پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
به عنوان نخستین سؤال، در حال حاضر از شهید سیدمجتبی هاشمی چه تصویری در ذهن دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در اخلاق و شکل ظاهری، مهمترین ویژگی شهید سیدمجتبی هاشمی اقتدارش بود. بسیار صریح و باشجاعت حرف میزد و بهطور کلی از این جنبه، زبانزد جبهههای دیگر نیز بود. همین اقتدار نیز، موجب موفقیت او در مقام یک فرمانده شده بود.
شما در جبهه غرب بودید و شهید سیدمجتبی هاشمی در جبهه جنوب. برای نخستین بار، در چه مقطع و از چه طریق نام ایشان را شنیدید؟
ماههای آغاز جنگ تحمیلی و تقریباً در اواخر سال 1359 بود. خرمشهر بعد از 34 روز سقوط کرد و آبادان در محاصره بود و از این بابت همه دلهره داشتند؛ چون پالایشگاههای نفت در آن منطقه بود و به همین دلیل اهمیت فراوانی داشت. از جمله گروههایی که در آنجا حضور داشتند، فدائیان اسلام به رهبری شخصیت توانمند و پرصلابتی چون شهید سیدمجتبی هاشمی بود. گاهی ایشان را در تلویزیون دیده بودم، ولی از نزدیک با ایشان آشنا نبودم. چهره سید به گونهای بود که بار اول که او را میدیدی، در ذهنت باقی میماند. ایشان در دیداری که حضرت آقا با نیروهای فدائیان اسلام در جنوب داشتند، با آن صراحت لهجه عجیبش حرف زد و در ذهن من باقی ماند، ولی متأسفانه این امکان برای من بهوجود نیامد که از نزدیک با ایشان همکاری کنم. بعدها هم که به شهادت رسیدند و این توفیق دست نداد.
ارزیابی شما از کارکرد گروه فدائیان اسلام به رهبری سیدمجتبی هاشمی، در مقطع آغازین جنگ تحمیلی چیست؟
یکی از گروههایی که در دوره نخست جنگ تحمیلی و به صورت مردمی فعالیت میکرد، فدائیان اسلام بود. البته ستاد جنگهای نامنظم هم وجود داشت، که رهبری آن با
شهید دکتر چمران بود. حضرت امام از ده ماه قبل، دستور تشکیل بسیج بیستمیلیونی را صادر کرده بودند، ولی بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا، هنوز برای تحقق آن اقدامی انجام نداده بود. سپاه هم درگیر مسائل داخلی بود و نیروی منسجمی برای مقابله با دشمن نداشت. در اوایل سال 1359 و به گونهای سؤالبرانگیز، موافقت شده بود که نظامیها برای خدمت به شهرهای خودشان بروند و به این ترتیب، سازمان ارتش نیز تا حد زیادی از هم پاشیده بود! متأسفانه دشمن هم، کاملا از این موضوع خبر داشت و از آن استفاده کرد. در آن شرایط نقش گروههای خودجوشی مانند فدائیان اسلام، بسیار مؤثر بود. ارتش بعث عراق در محاسباتش، اصلا این گروهها را به حساب نیاورده بود. صدام تصور کرده بودند که در ظرف سه روز خوزستان را تصرف میکند و در عرض یک هفته، به تهران میرسد! در آن شرایط نقش گروههای خودجوش و مردمی، بسیار تعیینکننده بود.
آیا گروه فدائیان اسلام، تنها در آبادان مستقر بودند؟
خیر؛ وقتی ما در منطقه سرپلذهاب بودیم، چند نفر از فدائیان هم در آنجا بودند. کم بودند، ولی حضور داشتند و با تمام وجود تلاش میکردند. اینها آمدند و تا زمانی که سپاه و ارتش آمادگی مقابله با دشمن را پیدا کردند، ایستادند و مقاومت نشان دادند. فدائیان اسلام کاملا مستقل بودند. ما در جبهههای غرب که بودیم، شنیدیم که ستاد جنگهای نامنظم به مسئولیت حضرت آقا و شهید دکتر چمران تشکیل شده است. فعالیت فدائیان اسلام در آبادان و احساس مسئولیتی که داشتند، باعث شد آبادان بهطور کامل سقوط نکند. فعالیت این گروه در آبادان، چشمگیرتر از سایر نقاط بود.
دلیل حضور افرادی از جنس تشکیلدهندگان فدائیان اسلام در جبههها، در آغاز جنگ تحمیلی چه بود؟
این افراد بر اساس تکلیف دینی و انقلابی خودشان و مبتنی بر فرمانی که حضرت امام صادر کرده بودند (و آنها چنین فرمانی را برخاسته از متن دین مبین اسلام میدانستند) به جبهه آمدند و همانطور که در به ثمر رساندن انقلاب کوچکترین چشمداشتی نداشتند، در مورد دفاع مقدس هم اینگونه بودند. آنها خیلی سریع پیام امام را دریافت کردند و در کوتاهترین زمان و با کمترین امکانات، خود را به جبههها رساندند. این عده هرگز به فکر آیندهشان نبودند و این برخاسته از تعهدی بود که نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی داشتند.
آیا در آن دوره، بین نیروهای نظامی حاضر در جبههها هماهنگی وجود داشت؟
بین سپاه، فدائیان و عناصر حزباللهی ارتش هماهنگی بود، ولی بنیصدر بین آنها تفرقه ایجاد میکرد. او به ارتش دستور داده بود که حتی یک فشنگ هم به سپاه ندهند! تا زمانی که بنیصدر فرماندهی کل قوا را برعهده داشت، هماهنگی کامل بهوجود نیامد. متأسفانه در همان دوره، عراقیها آمدند و جای پای خودشان را محکم کردند. بعد هم طمعشان بیشتر شد و با حمایت مالی و سیاسی استکبار، اعم از آمریکا، اسرائیل و اروپا و البته حمایت مالی عربستان و کویت، جنگ تحمیلی را ادامه دادند.
گروههای مردمی از قبیل فدائیان اسلام، تا چه حد توانستند راهبرد محدود و انفعالی بنیصدر را در ادامه جنگ، بر هم بزنند؟
آنها توانستند بهرغم میل بنیصدر، خود را به نقطه حساسی چون آبادان برسانند و قاطعانه در مقابل دشمن بایستند. ما در آن دوره باید هماهنگ میشدیم تا جلوی دشمن را بگیریم، ولی باز هم آن وحدت یکپارچه وجود نداشت. آن موقع هم که لشکر و تیپی هم نبود، نهایتا چند گردان از بچههای پادگان ولیعصر(عج) بودند. بخشی از همان نیروهای اندک سپاه و ارتش هم، در کردستان و برخی از نقاط دیگر درگیرِ ضدانقلاب بودند. نیروهای مردمی از اصفهان، آذربایجان و مناطق دیگر به جنوب میآمدند و چون سازمان واحدی وجود نداشت که اینها را هماهنگ کند، آنها ناگزیر در منطقه با یکدیگر هماهنگ میشدند؛ مثلا خود ما در سومار بودیم و با چند تن از نیروهای فدائیان اسلام، این هماهنگی را بهوجود آوردیم. آنها چون حالت مردمی داشتند، با ما، جهاد سازندگی، ارتش و... هماهنگ میشدند و همکاریشان چند جانبه بود، ولی باز به طور کامل منسجم نبودند و این هم در آن شرایط طبیعی بود.
بعد از سقوط بنیصدر که ارتش و سپاه به شکل منسجم وارد میدان شدند، باید عقبافتادگیها جبران میشد و دیگر نمیشد صرفا به صورت پارتیزانی و چریکی جنگید. از آن به بعد ما روزها به صورت کلاسیک و منظم میجنگیدیم و شبها در شکستن خطوط و نفوذ در مواضع دفاعی دشمن، از بچههای فدائیان اسلام و سپاه استفاده میکردیم. در آن مقطع، هم از فدائیان اسلام به سپاه میآمدند و هم از افرادی که در جنگهای نامنظم فعالیت میکردند، به سپاه میپیوستند. سپاه چندی پس از این طراحی، نیروهایش را سازماندهی کرد و بسیج را تشکیل داد و ستاد جنگهای نامنظم و فدائیان اسلام، به صورت خودجوش با سپاه ادغام شدند. برخی از آنها در حال حاضر، در زمره فرماندهان سپاه هستند و برخی هم تا پایان جنگ، بهعنوان بسیجی خدمت کردند.
در آغاز جنگ تحمیلی، ساز و کار جذب نیرو توسط سپاه، ارتش و گروههای مردمی چگونه بود؟
ارتش که سازمان مشخص خودش را داشت و نیروی مردمی پذیرش نمیکرد. در سپاه هم، افراد باید شناسایی میشدند. سپاه از همان ابتدا که وارد جنگ شد، بر اساس یک روش نو و ابداعی عمل میکرد؛ لذا باید افراد خاصی را به کار میگرفت. بخشی از نیروهای سپاه، باید عملیاتهای چریکی انجام میدادند. افرادی که برای این کار میآمدند، اگر شناختهشده بودند، حتما جذب میشدند، ولی اگر شناختهشده نبودند و مشخص نبود از کجا اعزام شدهاند، جذب نمیشدند. اما فدائیان اسلام، جبهههای محدودی را در اختیار داشتند و نیروهای مسلح هم قبول داشتند که آنها حتما باشند. امثال شهید سیدمجتبی هاشمی هم، که شناختهشده بودند و بالاخره آنها را به اشکال مختلف بهکار میگرفتند، ولی در مواضعی که دامنه کار وسیعتر و بزرگتر بود، باید نیروها با تأمل بیشتری به کار گرفته میشدند.
با توجه به کارنامه موفق گروه فدائیان اسلام در آغازین ماههای جنگ تحمیلی، چرا نهایتا آنها چندان جدی گرفته نشدند و دست آخر برخی از آنها به شهرهای خود بازگشتند؟
این رویداد فراگیر نبود. نخستین کسانی که به فدائیان اسلام پیوستند، خالصانه وارد میشدند، ولی برخی نیز میخواستند همچنان طبق میل خودشان رفتار کنند و نمیتوانستند تابع یک سازمان باشند، والا این طور نبود که خدای ناکرده در مورد شهید سیدمجتبی هاشمی، شائبهای وجود داشته باشد. اغلب نیروهای موجود، ایشان را دوست داشتند. شاید بخشی از حساسیتها به این دلیل بهوجود آمد که ایشان بسیار بیپروا حرفش را میزد. برای افرادی از قبیل ایشان، قدری دشوار بود که در یک چهارچوب سازمانی فعالیت کنند و در آن دوره، سپاه، بسیج و ارتش شکل سازمانی و منسجمی پیدا کرده بود. به خاطر انجام عملیاتهای بزرگ، وحدت ضرورت داشت. فرماندهی را هم که خودِ حضرت امام بر عهده گرفته بودند و رسما بر این مسئله تأکید داشتند. در سایه این وحدت، همه مجموعههای خودجوش به سمت سپاه و ارتش گرایش پیدا کردند. در آن دوره، ارتش با همان سبک وسیاق خودش کارها را ادامه میداد، در صورتی که سپاه، هم فدائیان اسلام، هم ستاد جنگهای نامنظم و هم نیروهای پراکندهای را که میآمدند، میپذیرفت، ولی چون باید عملیاتهای بزرگ انجام میشدند، دیگر نمیشد جبههها را به صورت تکهتکه تقسیم و فرماندهی کرد، بلکه باید کارها با انسجام و نظم همهجانبه دنبال میشدند. لازم بود مثل عملیات بیتالمقدس، ضربات بزرگی به دشمن بزنیم. اگر چهار عملیات طریقالقدس، ثامنالائمه، فتحالمبین و فرماندهی کل قوا را جمع میکردیم، به اندازه بیتالمقدس نمیشد! عملیات بیتالمقدس در حدود 5500 کیلومتر مربع وسعت داشت و شامل چندین تیپ و لشکر و گردان و مجموعه ارتش و سپاه و قرارگاههای آنها بود. همه اینها احتیاج به سازماندهی و هماهنگی داشت و چارهای جز مرکزیت واحد نبود.