«شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی و رهبری انقلاب اسلامی در خطه آذربایجان» در گفت‌وشنود با حجت‌الاسلام والمسلمین سیداسماعیل موسوی اصل

او تلاش می‌کرد که با حداقل تلفات، پیروزی‌های بزرگ به‌دست آید

حجت‌الاسلام والمسلمین سیداسماعیل موسوی اصل را می‎‌توان در زمره قدیمی‌ترین پرورش‌یافتگانِ مکتب شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی قلمداد کرد. چه اینکه از دوران نوجوانی تا پایان حیات آن بزرگ، در معیّت وی بود. موسوی اصل در گفت‌وشنود پی‌آمده، شمه‌ای از خاطرات این دوره طولانی را باز گفته است
او تلاش می‌کرد که با حداقل تلفات، پیروزی‌های بزرگ به‌دست آید
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
جنابعالی در زمره شاگردان شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی، در شهر تبریز بوده‌اید. چه دروسی را نزد ایشان تلمذ کردید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من در سال 1340، در تبریز کتب مکاسب و کنزالعرفان مرحوم فاضل مقداد را نزد شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی خواندم. ایشان فلسفه درس نمی‌دادند و فقط فقه و اصول و بحث‌های کلامی را تدریس می‌کردند، ولی ما در فاصله درس‌ها، درباره مباحث فلسفی و مخصوصا تاریخی ــ که بسیار بر آن مسلط بودند ــ از ایشان سؤال می‌کردیم. قلم بسیار عالی و قوی‌ای هم داشتند و برای نشریه «العرفان» در بیروت و مجله «المنار» مصر و نشریه‌ای در آرژانتین، مقاله می‌فرستادند. در داخل هم، چند نشریه مقالاتشان را چاپ می‌کردند. بر کتاب‌های ارزشمندی چون «الجنه المأوی» و «الفردوس الاعلی» مرحوم کاشف‌الغطا و تفسیر «جوامع الجامع»، پاورقی نوشتند و خودشان شخصا چاپ کردند.
 
سیداسماعیل موسوی اصل
 
چه ویژگی‌هایی در شخصیت و منش آیت‌الله قاضی، از نظر شما برجسته‌تر بودند؟
آقا (شهید آیت‌الله قاضی طباطبائی)، مخصوصا نسبت به شاگردانشان، فوق‌العاده دلسوز و مهربان بودند. من یک بار ناچار شدم یک هفته مخفی شوم و ایشان در خانه خودشان، از من پذیرایی گرمی کردند. وقتی مادرم فوت کرد، پدرم همسر دیگری اختیار کرد و تحت تأثیر حرف‌های او، مرا از خانه بیرون کرد! آقا در آن روزها به من گفتند: «هیچ غصه نخور؛ از امروز من پدر تو هستم!» و انصافا مثل یک پدر دلسوز، از من مراقبت و به من محبت کردند. من دوازده سال در خدمت ایشان بودم و درست مثل پسرشان، از زیر و بم زندگی من خبر داشتند! آقا مخصوصا به جوانان، خیلی توجه داشتند و به آنها محبت و آنها را نصیحت می‌کردند. یکی از کارهای مهم آقا این بود که به مسجدسازی و مدرسه‌سازی، خیلی علاقه و توجه نشان می‌دادند. ایشان مسجد مقبره و مسجد شعبان را تعمیر کردند. در مدرسه‌سازی خودشان مستقیما دخالت نمی‌کردند، اما وقتی برای ساخت مدرسه از ایشان کمک خواسته می‌شد، به نمایندگی از آیت‌الله العظمی حکیم و حضرت امام کمک می‌کردند. از جمله این مدارس، مدرسه ولی‌عصر(عج) بود، که آقای بنابی ساخت.
آقا به برگزاری اعیاد و سوگواری‌های مذهبی، مثل: عید غدیر، نیمه شعبان، 17 ربیع‌الاول، 13 رجب، 3 شعبان، دهه فاطمیه، ماه محرم، ماه رمضان و...، بسیار اهمیت می‌دادند و حتی موقعی که در زندان بودند، به ما سفارش می‌کردند: نگذاریم این مراسم‌ها تعطیل شوند! ما هم با اینکه حکومت از کارمان دل خوشی نداشت، جلسات را برگزار می‌کردیم.
 
در زمانی که از محضر ایشان استفاده می‌کردید، جایگاه ایشان در بین مردم چگونه بود؟
ایشان متعلق به خاندانی بزرگ، از علمای تبریز بودند و مردم از قدیم‌الایام، به این خاندان علاقه داشتند. یادم هست که ایشان شب‌های پاییز و زمستان، در مسجد شعبان سخنرانی می‌کردند و مسجد، همیشه پر از جمعیت بود...
 
درحالی‌که ایشان تبلیغِ مرجعیت آیت‌الله شریعتمداری را هم نمی‌کردند، این‌طور نیست؟
بله؛ چون خاندان ایشان، باسابقه‌تر از خاندان آیت‌الله شریعتمداری بود. ایشان پس از رحلت آیت‌الله بروجردی، چون نماینده آیت‌الله حکیم و حضرت امام بودند، مرجعیت این دو بزرگوار را ترویج می‌کردند و به همین دلیل هم، نمایندگان آقای شریعتمداری خیلی ایشان را اذیت می‌کردند!
 
آیت‌الله قاضی، با کدام یک از علما، رابطه صمیمانه‌تری داشتند؟
با حضرت امام در قم و نجف، آیت‌الله میلانی در مشهد، آیت‌الله سیداحمد خوانساری در تهران، آیت‌الله مرعشی نجفی در قم، و چند نفر دیگر از علمای بلاد، ارتباط نزدیک‌تری داشتند.
 
ایشان از چه مقطعی، مرجعیت حضرت امام را ترویج می‌کردند؟
از آغاز نهضت اسلامی، در سال 1341 و پس از لغو لایحه ایالتی و ولایتی. خیلی‌ها ایشان را «خمینی آذربایجان» می‌نامیدند؛ در نتیجه ایشان ناچار بودند از یک‌سو با حکومتی‌ها و از سوی دیگر با مریدان و اطرافیان آقای شریعتمداری مبارزه کنند! البته ایشان فوق‌العاده شجاع، پر جرئت و همیشه در میدان بودند.
 
پس از دستگیری حضرت امام در سال 1342، ایشان به چه اقداماتی دست زدند؟
ایشان به همین مناسبت، سخنرانی تندی کردند و به همین دلیل، دستگیر و به تهران فرستاده شدند. ایشان را به زندان قزل قلعه برده بودند. البته خود بنده هم، بی‌نصیب نماندم و در تبریز دستگیر شدم! چند تن دیگر از علمای تبریز، از جمله آیات و حجج اسلام: حاج سیداحمد خسروشاهی، ناصرزاده، انزابی، وحدت و چند تن از وعاظ درجه یک را هم دستگیر کردند و به تهران فرستادند.
 
اولین اقدام آیت‌الله قاضی، پس از رهایی از زندان چه بود؟
ساواک از آقا تعهد گرفته بود که از حوزه قضایی تهران خارج نشوند! مرحوم آیت‌‌الله میلانی برای ایشان پیغام فرستادند که برای نقض دستور اینها، می‌توانید به تبریز برگردید؟ و آقا گفته بودند: بله. به ما خبر دادند که قرار است آقا برگردند. ما هم مردم را خبر کردیم. آن روز برف هم می‌آمد، ولی بیش از نیمی از مردم تبریز، به استقبال ایشان رفتند! غوغایی بود! مردم قربانی و شیرینی پخش کردند. فردا صبحش آمدند و آقا را دستگیر کردند و دوباره به زندان قزل قلعه برگرداندند. بعد برای ایشان، عمل جراحی پیش آمد و 75 روز، در بیمارستان مهر نگه‌شان داشتند! یک نفر روحانی به اسم دوستدار را در اتاق آقا گماشته بودند، که بعدا فهمیدیم ساواکی است! جالب اینجاست که بعد از این همه دستگیری، زندان و فشار، در رفتار آقا نسبت به رژیم، هیچ تغییری پیدا نشد و طبق معمول شب‌های چهارشنبه، در مسجد شعبان سخنرانی می‌کردند و با تسلطی که به تاریخ داشتند، طوری مثال می‌آوردند که همه مخاطبان منظور ایشان را می‌فهمیدند! وقتی هم که مأموران ساواک تذکر می‌دادند، می‌گفتند: «منظور من فلان خلیفه اموی یا عباسی است، شما چرا فکر می‌کنید منظورم پهلوی است؟». خیلی شجاع بودند.
 
آیت‌الله قاضی، به دفعات تبعید و از تبریز دور شدند. موقعی که باز می‌گشتند، واکنش مردم تبریز چه بود؟
صد درجه بیشتر از قبل، از ایشان استقبال می‌کردند! هر چه آزارهای رژیم نسبت به آقا بیشتر می‌شد، وجهه ایشان نزد مردم بالاتر می‌رفت! اساسا یکی از دلایل علاقه بدنه جامعه به آقا، همین مواضع ایشان در برابر حکومت بود.  
 
نقش ایشان در ایجاد و رهبری قیام 29 بهمن 1356 را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
همان‌طور که اشاره کردم، به ایشان «خمینی آذربایجان» می‌گفتند و نقش ایشان در آذربایجان، مثل نقش امام در ایران بود! آن روز هم همه برنامه‌ها، زیر نظر ایشان انجام شد. آقا بسیار مقیّد بودند که حتی‌الامکان خونی ریخته نشود و با حداقل تلفات، پیروزی‌های بزرگ به‌دست بیاید. ایشان مدیر بسیار قابلی بودند و با چند تن از افسران ارتش، رابطه داشتند و آنها برای ایشان، گزارش می‌آوردند. من هم چند تن از آنها را می‌شناختم، از جمله سرهنگ وطن‌خواه، که همسایه آقا بود. آنها به آقا گزارش می‌دادند که مثلا امروز دستور تیر داریم و آقا تظاهرات را لغو می‌کردند و در روزهایی که دستور تیر نداشتند، تظاهرات برگزار می‌شد! آقا خیلی بادرایت بودند. برای روز 29 بهمن هم، آقا سخنرانی کردند و اعلامیه دادند. یادم نیست در آن روز چند نفر شهید شدند، اما بیش از هزار نفر دستگیر شدند و آقا مرا مسئول رسیدگی به خانواده‌های آنها و رفع نیازهایشان کردند. قبلا هم به من مأموریت می‌دادند که بروم و به علمایی که از تبریز تبعید شده بودند، سر بزنم و احتیاجاتشان را برآورده کنم.
 
آیت‌الله قاضی، شرایط بحرانی روزهای اوج‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی در تبریز را چگونه مدیریت می‌کردند؟
موقعی که رژیم سقوط کرد، اوضاع آذربایجان بسیار آشفته و پرآشوب بود. مخصوصا گروه موسوم به مجاهدین خلق، اسلحه‌ها را غارت می‌کردند و دو سه نفر از پاسبان‌ها را هم، دار زده بودند! مرحوم آقا به آقای آقازاده و بنده فرمودند: «بروید و سوار وانت شوید و در تمام شهر اعلام کنید: کسی حق ندارد از قانون شرع تخطی کند و هرج و مرج راه بیندازد!». ما هم رفتیم و از مردم خواستیم تا آرامش خود را حفظ کنند و اجازه بدهند تا دادگاه های انقلاب، تکلیف آدم‌های خاطی را روشن کنند.
 
سیداسماعیل موسوی اصل
 
نماز جمعه ایشان، در مقطع پس از پیروزی انقلاب اسلامی، چه ویژگی‌هایی داشت؟
یادم هست برای نماز ایشان، جمعیت زیادی می‌آمد. ایشان در سخنرانی‌ها و خطبه‌هایشان، مردم را به پیروی از حضرت امام دعوت می‌کردند. مدتی نماز جمعه در تبریز، توسط مرحوم آیت‌الله سلطان‌القراء اقامه می‌شد، که به ایشان گفتند: نماز را تعطیل کنید؛ چرا که بهتر است نماز جمعه، در یک جا اقامه شود.
 
خبر شهادت ایشان را چگونه دریافت کردید؟
من در آن موقع، در مسافرت بودم و خبر را از رادیو شنیدم و بسیار گریستم! آقا انسان بسیار وارسته، شریف، انقلابی و مدیر بودند و خیلی هم برای انقلاب زحمت کشیدند. شهادت ایشان، مهر تأییدی بر مظلومیتشان بود!       
 
https://iichs.ir/vdciqpar.t1azy2bcct.html
iichs.ir/vdciqpar.t1azy2bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما