«درنگی در نسبت شهید آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری با مشروطیت ایران» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی (منذر)

قاتلان شیخ مردم را« غافلگیر» کردند

عالم اندیشمند و روشنگر، زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین علی ابوالحسنی (منذر) در شناخت زندگی و زمانه شهید آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری، ید طولایی داشت و آثاری که دراین‌باره از خویش برجای نهاد بیانگر این امر است. گفت‌وشنودی که در پی می‌آید در سال 1380 با آن فقید سعید انجام شده و ترجمانی از اندیشه‌های او در این فقره به‌شمار می‌آید.
قاتلان شیخ مردم را« غافلگیر» کردند
□ با سپاس از جنابعالی، لطفاً مختصری درباره شخصیت و مقام علمی شیخ فضل‌الله نوری و خاستگاه علمی، اعتقادی و سیاسی وی بیان بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین(ع). مرحوم آیت‌الله حاج شیخ فضل‌الله کجوری معروف به نوری، یکی از فقها و مراجع برجسته قرن چهاردهم هجری است که در محضر بزرگانی چون آیت‌الله العظمی میرزای شیرازی (پرچمدار جنبش تنباکو) و مرحوم آیت‌الله حاج میرزا حبیب‌الله رشتی، شاگرد برجسته شیخ انصاری و استاد مراجع و فقها، در عراق دانش آموخت و خود نیز شاگردان برجسته‌ای مثل مرحومان آیات عظام حاج شیخ عبدالکریم حائری، آیت‌الله حاج‌آقا حسین قمی، حاج سید علی شوشتری، حاج ملا محمدحسن طالقانی، حاج میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی و حاج شیخ روح‌الله دانایی قزوینی را به جامعه علمی تشیع تقدیم کرد.
خوشبختانه مقام بلند علمی شیخ، مورد قبول و اعتراف همگان قرار دارد و به قول مرحوم دکتر محمداسماعیل رضوانی، حتی در کشاکش مشروطه، هیچ کس از دوست و دشمن، مقام علمی آن مرد را منکر نشده است. مخالفان و منتقدان سیاسی شیخ، چون مخبرالسلطنه هدایت و دکتر فریدون آدمیت، مقام و رتبه علمی شیخ را از سیدین ــ مرحومان طباطبایی و بهبهانی ــ برتر و بالاتر شمرده‌اند و می‌توان سیاهه بلندی از نام کسانی که در عداد دشمنان شیخ قرار دارند، ولی بلندای مقام علمی و دانش کلان دینی او را تصدیق و بدان اعتراف کرده‌اند فراهم آورد‌.
چیزی که هست، شناخت و تحلیل شیخ از ماهیت گروه‌ها و جریانهای سکولار مشروطه، او را به درگیری سخت با آنان کشانید و در نتیجه، مخالفانش برای ترور شخصیت و توجیه اعدام وی، به یکسری جوسازیهای تبلیغاتی دست زدند و کوشیدند او را به مسائلی همچون گرفتن رشوه، زد و بند با دستگاه استبداد و حتی وابستگی به روسیه تزاری متهم کنند و از این طریق او را از میدان مبارزه خارج سازند، وگرنه در علمیت بالای شیخ هیچ تردیدی نبوده و نیست و در این زمینه، نوشته جانبدارانه و ستایش‌آمیز مرجع بزرگوار تشیع، حاج میرزا حبیب‌الله رشتی، در تقریظی که بر رساله «قاعده ضمان الید» شیخ نوشته و در آنجا به وجود عالی‌ترین مقام علمی و معنوی در شیخ شهید تصریح و تأکید کرده، کفایت می‌کند. من این نوشته را در کتاب «پایداری تا پای دار» آورده‌ام؛ تقریظی است کم‌نظیر و شاید بی‌نظیر که در آن، فقیه صاحب نامی مثل محقق رشتی ــ که از شاگردان برجسته شیخ انصاری و میراث‌دار کرسی تدریس او در نجف است ــ با لحنی شگفت‌انگیز به تعریف و ستایش از شیخ فضل‌الله نوری پرداخته است. افزون بر این، چنان‌که گفتیم، مخالفان شیخ نیز عموما به دانش کلان دینی او اشاره کرده‌اند. وانگهی به قول مرحوم ضیاءالدین دری، شیخ جامعیت علمی داشت و نه فقط در فقه و اصول، بلکه در هیأت و نجوم و حدیث و رجال و سایر فنون هم برجستگی علمی خاصی داشت.
 

 
□ موضعگیریهای سیاسی شیخ از کدامین نقطه نظر قابل درک است و از چه زمانی آغاز شد؟
شیخ فضل‌الله نوری، شاگرد برجسته حوزه میرزای شیرازی، پرچمدار جنبش تنباکو است؛ یعنی همان کسی که در کنار برجستگیها و والایی علمی و معنوی‌اش، در تاریخ به هوش و درایت و نبوغ سیاسی شناخته می‌شود و این هوش و درایت را در رهبری جنبش ضد استعماری تحریم تنباکو به‌خوبی نشان داده است. شیخ در محضر چنین استادی پرورش یافت، توسط او به تهران فرستاده شد و ظرافت و دقت عمل سیاسی دینی وی را به ارث برد.
شیخ فضل‌الله نوری در حدود 1300ق از محضر میرزا به تهران آمد و قصه مشروطه حدود ربع قرن بعد از ورود او به پایتخت رخ داد. این فاصله زمانی، برای کسی که استعداد سرشاری در فهم مسائل اجتماعی و سیاسی دارد و به آگاهیهای دینی نیز مسلط است، زمان کمی برای کسب تجربه و آگاهی نیست. نهضت تحریم تنباکو در همان سالهای اول ورود شیخ به تهران روی داد و شیخ در آن نهضت، به عنوان شاگرد برجسته میرزا و منبع اطلاعاتی و مشورتی او در پایتخت، وارد عمل شد و یکی از پرچمداران نهضت تحریم در تهران گردید. کسانی که آن زمان در تهران حضور داشته و شاهد قضایا بوده‌اند به این مسئله تصریح دارند؛ مثل خاطرات اعظام‌الوزاره و احتشام‌السلطنه (رئیس مجلس شورای اول). حضور پیشگام شیخ در رهبری نهضت، خود یک تمرین بزرگ سیاسی برای او بود. چندی بعد ناصرالدین‌شاه ترور می‌شود و مظفرالدین‌شاه به جای او می‌نشیند و امین‌السلطان مجدداً به صدارت می‌رسد. امین‌السلطان که زمان ناصرالدین‌شاه قرارداد تنباکو را با انگلیسها بسته بود، در زمان مظفرالدین‌شاه نیز دو وام بزرگ کمرشکن از روسها می‌گیرد و گمرکات ایران را وثیقه آن می‌سازد. در نتیجه شیخ فضل‌الله مجدداً گام به میدان مبارزه می‌گذارد و با ستیز پیگیر خویش، امین‌السلطان را عزل کرده و زمینه‌ساز روی کار آمدن عین‌الدوله می‌شود. اینک او وزیرسوز و وزیرتراش است. این نکته را هم عرض بکنم که در تواریخ مشروطه، از عین‌الدوله تصویری مطلقاً سیاه ترسیم شده درحالی‌که چنین نیست، اولاً: نیمه اول صدارت عین‌الدوله، از صفحات نسبتاً روشن و درخشان تاریخ قاجار است. در این زمان، او در سیاست داخلی، مخصوصاً در امور مالی، اصلاحاتی را پیش می‌گیرد و تا حدودی موفق هم می‌شود و در سیاست خارجی نیز در حدود امکان، جلو باج‌‎خواهیهای روس و انگلیس می‌ایستد. در عین حال، با حاج شیخ فضل‌الله نوری هم در بسیاری از مسائل مشورت می‌کند و به دستورات او تا حدود زیادی جامه عمل می‌پوشاند. بعد قضایایی در جامعه رخ می‌دهد و عین‌الدوله که به‌هرحال خالی از آلودگی به خشونت و استبداد عمل نبود، استبداد می‌ورزد و شیخ در مقابل او می‌ایستد که اینها همه حرکتهای اصلاح‌گرانه سیاسی است که شیخ پیش از طلوع مشروطه انجام می‌دهد و در نتیجه آن، به سطحی بالا از دانش و عمل سیاسی ارتقا می‌یابد. اما مهم‌تر از همه آنها درایتی است که او در نهضت مشروطه از خود نشان می‌دهد؛ مثل ابتکار پیشنهاد اصل نظارت عالیه فقها بر مصوبات مجلس شورا و نیز آینده‌نگریها، پیش‌بینیها و هشدارهای دقیقی که در این نهضت صورت می دهد و به قول مرحوم جلال آل احمد، سیر تاریخ نیز بر صدق آن پیش‌بینیها و هشدارها مهر تأیید می‌زند. پس شیخ، علاوه بر دانش کلان دینی، از یک فهم و درک عمیق سیاسی هم بهره‌مند بوده و بالاترین دلیل، صدق گفته‌ها و پیش‌بینیهای او در تاریخ مشروطه است. دشمن هم فهمیده بود که در میان رهبران جنبش مشروطه، کسی که هم اطلاعات دینی کاملی داشته باشد و هم از شجاعت و شهامت ویژه‌ای برخوردار باشد و به جای دنباله روی از امواج، خط‌شکنی کند و در مقابل جریانهای انحرافی بایستد و هم قدرت پیش‌بینی آینده و درک مبدأ و ماَل جریانها و عملکردها را داشته باشد و بتواند خطر زلزله را پیش از آنکه بر سر مردم آوار شود، دریابد و هشدار دهد و هم در حوزه‌های علمی دینی نفوذ و اعتبار داشته باشد و حوزه مرکزی آن روز نجف حرف او را بخرد، در قد و قواره شیخ فضل‌الله وجود ندارد؛ ازاین‌رو نیرویش را برای کوبیدن او متمرکز ساخت و در نهایت او را اعدام کرد.
 
□ با تصویری که جنابعالی از شخصیت، شجاعت، درایت و تیزبینی شیخ فضل‌الله ارائه کردید این سوال پیش می‌آید که چگونه در کشور ایران و در میان جامعه شیعی، یک چنین مجتهدی به دار آویخته می‌شود بدون آنکه با عکس‌العملی جدی از جانب مردم مواجه گردد؟
سوال دقیق، ظریف و در عین حال پیچیده‌ای است. شیخ از نفوذ خارق‌العاده و محبوبیت فوق‌العاده مردمی برخوردار بود. هم عامه مردم شیفته او بودند و هم خواص به او به دید احترام می‌نگریستند. منظورم از خواص، هم علمای بزرگ آن روز تهران و نجف است و هم رجال سیاسی مقتدر. فردی مثل صنیع‌الدوله، اولین رئیس مجلس شورای صدر مشروطه، اسناد معاملاتی خود را به محضر شیخ می‌آورد و به امضای او می‌رساند یا فردی مثل عضدالملک، رئیس ایل قاجار و نایب‌السلطنه احمدشاه، که خود مشروطه‌خواهان پس از فتح تهران او را به عنوان نفر دوم مملکت برگزیدند، ارادتمند و حتی مقلّد شیخ است و در مرگ فجیع شیخ، بر سر و سینه می‌کوبد و از شدت اندوه غش می‌کند، و دیگران و دیگران. حتی دشمن هم، به لحاظ سرمایه‌گذاری زیادی که برای مبارزه با شیخ و ترور شخصیت او کرد، نشان داد که برای او موقعیت و مقام والا و خاصی قائل است (منتهی به شکل سلبی و منفی). خوب، این سوال پیش می‌آید که «پس چگونه توانستند شیخ را به دار بزنند و مردم نیز هیچ عکس‌العملی از خود نشان ندهند و یا سکوت کنند؟»
ابتدا نکته‌ای را تصریح می‌کنم و آن اینکه در اعدام شیخ و کف زدن در پای دار او، مطلقاً مردم شرکت نداشتند. به هیچ وجه! اگر کسی چنین چیزی پنداشته یا ادعا کرده، سخت به بیراهه رفته است. پیش از مشروطه که خب، همه نوشته‌اند مردم شیفته شیخ بودند و «محضر و محکمه شرع او» از پررونق‌ترین محاضری بود که علما در تهران داشتند. شیخ با این نفوذ شگرف، وارد عصر مشروطه شد. بعد از طلوع مشروطه نیز، علی‌رغم جنجالها، سروصداها و تبلیغات وسیع و سازمان‌یافته جبهه دشمن علیه شیخ، باز هم او ــ به شهادت اسناد و مدارک تاریخی ــ در میان توده مردم از محبوبیت بالا و نفوذ عمیقی برخوردار بود. من در اینجا به یک یا دو سند تاریخی اشاره می‌کنم که گواه نفوذ و محبوبیت مردمی شیخ، حتی در دوران موسوم به استبداد صغیر است.
سرآرتور نیکلسون، سفیر انگلیس در تهران، در عصر مشروطه تلگرافی دارد به سر ادوارد گری، وزیر امور خارجه انگلیس. تلگراف در تاریخ 18 مارس 1909، یعنی حدود پنج ماه قبل از شهادت شیخ و در اوج کشاکشهای شیخ با مشروطه‌خواهان تندرو ارسال شده است. حدود یک سال قبل از شهادت شیخ، مجلس شورا توسط محمدعلی‌شاه به توپ بسته شد، مشروطه‌خواهان پراکنده شدند و جناح تندرو آنها در مبارزه با محمدعلی‌شاه به سیم آخر زدند و صراحتاً شعار سرنگونی او را سر دادند. شیخ هم، با تجربه تلخی که از عملکرد آفت‌بار عناصر تندرو و آشوبگر و سکولار داشت، علیه آنها شمشیر را از رو بست و به میدان آمد و در این راه، با دو سفارتخانه کشورهای بزرگ روس و انگلیس هم که از مشروطه‌خواهان تندرو حمایت می‌کردند، درگیر شد، ولی شیخ باقی ماند تا بالاخره به وسیله همان قماش افراد بر دار رفت.
پنج ماه قبل از شهادت شیخ، که نیکلسون به ادوارد گری تلگراف می‌زند، زمانی است که شیخ کاملاً نظریه منفی‌اش را نسبت به فعالیت مشروطه‌خواهان تندرو آشکار کرده و هیچ پیوندی بین خود و آنها باقی نگذاشته است. در این شرایط، در مذاکراتی که پشت درهای بسته وزارت خارجه روس و انگلیس و سفارت آن دو کشور در ایران انجام می‌شود، نقشه فشار بر محمدعلی‌شاه برای تبعید کردن شیخ فضل‌الله نوری از تهران مطرح می‌گردد.
سفیر انگلیس در تهران در نامه به سر ادوارد گری، نظر همتای تزاری خود در تهران و نیز نظر وزارت خارجه روسیه راجع به پیشنهاد تبعید شیخ از تهران را این گونه منعکس می‌کند: «در مورد شیخ فضل‌الله باید به این نکته توجه داشت که این مجتهد نه تنها در محافل محافظه‌کار، بلکه در میان عناصر میانه‌رو نیز نفوذ زیادی دارد و جلب همکاری او برای اصلاحات طرح‌ریزی‌شده (یعنی تجدید مشروطه و مجلس) اجتناب‌ناپذیر است. هر نوع اقدامی که دو دولت (روس و انگلیس) علیه شیخ به عمل آورند ممکن است نارضایتیهای توده مردم را مخصوصاً در تهران، که شیخ دارای پیروان زیادی در میان طلاب یا محصلین مدارس مذهبی است، برانگیزد». (رجوع کنید به: تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمه حسن معاصر)
در این سند دقت کنید! «محافل محافظه‌کار» یعنی مخالفان مشروطه و به قولی (که چندان دقیق نیست): طرفداران استبداد و مخالفان رژیم جدید که همان مشروطه باشد. منظور از «عناصر میانه‌رو» نیز مشروطه‌خواهان معتدل و غیرافراطی است یا به قولی جناح هوادار مشروطه، اما مشروطه‌ای که از ضدیت با مذهب و غوغاسالاری و آشوبگری به‌دور باشد و به دیگر تعبیر: یک مشروطه معقول و محدود قانونی. تلگراف سفیر انگلیس نشان می‌دهد که شیخ حتی در بحبوحه مبارزه‌اش با مشروطه و در حقیقت «مشروطه سکولار»، در میان مشروطه‌خواهان معتدل هم نفوذ زیادی داشته است و سفیر به‌صراحت می‌گوید که «اگر شیخ با طرحی مخالفت ورزد، امکان اجرای این طرح، در ایران و تهران نیست». قابل توجه کسانی که فکر می‌کنند اغلب روحانیون آن زمان با شیخ مخالف بودند و وی فردی منزوی بوده است! خیر، عکس این بوده. سفیر انگلیس در این تلگراف خاطرنشان می‌سازد: «بنابراین، دولت امپراتوری (روسیه تزاری) عقیده دارد با توجه به این حقیقت که شیخ هیچ گونه مقام رسمی ندارد که بتوان او را از داشتن آن مقام محروم کرد، عاقلانه‌تر خواهد بود که به شخص شیخ فضل‌الله کاری نداشته باشیم».
در واقع می‌خواهد بگوید که شیخ فضل‌الله، نه شیخ‌الاسلام محمدعلی‌شاه است، نه امام جمعه منصوب از طرف او و نه آخوند درباری، بلکه یک روحانی مستقل می‌باشد که از ذخیره توجه و اقبال مردم بهرمنده است. علاوه بر سند فوق، یپرم‌خان ارمنی نیز که فردی ضدمذهب و حتی بی‌اعتقاد به مسیحیت بود و شیخ را او به دار زد، در یادداشتهای خصوصی خود می‌نویسد: «شیخ فضل‌الله نوری، روحانی عالیقدری بود که گفته او برای توده خلق، وحی منزل محسوب می‌شد»! توجه داشته باشیم این سخن را کسی می‌گوید که شیخ به دست او و ایادی او، آن هم در زمانی که او ریاست شهربانی کل کشور را به عهده داشت، در تهران به دار آویخته شد.
 
□ پس به نظر شما، فرآیند اعدام شیخ و تماشاچیان آن، کلا در میان مشروطه‌خواهان تندرو عملی شد؟
آری؛ شیخ تا پایان عمرش، مورد قبول و محبوب مردم بود و بنابراین، در کف‌زدنهای پای دارش، توده مردم مسلمان نقشی نداشتند. البته، شیخ را به دار زدند و پای دارش هم عده‌ای کف زدند و رقصیدند، اما اینها عمدتاً گذشته از بختیاریها، اقلیتی از مجاهدین وارداتی ارمنی، گرجی، بلشویک و... بودند که از ارمنستان و قفقاز و رشت آمده بودند، یک عده‌شان هم، برخی از مردم تهران بودند. به‌هرحال این مسلم است که کسانی در پای دار شیخ اظهار سرور کرده‌اند، اما آنان اقلیتی معدود و محدود بودند که بخش قابل ملاحظه‌ای از آنها از خارج تهران بلکه از خارج ایران آمده بودند، کما اینکه خود یپرم‌خان، عضو حزب داشناکسیون ارمنستان بود. اعضای این حزب، که در سر فکر تشکیل ارمنستان صلیبی را داشتند، قصه مشروطه که پیش آمد فرصت را مغتنم شمردند و گفتند: این فرصت خوبی است! زیرا مشروطه سکولار یا مشروطه وارداتی مطلقه غربی، با حاکمیت ارزشهای اسلامی در جامعه در می‌ستیزد و قیدوبندهایی که شریعت اسلام برای حفظ کیان و صلابت جامعه اسلامی بر دست و پای کفار و غیرمسلمانان بسته است سست می‌سازد و می‌گسلد، در نتیجه، این به نفع ماست؛ چون کشور را به سمت غرب و غرب‌زدگی پیش می‌برد؛ پس ما باید در این جنبش فعالانه شرکت کنیم و بهره ببریم. یپرم و دستیاران ارمنی او، همه از ارمنستان آمده بودند. یکسری هم مجاهدین سوسیال دموکرات و حتی بلشویک بودند که از قفقاز و روسیه آمده بودند و بعضاً با لنین و استالین مربوط بودند، اسامی آنها در تاریخ مشروطه هست. یک عده هم عناصر وابسته به استعمار و احیاناً بخشی هم مردم فریب‌خورده بودند، اما بدنه کلی جامعه و متن مردم از این قضایا دور بود.
 

 
□ اما سوال اصلی همچنان پابرجاست؛ چرا در برابر اعدام شیخ، واکنش درخوری در جامعه مشاهده نشد؟
خب! جای این سوال هست که پس چگونه در برابر اعدام شیخ، عکس‌العمل درخوری دیده نشد؟! پاسخ آن است که شیخ در یک مقطع بسیار حساس و بحرانی شهید شد. تهران توسط اردوی مشروطه، که در رأسش مجاهدین گرجی و بلشویک و احیاناً مجاهدین ایرانی سکولار قرار داشت، فتح شده بود و خیابانهای تهران پر بود از ششلول‌بندانی که قطار فشنگ حمایل کرده بودند و از در و دیوار پایتخت بوی خون و خشونت می‌بارید. تهران، در حقیقت، توسط یک مشت کودتاچی فتح شده بود و فضای بسیار رعب‌انگیزی بر پایتخت حاکم شده بود که حتی بعضی از سران مشروطه، مثل شیخ محمدمهدی شریف کاشانی و دیگران، وقتی در تاریخ خود از آن روزها سخن می‌گویند به گونه‌ای صحبت می‌کنند که معلوم است لرزه بر اندامشان افتاده است! مجاهدین بختیاری از جنوب آمده بودند، مجاهدین گرجی و ارمنی و بلشویک و رشتی از شمال آمده بودند و پایتخت به دست این دو گروه فتح شده بود و بوی خون از همه جا به مشام می‌رسید. رجال دولتی و صاحبان جاه و مال، از ترس جان و مصادره اموال گریزان بودند و حتی بر بعضی از مشروطه‌خواهان نیز خوف و هراس شدیدی مستولی شده بود؛ به همین دلیل، عده‌ای به زیرزمینها پناه برده یا به سفارتخانه‌های خارجی به‌ویژه سفارت روسیه، پناهنده شده بودند. خود محمدعلی‌شاه هم با یارانش به سفارت روسیه گریخته بود و افزون بر این، یاران خود شیخ هم غالباً اینجا و آنجا پنهان و مخفی بودند. در این میان، فقط شیخ فضل‌الله بود که در خانه‌اش نشسته و درب خانه را هم باز گذاشته بود و هر چه به وی اصرار می‌کردند: آقا، برای حفظ جانتان از تهران خارج شوید یا به سفارت روسیه پناه ببرید، قبول نمی‌کرد و می‌گفت: من شاخص عالم اسلام و تشیع هستم و عمری را در زیر سایه بیرق اسلام به سر برده‌ام؛ اگر چنین کاری کنم، آبروی اسلام می‌رود و من با اینکه می‌دانم خطر کشته شدن برایم در پیش است، از خانه تکان نمی‌خورم! حتی دوست و دشمن اعتراف کرده‌اند که از طرف روسها بیرقی برای شیخ فرستاده شد تا بالای خانه‌اش نصب کند و در سایه لطف تزار، از خطرات محفوظ بماند، اما شیخ زیر بار نرفت. در آن روزها، تهران شرایط سختِ دوران کودتایی خونین را می‌گذراند و در زیر چکمه‌های کودتاچیان تا بن دندان مسلح می‌لرزید و شیخ در چنین شرایطی بود که دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان ماند و بعد از یک محاکمه «صوری و فرمایشی» با حکم از پیش تعیین‌شده و توسط کسانی که شش ماه پیش ترورش کرده بودند، بالای دار رفت. حتی بنا نبود شیخ را بکشند، بلکه صحبت تبعید در میان بود. ضمناً اعدامهای دنیا، همیشه صبح زود انجام می‌شود، ولی شیخ را به طور شتابزده و نزدیک غروب به دار می‌زنند‌.
مطلعین معتقدند که اگر شیخ تا فردا می‌ماند، اعدام او دیگر ممکن نبود. در یک کلمه باید گفت: وضع به‌شدت بحرانی بود و ضمناً قاتلان شیخ، مردم را «غافلگیر» کردند؛ یعنی آنها را با عنوان اینکه «سوء قصدی نسبت به شیخ در کار نیست، فقط محاکمه‌ای است و احیاناً تبعیدی» خام کردند. کمتر کسی فکر می‌کرد که یک‌مرتبه غافلگیرانه شیخ را دار بزنند.
آقابزرگ بهبهانی، پسر مرحوم سید محمد بهبهانی و نوه دختری شیخ فضل‌الله، نقل کرده: عضدالملک، نایب‌السلطنه احمدشاه از طرف مشروطه‌خواهان، یعنی کسی که مشروطه‌خواهان تهران او را به نیابت سلطنت برگزیدند، به محض اینکه شنید که می‌خواهند شیخ را دار بزنند، بلافاصله کالسکه‌اش را آماده کرد که برود و از این فاجعه جلوگیری کند. در همین حال، متأسفانه دو تن از سران مشروطه که از عوامل استعمار بودند (یکی وثوق‌الدوله، که قرارداد ننگین 1919 را با انگلیس بست و می‌خواست ایران را تحت‌الحمایه انگلیسیها کند، و دیگری حسینقلی‌خان نواب، کسی که پدران و عموها و برادرش از منشیان سفارت انگلیس بودند و خودش نیز پیوندهای عمیق و دیرینی با سفارت انگلستان داشت و از کارمندان کمپانی رژی بود) آمدند و نایب‌السلطنه را با تکذیب دروغین بودن ماجرا خام و از رفتن منصرف کردند. بعداً که خبر شهادت شیخ به نایب‌السلطنه داده شد، پسر فروغی می‌نویسد: من حاضر بودم؛ نایب‌السلطنه بر سر و صورتش می‌زد در سوگ شیخ و ضجه و ناله می‌کرد!
به‌علاوه، هیچ کدام از رهبران مذهبی جنبش مشروطه هنگام شهادت شیخ در تهران نبودند. سید محمد طباطبایی در مشهد بود و مرحوم بهبهانی در غرب ایران و هر دو در راه حرکت به سمت تهران بودند. اینها اگر در تهران بودند، قطعاً مانع قتل شیخ می‌شدند؛ کما اینکه نقل کرده‌اند وقتی طباطبایی خبر را شنید، بسیار ناراحت شد و به فرزندان خود گفت: باید دار را می‌گرفتید و به گردن خودتان می‌انداختید و سید عبدالله بهبهانی نیز بعداً با یپرم و سردار اسعد، به خاطر غرب‌زدگیها و اسلام‌ستیزیهایشان درگیر شد و آنها در سالگرد شهادت شیخ و با اختلاف چهار روز، بهبهانی را هم کشتند! برای شیخ در شهرهای مختلف ایران و در نجف ختم گذاشتند. مرحوم آخوند خراسانی وقتی که مطلع شد اردوی مشروطه‌خواهان تهران را فتح کرده (به گفته فرزندشان، مرحوم آیت‌الله میرزا احمد کفایی) اولین کاری که کردند این بود که برای حفظ جان شیخ فضل‌الله نوری، تلگرافی به تهران زدند، ولی این تلگراف را مشروطه‌خواهان تندرو مخفی نگه داشتند. شیخ را به دار زدند، بعد گفتند: تلگراف دیر رسید! تأیید این مطلب در خاطرات عین‌السلطنه هم، که از شاهدان و معاصران آن واقعه می‌باشد، منعکس است. در زنجان نیز مرحوم آخوند ملا قربانعلی بعد از شنیدن خبر شهادت شیخ، قیام کرد.
حتی در میان مجاهدین مشروطه، افرادی بودند مثل مرحوم ستارخان که ضددین نبودند، بلکه به اعتبار فتاوی مراجع نجف به سود مشروطه، وارد آن جنبش شده بودند. اینها به انگیزه‌های جوانمردانه و لوطی‌منشانه وارد جریان مشروطیت شده بودند و مقصدشان مبارزه علیه ظلم و جور بود؛ نه مثل تقی‌زاده و یپرم که در مسیر ضدیت با اسلام گام برمی‌داشتند. مع‌الاسف مجاهدینی چون ستارخان نیز در فتح تهران حضور نداشتند. عجیب است نوع کشتار و توهین فجیعی که به روحانیون، مخصوصاً به شیخ شد در تبریز شاهد نیستیم، با اینکه اصل پرچم دفاع از مشروطه را ستارخان و یارانش در تبریز برافراشته بودند. در تبریز، علمای مخالف مشروطه، نهایتاً مجبور به ترک شهر شدند و به دهات اطراف تبریز پناه بردند؛ مثل حاج میرزا حسن آقا مجتهد تبریز، اما یک نفر روحانی کشته نشد، هرچند در آنجا هم عناصر تندرو هم وجود داشتند، ولی میرزا حسن واعظ، ناطق بزرگ مشروطه در تبریز، نطق کوبنده‌ای ایراد کرد و تندروان را از حرکتهای وحشیانه نسبت به علما برحذر داشت.
باری، هنگام اعدام شیخ و فتح تهران، نه تنها رهبران مذهبی مشروطه، مثل طباطبایی و بهبهانی، در تهران نبودند، حتی مجاهدین جوانمرد و لوطی‌صفت و تا حدودی دینخواه مثل ستارخان هم حضور نداشتند و زمام امر در دست عناصر وابسته به استعمار، چون میرزا کریم‌خان رشتی بود که بعدها در دوران کودتای سوم اسفند و رژیم پهلوی هم نقش مرموزی را ایفا کرد.
در آن روزهای حساس و پررعب و وحشت که مردم سخت در هراس بودند و در خانه‌ها یا سفارتخانه‌ها مختفی بودند، اردوی مشروطه که از اصفهان و رشت حرکت کرده و در طول راه بسیاری را کشته و با قهر و غلبه وارد تهران شده بود، در آن شرایط حساس شیخ را به دار زد و در فاصله خیلی کوتاهی، برای شیخ در تهران و شهرهای مختلف مراسم ختم و بزرگداشت برپا شد. زمانی که در منطقه آذربایجان، عشایر اردبیل و حومه قیام کردند، قرآن مهر کردند و بیست، سی سردار عشایر دست در دست هم دادند و اردبیل را فتح کردند، حتی درصدد حمله به تهران برآمدند. یکی از دلایل مهم قیام آنها، اعتراض به شهادت مرحوم شیخ فضل‌الله نوری بود. پس در شرایط سخت و خونین کودتا، اصولا اوضاع و احوال عادی نیست و در لحظات اولیه هر کودتا، زمان و زمین آبستن حوادث خشونت‌بار بسیاری است که این حوادث، حتی به فاصله چند روز بعد از آن تاریخ، قابل تکرار نیست: یاران شیخ مثل حاج شیخ علی‌اکبر بروجردی و آخوند ملا محمد آملی هم قرار بود اعدام شوند، اما خون شیخ و واکنش منفی مردم، مانع اعدام آنها شد؛ نیز قرار بود آخوند ملا قربانعلی را به تهران بیاورند و به دار بیاویزند، ولی عکس‌العمل شدید قتل شیخ در میان مردم، زمینه تکرار این فجایع را از سران تندرو مشروطه گرفت. مهم‌تر از همه، در همان روز شهادت شیخ، روزنامه حبل‌المتین تهران، که ارگان مشروطه‌خواهان سکولار و تندرو بود، مقاله موهن و زشتی را چاپ کرده که سراسر توهین به اسلام و روحانیت بود. با آنکه شرایط، بد و ناگوار بود، افکار عمومی برافروخته از اعدام مظلومانه و وحشیانه شیخ فضل‌الله، به‌شدت نسبت به این مقاله عکس‌العمل نشان داد و کار به جایی رسید که مدیر حبل‌المتین دستگیر و زندانی شد و روزنامه‌اش برای همیشه تعطیل گردید. خون شیخ، از تکرار بسیاری فجایع و قتل بسیاری از علما جلوگیری کرد.
مرحوم آیت‌الله حاج حسین لنکرانی می‌گفت: پدر من، آیت‌الله حاج شیخ علی لنکرانی، که از یاران صمیمی شیخ بود و بعضی از دوستان شیخ در آن روزهای وانفسا به خانه ایشان پناهنده شده بودند، زمینه‌ای فراهم کرده بود که در منطقه سنگلج تهران قیامی برپا شود و از اعدام شیخ ممانعت به عمل آید؛ یعنی شیخ به نحوی از دست فاتحین تهران و کسانی که او را دستگیر و زندانی کرده بودند، نجات داده شود. آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی، که آن دوران در سنین نوجوانی بود، می‌گفت: اوضاع به گونه‌ای بود که اگر از یک گوشه صدایی برمی‌خاست، این صدا در نقاط مختلف تهران تکرار می‌شد و دیگر امکان عمل برای دارزنندگان شیخ نبود. وی می‌گفت: پدرم با یک جمعی داشتند به سمت مسجد خود می‌رفتند و من هم در کنارشان بودم که یک دفعه من دیدم یکی از مریدان پدرم که برای کسب اطلاع از وضع شیخ رفته بود، با اسب بزرگی بتاخت آمد و در مقابل ما خود را از اسب به زمین پرتاب کرد و من دیدم خاکها را بر سر می‌ریزد و ضجه می‌زند! پدرم سراسیمه پرسید: چه شده؟ گفت: من رفتم و مواجه شدم با پیکر شیخ بر بالای دار، و کار از کار گذشت! مرحوم لنکرانی معتقد بود که اگر حرکتی شروع می‌شد از یک جا، از جاهای دیگر هم این عقده سر باز می‌کرد و کار بر قاتلان شیخ بسیار مشکل می‌شد. نیز به گفته ایشان، شیخ را در ساعات آخر روز 13 رجب، یعنی نزدیک غروب، به دار زدند و قبلاً به این عنوان که سوءقصدی نسبت به شیخ در کار نیست و تنها محاکمه‌ای صورت می‌گیرد و فوقش ایشان چندی به خارج از تهران تبعید می‌گردد، مردم را متفرقه کردند و بعد عوامل معدود خودشان که اینجا و آنجا بودند جمع شدند و این کار به‌صورت غافلگیرانه انجام شد. حقیر می‌افزایم: حتی در میان اعضای محکمه‌ای که رأی به اعدام شیخ داد، فردی مثل مرحوم آقا سید محمد امامزاده ــ که در مشروطه دوم امام جمعه تهران شد ــ حضور داشت و او به نوشته مرحوم استاد محیط طباطبایی، معترضانه بلند شد و گفت: نباید یک چنین مجتهدی را به دار زد... و از جلسه سران بیرون آمد. شرایط خاص لحظات کودتا بر تهران حاکم بود و طبعاً در شرایط خونبار و بحرانی نمی‌توان توقعی را که از اوضاع عادی می‌رود داشت. https://iichs.ir/vdca.6nmk49noy5k14.html
iichs.ir/vdca.6nmk49noy5k14.html
نام شما
آدرس ايميل شما