«روایاتی از سیره تربیتی، احتماعی و سیاسی آیت‌الله حاج شیخ جواد فومنی حائری» در گفت‌وشنود با ابراهیم انصاریان

زندان‌ها و شکنجه‌های مکرر، او را پیر کرد!

در گفت‌وشنود پی‌آمده، سخن از عالمی مجاهد است که به‌رغم تکاپوی فراوان، کمتر از او سخن رفته است! آیت‌الله حاج شیخ جواد فومنی حائری، نامی آشنا برای تمامی آنان است که در آغاز نهضت اسلامی، دل در گرو مبارزه داشتند. آنچه می‌خوانید، شمه‌ای از خاطرات ابراهیم انصاریان، از شاگردان آن بزرگوار است.
زندان‌ها و شکنجه‌های مکرر، او را پیر کرد!
در آغاز این گفت‌وشنود و به عنوان نخستین سؤال، از چند و چون آشنایی خود با مرحوم آیت‌الله حاج شیخ جواد فومنی حائری بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده در حدود 55 سال پیش و در پنج‌سالگی، به کودکستان می‌رفتم. مرحوم آیت‌الله حاج شیخ جواد فومنی حائری (رضوان‌الله تعالی علیه) ــ که روحیه‌ای انقلابی و ضد رژیم شاه داشت ــ کودکستان و دبستان پسرانه و دخترانه درست کرده بود که بچه‌ها در محیطی سالم درس بخوانند. این کودکستان و دبستان، حتی جوز هم نداشت و یادم هست تازه وقتی ایشان از دنیا رفت، برای مدرسه مجوز گرفتند! خواهران من، همگی در دبستان ایشان درس می‌خواندند و پدرم به توصیه مادرم، مرا در کودکستان آقای فومنی ثبت نام کرد.
مرحوم فومنی در صبح‌های پنجشنبه، برای بازدید از این مدارس و کودکستان، به آنجا می‌آمد. با تک‌تک بچه‌ها سلام و احوال‌پرسی می‌کرد و به همه هم، هدیه می‌داد! هر وقت هم بیرون از مدرسه و در خیابان و مسجد، ما را می‌دید، زودتر از همه سلام می‌کرد و از حال و احوال خانواده‌مان می‌پرسید. آن روزها متوجه ظرائف رفتارهای ایشان نمی‌شدیم. بعدها بود که فهمیدیم با چه درایت و هوشی، مهم‌ترین نکات تربیتی را به ما یاد داد. ایشان در شب‌های چهارشنبه، در منزلشان روضه داشتند و در پایان مجلس، آبگوشت می‌دادند. آن روزها ما متوجه نبودیم که ایشان دارند چه کار می‌کنند، ولی الان می‌فهمیم که با این ترفند، ما را به آنجا می‌کشاندند که غیرمستقیم معارف و احکام دینی را در ما جا بیندازند.
 
ابراهیم انصاریان
 
از حساسیت‌های ایشان در آن دوره، چه نکاتی را به خاطر دارید؟
خاطرم هست که ایشان در سال 1337 یا 1338، نامه‌ای به مراجع نجف می‌نویسد و هشدار می‌دهد: پسران و دختران ما، محیط مناسبی برای آموزش و پرورش ندارند. موضوع دهکده جهانی هنوز به ‌شکل جدی مطرح نبود، ولی ایشان در آن سال‌ها، از دهکده جهانی حرفی می‌زد و اینکه دنیا به‌سرعت دارد تبدیل به یک دهکده کوچک می‌شود! امروز ما این ایده را به‌عینه می‌بینیم که محقق شده است. به ‌نظر من این نامه آیت‌الله فومنی، یک سند بی‌نظیر تاریخی است که نشان می‌دهد یک روحانی در آن سال‌ها، چگونه به مسائل جهانی اشراف دارد و درباره دهکده جهانی حرف می‌زند و می‌گوید: اگر اقدامی نکنید، این دهکده پر از فساد و انحراف است و فرزندان ما را نابود خواهد کرد!... به‌هرحال ایشان، دارای یک فکر صحیح و مستقیم دینی و همچنین از اقوام نزدیک آیت‌الله بهجت و از مریدان حضرت امام خمینی بود؛ به ‌همین دلیل هم تربیت دینی مورد نظر ایشان، برای دختر و پسرها، پایه‌های استواری برای خانواده‌ها بود.
مهم‌ترین نکته در تأثیرگذاری رفتار و منش ایشان، این بود که عملشان، گواه بر صدق ادعا و گفتارشان بود. بسیار پرشور حرف می‌زدند و محبتشان، بسیار عمیق و خالصانه بود. یادم هست که یک روز در کودکستان را به پذیرایی از ما اختصاص داده بودند و خودشان از ما پذیرایی می‌کردند!
 
اشاره کردید که ایشان یک روز در هفته، شخصا با بچه‌های کودکستان دیدار و شخصا از آنها پذیرایی می‌کردند. از ارتباط ایشان با بچه‌ها و جوانان، چه نکات‌ دیگری به‌یاد دارید؟
ایشان با اینکه با ما حدودا پنجاه سال اختلاف سنی داشتند، اما محبتشان به‌قدری عمیق بود که ما، به ایشان به‌عنوان پدری دلسوز نگاه می‌کردیم. ایشان بسیار به بچه‌ها احترام می‌گذاشتند و با آنها احوال‌پرسی می‌‌کردند و به آنها هدیه می‌دادند...
 
چه جور  هدایایی؟
به بچه‌های خیلی کوچک، شکلات می‌دادند و به بزرگ‌تر ها، بسته‌هایی می‌دادند که حتما در آن یک کتاب بود. به‌نظر من ایشان، خیلی از زمانه خودشان جلوتر بودند، برای همین در مدرسه پسرانه‌شان، بچه‌ها تئاتر بازی می‌کردند و ما را هم برای تماشا می‌بردند. در مدرسه دخترانه هم، به آنها چیزهای زیادی یاد می‌دادند. بسیاری از متدینین تمایل نداشتند که دخترهایشان را به مدرسه بفرستند. مرحوم فومنی با تأسیس مدرسه دخترانه دینی، این مانع را از سر راه خانواده‌های مذهبی برداشتند و به بقیه هم جرئت دادند که مدرسه دخترانه بزنند. همیشه می‌گفتند: «درست است که من فقه و اصول خوانده‌ام، ولی اگر جامعه اسلامی به انحراف کشیده شود، به عنوان یک عالم دینی مسئول هستم و لذا باید برای جلوگیری از انحرافات کاری بکنم».
 
قدری از فضای حاکم بر مسجد ایشان و نیز برنامه‌های آن بگویید.
مسجد ایشان، یکی از کانون‌های نهضت اسلامی بود و کسانی که در این مسجد منبر می‌رفتند، همه جزء مبارزان آن دوران بودند. نکته جالب این است که آقای فومنی مسجد را محل رفت‌‍وآمد بچه‌ها و جوان‌ها کرده بود و حتی اجازه می‌داد که ما بچه‌ها، در مسجد بازی کنیم! خود ایشان گاهی منبر می‌رفتند که البته بعدا آمدند و ایشان را ممنوع‌المنبر کردند. از آن به بعد، روی پله اول منبر می‌نشستند و حرف می‌زدند. بعد آمدند و گفتند: حق ندارید روی پله اول هم بنشینید و ایشان کف زمین می‌نشستند که باز آمدند و مانع شدند! ایشان که بسیار شجاع بود، در واکنش به این امر و نهی آنها گفت: «پس به‌یکباره بگویید که خفه شویم!»
 
از برخورد ایشان با مأموران ساواک چه خاطراتی دارید؟
آن روزها بسیاری از مردم سواد و حتی بینش سیاسی عمیقی نداشتند. ساختمان‌ها هم اکثرا یکی دو طبقه بودند و صدای بلندگوی مسجد، به همه می‌رسید. مرحوم فومنی در ماه مبارک رمضان، صبح و ظهر و شب، در مسجد حضور داشت و همیشه دعای سحر را پشت بلندگوی مسجد می‌خواند. همه مردم هم منتظر بودند که ایشان، دعای سحر را بخواند. گاهی شهربانی می‌آمد و بلندگوی مسجد را جمع می‌کرد، ولی ایشان باز دست برنمی‌داشت و از طریق دعای سحر،‌ ارتباط خود را با مردم حفظ می‌کرد. یادم هست که رئیس کلانتری 14 در خیابان صدریه میدان خراسان، خودش با یک بنز آبی، به درِ مسجد می‌آمد و مأمور نمی‌فرستاد. هیچ وقت هم وارد مسجد نمی‌شد و می‌گفت: به آیت‌الله فومنی بگویید بیایند دم در! ایشان هم می‌گفت: هر کسی که با من کار دارد، بیاید داخل مسجد! یکی دوبار دیدم که رئیس کلانتری با آیت‌الله فومنی حرف می‌زد و ایشان در جواب به او می‌گفت: «بالاخره من نفهمیدم شما از بلندگوی مسجد ناراحت هستید، یا از مردم؟».
 
از رابطه ایشان با امام خمینی چه می‌دانید؟
ایشان همیشه در مسجدشان، اسم حضرت امام را می‌آوردند. البته تا قبل از سال 1343، هنوز منع زیادی برای بردن نام امام خمینی وجود نداشت. آیت‌الله فومنی با اینکه در نجف درس خوانده بودند و هیچ وقت هم شاگرد امام نبودند، ولی همیشه ایشان را ترویج می‌کردند که خودشایند بعضی‌ها نبود!
 
نکته جالب این است که ایشان در روزهایی از دنیا رفتند که اعضای جمعیت مؤتلفه اسلامی، حسنعلی منصور را اعدام کردند. وقتی در بازجویی‌ها از آنها پرسیده شد: فتوای زدن منصور را از چه کسی گرفتید، گفتند: از آیت‌الله فومنی حائری. علت این اقرار، این بود که برای آیت‌الله میلانی ــ که زنده بودند ــ مشکلی پیش نیاید. دراین‌باره اطلاعاتی دارید؟
دقیق نمی‌دانم، ولی احتمالش زیاد است؛ چون مسجد ایشان، کانون تجمع انقلابی‌های مذهبی بود. اکثر حوادث 15 خرداد سال 1342 در این منطقه، یعنی منطقه بی‌سیم نجف‌آ‌باد رخ دادند. مرحوم طیب حاج‌رضایی هم، در همین منطقه زندگی می‌کرد و در همین جا هم دستگیر شد.
 
شما خودتان طیب را دیده بودید؟
نه، ولی پدرم با ایشان ارتباط داشت.
 
به نظر می‌رسد شما، با اینکه در خردسالی ایشان را درک کرده‌اید، اما تأثیراتشان بر فکر و رفتار شما عمیق بوده است؛ این‌طور نیست؟
همین‌طور است. من بیشتر از یکی دو سال ایشان را درک نکردم، اما چهره‌شان دقیقا یادم هست. وقتی ایشان فوت کردند، من شش سال بیشتر نداشتم و همراه با برادر بزرگ‌ترم، همراه جمعیت تشییع‌کننده، پیاده تا حضرت عبدالعظیم(ع) رفتیم! تشییع جنازه فوق‌العاده باشکوهی بود. ساواک واقعا از دیدن سیل جمعیت تشییع‌کننده، به وحشت افتاده و تمام مسیر میدان خراسان تا شاه‌عبدالعظیم(ع)، از مأموران ساواک و پلیس پر بود. خبرنگاران زیادی هم آمده بودند و به‌همین خاطر، از آن مراسم عکس‌های زیادی باقی مانده است. ایشان روز 23 ماه مبارک رمضان از دنیا رفتند. من و برادرهایم با اینکه کوچک بودیم، همگی برای تشییع جنازه ایشان رفتیم. یادم هست که من گریه می‌کردم و بسیار متأثر بودم. حالا هم هر وقت به حضرت عبدالعظیم می‌روم، اگر هر جای دیگری نروم، حتما سر قبر ایشان می‌روم! ایشان را در یک بقعه دفن کرده‌اند. تا سال 1356 برای اینکه انقلابیون سر قبر ایشان جمع نشوند، در بقعه را باز نمی‌کردند و من از پشت پنجره، برایشان فاتحه می‌خواندم. دو سه سالی هم، عکس ایشان بود و بعد برداشتند! حالا هم قبر ایشان، داخل حرم مطهر حضرت طاهر بن زین‌العابدین(ع) افتاده است.
 
آیت‌الله جواد فومنی حائری
 
علت فوت ایشان چه بود؟
ایشان بیماری یرقان داشتند، اما هنگامی که از دنیا رفتند، همه بالاتفاق معتقد بودند که ایشان را مسموم کرده‌اند! دلیلشان هم این بود که ساواک، مانع از ملاقات افراد با ایشان در بیمارستان بود. پس از رحلت ایشان، امام خمینی پیامی دادند که نشان می‌داد اعتماد زیادی به آیت‌الله فومنی داشته‌اند.
 
وقتی از دنیا رفتند چند سال داشتند؟
57 یا 58 سال، ولی در عکس‌ها خیلی پیرتر نشان می‌دهند؛ چون زیاد به زندان می‌افتادند! خیلی‌ها بیماری ایشان را نتیجه زندان رفتن‌های مکرر و شکنجه‌هایی که دیده بودند، می‌دانستند. خدایش رحمت کند.
https://iichs.ir/vdca6yn6.49noi15kk4.html
iichs.ir/vdca6yn6.49noi15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما