نگاه دو پادشاه پهلوی به مسئله تحزب؛

از بی‌حزبی تا کوکاکولا و پپسی‌کولا!!

انقلاب مشروطیت مسیر حکومت‌داری در ایران را با تغییر اساسی مواجه کرد و خواسته‌های دموکراتیک و نقش احزاب در نظام سیاسی اهمیت یافت. بعد از حوادث مشروطیت به ترتیب رضاشاه و محمدرضا پهلوی بر کرسی قدرت تکیه زدند و رویکردهای خاصی در قبال این رکن دموکراسی در پیش گرفتند
از بی‌حزبی تا کوکاکولا و پپسی‌کولا!!
 
انقلاب مشروطیت مسیر حکومت‌داری در ایران را با تغییر اساسی مواجه کرد و خواسته‌های دموکراتیک و نقش احزاب در نظام سیاسی اهمیت یافت. بعد از حوادث مشروطیت به ترتیب رضاشاه و محمدرضا پهلوی سکان هدایت سیاست در ایران را به‌دست گرفتند. این نوشتار تلاش دارد تا در قالب نگاهی مقایسه‌ای، رویکرد آنها در قبال احزاب را بررسی کند.
 
اضطرار قدرت مرکزی؛ مشروعیت مطلقه
پس از حوادث مشروطیت، توجه و حمایت طیف وسیعی از نیروهای داخلی معطوف به دولت مرکزی و متمرکز شده بود. همه ایرانیان آگاه به سیاست از ضعف و ناتوانی کشور در سال‌های 1299-1301 در رنج بودند. چنین بافتاری باعث شد رضاشاه قدرت را به‌دست گیرد و راه برای خودکامگی او هموار شود.1 شرایط اضطرار، نیاز به قدرت مرکزی و تلاش برای حرکت در مسیر استبداد مهم‌ترین دلیلی بود که بی‌توجهی رضاشاه به احزاب و اتکای او به دولت مطلقه را به دنبال داشت. رضاشاه همواره تأکید می‌کرد که احزاب در حکومت او جایگاهی نخواهند شد. در سال 1315 به رئیس مجلس وقت یادآوری کرد که در رژیم‌های مشروطه معمولا احزابی در مملکت هست و حزب هم برای انتقاد از کار دولت‌ها و مراقبت در اعمال دولت است و این کار را خود او به‌جای احزاب انجام می‌دهد و ایراد و انتقاد را نیز خود او می‌گیرد.2 این تلقی رضاشاه از احزاب بود و خود را مطلق‌العنان می‌دید که هیچ امری و تصمیمی بدون اجازه او انجام نمی‌شد و حتی خود را حزب مخالف تلقی می‌کرد. رضاشاه بیشتر روحیه فرمان دادن داشت تا عمل به قانونی که مورد اجماع نخبگان و جامعه باشد. حتی هنگامی‌که تیمورتاش به‌عنوان یکی از مهم‌ترین افراد حاضر در دولت او نسبت به تشکیل حزب ابراز عقیده کرد، با مخالفت رضاشاه روبه‌رو شد. تیمورتاش عقیده داشت برای انجام کارهای سیاسی مملکت باید حتما یک حزب قوی و یک‌کاسه در مملکت حاکم بر امور باشد و ازاین‌رو پس از جلب موافقت رضاشاه حزبی به نام (حزب ایران نو) را پی‌ریزی کرد و پس از نوشتن اساسنامه و مرامنامه آن، خود رهبری حزب را بر عهده گرفت. نصرت‌الدوله و داور در کنار تیمورتاش از رهبران حزب بودند. عده زیادی از نمایندگان مجلس و عده‌ای از وزرا، بازرگانان، اصناف و دولتمردان عضویت این حزب را پذیرفتند. تدریجا حزب قدرتی یافت، اما چون حزب مغایر با دیکتاتوری بود، شاه به آن روی خوش‌ نشان نداد و در نتیجه حزب تحلیل رفت و بدون اینکه کار مثبتی انجام داده باشد منحل شد.3

از راست: علی منصور، محمدعلی فروغی، مصطفی‌قلی بیات، علی‌اکبر داور و محمود جم
از راست: علی منصور، محمدعلی فروغی، مصطفی‌قلی بیات، علی‌اکبر داور و محمود جم
 
1320 تا 1332؛ گسست تاریخی
همان‌طور که نگاه و رویکرد رضاشاه به احزاب با بستری که در آن قدرت را کسب و حفظ کرد آمیخته است، برای بررسی رویکرد محمدرضا پهلوی به احزاب نیز باید ابتدا بستر و زمینه قدرت‌گیری آن تحلیل شود. دوره 1320 تا 1332 جایگاه ویژه‌ای در آگاهی تاریخی ملت ایران دارد. در این دوره، روح دربند کشیده مشروطه‌خواهی به‌رغم کلیه موانع، پایداری نشان داد، فرهنگ سیاسی کشور از بسیاری جهات بارورتر شد و آگاهی سیاسی مردم شهرنشین به نحوی محسوس گسترش یافت. اگرچه حکومت‌نظامی در تهران و برخی دیگر از نقاط کشور در بخش عمده این دوران برقرار شد، آزادی بیان از جمله انتقادات و مبارزه‌طلبی‌های گوناگون علیه نخبگان حاکم بر کشور با مانع منظمی روبه‌رو نشد. در حقیقت این دوره تمرینی بود در برابر خودکامگی سلطنتی.4 در این دوره احزاب بسیاری در ایران شکل گرفتند که از میان آنها می‌توان به حزب توده، جبهه ملی اول، حزب ایران، حزب پیکار و نهضت خداپرستان سوسیالیست اشاره کرد. در حقیقت در این دوره قدرت بین پنج قطب جدا از هم یعنی دربار، مجلس، کابینه، سفارتخانه‌های خارجی و عامه مردم دست‌به‌دست می‌شد و به‌رغم بی‌ثباتی‌های گسترده تا حدودی ادبیات و کنش‌های دموکراتیک شکل گرفت.5

عباس خلیلی و جمعی از اعضای جبهه ملی
عباس خلیلی و جمعی از اعضای جبهه ملی
شماره آرشیو: 1160-8ع
 
ناگزیر از احزاب اما تهی
سال‌های 1320تا 1332 ایران تا حدودی به یک نظام مشروطه نزدیک شده بود. محمدرضا پهلوی در آغاز سلطنت خود قرار داشت و از توان مقابله با نیروهای سیاسی نیز برخوردار نبود؛ با وجود این، تمام تلاش خود را معطوف به تحکیم جایگاه خود در جامعه به‌عنوان پادشاه کرد. طبعا در بستری که جامعه امید به دموکراسی بسته و احزاب سیاسی تا حدودی شکل ‌گرفته بودند امکان نداشت که وی همانند پدر مانع فعالیت و شکل‌گیری هر نوع حزبی شود. محمدرضا پهلوی تا حد امکان سیاست پایان دادن به فعالیت‌های حزبی را پیگیری می‌کرد، اما کنش‌های او مانند یک بازی در میدانِ نبرد بود؛ برای نمونه در سال 1327 و هنگامی‌که از ترور جان سالم به در بُرد، به‌سرعت حزب توده را غیرقانونی اعلام کرد. او برای اینکه ظاهر را حفظ کند، به دو دستیار خود دستور داد تا دو حزب سیاسی ایجاد کنند؛ اسدالله علم حزب مردم (1336) را با حضور روشنفکران، هنرمندان، نویسندگان و حتی انشعابیون یا نادمین حزب توده تأسیس کرد و منوچهر اقبال نیز حزب ملیون (1337) را متشکل از نمایندگان مجلس، کارمندان دولت و تعدادی از پزشکان در عرصه سیاست پدید آورد. مرامنامه هر دو حزب بسیار شبیه به هم و مملو از اشارات مکرر به «منویات ملوکانه» بود. در فضای عمومی جامعه این دو حزب را «پپسی کولا» و «کوکاکولا» نامیدند.6
 
رضاخان در سال 1315 به رئیس مجلس وقت یادآوری کرد که در رژیم‌های مشروطه معمولا احزابی در مملکت هست و حزب هم برای انتقاد از کار دولت‌ها و مراقبت در اعمال دولت است و این کار را خود او به‌جای احزاب انجام می‌دهد و ایراد و انتقاد را نیز خود او می‌گیرد  
محمدرضا پهلوی در دهه سوم سلطنت خود (1342-1353) بر ضعف خویش برای به‌دست گرفتن اقتدار تام فائق آمد و به‌تدریج خودکامگی او رو به نهادینه شدن نهاد. در این سال‌ها شاه با پشتیبانی متحدان خارجی (به‌ویژه آمریکا) جایگاهش در اریکه قدرت بلامنازع را استحکام بخشید. فرصت تاریخی فراهم شده بود تا ضعف‌های دهه اول سلطنت خود را جبران کند. او مصمم شد هم سلطنت و هم حکومت را به‌طور توأمان در اختیار خود بگیرد. اکنون می‌توانست عرصه را به‌صورت جدی بر احزاب تنگ کند و با تشکیل حزب رستاخیز (1353) نیز متهم به از بین بردن احزاب نشود.7 حزب رستاخیز به‌گونه‌ای سازماندهی شده بود که تحولات درونی آن نیز به تصمیمات محمدرضا پهلوی گره خورده و آن را از سازوکارهای حزبی تهی ساخته بود. شاه سیاست در ایران را در شخص خودش خلاصه کرده بود و حزب رستاخیز نیز برای تداوم این شیوه تأسیس شده بود. او از حزب و پیشینه آن برای اهداف شخصی و سلطنت بهره برد، مخالفان خود را خائن خطاب کرد و از کسانی که عضو حزب نشوند به‌عنوان «هواداران مخفی حزب توده» نام برد. محمدرضا پهلوی برای «خائنین» دو راه متصور شد: یا زندان یا ترک کشور. او حزب رستاخیز را نهادی برای تکمیل انقلاب سفید و ورود به تمدن بزرگ نامید. شاه می‌خواست با این تشکل، دو قشر حقوق‌بگیر و متوسط را که در شهرها افزایش یافته بودند، مدیریت سازمانی کند و انرژی سیاسی و اجتماعی آنها را به کنترل خود درآورد، اما فعالیت‌های حزب رستاخیز بازار، روحانیت و اقشار تحصیل‌کرده را نسبت به حکومت تک‌نفره انتقادی‌تر کرد. شاه، هم رهبر سیاسی بود و هم رهبر معنوی و در تلاش بود سلطنت را تحکیم بخشد و دولت و حکومت را با سازمان‌دهی حزب رستاخیز بر زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مردم مسلط کند.8

محل ثبت نام داوطلبان حزب رستاخیز
محل ثبت نام داوطلبان حزب رستاخیز
شماره آرشیو: 1-1373-146ر
 
این همان دیکتاتوری به سبک و سیاق ایرانی و در شکل عالی آن بود؛ تلاشی برای براندازی تمامی منابع مخالف سلطنت و ایجاد تصویری متحد و منسجم از مردم، در انقیاد و حاکمیت شاه. در شرایط و بستری که برچیدن کامل احزاب و نظام حزبی در ایران فراهم نبود، حزب رستاخیز که ثناگوی شاه بود، به‌عنوان حزبی برای متحد ساختن ایران معرفی شد؛9 و نشانی از سازوکارهای حزبی در آن دیده نمی‌شد.
 
فشرده سخن
مقایسه رویکرد رضاشاه و پسر او نسبت به احزاب بدون بررسی بافتارمند و در زمانی قابل تحلیل نیست. بافتاری که رضاشاه در آن قدرت را به‌دست گرفت نیازمند یک قدرت متمرکز برای سامان بخشیدن به جامعه بود. در چنین شرایطی که هرج‌ومرج حتی آرمان‌های مشروطیت را به حاشیه رانده بود فرصت مناسب برای رضاشاه مهیا شد تا خود را تبلور نظام سیاسی در ایران بداند. او حتی به تیمورتاش، که از مهم‌ترین یارانش بود، اجازه فعالیت حزبی را نداد و تقریبا در دوره رضاشاه حزبی پا نگرفت. بافتارِ به قدرت رسیدنِ محمدرضا پهلوی و فعالیت نیروهای سیاسی در بین سال‌های 1320-1332 متفاوت از رضاشاه بود. در این سال‌ها احزاب سیاسی و گروه‌ها فعالیت‌های گسترده‌ای داشتند و شاه، اگرچه همانند پدر به احزاب اعتقادی نداشت، نمی‌توانست به یک‌باره اساس آنها را برچیند. البته او از فرصت‌های پیش‌آمده برای سرکوب احزاب استفاده کرد و در نهایت و هنگامی‌که دید امکان برچیدن احزاب فراهم نیست (برخلاف دوره رضاشاه) به تهی ساختن هستی احزاب روی آورد. تشکیل دو حزب ملّیون و مردم و در مرحله آخر تشکیل حزب رستاخیز از مهم‌ترین اقدامات او برای مقابله با چیزی بود که نمی‌توانست آن را از صحنه سیاست ایران برچیند. در سخن نهایی باید چنین گفت که پهلوی پدر و پسر نگاهی یکسان به احزاب داشتند و جایگاهی در سیاست برای آن قائل نبودند، اما بافتاری که در آن به سلطنت رسیده بودند کنش‌های آنها در جهت مقابله با احزاب را متفاوت ساخته بود.
 
پی نوشت:
 
1. جان فوران، یک قرن انقلاب در ایران، ترجمه حسن اسدی، تهران، انتشارات مولی، 1396، ص 132.
2. غلامحسین میرزا صالح، رضاشاه: خاطرات سلیمان بهبودی، تهران، طرح نو، 1372، ص 359.
3. باقر عاقلی، تیمورتاش در صحنه سیاست ایران، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، چ دوم، 1372، ص 238.
4. فخرالدین عظیمی، بحران دموکراسی در ایران 1320-1332، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، تهران، 1372، ص 464.
5. محمود سریع‌القلم، اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، تهران، انتشارات گاندی، 1397، ص 157.
6. هوشنگ نهاوندی و ایو بوماتی، محمدرضا پهلوی، آخرین شاهنشاه، ترجمه دادمهر، بی‌جا، شرکت کتاب، 1392، صص 409-410.
7. مظفر شاهدی، حزب رستاخیز؛ اشتباه بزرگ (جلد اول: خودکامگی در ایران عصر پهلوی)، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1382، ص 71.
8. محمود سریع‌القلم، همان، صص 239-240.
9. محسن میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران، نشر گام نو، 1381، ص 140.
  https://iichs.ir/vdccieqs.2bqop8laa2.html
iichs.ir/vdccieqs.2bqop8laa2.html
نام شما
آدرس ايميل شما