افتاده است. از طرفی در آخرین لحظات حیات پدرم، چون به‌هرحال ایشان زیرمجموعه دفتر رهبری بودند، از بازرسی دفتر آقا آمدند و بررسی کردند که عدولی از قانون اتفاق نیفتاده باشد. در تمام بررسی‌ها، عملکرد ایشان خیلی شفاف و پاک بود و هیچ نکته خاکستری در آن دیده نشد.

جریانی که در دهه 1360 مزاحم آیت‌الله حائری در شیراز بود، همچنان وجود و موضع دارد. پیش‌بینی ایشان از آینده این طیف چه بود؟
نوع نگاه و تحلیل ایشان نسبت به این جریان، این بود که فضای حاکم بر این طیف، فضای مرید و مرادی است. در واقع بعد از شهادت آیت‌الله دستغیب، توقع این طیف در شیراز، این بود که فرزند یا یکی از نزدیکان شهید، عهده‌دار مسند ایشان باشد. اما امام خمینی صلاح دیدند که فردی خارج از چهارچوب این خاندان در این مسند قرار گیرد. بااین‌همه این عده اجتهاد کردند که ما بهتر از امام موضوع را می‌فهمیم و این‌طور صلاح نمی‌بینیم! این همان مصداق جلو زدن از امام جماعت است، که پیش‌تر عرض کردم. این به تشخیص خود عمل کردن و در چهارچوب ولی نبودن، باعث هرج‌ومرج در جامعه می‌شود. تحلیل حاج آقا هم در خصوص حمله‌ای که به ایشان در شاهچراغ رخ داد، این بود که «در فضای مریدی، آن عده خواستند ادای دینی به مراد خود کنند، لذا گفتند به حائری بی‌ادبی کنیم». البته بارها هم برای تغییر فضا، گفت‌وگو و مصالحه، به سمت طیف مقابل رفتند، ولی آن طیف فضا را برای گفت‌وگو باز نمی‌کرد؛ چون در آن دوره حضرت امام صلاح دیده بودند که کسی برخلاف میل آنها در این جایگاه قرار گیرد.
 
در دوره پس از 2 خرداد 1376 به بعد و برقراری دولت اصلاحات، شیوه آیت‌الله حائری در تعامل با دولت وقت چگونه بود؟ ایشان اختلاف نظرهای خود با آنان را چگونه مدیریت می‌کردند؟
واقعیت این بود که حاج آقا برای خود اصولی داشتند و تلاش می‌کردند که از اصول خود تخطی نکنند. یکی از اصول رفتاری ایشان، انسانیت بود؛ یعنی محترمانه برخورد کردن، صبور بودن،
کظم غیظ داشتن و در عین حال برخورداری از صراحت کلام. در عین حال اینطور هم نبود که صبر و کظم غیظ ایشان، موجب بدفهمی مسئله‌ای برای مردم جامعه و اصولی که به آن وفادارند، بشود؛ مثلا وقتی 21ساله بودم، در ایام میلاد حضرت علی(ع) و به مناسبت روز پدر، با ذوق بسیار یک عطر گل یاس برای حاج آقا خریدم، که موقع نماز استفاده کنند. بعد هم با تأکید به ایشان گفتم: راضی نیستم این هدیه را به کسی بدهید و هر روز کنترل می‌کنم! حاج آقا هم هدیه و شرطم را پذیرفتند؛ چون معمولا هروقت ما به ایشان هدیه می‌دادیم، قبل از اینکه از آن استفاده کنند، به دیگری می‌بخشیدند. تا چند روز هربار که ایشان به خانه می‌آمدند، جیب قبایشان را کنترل می‌کردم، که هدیه سر جایش باشد. فکر می‌کنم به یک هفته نرسید که یک ظهر جمعه، وقتی که ایشان از نماز جمعه به منزل آمدند، متوجه شدم که شیشه عطر نیست! خیلی اوقاتم تلخ شد و با ناراحتی به حاج آقا گفتم: شما قول داده بودید که هدیه من را به کسی نبخشید! ایشان به عادت همیشه وقتی ما بغض می‌کردیم، بینی‌ام را بین دو انگشت اشاره‌شان گرفتند و ‌گفتند: «ببین دماغت بزرگ و قرمز شده! به من ببخش کاری که کردم. امروز در خطبه‌های نماز، نسبت به دولت اصلاحات و استاندار خیلی موضع تندی گرفتم. آقای استاندار در صف اول نماز جمعه نشسته بود. وقتی از جایگاه پایین آمدم، دست در جیبم کردم که ببینم آیا چیزی دارم، که به او هدیه دهم، که حرف‌هایم را اختلاف نظر شخصی تلقی نکند؛ چون من وظیفه‌ام این بود که فضا را شفاف کنم و از موضع ولی فقیه، به طور جدی دفاع کنم ولی استاندار در آن لحظه در موضع ضعف افتاده بود. تنها چیزی که به دستم آمد، همان عطری بود که تو به من هدیه داده بودی». واقعا ایشان تلاش می‌کردند در عین اینکه صریح و شفاف صحبت می‌کنند، در همان فضا حرمت انسانی افرادی را که حتی با آنها اختلاف نظر سیاسی داشتند، هم حفظ کنند.
 
فاطمه حائری شیرازی

فتنه 88 در شرایطی روی داد که آیت‌الله حائری دیگر در مسند امامت جمعه شیراز نبودند، اما در مقیاس ملی، تلاش گسترده‌ای را در تقابل با فتنه از خود نشان دادند. ایشان در این روند، از چه شیوه‌هایی استفاده می‌کردند؟
در آن ایام خیلی‌ها می‌توانستند صحبت کنند، ولی حرفی نزدند، اما حاج آقا روشنگری‌های بسیاری در آن ایام داشتند. حتی بابت همین مسئله، معمولا از شبکه 2 به شبکه1، از شبکه1 به شبکه خبر و... می‌رفتند. تقریبا پای ثابت گفت‌وگوها و تحلیل‌ها در آن ایام، حاج آقا بودند. ایشان با صراحت از موضع رهبری و اتفاقی که افتاده بود، دفاع می‌کردند. اتفاقا این مثال فوتبالی ایشان ــ که خیلی شنیده شد ــ سر همین قصه انتخابات بود. ایشان می‌گفتند: «نگاه کنید، در فوتبال دو طرف و دو تیم، داور را به داوری قبول دارند. پس در نتیجه هر داوری که در میدان صورت گیرد، اعم از کارت زرد یا کارت قرمز را می‌پذیرند. لذا تا دو تیم داور را به رسمیت نشناسند، اصلا بازی آغاز نمی‌شود. در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 1388، آقای میرحسین موسوی، آقای کروبی و آقای احمدی‌نژاد، کاندیداهایی بودند که شورای نگهبان را به داوری پذیرفته بودند. پس برمبنای آن پذیرش ابتدایی، وارد میدان بازی شدند. حال ما ادعایی به معصوم بودن شورای نگهبان که نداریم، ممکن است مثل داور فوتبال، در جاهایی اشتباه کند یا مثلا پنالتی نگیرد. آیا تیم روبه‌رو چون به نفعش نیست، می‌تواند صحنه بازی را برهم بزند و میان بازی بگوید تو را به داوری قبول ندارم؟ اگر کسی همچین کاری کند، کل شیرازه بازی برهم می‌خورد. لذا وقتی از همان ابتدا، ما این ارگان را به عنوان صاحب نظر پذیرفته‌ایم، نمی‌توانیم چون نتیجه مطابق میل ما نبود، علم مخالفت برداریم. بعد هم بخواهیم که از سازمان ملل ناظر بیاوریم! چون در میانه کار، به یکباره به این نتیجه رسیده بودیم که دیگر ناظران داخلی خودمان را قبول نداریم. دموکراسی‌ای که این دوستان می‌خواهند اجرا کنند، عملا اصل حاکمیت ما را زیر سؤال می‌برد...».
 
ارتباط آیت‌الله حائری شیرازی با رهبر معظم انقلاب را چگونه دیدید و احیانا از آن چه خاطراتی دارید؟
رابطه پدرم با رهبری، رابطه ساده دو روحانی که هم درس و بحث بودند، نبود. ایشان عاشقانه رهبری را دوست داشتند و یقین دارم که این حس، به رهبری هم منتقل شده بود؛ چون ارادت حاج آقا به ایشان قلبا و همراه با محبت خالصانه بود. پدر برایم تعریف می‌کردند: «سال 1387 که رهبری سفری به استان فارس و شهر شیراز داشتند، صبح روز ورودشان به این شهر، بعد از نماز صبح با خود فکر کردم، من امروز چه حرفی دارم که ارزش گفتن در حضور رهبری را داشته باشد؟ (این‌قدر رهبری را بالا می‌دیدند و تحسین و حمایت می‌کردند) یک دفعه به دلم افتاد که دیوان حافظ را باز کنم، ببینم چه شعری می‌آید. نهایتا دیوان حافظ را گشودم و این شعر آمد:
 
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی‌قرار من باشی
چراغ دیده شب زنده‌دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی
چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی
از آن عقیق که خونین‌دلم ز عشوه او
اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوگوار من باشی
شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی
سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض‌دار من باشی
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی»

شعر اشاره به این دارد که بزرگی وارد شهر می‌شود و نماینده‌اش می‌خواهد از او استقبالی کند. شعر حافظ، در اطراف دیالوگ آن بزرگ و نماینده‌اش می‌گذرد. حاج آقا می‌گفتند: «منظور از نماینده آن بزرگ در شعر حافظ من هستم، لذا مرادبخش دل بی‌قرار من هم رهبری است». ادامه دادند: «وقتی رهبری وارد استادیوم چندهزارنفری شیراز شدند، با خود گفتم حال من در این شلوغی چه بگویم، که یکدفعه شعر را از جیبم بیرون آوردم و شروع به خواندن کردم. بعد از مراسم استقبال و برای صرف ناهار، به محل اقامت رهبری رفتیم. پس از صرف ناهار وقتی خواستم خداحافظی کنم، یکی از میان جمع گفت: حضرت آقا برای اینکه قرض‌دار آیت‌الله حائری نباشید، قرضتان را ادا کنید! رهبری صدایم کردند و سه بوسه بر صورتم زدند و از آن به بعد نشانه بین ما این بود که ایشان سه مرتبه صورت مرا ببوسند...». زمان استعفای حاج‌آقا هم، رهبری مدت شش ماه استعفای ایشان را نپذیرفتند. بعد با پدر جلسه خصوصی گذاشتند، که ایشان را مجاب به ماندن کنند. اما پدر به خاطر شرایط جسمی‌شان نمی‌پذیرند. در آن جلسه رهبری به پدر گفته بودند: «من به
امثال شما احتیاج داشتم و اگر این قدرت و توان در من بود، شما را 32 قسمت می‌کردم در تمام استان‌های کشور، نه فقط استان فارس!» این حرف رهبری نشان از اعتمادشان داشت. البته پدر بعد از استعفا از امام‌جمعگی، با آنکه سختی بسیاری می‌کشیدند و بیمار بودند، اما از سوی خداوند به ایشان، توفیقات و برکات عمیقی داده شد و توانستند یکسری از کارهای فکری و آموزشی را که سال‌ها برای آن وقت گذاشته بودند، با یک سیستم سازمان‌یافته‌تر جلو ببرند.
 
فاطمه حائری شیرازی

اختلاف نظر در میان اعضای خانواده علما و مسئولان، امری مسبوق به سابقه است. به نظر می‌رسد که در خانواده آیت‌الله حائری شیرازی هم، شاهد این امر هستیم. به طور مشخص‌تر دیدگاه شما درباره برخی از مواضع برادرتان در فضای مجازی چیست؟
این موضوع برای من هم، تبدیل به مسئله‌ای شده است. هر از گاه در فضای مجازی، کسانی که صحبت‌های برادرم را پیگیری می‌کنند، پیام می‌دهند که خانم حائری: می‌بینید اخوی‌تان چه می‌گویند؟ به آن دوستان می‌گویم: «من که مطالعه نمی‌کنم، به شما هم پیشنهاد می‌کنم که این مطالب را نخوانید!». البته روش تربیتی حاج آقا این‌طور بود که تمام تلاششان را می‌کردند که بچه‌ها به لحاظ فکری آزاد رشد کنند. این را هنر تربیتی خودشان می‌دانستند و می‌گفتند: «بچه‌های من مقلد نیستند، خودشان تصمیم می‌گیرند». مثلا در انتخابات سال 1376، من و دو تا از برادرها به آقای ناطق نوری رأی دادیم، یکی از برادرها به آقای ری شهری و یکی از برادرها هم به آقای خاتمی رأی داد! یکی از برادرها هم گفت: من انقلاب و اساسا سیستم این شکلی را قبول ندارم و رأی هم نداد! می‌خواهم بگویم هرکدام ما، رأی و نظرمان مشخص بود و بدون هیچ ابایی، در موردش با حاج آقا بحث و گفت‌وگو می‌کردیم. حالا آن اخوی‌ام که کلا سیستم را قبول نداشت، وقتی با پدر بحث می‌کرد، ایشان تلاش داشتند که اقناعش کنند، ولی گاهی اوقات می‌بینید که طرف نمی‌خواهد اقناع شود. در این‌صورت چاره‌ای جز مماشات و تحمل نیست. گفت‌وگو اتفاق می‌افتاد، ولی هیچ وقت تحمیل رأی نبود. نکته‌ای هم که من به خیلی‌ها گفتم، این است که می‌توانم قلبا شهادت دهم که برادرم امکان دارد در خیلی از موضع‌گیری‌های خود ــ که واقعا نه به صلاح کشور است و نه مسیر نظام اسلامی ــ صادقانه می‌خواهد مسیر اصلاح جلو برود، ولی نوع نگاه و تشخیصش تفاوت دارد. او احساس می‌کند اگر این اتفاق بیفتاد، به صلاح جامعه خواهد بود؛ چون واقعا قصدش خیر است، من همیشه برایش دعا می‌کنم که به نیّت خیرش، خدا مسیری را برایش باز کند که بتواند تشخیص درست دهد. ما بارها در جمع‌های خانوادگی‌مان، با هم بحث می‌کنیم و به ایشان می‌گویم: پدر خیلی معیار و شاخصشان، این سخن از امام خمینی بود. امام می‌گفتند: «ببینید وقتی حرفی می‌زنید و موضعی می‌گیرید، چه کسی بهره‌اش را می‌برد و چه کسی پای صحبت تو دست می‌زند...». وقتی ببینیم رسانه بیگانه از کلام ما خوراک تهیه می‌کنند، آنجا باید به خود یا مسیرمان شک کنیم، چون موضع ما خواه ناخواه در تضاد با منافع صهیونیسم است. باید متوجه باشیم که در این موضع‌گیری، چه کسانی حمایت می‌کنند و چه کسانی ناراضی می‌شوند. این حمایت‌ها، دست کم به صورت حداقلی، راه را به ما نشان می‌دهد. در ایامی هم که پدر در قید حیات بودند، واقعا همه اخوی‌ها تلاش می‌کردند که در چهارچوب نظرات ایشان، حرمت‌شکنی اتفاق نیفتد؛ لذا شاید اگر پدر در قید حیات بودند، مقداری این حالت انتقادی نظرات اخوی ما، کنترل شده بود. به خاطر دارم تقریبا دو ماه قبل از رحلت پدر، در منزل من و بر سر موضوعی بحث می‌کردیم و چون محتوای بحث برایم مهم بود، آن را ضبط کردم. لابه‌لای بحث، این برادر ما که همیشه در بحث، فضا و نگاهش انتقادی بود و پدر هم همواره به او تذکر می‌دادند که مراقب باش انتقادی که می‌کنی، آیا به آن مسیر اصلاحی که مدنظرت است ختم می‌شود یا بیشتر ضربه می‌زند، هم حضور داشت. حال در شرایطی که پدر کسالت داشت و روی تخت خوابیده و ما دورشان جمع بودیم، همین اخوی ما به پدر گفت: «دو هفته پیش وقتی وارد حرم امام رضا(ع) شدم و خواستم سلام بدهم، هرچقدر روی سینه‌ام دست می‌گذاشتم که شروع به سلام کنم، احساس می‌کردم آقا روی از من برگردانده و این اتصال رخ نمی‌دهد! منقلب شدم که چرا نمی‌توانم به امام رضا سلام بدهم، همان لحظه در دلم گذشت که دیگر از رهبری انتقاد علنی نکنم، بلافاصله حس کردم که می‌توانم سلام بدهم و آن ارتباطی که دلم می‌خواست و سابقا موقع ورود به حرم داشتم، اتفاق افتاد...». پدرم با آنکه روی تخت خوابیده بودند و سرطان به استخوانشان زده بود، با سختی از جا بلند شدند و سر این اخوی ما را بوسیدند و گفتند: «خدا خیرت بدهد!». لذا گاهی در بحث‌ها به اخوی‌ام می‌گویم: یادت بیاد که به پدرمان چه حرفی زدی! اما او می‌گوید: اتفاقاتی که افتاده با آن ایام خیلی متفاوت است و ضرورت دارد که قدری صریح و شفاف صحبت کنم. به اخوی‌ام می‌گویم: اگر نگاهت منصفانه است، چهارتا اتفاق مؤثری که در روند انقلاب و نظام جمهوری اسلامی افتاده را هم بگو، شما فقط می‌گویی از این زاویه باید نگاه کرد، در صورتی که این زاویه ممکن است ریشه در ده مسئله دیگر داشته باشد، که اقتضایش شرایط سخت فعلی باشد، قطعا همان‌طور که تو فشار روی مردم را می‌بینی، رهبری هم می‌بینند، این‌طور نیست که رهبری با این فشار اقتصادی که به مردم می‌آید، بیگانه باشند، قطعا هزار مرتبه بیشتر از تو دغدغه شرایط معیشتی مردم را دارند، ولی او حرفش این است: اگر من رهبری را عادل نمی‌دیدم، که انتقاد نمی‌کردم. من هم می‌گویم: چرا بالای یکی از نوشته‌هایت نمی‌نویسی به واسطه اینکه ایشان را عادل می‌دانم، فلان کار را انجام می‌دهم! به‌هرحال به دلیل
دغدغه‌ای که دارم، معمولا این مباحث میان ما وجود دارد.

در جنگ ترکیبی اخیر، جای آیت‌الله حائری شیرازی برای روشنگری و بصیرت‌افزایی خالی می‌نماید. به نظر شما اگر ایشان در این مقطع حیات داشتند، به چه شیوه‌ای این کار را انجام می‌دادند؟
قبل از رسیدن به پاسخ شما، به نکته‌ای اشاره کنم. پدر هیچ وقت ما را دعوا یا تنبیه فیزیکی نمی‌کردند، ولی یک نگاه با اخم به ما می‌کردند، که از صدتا برخورد فیزیکی بدتر بود! لذا اگر حاج آقا هم‌اینک در قید حیات بودند، حتما به مسئولان فرهنگی‌مان یک نگاه خیلی تلخ می‌کردند! چون ریشه بسیاری از این اتفاقات را ایشان سال‌ها قبل پیش‌بینی و در جلسات مختلف مطرح کرده بودند. یکی از آنها، خلأ تبیین روند امر به معروف و نهی از منکر در کشور بود. ایشان در یک سخنرانی در سال 1385 گفته بودند: «ما در دین اسلام امر به واجب نداریم، امر به معروف داریم!»، یعنی باید فرایندی بر امر واجب اتفاق بیفتد که برای جامعه تبدیل به معروف شود. وظیفه بنگاه‌ها و دستگاه‌های فرهنگی ما این است که این فرایند را تبیین کنند، با هر ابزاری که در اختیار دارند. در رسانه‌های تصویری یا مجازی. فکر می‌کنم که تنبلی برخی از مسئولان ما، باعث شده که نتوانند جامعه را اقناع کنند؛ لذا چون دغدغه اقناع ندارند، به سمت حرکات سلبی و برخوردهایی که نتیجه‌اش وضعیت فعلی شده، رفته‌اند. وقتی رهبری می‌گویند: «فرهنگ مانند هوایی است که در آن تنفس می‌کنید»، یعنی مسئولان فرهنگی ما باید آن‌قدر نامحسوس بتوانند روی سبک زندگی و فکر و تحلیل من، به لحاظ مبنایی اثرگذار باشند که اصلا متوجه آن نشوم که در آن بستر و فضا، رشد و تحلیل می‌کنم! اصل کار فرهنگی این است. اما الان ما خودمان را راضی می‌کنیم به یکسری کارهای گزارشی! مثلا می‌گویند: فلان دستگاه گزارش حجاب و عفافت را بده. آن دستگاه هم ده نمایشگاه برگزار و دو دوره مسابقه کتابخوانی برگزار می‌کند و این می شود کار فرهنگی! اساسا مسئولان فرهنگی ما کار فرهنگی را نشناخته‌اند، که بدانند باید چطور آن را انجام بدهند. حاج آقا در سال 1395 مرحوم شدند، ولی از سال 1390 در هر سخنرانی که داشتند، به صورت ویژه در مورد فضای مجازی صحبت کردند. حتی من یک سخنرانی از سال 1377-1378 ایشان دارم که خودشان فیلم آن را به من دادند. آنجا می‌گویند: «می‌گویند اینترنت خراب و مثل فاضلاب است، تو هنر داشته باش به جای اینکه راه اینترنت را ببندی، آب حیات در آن بریز! داروی شفابخش بده، تا بقیه را به واسطه آن کمک کنی. نمی‌توانی بگویی چون من الان هنر و یا کنترلی برای مواجه با این تکنولوژی ندارم، اساسا آن را ببندم تا مشکلم حل شود. تو هنر و فکری داشته باش تا بتوانی سازنده و مثمرثمر باشی...». در بخش دیگری از سخنرانی‌شان می‌گویند: «من الان برای شما صحبت می‌کنم، خیلی خوب و مخلصانه هم حرف بزنم و خدا در کلام من اثر بگذارد، ده، بیست نفر مخاطب من هستند و اثر وضعی‌اش، در حد یک ماشین پراید است. نهایت این است که پنج نفر را با خود به سمت بهشت ببرم! اگر شماهایی که روحانی هستید و علم دین می‌دانید، در حوزه هنر خود را فعال و مؤثر کنید و بروید صنعت سینما را در دست بگیرید، صنعت سینما برای کار تبلیغی و فرهنگی، مثل یک قطار است، هزاران هزار نفر را با خود جابه‌جا می‌کنید! اخیرا شنیدم یک چیزی آمده به نام کامپیوتر، که با یک دکمه، اعتقادات میلیون، میلیون نفر با آن جابه‌جا می‌شود...» حاج آقا این حرف را در سال 1377 زده‌اند. تازه اول کار بود، که این رسانه را هم نشناخته بودند. اما در سال 1390 در سخنرانی‌هایشان می‌گفتند: «بیاید فضای مجازی را بشناسید و ظرفیت‌هایش را یاد دهید، که برای خودمان ابزار فرهنگی تولید کنید، به جای اینکه به عنوان یک عنصر منفعل، ببینیم که چی به سرمان آوار می‌شود، خودمان قدرت خلاقیت و نوآوری و پویایی را پیدا کنیم و محتواهای مطلوب را به سراسر دنیا منتقل کنیم...». مثلا همین نامه‌ای که رهبری به جوانان سراسر جهان به زبان انگلیسی نوشتند، برای ایشان خیلی نقطه عطف بود، که ایشان از این بستر این استفاده را می‌کنند، که صدای اسلام را به همه دنیا برسانند. ولی واقعیتش معتقدم که ما نه این عرصه و فضا را شناختیم و نه توانستیم به معنای کامل، افسران جنگ نرم‌مان را تربیت کنیم، که بتوانند خوراک در خور برای آن تهیه کنند. حال جلوی ضرر را از هر جایی بگیریم، منفعت است. ما باید به خودمان بیاییم و بتوانیم ابزار را بشناسیم و درست از آن استفاده کنیم. اگر حاج آقا در قید حیات بودند، حتما نسبت به این قضیه سخن و توجه داشتند. دغدغه‌شان هم این بود که ابزار را نشناختیم که بتوانیم در موقعیتی که از آن در یک جنگ هیبریدی علیه ما استفاده می‌شود، ما هم از آن بهره‌برداری کنیم. وقتی نتوانیم این کار را انجام دهیم، جوان ما می‌گوید که من تحت تأثیر فلانی این کار را انجام دادم! اصلا ایشان خیلی نقد داشتند به اینکه چرا در جامعه یکسری افراد را به عنوان الگو معرفی می‌کنیم، که ظرفیت آن الگو بودن را ندارند. حال الان سلیبریتی‌ها الگو شده‌اند. پانزده، بیست سال در ذهن جوانمان فرو کردیم که علی کریمی و علی دایی به واسطه ورزشی که در دوره‌ای انجام داده‌اند، الگوی تو جوان هستند. خب معلوم است که وقتی او می‌گوید: به خیابان بریزید و فلان کار را انجام بدهید، جوان هم همان کار را می‌کند. من در جریانات اخیر گفتم در کنار این جوانی که محاکمه می‌شود، صداوسیمای ما هم باید محاکمه شود! واقعا با چه تدبیری یکسری افرادی که واقعا ظرفیت اجتماعی الگو شدن را نداشتند، الگوهای جامعه کردند که بعد در سر بزنگاه، علیه خود سیستم و حاکمیت عمل کند. قطعا مسئولان امر باید پاسخگو باشند.
https://iichs.ir/vdcjyxe8.uqexyzsffu.html
iichs.ir/vdcjyxe8.uqexyzsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما