روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز شهادت یکی از سرداران نامآور نهضت امام خمینی، یعنی شهید حاج مهدی عراقی است؛ هم از این روی و در بزرگداشت آن پیشکسوت مبارزه، با فرزندش امیر عراقی گفتوشنودی انجام دادهایم که نتیجه آن در پی میآید.
به عنوان نخستین سؤال، بفرمایید که پدر را به چه ویژگیهایی به یاد میآورید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. اخلاص، ولایتمداری، سادهزیستی، اراده قوی و محکم، شجاعت، پشتکار و خلاصه همه ویژگیهایی که یک مسلمان واقعی از آنها برخوردار است. ایشان یک مدیر تشکیلاتی تمامعیار بود و هر جا که قرار میگرفت، بدون اینکه صرفا حالت آمرانه و تحکمآمیز داشته باشد، به دلیل محبتی که به زیردستانش داشت و به دلیل اینکه خودش بیشتر از همه کار میکرد، همه با دل و جان برایش کار میکردند. میتوانم بگویم که ایشان یک مقبولیت عام داشت که تقریبا همه به آن اذعان کردهاند.
در فعالیتهای مبارزاتی پدر، چه نکتهای را از همه بارزتر و درخور توجهتر میبینید؟
خاطرم هست که مرحوم هاشمی رفسنجانی همیشه میگفتند: «در قیام 15 خرداد، حاج مهدی عراقی در واقع فرماندهی کل مردم مبارز تهران را به عهده داشت و در صحنههای خطرناک، قبل از همه خودش حضور پیدا میکرد».
قاعدتا میدانید که نفوذ شخصیتی حاج مهدی عراقی به حدی بود که توانست روی نقاط مثبتِ فطرت مرحوم طیب انگشت بگذارد و مسیر زندگی او را تغییر بدهد. پدرم به مرحوم طیب گفته بود: «تو بزرگترین دسته عزاداری تهران را داری، پس بیا و آن را در جهت احیای نهضت حسینی به کار بگیر!» البته خود مرحوم طیب هم قلبا به امام حسین(ع) و فاطمه زهرا(س) عشق میورزید و همین عشق هم سرانجام دستش را گرفت و نجاتش داد و او را تبدیل به «حر» زمانه خود کرد، اما تأثیر حاج مهدی را در این بازگشت، نباید نادیده گرفت.
زمانی هم که رژیم سودای نابودی حضرت امام خمینی را در سر میپروراند و ایشان را زندانی کرده بود، شهید طیب بود که نزد مراجع رفت و از آنها امضا گرفت و ترغیبشان کرد در تهران همایشی داشته باشند و مرجعیت حضرت امام را اعلام کنند؛ چون طبق قانون اساسی، مراجع مصونیت داشتند و کسی نمیتوانست به آنها تعرض کند. غرض اینکه ارتباطات پدرم، تا این حد گسترده بود و از مراجع تقلید تا مرحوم طیب را دربرمیگرفت. شهید عراقی از دوران شهید نواب صفوی، به شکلی جدی وارد میدان مبارزه شد و مدتی هم همراه با شهید نواب زندانی بود. ایشان در زمره متحصنینی بود که برای دیدار با شهید نواب، به زندان رفتند، اما در همان جا ماندند و بیرون نیامدند! بعد هم که در قضیه اعدام انقلابی منصور، نقش اساسی داشت. از آغاز حرکت امام خمینی هم، که کاملا در خدمت نهضت بود و در صحنههای اصلی، تأثیر تعیینکنندهای داشت.
اشارهای به اخلاص و تدین شهید حاج مهدی عراقی کردید. از حالات معنوی و عبادی ایشان، چه خاطرهای دارید؟
از آنجا که ذرهای ریا در وجود پدرم نبود، در اینگونه موارد، بسیار پنهانی عمل میکرد و این از مواردی بود که نمیشد زیاد در او دید. وقتی میخواست نماز شب بخواند، طوری بلند میشد که هیچ کس متوجه نشود! قرآن را با حالت عجیبی میخواند و عشق و علاقهاش به امام حسین(ع)، طوری بود که هرگاه اسم ایشان را میشنید، اشک به چشمش میآمد. در عین حال که بسیار بامحبت و عاطفی بود، اگر حرکت خلاف اسلام را میدید، بسیار عصبانی میشد و واکنش نشان میداد.
بسیار به داشتن حجت شرعی ملتزم بود و اهانت به احکام اسلام را تاب نمیآورد. میگویند: یکبار در هنگام بازجویی، ازغندی بازجوی سفاک ساواک، به امام خمینی توهین میکند! شهید عراقی او را از جا بلند میکند تا از پنجره طبقه دوم زندان شهربانی، به حیاط پرتاب کند و در همان حال خطاب به آیتالله انواری میگوید: «آقا! حکم این آدم را صادر کنید!» او تا این حد حریم مقدسات و مرجع تقلید خود را محفوظ نگاه میداشت.
به موضوع جالبی رسیدید. حضرت امام علاقه و اعتماد خاصی به شهید حاج مهدی عراقی داشتند. از رابطه بین این دو بزرگوار برایمان بگویید.
حضرت امام خمینی، حقیقتا به پدرم اعتماد و اعتقاد داشتند و میفرمودند: من ایشان را از همان ابتدای نهضت میشناسم و میدانم که واقعا، عمرش را در راه خدمت به اسلام صرف کرد. امام همیشه از پدرم به عنوان «فرزند»، «برادر خوب و عزیز» و امثالهم نام میبردند. یکی از آقایان میگفت: وقتی در سال 1348 در نجف خدمت امام رسیدم، اولین سؤالی که پرسیدند، این بود: «از آقا مهدی چه خبری دارید؟ شنیدهام که در زندان خیلی اذیتش کردهاند!». یکی دیگر از آقایان میگفت: وقتی در نجف خدمت حضرت امام رسیدم، ایشان فرمودند: «پس از زندانی شدن حاج مهدی و همرزمانش، آنها را در تمام اعمال مستحبی خود شریک کردم!» پس از شهادت پدرم، امام فرمودند که: شهادت ایشان برای من، بسیار سنگین بود! ما پس از مراسم تدفین، خدمت حضرت امام رسیدیم و ایشان، بسیار ما را مورد تفقد قرار دادند. شنیدیم که ایشان نیمهشب، به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شدند و حدود بیست دقیقه، بر مزار شهید عراقی دعا خواندند! من چنین چیزی را درباره کس دیگری نشنیدهام.
پدرم هم که عاشق امام خمینی بود. ایشان با اینکه در تصمیمگیری و فعالیتهای مبارزاتی و اجتماعی، آدم صاحب اندیشه و ارادهای بود، اما بدون اجازه مقام ولایت آب هم نمیخورد! از امام خط میگرفت و با جدیت و پشتکار تمام، آن را ادامه میداد و به نتیجه میرساند. ایشان نسبت به امام خمینی، واقعا یکجور رابطه مرید و مرادی داشت. اگر دقت کرده باشید، هنگامی که هواپیمای امام در فرودگاه به زمین نشست، اولین کسی که از هواپیما بیرون آمد تا اوضاع و احوال را بسنجد، حاج مهدی بود. ایشان در تمام طول عمر، پیشمرگ امام بود و لحظهای ایشان را تنها نگذاشت. هنگامی هم که حضرت امام خمینی به نوفللوشاتو رفتند، شهید عراقی به محض اینکه توانست گذرنامه تهیه کند، خود را به آنجا رساند تا از امام مراقبت کند و در آن شرایط بحرانی و خطرناک، وظیفه حفاظت از حضرت امام را به عهده بگیرد. یادم هست که من، یک روز نزدیک غروب بود که خود را به نوفللوشاتو رساندم و دیدم پدرم دارد در باغ قدم میزند! پرسیدم: «شما تنهایی در اینجا چه کار میکنید؟» ایشان گفت: «امام و بقیه، در طبقه بالای ساختمان دارند نماز میخوانند، من هم دارم نگهبانی میدهم!» پرسیدم: «مگر جوانترها نیستند که این کار را بکنند؟» ایشان گفت: «این کار آدمهای بیتجربه نیست!»
در باره برادر شهیدتان حسام هم به نکاتی اشاره داشته باشید.
عرض کنم موقعی که پدرمان را زندانی کردند، حسام دو سال داشت و موقعی که ایشان از زندان درآمد، او هفدهساله بود! او تازه کنکور قبول شده و دوره ورزشهای رزمی را هم گذرانده بود. واقعا جوان درسخوان، استثنائی و بااخلاقی بود. https://iichs.ir/vdcbs8b8.rhbsgpiuur.html