پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
بهتر است در ابتدا، نظری به تاریخچه و چگونگی جذب زنان به سازمان موسوم به مجاهدین خلق داشته باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم. هسته اولیه سازمان مجاهدین خلق، در سال1344 و توسط دانشجویانی چون: محمد حنیفنژاد،
سعید محسن، عبدالرضا نیکبین ــ که در همان سالهای اولیه از سازمان جدا شد و علی باکری جایگزین او شد ــ شکل گرفت، که در درس تفسیر قرآن
آیتالله طالقانی شرکت میکردند. این هسته، بسیار بر مسائل اسلامی تأکید داشتند. به همین دلیل تا سال 1348-1349، هیچ زنی وارد سازمان مجاهدین نشد. بعد از آن با توجه به اینکه اعضای سازمان همیشه نمیتوانستند مجرد بمانند و نیز برای عادیسازی خانههای تیمی، نیاز به حضور بانوان بود؛ لذا زنان هم به عضویت سازمان درآمدند. البته تأکید بر این بود که زنانی وارد سازمان شوند که به نحوی محرم اعضای گروه باشند؛ ازاینرو فاطمه امینی با منصور بازرگان، پوران بازرگان با محمد حنیفنژاد و حوری بازرگان با لطفالله میثمی ازدواج کردند. خانههای تیمی هم که گرفته میشد، بیشتر بر مبنای محرمیتها و ازدواجهایی بود که انجام میدادند. معمولا خانواده نیز، در جریان ازدواجها قرار میگرفتند.
آیا در آن تاریخ هم، ازدواجها تشکیلاتی و غیرواقعی بود؟
خیر؛ ازدواجها تشکیلاتی نبود. در واقع سازمان افرادی را که مستعد فعالیتهای سیاسی و قابل اعتماد بودند، برای ازدواجها انتخاب میکرد. این افراد اغلب یکی از اعضای خانواده افراد سازمان و اکثرا دانشجو بودند، که وارد سازمان شدند؛ مثلا منصور بازرگان و پوران بازرگان یا فاطمه امینی و عبداله امینی، خواهر و برادر بودند. ازدواج فاطمه امینی با منصور بازرگان هم، کاملا رسمی بود؛ لذا اعضای سازمان در خانههایی که تردد میکردند، محارمی داشتند؛ چون اعضای ابتدایی سازمان، روی مسئله محرمیت خیلی تأکید داشتند. هرچند بعد از اینکه سازمان گسترش پیدا کرد، اشخاصی به سازمان پیوستند که زیاد به اصول اسلامی پایبند نبودند. ساواک در این دوران، با تأکید بر اینکه افراد در خانههای تیمی به اصول اسلامی پایبند نیستند، جوی را علیه سازمان به راه انداخت؛ لذا اعضای سازمان تلاش کردند حداقل حفظ ظاهر کرده و خود را مقیّد به مسائل اخلاقی نشان دهند؛ مثلا وقتی مأموران سیمین صالحی را دستگیر کردند، مشخص شد که باردار است؛ لذا به پدر و مادرش که مدتها بود از او خبر نداشتند، پیغام دادند که بچه حلالزاده و مدرک ازدواجش پشت یخچال منزلی است که در آن زندگی میکردند.
در ابتدای امر، انگیزه زنان از پیوستن به سازمان چه بود؟
زنان در ابتدا، چون میخواستند فعالیتهای سیاسی داشته باشند، به سازمان پیوستند. وضعیت جامعه هم به گونهای بود که افراد متوجه میشدند که رژیم پهلوی نمیتواند پاسخگوی مطالبات جامعه باشد. به همین خاطر، جذب این سازمان میشدند. سازمان هم رفتهرفته، خط مشی خود را مشخص کرد. از طرفی عموما سازمان افراد را در سنین جوانی و نوجوانی جذب میکرد. آنها هم چون در سنین جوانی به سازمان پیوسته بودند، هرچه آموزش میگرفتند، در ذهنشان حک میشد. در واقع این بچهها، تحت تأثیر شور جوانی جذب سازمان میشدند. پوران بازرگان به عنوان مدیر مدرسه رفاه، از اعضای سازمان مجاهدین شده بود. مدرسهای که
شهید بهشتی،
شهید باهنر و شهید رجایی برای خانوادههایی که سابقه سیاسی داشتند، راهاندازی کرده بودند. چون فرزندان این خانوادهها در مدارس معمولی، مورد اهانت و سرکوب قرار میگرفتند. بنیاد رفاه حتی برای روزهای تعطیل و جمعه خانوادههای زندانیان سیاسی، برنامه داشت. معلمان مدارس رفاه هم، از خانوادهها و دانشجویان مبارز انتخاب میشدند، مثل: فاطمه امینی، خانم بوستان و خانم خَیّر. جالب است بدانید که پوران بازرگان پس از آنکه به اروپا میرود، خاطرات خود را مینویسد. او در خاطراتش، در خصوص تغییر ایدئولوژی زنان سازمان هم صحبت کرده است. البته بدون آنکه نامی از بچهمذهبیها ببرد و یا اشارهای به مبارزاتشان کند؛ مثلا هیچ وقت نگفت که شهید رجایی به خاطر پناه دادن به من دستگیر و به اعدام محکوم شد! شما خاطرات برخی از اعضای منافقین را که میخوانید، واقعا متعجب میشوید؛ چرا که آنچنان در مورد انقلاب و دوران زندانشان نوشتند که گویی انقلاب را آنها انجام دادند! در صورتی که در خاطرات بچههای انقلاب، حتی به اینکه چه کسانی در زندان کمونیست بودند، هم اشاره شده است؛ مثلا رئیس زنان کمونیست در زندان، ویدا حاجبی همکلاس فرح در فرانسه بود. به همین خاطر هم وقتی او به حبس ابد محکوم شد، حتی حسینی، شکنجهگر معروف، هم برای سرکشی وضعیت او، به سلولش میرفت و ملحفه نو میبرد! این رفتارها برای زندانیان دیگر، خیلی سنگین بود. ویدا در دوران زندانش، بسیاری از جوانانی را که پایههای ضعیف مذهبی داشتند، جذب حزب کرد. البته این افراد عمدتا از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین بودند، مثل حمیده حیاتی. سری دوم ازدواجهای سازمان، کاملا تشکیلاتی بود. گرچه افراد مذهبی ملزم به رعایت اصول ازدواج بودند، اما بسیاری از آنها فقط به خاطر تشکیلات صورت میگرفت. بر این اساس بود که افراد ناچار به ترک و طلاق میشدند؛ مثلا منیژه اشرفزاده کرمانی و سیمین صالحی، بر مبنای اصل مبارزه، طلاق گرفته و ازدواجهای تشکیلاتی داشتند.
سازمان در آن دوران، از زنان برای چه کارهایی استفاده میکرد؟
سازمان تلاش میکرد که از زنان بیشتر برای پوشش استفاده کند؛ لذا در آن مقطع، هیچ کدام از زنان در مرکزیت و سیاستگذاریها دیده نمیشوند. در سال 1354 که توسط تقی شهرام در سازمان تغییر ایدئولوژی صورت گرفت، حتی اعضای مسلمان هم مجبور به تغییر ایدئولوژی شدند! در آن مقطع، تنها چند نفر مقابل این تغییر ایدئولوژی ایستادند. اما ازآنجاکه در خانههای سازمانی زندگی میکردند، فعالیتهایشان توسط همسرانشان به سازمان اطلاع داده میشد؛ مثلا تمام فعالیتهای مجید شریفواقفی، توسط همسرش لیلا زمردیان به تشکیلات گزارش میشد. در واقع در این دوره زنان تلاش میکردند که با فعالیتهایشان وارد هستههای مرکزی سیستم شوند. بعد از سال 1354، ساواک فشار را روی سازمانهای چریکی شدت بخشید و بسیاری از خانههای تیمی آنها را در سالهای 1354-1355 مورد حمله قرار داد. در این خانههای تیمی، حداقل یک خانم وجود داشت. البته در گروههای مذهبی که از سازمان مجاهدین خلق به خاطر تغییر ایدئولوژی منشعب شده بودند هم خانمهایی، حضور داشتند؛ مثلا سرور آلادپوش ــ که خیلی بر مواضع اسلامی خود تأکید داشت و از سازمان به خاطر تغییر ایدئولوژی جدا شده بود ــ در سازمان جدید و در درگیری کشته شد. بااینحال تا آن مقطع، همچنان هیچ خانمی وارد مرکزیت سازمان نشد و همه هم نقشهای کمرنگی داشتند.
چرا سازمان موسوم به مجاهدین، به زنان اجازه ورود به مقاطع بالا را نمیداد؟
نه اینکه اجازه نمیدادند، بلکه در آن زمان فردی که آنقدر مسلط باشد را نداشتند؛ چون این فکر ابتدا در سازمان نبود که زن را وارد مبارزات چریکی کنند. خانمهایی هم که جذب سازمان شدند، دانشجو بودند. گرچه در ادامه کار، فقط مبارزه مهم شد، اما زنانی که فعالیتهای سیاسی ـ مذهبی داشتند، به میل خود وارد مبارزه شدند؛ مثلا خانم غیوران (طاهره سجادی) که فعالیتهای سیاسی انجام میداد و با همسرش همکاری میکرد، با میل خودش آمده بود، همسرش او را مجبور به انجام کاری نمیکرد. یا خانم لبافینژاد (سلیحی) شانزدهساله بود که وارد فعالیتهای سیاسی شد. در همین دوران هم، رژیم همسرش را اعدام کرد. خانم مرضیه دباغ هم چون شاگرد
آیتالله سعیدی بود، وارد فعالیت سیاسی شد. این نوع ورود به مبارزات سیاسی، فرق دارد با اینکه من با افرادی ازدواج کنم که در تشکیلات راحتتر تردد داشته باشم. فلسفه وجودی زنان در سازمانها و احزاب سیاسی، متفاوت از هم بود. سازمان منافقین نگرش خاصی به زنان داشت، البته در آن زمان طبیعی هم بود. چون با جامعهای مواجه بودیم که بسیاری از افرادش بیسواد بودند. این تشکل افراد نخبه را جدا میکرد. بسیاری از افرادی که جذب فعالیتهای سیاسی سازمان شدند، تحصیلکرده و یا دانشجو بودند. حتی اغلب معلمان مدرسه رفاه، از اعضای سازمان مجاهدین بودند. چون کسی غیر از آنها نمیپذیرفت که در آنجا تدریس کند. البته زنان هم متقابلا به سازمان، به چشم قبله آمال و آرزویشان نگاه میکردند. چون در شرایطی که بسیاری هنوز رانندگی زنان را جایز نمیدانستند، این سازمان به آنها اجازه کار و فعالیت داده بود. هرچند که بعد به سوءاستفاده انجامید و از زنان برای لو نرفتن خانههای تیمی استفاده شد! عملی که علمای دین، آن را حرام میدانستند. اینکه زن و مردی بدون عقد اسلامی، کنار هم در یک خانه قرار گیرند، با این عنوان که ازدواج تشکیلاتی کردهاند. یا زنان بهخاطر فعالیتهای سیاسی، از همسرانشان طلاق بگیرند؛ مثل منیژه اشرفزاده کرمانی، که به دستور سازمان از همسرش طلاق گرفت و بچهاش را رها کرد! بسیاری از زنان با همین شیوه، به عضویت سازمان درآمدند. سازمان با این وعده که نقش اول تشکیلات را بازی خواهند کرد، آنها را فریب داد! بعد هم بردگی فکری را به آنان تحمیل کرد. این بردگی فکری باعث شده بود آنها نتوانند جلوتر از خودشان را ببیند. به خاطر همین هم از کنار کشیدن از سازمان میترسیدند و همانجا ماندند، تا از بین بروند! چون توان فکری بالا میخواهد که فرد بگوید اشتباه کردم، اما ترس از ساواک و عشق مبارزه، این توان را در آنها از بین برد.
انگیزه اینگونه افراد، از پذیرش بیچون و چرای دستورات سازمان چه بود؟
افرادی که هوادار یا جزء اعضای سازمان مجاهدین میشدند، به این اعتبار بود که این تشکیلات، یک سازمان فرهیخته سیاسی است که مبارزات سیاسی ـ مذهبی دارد. سازمانی است که شور انقلابی دارد و میتواند به شور انقلابی آنها هم، پاسخ دهد. هرچه هم ما بگوییم که اعضای این سازمان منافق و دورو بودند، نمیتوانیم از تشکیلاتی کار کردن آنها چشمپوشی کنیم. بعد از پیروزی انقلاب، این تشکیلات و سازماندهی، به یاری شور انقلابی، آنها را در سطح جامعه مطرح کرد؛ بهطوری که تشکیلات، سازمان مادران، سازمان جوانان و سازمان دانشآموزی و حتی سازمان اصناف داشت. هرکدام از این سازمانها هم، در قالب خود میتوانست عده زیادی را وارد کند. سازمان برای نیروهای مدارس، مشخص میکرد که باید چطور با بچهها برخورد و رفتار کنند. لذا برخورد نیروهای سازمان در مدرسهای که مثلا من در آن درس میخواندم یا خواهر و برادرم، همه به یک روش بود؛ به عنوان مثال نیروی سازمان که از دانشآموزان مدرسه انتخاب شده بود، برای جذب، اول با خواندن کتاب شروع میکرد. نظرت درباره این موضوع چیست؟ بیا باهم کتاب بخوانیم و... در واقع سطوح مختلف جامعه را اینطور جذب تشکیلات کرده و بعد هم از شور انقلابیشان استفاده میکردند. در آن مقطع هم همه بچهها که نمیدانستند قضیه تغییر ایدئولوژیک چیست؟ یا معنی خانههای تیمی را نمیدانستند. توجه کنید در بعضی خانههای تیمی که سال 1360-1361 شناسایی شدند، افراد پانزدهساله داشتیم! این نشان میداد که چطور سازمان توانسته بود در تمام ارکان نظام جامعه نفوذ کند. در همان خانههای تیمی، سازمان طوری اعضا را ایزوله میکند که هیچ رابطهای با جهان خارج ندارند. حق تماشای تلویزیون، گوش دادن به رادیو و حتی خواندن کتابی غیر از آنچه سازمان پیشنهاد داده را ندارند. به همین خاطر هم متوجه اشتباهشان نمیشوند و در جهل خودشان باقی میمانند. در واقع رجوی و اعضای شورای رهبری، با القائات خود موجب شدند که اعضا هیچ امیدی به آینده نداشته و راه فراری برای خود متصور نشوند. در سالهای بعد، سازمان انقلاب ایدئولوژیک را به قول خود مرحلهبندی کرده بود. در مرحله اول انقلاب ایدئولوژیک، اصل بر پنهانکاری بود. به همین خاطر هم وقتی رجوی برای همکاری با صدام به عراق میرود، هیچ کدام از اعضای سازمان متوجه نمیشوند! حتی نیروها را به بهانه اینکه در عراق راحتتر میتوان با جمهوری اسلامی جنگید، به آنجا منتقل میکنند. ابتدا عنوان نمیشود، که ما قصد جاسوسی علیه ایران را داریم. بعدا به این بهانه که دشمن مشترک ما و عراق، جمهوری اسلامی است، به اعضا دستور میدهند که به عراق کمک کرده و تمام مکالمات رادیویی و بیسیم را به استخبارات عراق منتقل کنند.
تغییر ایدئولوژی در سازمان، چه تأثیری بر روند فعالیت زنان عضو داشت؟
آیتالله طالقانی از جمله کسانی است که همان ابتدا متوجه تغییرات ایدئولوژیک در سازمان میشود. به همین خاطر هم با تقی شهرام، مبدع تغییر ایدئولوژی در سازمان، جلساتی میگذارد و او را مورد عتاب قرار میدهد که چرا یک سازمان اسلامی را کمونیستی اعلام کرده است؟ بابت همین جلسات هم، ساواک آیتالله طالقانی را دستگیر و زندانی میکند. در واقع اینطور نبود که سازمان یکدفعه اعلام کند که دچار انحراف شده است؛ انحراف کم کم بهوجود آمد و مطرح شد؛ مثلا پوران بازرگان بعدها در کتاب خاطراتش عنوان میکند: «مسعود رجوی به من نامه نوشت که از تراب طلاق گرفته و به همسری او دربیایم و به عنوان زن اول سازمان مطرح شوم...». اینجاست که آن رگههای التقاتی سازمان نمایان میشود. یا اشرف ربیعی که بعدها به همسری مسعود درآمد، ابتدا همسر علیاکبر نبوی بود، اما به خاطر تغییر ایدئولوژی سازمان در سال ۱۳۵۴، به همراه همسرش اقدام به ایجاد تشکل مستقلی به نام «فریاد خلق» نمود، که ماهیت اسلامی داشت. در درگیری سال 1355، نبوی کشته و ربیعی شدیدا مجروح میشود. به شهادت کسانی که در صحنه حاضر بودند، ربیعی زیاد مقید به رعایت مسائل اسلامی نبوده است. درحالیکه تا آن مقطع، مردم از سازمان مجاهدین به عنوان یک سازمان مذهبی یاد میکردند. به خاطر دارم یکی از افرادی که در راستای تحقیق درباره فعالیتهای سازمان با او مصاحبه میکردم، میگفت: پدرش همکار پدر رضاییها بوده و خانوادهاش هم، رابطه نزدیکی با خانواده رضاییها داشتند. حتی صدیقه رضایی را به عنوان همکلاس و همرزم دختر خودشان میشناختند. او میگفت: روزی که صدیقه رضایی در درگیری کشته شد، پدرم به خانه آمد و با گریه میگفت صدیقه را بیحجاب و مینیژوپپوشیده دیدم!... بچهمذهبیهای ما در آن مقطع، خیلی روی سازمان مجاهدین به عنوان یک سازمان پیشرو و مذهبی حساب باز کرده بودند. تنها کسانی از تغییر ایدئولوژیک سازمان باخبر شدند که در بدنه اصلی تشکیلات بودند. اینکه احمد احمد یا عزت شاهی زودتر از دیگران متوجه انحراف سازمان شدند هم، به خاطر این بود که در بدنه اصلی بودند، وَ اِلا مردم کوچه و بازاری، حتی خمس و سهم امامشان را هم برای فعالیتهای سازمان میدادند و اصلا فکر نمیکردند که اینها از آن مشی اسلامی جدا شده باشند؛ چرا که سازمان سعی میکرد روکش خود را حفظ کند. حتی به خانمها توصیه شده بود که در انظار عمومی با حجاب و روسری تردد کنند؛ لذا محبوبه متحدین که کاملا تغییر ایدئولوژی را پذیرفته و با تقی شهرام زندگی میکرد، هیچ وقت بدون روسری دیده نشد. بر همین اساس بود که دکتر شریعتی کتاب «حسن و محبوبه» را مینویسد. اعضای سازمان حتی به دستور مسعود رجوی، در زندان نماز تاکتیکی میخواندند؛ چون اگر همان ابتدا اعلام میکردند که تغییر ایدئولوژی در سازمان انجام شده، کاملا از جامعه مبارز آن زمان طرد میشدند. جالب است بعدا که از حضرت امام در خصوص کمک به سازمان استفتا شد، ایشان فرمودند: برای خانوادههای زندانیان اینها میتوانید این پول را خرج کنید، ولی دیگر حق ندارید خمس را در اختیار فعالیتهای آنها قرار دهید. ناگفته نماند که بعد از تغییر ایدئولوژی در سازمان، برخی از زنانی که نمیخواستند در عضویت سازمان باقی بمانند، از طرف سازمان مجبور به خودکشی شدند. استدلال سازمان برای وادار کردن آنها این بود که اگر وارد جامعه شوند حتما توسط ساواک دستگیر شده و اعضای دیگر را لو میدهند؛ لذا بسیاری از زنان فعال سازمان در آن مقطع، به دستور رؤسا مجبور شدند تا در چاههای اطراف بیابانهای مسگرآباد یا در کوچه پسکوچههای جنوب شهر، با نارنجک خودشان را منفجر کنند، برای آنکه دست ساواک نیفتند. همسر احمد احمد، یکی از همین زنان بود. البته کسانی که پشتیبانی برای هدایت داشتند، نجات مییافتند؛ مثلا اشرف ربیعی، علیاکبر نبوی را کنار خود داشت، یا سرور آلادپوش توسط اکبری آهنگران به عضویت تشکیلات دیگری درآمد، یا گروه مهدویون هم بر همین اساس شکل گرفت. البته بسیاری از زنان و مردان در آن مقطع، توسط خود سازمان به ساواک لو داده شدند. علت لو دادنشان به ساواک هم این بود که از سال1356 به بعد، رژیم به دنبال دستگیری مبارزان نبود؛ چون سازمانهای حقوق بشر رژیم را تحت فشار قرار داده بودند و شکنجهها لو رفته بود. به همین خاطر هم، تعداد دستگیرشدگان در این دوره کم میشود. هرچند که از آن طرف، تعداد افرادی که در خیابان کشته میشدند، زیاد شد. مأموران با هرکسی که درگیر میشدند، همانجا به او تیر خلاص را میزدند.
آیا خشونتی که در آغاز دهه 1350، در مورد کسانی که در برابر تغییر ایدئولوژی مقاومت کردند اعمال شد، در ذات سازمان بود و یا آن گونه که برخی ادعا کردند، توسط عدهای خاص به این تشکل تحمیل شد؟
همانطور که میدانید، به خاطر تغییر ایدئولوژی، سازمان مجبور به تصفیه برخی اعضای خود شده و سازمان دیگری را بهوجود آورد. وقتی هسته اولیه سازمان از بین رفت، افرادی که باقی ماندند، همانطور که اشاره شد، روکش تغییر روی خود کشیدند، اما چون قضیه کشته شدن نیروهایشان به دست خودشان لو رفته بود، میان مردم عنوان کردند کسانی که از ما جدا شدند، این کارها را انجام دادند و ما چنین جنایتی نکردیم، اینها یکسری افراد چپنما بودند که از فاز اسلام جدا شده بودند. همین اشخاص بعد از پیروزی انقلاب ادعا کردند که مجاهدین راستینی هستند و بر عقاید بنیانگذاران سازمان پافشاری میکنند و به قولی آن چپنماها، سازمان پیکار را تشکیل دادند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، چه تغییراتی در خصوص حضور زنان در سازمان شکل گرفت؟
بعد از انقلاب، جذب خانمها در سازمان بیشتر بود؛ چون برخی از اعضای سازمان، کاملا فعالیتهای سیاسی را کنار گذاشته و به خارج از کشور رفتند، مثل
بهمن بازرگان؛ با اینکه بهمن بازرگان خودش عامل تغییر ایدئولوژیک بود و به توصیه مسعود رجوی، در زندان نماز تاکتیکی میخواند. دسته دیگری هم در همان سالهای 1356-1357، سازمانی به نام «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» را تشکیل دادند. هسته اولیه این سازمان، تراب حقشناس هممباحثه
شهید آیتالله مطهری در مدرسه فیضیه است. سازمان در این دوره، به زنان برای پیشبرد اهداف خود و حضور فیزیکی نیاز دارد؛ لذا از سال 1358، موج ازدواجهای سیاسی ولی رسمی و اسلامی، در سازمان شدیدا رشد پیدا میکند. این ازدواجها به خاطر آن بود که تعداد افراد سازمان افزایش یابد؛ مثلا مسعود رجوی با اشرف ربیعی، موسی خیابانی با آذر رضایی ــ با وجود هجده سال تفاوت سنی ــ علی زرکش با مهین رضایی و... ازدواج میکنند. در این مقطع هرکدام از زنان سازمان سعی میکردند با همردهشان ازدواج کنند؛ لذا سال 1359-1360، شاهد موجی از تولد فرزندان مجاهد هستیم. در کتاب خانم باقرزاده به این دوره اشاره شده و آمده است: مسعود وقتی به ساختمان تشکیلات آمد، به ما گفت: «به خانمهای باردار آناناس بدهید بخورند؛ چون اینها مجاهدخلق پرورش میدهند...». از سال 1360 که سازمان وارد فاز سیاسی و ترور شد، خانههای تیمی رشد پیدا کردند، ولی باز هم سازمان سعی میکرد در خانههای تیمی، حتما از زنان استفاده کند. حال اگر بچه داشتند، که وضعیتشان نورالی نور بود و کسی به آنها شک نمیکرد؛ لذا زنان سازمان مجبور بودند با بچهشان خانه تیمی پیدا کرده و ترور و شناساییها را انجام دهند. اصلا اینطور نبود که شما فکر کنید به خاطر بچه، محدودیت در کارهای زنان سازمان وجود داشته باشد. هرچند در این دوره به خاطر حملات سپاه، بسیاری از افرادی که در مرکزیت فاز نظامی سازمان بودند، از بین رفتند. اشرف ربیعی هم در درگیریهای همان سال کشته میشود و مسعود رجوی با فیروزه بنیصدر ازدواج میکند. این ازدواج کاملا سیاسی و خیلی ناپایدار بود و بعد از یک سال و نیم، به طلاق انجامید. حملات سپاه به خانههای تیمی و کم بودن تعداد افراد، منجر به آغاز ترورهای کور سازمان میشود. البته این ترورهای کور به خاطر تعداد کم افرادی است که در این مرحله با سازمان همکاری داشتند. در یکی از سندهایی که در خصوص ترورهای کور منافقین در دهه 1360 میخواندم، نوشته بود فرد منافقی موقع افطار به خانهای حمله و همه اعضای آن، حتی بچهها را هم به شهادت میرساند. در تحقیقات متوجه شدم، منزل یکی از اعضای انجمن اسلامی کارگران هم در سهراه طالقانی بوده است. در واقع فرد منافق بعد از شناسایی منزل آن عضو انجمن اسلامی، به سازمان اعلام میکند: مورد در فلان ساختمان، فلان طبقه، در واحد سمت راست سکونت دارد. فرد مهاجم در موقع انجام ترور، وقتی میبیند چراغ واحد سمت راست خاموش است، درب سمت چپ را میزند و آن خانواده را ترور میکند! این ترورهای کور نشان میدهد که در آن مقطع اعضای سازمان شدیدا کاهش پیدا کرده و فقط میخواهد کاری را انجام دهد. به همین خاطر هم سازمان کم کم نیروهای باقیمانده خود را به اروپا منتقل کرد. در اروپا هم برنامههایشان را همان طور مثل سابق ادامه میدادند، انجام برنامه صبحگاهی و پوشیدن لباس سربازی. بعد جریانهای سال 1364 که اروپا دیگر نتوانست وجود اعضای سازمان منافقین را تحمل کند، با انجام توافقاتی به عراق رفتند و صدام زمین کردهای خالصی را در اختیار آنها قرار داد. البته بخشیدن این زمینها، به خاطر آن بود که صدام میخواست کردها را محدود و کم کم زمینهایشان را تصرف کند. این بهانهای برای ساخت اردوگاه اشرف شد.