«شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و خاطراتی از سال‌های دور» در گفت‌وشنود با یوسف افضلی

در روزهای آخر می‌گفت: «دیگر طاقت دیدار با فرزندان شهدا را ندارم!»

راوی خاطراتی که در پی می‌آید، شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی را از دوران جوانی تا پایان حیات درک کرده است؛ هم از این روی از وی خاطراتی شنیدنی دارد. یوسف افضلی ــ که هم‌اینک معاونت فرهنگی و جذب مشارکت‌های مردمی ستاد بازسازی عتبات عالیات را برعهده دارد ــ در گفت‌وشنود پی‌آمده، به بازگویی پاره‌ای از خاطرات خویش از آن بزرگ پرداخته است
در روزهای آخر می‌گفت: «دیگر طاقت دیدار با فرزندان شهدا را ندارم!»

پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
طبعا در این گفت‌وشنود، نخست باید از نحوه آشنایی شما با شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی سؤال کرد. این رویداد به کدام دوره مربوط است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. سردار بزرگوار شهید حاج قاسم سلیمانی، از همان دوران جوانی اهل خداشناسی بود و امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد. من آن موقع در منطقه رابر، در دوره راهنمایی درس می‌خواندم. آن روزها در رابر دبیرستان نبود و ایشان برای ادامه تحصیل، مجبور بود به کرمان برود. پسرخاله ایشان مرحوم سردار حاج احمد سلیمانی ــ که یکی از عناصر خوش‌فکر و اصلی سپاه رابر بود ــ همراه با حاج قاسم و برادر کوچک‌تر ایشان حاج سهراب، در کرمان اتاق کوچکی گرفته بودند و درس می‌خواندند. برای حاج سهراب یک ساعت مُچی خریده و به او گفته بودند که حتما باید هر روز صبح در ساعت پنج کوک شود، وگرنه خراب می‌شود! ایشان هم هر روز صبح با خوشحالی بیدار می‌شد و ساعتش را کوک می‌کرد. بعد حاج قاسم به ایشان می‌گفت: «حالا که بیدار شده‌ای، نمازت را سر وقت بخوان». اخلاق ایشان نظیر نداشت و همه برخوردهایش، سرشار از محبت و مهربانی بود. ورزشکار بود و رزمی هم کار می‌کرد. ما در ایام انقلاب، همراه با ایشان در راه‌پیمایی‌ها شرکت می‌کردیم. اولین کسی که عکس حضرت امام را در راه‌پیمایی‌ها آورد، ایشان بود. همان موقع هم ساواک، ایشان را دستگیر کرد و یک‌هفته‌ای در بازداشت بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم، که به سپاه رفت. آن روزها سردار غلامرضا کرمی در سپاه بود و جالب اینجاست که حاج قاسم را در گزینش رد کرد!
 
یوسف افضلی

در دوره آشنایی، شرایط خانوادگی سردار سلیمانی را چگونه دیدید؟
هم خودِ ایشان و هم پدرشان، از نظر اخلاق، بخشش و احسان، زبانزد همه مردم رابر بودند. این خانواده کشاورزی می‌کردند و گوسفند و دام داشتند و در مجموع، خانواده ثروتمندی بودند. مطالبی که درباره فقیر بودن خانواده ایشان در رسانه‌ها می‌نویسند، صحت ندارد.
 
با سردار سلیمانی هم‌کلاس هم شدید؟
خیر؛ سردار سلیمانی شش سال از من بزرگ‌تر بود. من با اخوی ایشان، سه سال فاصله سنی دارم. سردار برادر بزرگ‌تر ما بود و حقیقتا نقش پدری را برای همه ما ایفا کرد. ایشان با صحبت‌ها و راهنمایی‌هایش به ما می‌گفت که باید چگونه زندگی کنیم. هر کسی که یک بار با ایشان صحبت می‌کرد، جذب شخصیت یگانه‌اش می‌شد. ایشان پدر و مادر بسیار متدین و خانواده بسیار فرهنگی و پاکی داشت و در چنین محیطی رشد کرده بود. پدر ایشان کشاورزی می‌کرد و در قضیه اصلاحات ارضی هم، حتی یک قطعه زمین به کسی نداد و نگرفت.
 
یکی از شاخص‌های شخصیت سردار سلیمانی، تربیت دینی و اخلاقی وی بود. از نظر شما زمینه‌های برخورداری ایشان از این موهبت چه بود؟
مهم‌ترین اصل، پدر و مادر معتقد و مؤمن بود. دیگر علاقه و احترام ایشان به روحانیت بود. امکان نداشت که ایشان جلوتر از یک سید راه برود و همیشه می‌گفت: «باید پشت سر سادات و علما راه بیایم». در خانواده ایشان، قرآن زیاد خوانده می‌شد. پدر حاج قاسم همواره ایشان را تشویق می‌کرد که به مسجد و جلسات قرآن برود. همیشه پای صحبت روحانیون می‌نشست و ریشه‌های اعتقادی در وجود ایشان، بسیار قوی شکل گرفته بود.
 
اشاره کردید که سردار ورزشکار نیز بود. ایشان به چه ورزش‌هایی علاقه داشت؟
ما کم سن و سال‌تر از ایشان بودیم و با برادرش والیبال‌بازی می‌کردیم و البته گاهی هم جر می‌زدیم! ایشان می‌گفت: «انسان برای سلامت جسم و روحش ورزش می‌کند، وقتی جر می‌زنید، اثر ورزش را از بین می‌برید».
 
از علاقه ایشان به ساحت هنر چه خاطره‌ای دارید؟
ایشان به کار متخصصان، پژوهشگران و هنرمندان، بسیار علاقه داشت. دوست داشت تا هر کاری، با نظم و اصول انجام بشود. علاقه داشت که با تمام اقشار جامعه، تماس داشته باشد و با آنها حرف بزند. می‌توانم بگویم که با تمام مردم دوست بود و با همه می‌نشست و گفت‌وگو می‌کرد. همه اقشار نیز به او علاقه‌ند بودند و در دیدار نخست، جذبش می‌شدند.
 
حساسیت سردار سلیمانی بر رعایت احکام اجتماعی اسلام از جمله حجاب را در چه حد می‌بینید؟
پاسخ شما را با یک خاطره می‌دهم. یکی از دوستان می‌گفت که در کنار حاج قاسم نشسته بودم و با ایشان صحبت می‌کردم که تلفن زنگ زد و ایشان با شنیدن خبری از آن طرف، بسیار آشفته شد! معلوم شد که دختر شهیدی را به خاطر اینکه مویش از روسری بیرون زده بود، دستگیر کرده‌اند! حاج قاسم به‌سرعت دست به کار می‌شود تا آن دختر را آزاد کنند؛ سپس به خانه آنها می‌رود و با آن خانم صحبت و او را متقاعد می‌کند که حجابش را رعایت کند. دختر هم قول می‌دهد که این کار را بکند. تا آن روز کسی با آن دختر صحبت و او را قانع نکرده بود. سردار در این‌گونه موارد، از روش اقناعی استفاده می‌کرد و معمولا هم جواب می‌گرفت.
 
آیا در رفتار سردار سلیمانی پیش و پس از تصدی فرماندهی سپاه قدسِ سپاه، تفاوتی هم ایجاد شد؟
ابدا. فقط در تقابل با ضد انقلاب‌ها، ضد دین‌ها و داعشی‌ها، سخت‌تر، محکم‌تر و قوی‌تر شد و در برابر آنها، مانند یک فولاد آب‌دیده می‌ایستاد. در عین حال با خودی‌ها، مهربان و مصداق کامل «أَشِدَّاء عَلَى الْکفَّارِ رُحَمَاء بَینَهُمْ» (فتح/ 29) بود.
 
سردار سلیمانی از چه دوره‌ای و چگونه، به اندیشه بازسازی عتبات عالیات افتاد؟
ایشان می‌گفت: «موقعی که مسئولیت عراق را به من دادند، به‌محض اینکه وارد عراق شدم، تصمیم گرفتم به زیارت مرقد امام علی(ع) و امام حسین(ع) بروم. رفتم و دیدم درب حرم بسته است! خادم را پیدا کردم و از او خواستم در را باز کند تا به زیارت بروم. رفتم و دیدم همه جا خاک نشسته است! در آنجا بود که برای بازسازی عتبات، تصمیم گرفتم. آمدم و هماهنگ کردم و الحمدلله ستاد بازسازی شکل گرفت و ایران پرچمدار این جبهه و معمار ستاد بازسازی شد...». الحمدلله 150 پروژه موفقِ بازسازی انجام شد و صحن حضرت زهرا(س) با بیش از 220 هزار متر مربع، به‌زودی افتتاح می‌شود. صحن حضرت زینب(س) 135هزار متر مربع است و پروژه‌های مختلف حرم‌های امامین جوادین(ع) در کاظمین و امامین عسکرین(ع) در سامرا و... انجام شده و یا در دست اجراست. ایشان حساسیت و اعتقاد عجیبی روی این مسئله داشت و همواره تأکید می‌کرد که این ستاد باید کارش را به بهترین نحو انجام بدهد. همیشه به من تأکید می‌کرد: «چون مسئول جمع‌آوری نذورات هستید، کاری نکنید که مردم به شما بی‌اعتماد شوند، که کارتان زار می‌شود» و با لهجه رابری می‌گفت: «وای به حال‌ات!». همیشه می‌گفت: «چون این کار را با مشارکت مردمی انجام می‌دهید، باید تا آخر کار به آنها بگویید که این پول در کجا هزینه می‌شود؛ چون مردم به شما اعتماد کرده‌اند. اگر بی‌اعتماد بشوند، باید هم جواب خدا را بدهید، هم جواب پیغمبر(ص) و هم جواب مردم را...».
 
آخرین دیدار شما با سردار سلیمانی، در چه زمانی روی داد؟
حدود بیست، بیست و پنج روز قبل از شهادتشان، در یک جمع خانوادگی. چند روز قبل از شهادت ایشان هم، با خانواده‌اش بودیم. در آخرین دیدار بسیار تأکید کرد که به خانواده شهدا دائما سر بزنید و به آنها رسیدگی کنید. در روزهای آخر هم چند جا گفته بود که من دیگر طاقت دیدن بچه‌های شهدا را ندارم!
 
سردار سلیمانی وصیت کرده بود که در کنار شهید حسین یوسف‌الهی دفن شود. ایشان که بود و علت این درخواست چه بود؟
شهید حسین یوسف‌الهی، متعلق به خانواده‌ای فرهنگی ـ مذهبی و انسان عارفی بود و شهید سلیمانی از ایشان، کرامات زیادی دیده بود. در جلسه‌ای به ایشان گفته بودند که جای باقی‌مانده در کنار قبرِ شهید یوسف‌الهی بسیار کم است، شما ماشاءالله رشید هستی، در آنجا جایت نمی‌شود! سردار پاسخ داده بود: «از من گفتن بود!». ایشان شهید شد و تنها دستی از او باقی ماند! تازه فهمیدم که چه می‌گوید. حرف‌هایش چون خالصانه و عارفانه بود، آن موقع متوجه نمی‌شدیم، ولی بعدا می‌فهمیدیم که چه گفته و چه اتفاقی افتاده است.
 
و سخن آخر؟
ایشان از نظر من، مالک اشترِ زمان بود. هیچ قلمی و هیچ بیانی، قادر به توصیف شجاعت، اخلاص، تواضع، مردمی بودن و در یک کلام مسلمان بودن ایشان نیست. خدا رحمتش کند که در حیات و ممات سرافراز زیست و همه عمر خود را وقف اعتلای اسلام و بهبود زندگی مسلمین کرد.
https://iichs.ir/vdcfttd0.w6djxagiiw.html
iichs.ir/vdcfttd0.w6djxagiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما