فرح دیبا در دو دهه پایانی رژیم پهلوی به جذب و همراه ساختنِ روشنفکران مخالف و بهویژه روشنفکران چپ در حکومت اقدام کرد. این امر چرا و چگونه رخ داد؟
رابطه نهاد روشنفکری و دولت در تاریخ معاصر ایران یکی از پرفراز و فرودترین حوزههایی است که با بخش مهمی از تحولات منتهی به انقلاب اسلامی ایران نیز پیوند خورده است. از ابتدای قدرتگیری رضاشاه تا انقلاب اسلامی، حکومتِ پهلوی بهصورت مستقیم با روشنفکران مخالف دستوپنجه میکرد و برای این مسئله استراتژیهای متعددی را نیز به اجرا گذاشت. در منابع متعددی از تاریخ معاصر ایران آمده است که فرح پهلوی به جذب و همراه ساختنِ روشنفکران مخالف و بهویژه روشنفکران چپ در حکومت اقدام کرده است. نوشتارِ حاضر در تلاش است تا چرایی و چگونگی جذب روشنفکرانِ مخالف از جانب فرح دیبا را به بررسی بگذارد.
کولهبار گذشته بر دوش
در نظامهای فردگرا، شخص اول و دایره نزدیک به آن میتوانند به ترتیب اعمال قدرت و نفوذ کنند. حکومت محمدرضا پهلوی از این ویژگی برخوردار بود و بنابراین افراد نزدیک به آن نیز میتوانستند در سیاستهای کلی یا جزئی اعمال نفوذ کنند؛ رویدادی که بسیار در جریانهای روشنفکری ایران مؤثر بود و نادیده گرفته شده ازدواج مجدد شاه است. فرح دیبا هم خود و هم از طریق رئیس دفترش، سیدحسین نصر یا از طریق رضا قطبی از عوامل تأثیرگذار بر جریان روشنفکری دهه 1340 بود. لیلی امیرارجمند، دوست بسیار نزدیک فرح، رئیس کانون پرورش فکری شد که روشنفکران و هنرمندان زیادی را که بسیارشان هم چپ بودند در خود جمع کرده بود. احسان نراقی هم در مؤسسه تحقیقات اجتماعی فعالیت میکرد. رادیو و تلویزیون در دست قطبی بود که با همکاری جعفریان و نیکخواه، دو مارکسیست پیشین، اداره میشد. تقریبا این افراد روشنفکرانی بودند که همراهی با حکومت را پذیرفته بودند؛ چرا که در بیست سالِ آخر زندان را تجربه نکردند. منوچهر آتشی کتابهای خود را با آبوتاب به شاه و فرح تقدیم میکرد.1
از سطور بالا میتوان برداشت کرد که بخش مهمی از روشنفکرانی که فرح دیبا در اطراف خود جذب کرده بود چپگرا بودند. گرایشِ فرح به جذبِ روشنفکران چپ را باید در آنچه قبل از ازدواج با محمدرضا پهلوی بر او گذشته است کاوید. فرح دیبا را عمدتا مادرش بزرگ کرده بود. جوان بود که پدرش را از دست داد و مادر و دختر به منزل دایی فرح نقل مکان کردند. پسردایی فرح، رضا قطبی، از همان روزهای جوانی از نزدیکترین اقوام و دوستانِ فرح بود. این نزدیکی و اعتماد در دورانی که فرح ملکه شد ادامه داشت و رضا قطبی به یکی از نزدیکترین مشاوران ملکه فرح بدل شد.2
فرح و قطبی هر دو از تحصیلکردگان فرانسه بودند و جنبش هیپیسم و جنبشهای آزادیبخش، سارتر و امه سزر و فرانتس فانون را هم میشناختند، همانگونه که بهتدریج روشنفکرانِ دهه 1340 با آنها آشنا شدند. بخش دیگری از چرایی این تمایل به فضای حاکم بر دهه 1340 مربوط است. این دهه زمانی است که جان اف. کندی هم در آمریکا به ریاستجمهوری رسیده و خواهان تغییر در فضای سیاسی ـ اقتصادی و روشنفکریِ ایران است؛ بنابراین نهتنها انقلاب سفید باید میشد، بلکه فضای باز سیاسی هم بهوجود میآمد. در کنار تلاشهای فرح برای جذب روشنفکران، گروهی از آنان طبعا داخلِ نظام بودند و یا در مؤسسات بینابینی و دانشگاه خدمت میکردند. از نظر ایدئولوژی تفاوت اینها با روشنفکرانِ در برابر قدرت، بیشتر در پذیرش یا عدم پذیرشِ شاه بود که آن هم در خلوت از میان برداشته میشد.3
در تکاپویِ فرونشاندنِ طغیانِ تند
بخش دیگری از چرایی جذبِ روشنفکران از جانب فرح به روند حوادثِ منتهی به انقلاب اسلامی مربوط میشود. فوران انقلاب اسلامی صرفا به سبب اشتباهات لحظات آخر رژیم پهلوی نبود. آتشفشان انقلاب ناشی از فشارهای بیش از اندازهای بود که دهههای متمادی در اعماقِ جامعه ایران انباشته شده بود.4 با وجود این رژیم پهلوی از ابتدای دهه 1350 تا انقلاب اسلامی وارد مرحلهای شد که میتوان عنوانِ «نگرانی از طغیانِ مخالفان» بر آن گذاشت و شاه عملا بر روی چنین آتشفشانی قرار داشت.
نگرانی و واکنش به خطراتی که بهواسطه اعتراضات، رژیم پهلوی را تهدید میکرد در میانِ تمام دولتمردان و محمدرضا پهلوی یکسان نبود. شاه (و بهتبع او ساواک) بیش از حد در مورد ثباتِ سیاسی رژیم خوشبین بود. در بابِ ابعاد خفقان و شُمارِ زندانیان سیاسی و شکنجه هم بیشتر راه انکار را پیش میگرفت. در این میان که ساواک، بهویژه پس از برکناری تیمسار پاکروان از مقام ریاست آن، هر روز بیشتر و بیشتر راه آشتی با مخالفان را میبست، فرح از جمله افرادی بود که طرفدار چنین آشتیای بودند. در موارد متعددی ملکه از شاه میخواست که برای جذب مخالفان و روشنفکران تلاشی مبذول دارد. در همین راستا، سازمانهایی که توسط بستگان و دوستان ملکه اداره میشد، بهویژه رادیو و تلویزیون که رضا قطبی مدیرش بود، و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که لیلی ارجمند، دوست دیرینِ ملکه، ادارهاش را بر عهده داشت، هر دو در واپسین دهه سلطنت محمدرضا پهلوی به مرکز تجمع برخی از روشنفکران مخالفِ سابق رژیم بدل شده بود. همه این تحولات در دههای رخ میداد که شاه در اوج قدرت و استقلال خود بود ــ یعنی سالهای بین 1344 تا 1355 ــ و به سمتِ حکومت شخصمحور حرکت میکرد.5 از این رو بخش مهمی از چرایی تمایل فرح به جذبِ روشنفکران و همراه کردنِ آنان با حکومت در جهت جلوگیری از طغیان تندِ مخالفان بود.
سازمانهایی که توسط بستگان و دوستان ملکه اداره میشد، بهویژه رادیو و تلویزیون که رضا قطبی مدیرش بود، و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که لیلی ارجمند، دوست دیرینِ ملکه، ادارهاش را بر عهده داشت، هر دو در واپسین دهه سلطنت محمدرضا پهلوی به مرکز تجمع برخی از روشنفکران مخالفِ سابق رژیم بدل شده بود
تلاشهای متفاوتِ دو پادشاه
فعالیتهای فرح در جذب روشنفکران و بهویژه چپها از دلبستگی او به بقا و دوامِ رژیم پهلوی سرچشمه میگرفت. فرح تا پایانِ حکومت و زندگی محمدرضا پهلوی در کنار او باقی ماند. حتی در ماههای پایانی حکومت شاه، فرح با تمام توانِ خود برای بسیج حمایت از رژیم کوشش کرد. تلاشهای او برای همراه ساختنِ مخالفان همانند شاهی بود که نمیخواست تاجوتخت را از دست دهد. دو ماه قبل از آنکه زوجِ دربار، ایران را ترک کنند، فرح به یک مصاحبهکننده گفت: در واقع ایران «دو پادشاه» دارد؛ شاه و خود او، که «هر یک مستقل از دیگری عمل میکنند» تا مخالفت اوجگیرنده علیه حکومت را کنترل کنند، سلطنتطلبان را سازماندهی نمایند و سلطنت را نجات دهند. این تلاشهای فرح بیارتباط با اقدام بیسابقه شاه در تاریخ ایران نبود. محمدرضا پهلوی در سال 1346 همسرش را رسما به ریاستِ شورای تازهتأسیس سلطنت منصوب کرد. چنانچه شاه پیش از آنکه ولیعهد به سن قانونی برسد فوت میکرد، «شهبانو فرح» نایبالسلطنه میشد؛ نخستین زنی که در تاریخ ایران به این مقام میرسید. همانطور که فرح بعدها اظهار داشت، این عمل محمدرضا پهلوی «بزرگترین دلیلِ اعتماد او» به همسرش بود.6
این اعتماد سبب شده بود تا او رفتار متکبرانه و غیر صمیمی شاه با مخالفان را حداقل بهظاهر جبران کند. محمدرضا پهلوی هرگز سعی نکرد مستقیما به جلبِ حمایت توده مردم برخیزد تا پادشاهی مردمی شود. او شاهی ناامید از استقرار دموکراسی بود و مثل ژنرال دوگل، غالبا خویشتن را با «ملیت» درهم میآمیخت.7 فرح برخلاف این پادشاه متکبر، سیاستِ همراه ساختنِ بخشی از مخالفان سابق (چپگرا) با حکومت را در پیش گرفته بود. البته در وهلههایی که عرصه بر محمدرضا پهلوی بسیار تنگ میشد دامنه فعالیت فرح افزایش مییافت؛ برای نمونه در واپسین اعتصابهای منتهی به انقلاب اسلامی، محمدرضا پهلوی طرحهای ایجاد بازار بزرگ دولتی را کنار گذاشت و به بازاریان تهران اجازه داد تا یک انجمن تجار، بازرگانان و پیشهوران تشکیل دهند. شاه وعده داد که برای مجلس آینده انتخاباتی صد درصد آزاد برگزار کند. در اینجا بود که نقش فرح در حفظ نظام سلطنت پررنگتر و شیوه برخورد دو پادشاه با مخالفین نیز یکسان شد. شاه گروهی از لیبرالهای اطراف فرح را به تشکیل یک کارگروه پژوهشی درباره مسائل ایران تشویق کرد؛8 تصمیمی که البته خیلی دیر رخ میداد.
فشرده سخن
در زمانِ حکومت پهلوی ابتدا شخص شاه و سپس حلقه نزدیک به آن میتوانستند در اعمالِ قدرت سهیم باشند. فرح دیبا از جمله نزدیکان درجهیک به محمدرضا پهلوی بود. فرح برخلاف شاه و شاید بهتر است گفته شود در تکمیل پازل سیاستهای حکومت به سیاستی متفاوت، یعنی همراه ساختنِ برخی از روشنفکران و هنرمندان با رژیم، روی آورد و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی او نیز در این مسیر بود. پشت این امر سه منطق وجود داشت: نخست آنکه فرح بهواسطه حضور در فرانسه و کسبِ تمایلات چپگرایانه، پیوند عمیق با رضا قطبی و شاید بهواسطه آگاهی از قدرتِ جنبشهای چپ به جذب روشنفکران چپ گرایش داشت؛ منطق دوم آن بود که فرح، سیاستِ جذب مخالفان را به استراتژی حاکمیت برای ادغام روشنفکران در حکومت و ساختنِ کادرهایِ پروژه تکنوکراتیکِ دولتسازی تبدیل کرده بود؛ منطقِ نهایی فعالیتهای فرح در جذب روشنفکران بهواسطه جایگاهی بود که در حکومتِ محمدرضا پهلوی پیدا کرده بود؛ نایبالسلطنهای که در صورت فوت شاه و تا رسیدنِ ولیعهد به سنِ قانونی میتوانست قدرت را در اختیار بگیرد؛ بنابراین از دریچه این سه منطق چرایی جذبِ مخالفان از جانب فرح دیبا را میتوان تبیین کرد.
پی نوشت:
1. عرفان قانعیراد، در دامگه حادثه؛ بررسی علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی گفتگو با پرویز ثابتی (مدیر امنیت داخلی ساواک)، بیجا، شرکت کتاب، 1390، صص 581-582.
2. عباس میلانی، نگاهی به شاه، کانادا، نشر پرشین سیرکل، 1392، ص 269.
3. سیروس علینژاد، «گفتوگو: دربارهی روشنفکری دههی چهل»، بخارا، ش 71 (خرداد و شهریور 1388)، صص 239-240.
4. یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی ولیلایی، تهران، نشر نی، چ چهارم، 1389، ص 278.
5. عباس میلانی، همان، صص 400-401.
6. ماروین زونیس، شکست شاهانه (روانشناسی شخصیت شاه)، ترجمه عباس مخبر، تهران، انتشارات طرح نو، چ دوم، 1370، صص 249-250.
7. جان دی استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1377، ص 40.
8. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی ولیلایی، تهران، نشر نی، چ یازدهم، 1384، صص 627-628. https://iichs.ir/vdchm6nz.23nvkdftt2.html