پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
شما یکی از نزدیکان زندهیاد آیتالله محمدتقی مصباح یزدی، از گذشتههای دور تا هماینک هستید. از منظر شما بارزترین خصلت ایشان چه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده از اواخر دهه 1340 و اوایل دهه 1350، خدمت حضرت آیتالله علامه مصباح یزدی (رضوان الله تعالی علیه)، ارادت پیدا کردم. نخستین ویژگیای که در ایشان، مخصوصا نسبت به شاگردانشان مشاهده میکردم، «محبت» بود. ایشان مفسر، فقیه و عالم برجستهای بودند، اما در کنار تمام اینها، یک عارف به تمام معنا هم بودند و هسته اصلی عرفان هم، محبت و عشق به خداست و لذا ایشان محبت خالصانهای به همگان داشتند، که دیگران را جذب می کرد.
استحکام علمی و شخصیتی آیتالله مصباح یزدی، در گرهگشاییهای فکری و اعتقادی از شاگردانشان چه تأثیراتی داشت؟
آن دوران حقیقتا «روزگار حیرت» بود و حتی کسانی که در عرصههای فکری و عقیدتی متخصص هم بودند، گاهی دچار سرگردانی و تردید میشدند. در چنین اوضاعی، ایشان پناهگاهی امن و مطمئن برای ما بودند. گاهی میشد که ساعتها وقت میگذاشتند و با صبر، حوصله و علاقه، به سؤالات ما پاسخ میدادند و تردیدها را برطرف میکردند. ما اساتید عالم و فقیه زیاد داشتیم، اما ارادت و دلبستگی خاصی به آن بزرگوار داشتیم. ایشان از جنس دیگری بود.
آیتالله مصباح در کردار خود، ابهت و وقار خاصی داشتند. شما به محبت خالصانه ایشان اشاره کردید. این دو ویژگی، چگونه با هم جمع میشدند؟
بله، ظاهرا این ویژگیها با هم در تضادند، اما الگوی ایشان پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) بودند. معنای انسان کمالیافته همین است که این صفات متضاد در او جمع میشوند. ما در وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع)، صلابت یک فرمانده نظامی را با رأفت نسبت به بچه یتیم، همراه میبینیم. حاصل تربیت دینی درست، همین است. این ویژگیها در مراتب پایینتر، در برخی از انسانهای خودساخته نیز دیده میشود، که واقعا تا حد قابل توجهی در علامه مصباح یزدی وجود داشت. ایشان در مسائل فکری و اعتقادی، فوقالعاده دقیق و قاطع و در مسائل عاطفی و رابطه با دیگران، بسیار بامحبت و دلسوز بودند و انسانها را به سوی خود جلب میکردند. ایشان در برابر کسانی که انحرافات فکری داشتند، دو گونه رفتار میکردند. برای برخی وقت میگذاشتند و راهنمایی و دلسوزی میکردند، ولی به بعضیها اعتنا نمیکردند و میفرمودند: «به اینها امیدی نیست»، ولی وجه غالب در وجود ایشان، جاذبه بود و کمتر دافعه داشتند. نکته مهم دیگر اینکه آیتالله مصباح و
شهید آیتالله قدوسی، بسیار آدمشناس بودند. علامه مصباح انصافا ما را بهتر از خودمان میشناختند و خیلی خوب، ظرفیت و استعداد افراد را در مییافتند و میتوانستند درباره آنها، به جمعبندی برسند و بر اساس همان شناخت و جمعبندی، روی آنها سرمایهگذاری کنند و وقت بگذارند.
با توجه به اینکه شما خود دارای سوابق مبارزاتی هستید و از طرفی با آیتالله مصباح یزدی پیوند خویشاوندی دارید، طبعا از سوابق مبارزاتی ایشان بیش از دیگران مطلع هستید. ایشان در این عرصه، چه پیشینه و روشی داشتند؟
بنده در سال 1342، طلبه شدم. در آن دوره علامه مصباح، در ارادت به حضرت امام و شاگردی ایشان، بسیار از ما جلوتر بودند و سابقه مبارزاتی ایشان، بر بسیاری اقدم است. ایشان به مکتب و مشی حضرت امام، کاملا معتقد بودند و در مبارزه هوشمندی و ثبات کمنظیری داشتند. البته شیوه مبارزه ایشان، در مقاطع مختلف فرق میکرد و حاکی از هوش سرشارشان بود. به همین دلیل با اینکه رژیم شاه مطمئن بود که ایشان یک مبارز ثابت قدم هستند، ولی هیچ وقت نتوانست تضییقاتی را که برای برخی فراهم کرد، بر ایشان تحمیل کند، درحالیکه ایشان بسیار مؤثرتر و جدیتر از خیلیها، با رژیم طاغوت مبارزه میکردند. همانطور که اشاره کردم، اولویتها و شکل مبارزه در نظر ایشان تغییر میکرد. زمانی مبارزه سیاسی اولویت ایشان بود. در دهه 1340 کار تشکیلاتی میکردند، با اساتید و مدرسان همفکرشان، هستههای انقلابی تشکیل میدادند و نشریات مبارزی، از قبیل
نشریه «انتقام» را منتشر میکردند. در دهه 1350 به بعد که جریانات مسلحانه شکل گرفتند، برای ایشان که انسان بسیار هوشمندی بود، رویکردهای فکری، شناختی و مسائل بنیادین در اولویت قرار گرفت.
از قضا این فصل از حیات سیاسی ایشان، محل گمانهها و تفسیرهای گوناگون و حتی متضاد است. ارزیابی شما دراینباره چیست؟
پس از تبعید حضرت امام که صحنه مبارزه وسیع شد، با جریانات فکری گوناگونی روبهرو شدیم. در آن دوران جریان چپ، بسیار قوی و سابقهدار و در گذشته هم، صحنه مبارزه را کاملا در دست گرفته بود؛ به گونهای که بعضی از افراد که میخواستند درباره مبارزه اسلامی حرف بزنند، خطبههای انقلابی نهجالبلاغه را انتخاب و آنها را بر اندیشههای مارکسیستی منطبق میکردند و به اینکه اسلام هم همان حرفی را زده که فلان متفکر معروف و مبارز انقلابی کمونیست گفته است، افتخار میکردند! البته حضرت امام با بالا بردن پرچم مبارزه بر اساس اسلام و توحید، بزرگترین ضربه را به جریان چپ وارد کردند، اما پس از تبعید ایشان در کنار جریان چپ مارکسیستی، یک جریان به ظاهر اسلامی اما ماهیتا چپ، به نام سازمان مجاهدین خلق بهوجود آمد. به نظر بنده تنها کسی که از همان زمان، علامت سؤال بزرگی روی این جریان گذاشتند، علامه مصباح بودند. ایشان متوجه شدند نوعی سکولاریسم خطرناک فکری یا همان تفکر التقاطی، در حال شکلگیری است و لذا تمرکز خود را روی این جریان فکری قرار دادند. برخی از همرزمان ایشان میگفتند که حالا موقع طرح اینگونه مسائل نیست و اولویت ما مبارزه با رژیم پهلوی است، نه جریانات چپ مارکسیستی و التقاطی. هر وقت رژیم شاه سقوط کرد به سراغ اینها میرویم، اما علامه مصباح معتقد بودند که باید از همان ابتدا، مرزهایمان را با جریانات چپ و التقاط روشن کنیم، وگرنه آسیبهای جدی به نهضت خواهد زد. گذشت زمان، مخصوصا بعد از انقلاب نشان داد که اندیشه هوشمندانه ایشان، تا چه حد صحیح بوده است و اگر این جریان در سرچشمه خشک شده بود، نهضت امام و انقلاب اسلامی آن همه خسارات جبرانناپذیر را متحمل نمیشد. ایشان در شناخت این جریان، بسیار به
شهید آیتالله مطهری شبیه بودند و زودتر از دیگران این خطر را احساس کردند. علامه مصباح در واقع، مانند سدی عظیم در برابر انحرافات فکری که به انقلاب آسیب میرساند، ایستادند و اگر فعالیتها و مجاهدتهای ایشان نبود، این انحرافات بسیار بیشتر میشدند.
آیتالله مصباح در مواجهه با این جریانات، از چه شیوههایی استفاده میکردند؟
یکی از آنها، انتشار جزواتی تحت عنوان «پاسداری از سنگرهای ایدئولوژیک» بود، که در مؤسسه راه حق و به مدیریت ایشان منتشر میشدند و جوانان را با مسائل اعتقادی بنیادین اسلامی آشنا میکردند. حضرت امام متوجه این تلاش علمی مؤثر و عمیق بودند و لذا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از این کار حمایت و از علامه مصباح تقدیر کردند و فرمودند: «تا من زنده هستم، هزینه این کار را میپردازم» و در ادامه این فرآیند، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی راهاندازی و توسط شخص امام تقویت شد و به تربیت کادرهای علمی کارآمد و تدوین و انتشار کتب قوی و مفید پرداخت.
به نظر شما علل مخالفت آیتالله مصباح یزدی با دکتر شریعتی چه بود؟ ایشان از چه منظری به او مینگریستند؟
برخی به غلط تصور میکنند که علامه مصباح، نسبت به دکتر شریعتی تعصب خاصی داشتند، درحالیکه ایشان نه با دکتر شریعتی و نه با هیچ کس دیگری، خصومت شخصی نداشتند و حب و بغض ایشان نسبت به افراد و جریانات، صرفا برای خدا و دین بود. علامه از انحرافات دکتر شریعتی، نقد علمی و منطقی میکردند. ایشان حتی پیشنهاد مناظره با او را دادند، ولی دکتر به بهانه اینکه حالش خوب نیست، نیامد! علامه مصباح میگفتند: «دکتر شریعتی تحت تأثیر مکاتب غربی است و نمیتوان افکار او را بهعنوان اسلام پذیرفت». همیشه هم تأکید میکردند: «من به شخص کاری ندارم، این فکر غیراسلامی است».
همین نگاه را هم نسبت به دکتر سروش داشتند. اینطور نیست؟
همینطور است. علامه مصباح اهل بحث و گفتوگو و منطق بودند، اما کسانی که ایجاد هیاهو و جنجال را پیگیری میکردند، نمیتوانستند در مناظره با ایشان موفق بشوند؛ لذا تلاش میکردند تا ایشان را به خشونتطلبی و مسائل سخیفی از این دست متهم کنند. دکتر سروش هم از مناظره با علامه مصباح طفره رفت، که تقریبا همه در جریان آن قرار دارند.
یکی از شبهاتی که درباره آیتالله مصباح ایجاد و تقویت شد، مخالفت ایشان با نقش مردم در حکومت اسلامی بود. از دیدگاه شما، چرا برخی ایشان را مخالف دموکراسی معرفی کرده و میکنند؟
این هم یکی از ظلمهای بزرگی است که به ایشان روا داشتند. البته طبیعی هم هست. در سنگر مبارزه فکری، افرادی مثل ایشان کم داشتیم؛ بنابراین دشمنان با چنین تعابیری، میخواستند که از وجهه ایشان بکاهند. برخی از اعضای سازمان سیا، ایشان را بزرگترین دشمن دموکراسی معرفی کرده بودند! همین نکته نشان میدهد که تفکر ایشان برای دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی، تا چه اندازه خطرناک بوده، اما واقعیت این است که ایشان برای مردم نقش بسزایی قائل بودند، اما مشروعیت حکومت را از جانب خدا، پیامبر(ص)، ائمه اطهار(ع) و امام زمان(عج) میدانستند. ایشان با دموکراسی غربی مخالف بودند، نه با مردمسالاری دینی. ایشان قبل از انقلاب طرحی داده بودند که هر قشری افراد اصلح خود را انتخاب کند و نمایندگان مجلس شورای اسلامی، به این شکل انتخاب شوند و به مجلس بروند، نه اینکه هر کسی که پول بیشتری داشت و تبلیغات بیشتری کرد، به مجلس برود.
و به عنوان آخرین سؤال، جایگاه آثار آیتالله مصباح یزدی در تداوم و تبیین اندیشه اسلامی را چگونه میبینید؟
همانطور که حضرت آقا در پیام تسلیت به مناسبت درگذشت ایشان گفتند، ایشان دارای مکتب راهگشا بودند. به نظر بنده اگر شرایط طبیعی بود، بسیاری از آثار ایشان را میشد و میشود به متون درسی حوزه و دانشگاه تبدیل کرد. برخی از این آثار نظیر ندارند و فقط میتوان آنها را با آثار شهید آیتالله مطهری مقایسه کرد، اما متأسفانه آنطور که باید و شاید، از آنها استفاده نمیشود. ایشان پس از انقلاب اسلامی، تمام وقت خود را صرف اسلامی کردن علوم انسانی و از مبرزترین اساتید دانشگاه برای همکاری در این زمینه دعوت کردند. متأسفانه این کار عظیم و بسیار مؤثر در تغییر مسیر آموزش علوم انسانی، در دانشگاهها آنگونه که شایسته است، دنبال نشد. ایشان بهحق، پایهگذار تحول عمیق در علوم انسانی بودند. بسیاری از اندیشهها و افکار ایشان در این زمینه، باید بازخوانی شوند و مورد مطالعه جدی قرار بگیرند. نوآوریهای ایشان در این زمینه بیبدیل است و باید بستری ایجاد کرد که قشر دانشگاهی ما با آن بیشتر آشنا شود.