پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
طبعا نخستین پرسش ما در این گفتوشنود این است که چگونه با شهید سپهبد علی صیاد شیرازی آشنا شدید و پیش از آن، از ایشان چه اوصافی را سراغ داشتید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در پاسخ به سؤال شما باید عرض کنم قبل از اینکه بنده آن شهید بزرگوار را بشناسم، آوازهشان را شنیده بودم. ماجرا هم از این قرار بود که در آن زمان، برادر بنده در حوادث کردستان ــ که در اواخر سال 1358 رخ داد ــ حضور داشت. میدانید که در آن مقطع، شهید سپهبد علی صیاد شیرازی هم در آنجا حضور داشت. برادرم همیشه میآمد و میگفت: «در جمع ما یک افسر جوان از ارتش حضور دارد که رفتار و اخلاق او نشان میدهد که از ما بچهسپاهیها، بسیار مخلصتر و بسیجیتر است!...». آن طور که او تعریف میکرد، نشان میداد که قرآن در ایشان تأثیر فراوانی داشته و به قرآن و تلاوت آن، علاقه و اعتقاد زیادی دارد. با تعریفهای برادر، من هم ندیده عاشق این افسر ارتشی شدم!
جنگ که شروع شد، بنده بهعنوان مسئول محور فارسیات، در جبهه مشغول خدمت شدم. یادم هست که ایشان در آن زمان، همچنان در جبهه کردستان مشغول انجام وظیفه بودند. ولی در خوزستان هم که بودیم، همچنان ذکر نیکیها و اوصاف ایشان، از زبان همرزمان و اطرافیانمان به گوش میرسید. همه متفقالقول بودند که چنین فردی را تا به حال بهعنوان یک ارتشی ندیدهاند، بلکه او مردی الهی است. این گذشت تا در سال 1360، که بنده بهعنوان مسئول ایستگاه 7 آبادان در آنجا مشغول کار شدم. یک روز گفتند: آقای صیاد شیرازی در هتل آبادان مستقر است. بهمحض اینکه خبر را شنیدم، خودم را با یک موتور و سریعا به آنجا رساندم. پرسوجو کردم که ایشان را ببینم، اما متأسفانه ایشان به گشت رفته بود. این هم گذشت، تا واقعه شکست حصر آبادان پیش آمد. آن زمان ایشان مجروح شده و در یکی از بیمارستانهای اهواز، بستری بود. مثل اینکه بالگرد حامل ایشان، دچار مشکل فنی شده و حادثهای رخ داده و ایشان مجروح شده بود. به پیشنهاد ــ خدا رحمتش کند ــ شهید حسن باقری، بهاتفاق تعدادی از دوستان و البته سر از پا نشناخته، به ملاقات ایشان رفتیم. خدا میداند که انگار دنیا را به من داده بودند. من و دوستانم همین طور کنار تخت شهید صیاد شیرازی نشسته بودیم و با دقت تمام و علاقهای شدید، به سخنان ایشان گوش میکردیم. آنقدر به صحبت کردنشان اشتیاق داشتیم که با وجود اینکه ایشان بستری بودند، ولی در چند موضوع سؤالاتی از ایشان پرسیدیم و ایشان هم با صبر و حوصله، همه را توضیح داد. اگر شهید باقری به ما نمیگفت که برویم، همچنان دوست داشتیم بنشینیم و با ایشان صحبت کنیم! خودم حس میکنم که موقع خداحافظی، نگاهم بهگونهای بود که شهید صیاد هم تحت تأثیر قرار گرفت و باعث شد که بهنوعی، محبت ما هم به دل ایشان راه پیدا کند. چون واقعا دوست نداشتم که در آن لحظه از ایشان دل بکنم.
این علاقه وقتی بیشتر شد که بهعنوان فرمانده تیپ امام حسن مجتبی(ع)، به روستای بردیه رفتم. چون ایشان هم به همراه چند تن دیگر از فرماندهان، در آنجا حضور داشتند و ملاقاتها و گفتوگوهایی که با ایشان داشتم، باعث علاقه و نزدیکی بیشتر ما شد. در لشکر المهدی که بودم، ایشان دیگر فرمانده نیروی زمینی ارتش بودند. در آن دوره درخواست داده بودیم که یک قرارگاه ویژه برای این لشکر ایجاد کنند. در پی این درخواست آقای محسن رضایی گفتند: آقای صیاد شیرازی گفته شما را برای این کار مأمور کنم، که بنده هم با کمال میل و رغبت قبول کردم و فورا به قرارگاه رفتم.