«صوفیان گناباد، دربار پهلوی و سرویس جاسوسی انگلستان» در گفت‌وشنود با آیت‌الله حاج شیخ محمد مدنی (ناشرالاسلام گنابادی)

نواب گفت: صوفیه گناباد، به دربار وصل هستند

آیت‌الله حاج شیخ محمد مدنی به دلیل مبارزات پیگیر خویش علیه فرقه صوفیان گنابادی، از سوی آیت‌الله العظمی سیدمحمود شاهرودی، به «ناشرالاسلام گنابادی» ملقب گشت. او در گفت‌وشنود پی‌آمده و به مدد خاطرات شنیدنی خویش، از ارتباط این فرقه با دربار پهلوی و سرویس جاسوسی انگلستان، سخن گفته است
نواب گفت: صوفیه گناباد، به دربار وصل هستند
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ 
جنابعالی عمری را در مبارزه با صوفیان گناباد سپرده کرده و در این راه، مشکلات فراوانی را متحمل شده‌اید. امروز این فرقه در کسوت دفاع از حقوق بشر، خود را بازسازی کرده و به اغفال جوانان می‌پردازد. شما همواره به وابستگی خانقاه به دربار پهلوی و سرویس جاسوسی انگلیس، تأکید داشته‌اید. چه چیز موجب شد که به این باور برسید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در دوره طلبگی در مشهد، یک روز در روزنامه «خراسان»، این تیتر را خواندم: «سفیر انگلستان در بیدخت!» در سال 1337 که از نجف برگشتم، دکتر اقبال نخست‌وزیر بود. او پسر مقبل‌السلطنه، از ارکان تصوف گنابادی بود. در آن دوره اغلب فرمانداران استان خراسان، یا خودشان صوفی یا صوفی‌پرست بودند و شب‌های جمعه در بیدخت، جلسه داشتند. احمد فریدونی 25 سال وزیر کشور بود و هر کسی را که می‌خواست استخدام کند، اول به بیدخت می‌فرستاد تا صوفی شود و بعد او را استخدام می‌کرد! تیمسار نصیری، که سیزده سال رئیس ساواک بود، پسر عمیدالممالک سمنانی، از ارکان خانقاه بیدخت بود! کافی بود صالح‌علیشاه سفارش کسی را بکند و او هر قدر هم که بی‌سواد بود، فورا استخدام می‌شد و یا اگر در دادگستری پرونده داشت، کلا پرونده‌اش نیست و نابود و یا تبرئه می‌شد! سروان مهاجری، رئیس شهربانی گناباد، که بعد از گرفتن این منصب صوفی شد، قبلا رئیس زندان مشهد بود و با گرفتن پول گزافی، یکی از زندانی‌ها را فراری داد و بعد هم صوفی و تبرئه شد! بنابراین می‌بینید که این فرقه ضاله، تا بالاترین ارکان سیاسی کشور نفوذ کرده و در واقع، کنترل امور مهم به دستش بود.
 
آیت‌الله محمد مدنی (ناشرالاسلام گنابادی)
 
چه کسانی متوجه این ارتباط شده بودند و اصلاح مفاسد این فرقه را منوط به اصلاح کلان نظام سیاسی پهلوی می‌دانستند؟
خاطرم هست که شهید بزرگوار سیدمجتبی نواب صفوی، از هوش سرشاری برخوردار بود و سحر بیان عجیبی داشت! یک بار به ایشان عرض کردم: «انگلیسی‌ها در گناباد، دکانی به نام تصوف زده‌اند و دارند مردم، به‌خصوص جوانان را به انحراف می‌کشانند. خواهش می‌کنم که برای روشنگری مردم، به گناباد تشریف بیاورید». فرمود: «من همه اینها را می‌دانم؛ هیچ مشکلی هم ندارم که یکی از بچه‌های فداکار فدایی اسلام را به آنجا بفرستم تا تمام سران این فرقه را با گلوله به درک واصل کند، اما این کار فایده ندارد! آنها که از بین بروند، زرنگ‌ترش را سر کار می‌آورند! همه اینها به دربار ایران وصل هستند؛ دربار را که از بین ببریم، این شاخ و برگ‌ها، خود به خود قطع می‌شوند!...»، و دیدیم که همین‌طور هم شد. تا وقتی که دربار رونق داشت، صوفی‌ها هم دکان پر و پیمانی داشتند، اما همین که شاه فرار کرد، سلطان حسین تابنده، مرشد فرقه گنابادی، هم از ایران گریخت!
 
رویکرد روحانیان شهر گناباد، نسبت به این فرقه چه بود؟
یک عده متقی و مکتبی بودند و هیچ ارتباطی با صوفیه نداشتند، اما معتقد بودند که باید تقیه کرد! یک عده هم روضه‌خوان‌های بی‌سوادی بودند که هم از توبره می‌خورند، هم از آخور! یعنی هم سر مزار «ملا سلطان» روضه می‌خواندند، هم در مجالس شهر و روستاهای تابعه! مرحوم حاج شیخ غلامرضا نصیری ــ که مردی متقی و قائل به تقیه بود ــ مرا نصیحت می‌کرد که: تند می‌روی! می‌گفت: من اگر تو را مجتهد هم ندانم، قریب‌الاجتهاد می‌دانم و معتقدم داری خلاف تقیه عمل می‌کنی! من می‌گفتم: «تقیه زمانی واجب است که قدرت و جمعیت دشمن، بیش از مسلمین باشد و احتمال آسیب زیادی برای مسلمانان وجود داشته باشد، اما در گناباد جمعیت ما، چندین برابر صوفی‌هاست؛ بنابراین آنها هستند که باید تقیه کنند، نه ما!».
 
شما به خاطر مبارزه با صوفی‌ها، متحمل زندان، تبعید و حتی به دستور دکتر اقبال، محکوم به شلاق هم شده‌اید! ماجرا از چه قرار بود؟
بله؛ دکتر اقبال به محمد دادور، استاندار خراسان، دستور داده بود: مرا در میدان عمومی شهر شلاق بزنند و سپس تبعید کنند! دادور خدمت مرحوم آیت‌الله میرزا حسین سبزواری می‌رود و می‌گوید: دکتر اقبال چنین حکمی کرده است که باید شیخ مدنی را پنجاه ضربه شلاق بزنم! آیت‌الله سبزواری می‌فرمایند: «اقبال خیلی غلط کرده! به خدا اگر یک ضربه شلاق به این شیخ بزنند، 150 هزار روحانی در سراسر خراسان، قیام می‌کنند! روس‌ها هم با استفاده از این شرایط، از آن طرف وارد کشور می‌شوند و دیگر نه استاندار لازم است، نه آیت‌الله!» دادور هم پس از شنیدن این جواب، پیغام می‌دهد: کس دیگری را به عنوان استاندار انتخاب کنید؛ من نیستم!
آن روزها دکتر اقبال رئیس حزب ملّیون، اسدالله علم رئیس حزب مردم و دکتر علی امینی رئیس حزب منفردین بودند. هرچند هر سه تا حزب، سر در یک آخور داشتند و سر و ته یک کرباس بودند، اما وقتی حکم شلاقم لغو شد، آنها همین را علیه اقبال، دست گرفتند و به تمسخر او پرداختند! حتی دکتر امینی در یکی از سخنرانی‌هایش گفت: «اقبال به‌قدری احمق است که برای خوشحال کردن بوق‌علی‌شاه (صالح‌علی‌شاه)، دستور داد تا یکی از روحانیون گناباد را شلاق بزنند!».
خاطرم هست، یک بار به محضر مرحوم آقای فلسفی رفتم. خودم را که معرفی کردم، فرمودند: «شما همان کسی هستید که اقبال دستور داده بود تا شلاقش بزنند؟» عرض کردم: «بله.» فرمودند: «ابدا تصورش را هم نمی‌کردم که او این‌قدر احمق باشد که به خاطر یک قلندر درویش، چنین دستوری بدهد!»
 
درباره این فرقه، از مراجع تقلید معاصر خویش، چه احکام یا نکاتی را شنیده‌اید؟
یک بار در سفر حج، همراه حاج حسن آقا مرتضایی، به حضور آیت‌الله‌العظمی سیدمحمود شاهرودی مشرف شدیم. ایشان خطاب به آیت‌الله گفت: «ما در گناباد، با صوفی‌ها محشور و فامیل هستیم؛ تکلیف ما در قبال آنها چیست؟» آیت‌الله شاهرودی فرمودند: «مرشد آنها نجس است و هر کسی هم که هم‌عقیده او باشد، نجس است، از آنها دوری کنید». یک بار هم در زلزله سال 1347، مرحوم آیت‌الله حاج سیدمحمد شاهرودی، فرزند آیت‌الله‌العظمی حاج سیدمحمود شاهرودی، برای سرکشی از مناطق زلزله‌زده و رساندن پیام پدر بزرگوارشان برای زلزله‌زده‌ها، به منطقه آمدند. پس از اینکه چند تن از صوفی‌ها از حضور ایشان خارج شدند، ایشان وسط حیاط و با دلو آبی، دست‌هایشان را آب کشیدند و به این ترتیب به همه فهماندند که آنها را نجس می‌دانند! این خبر به‌سرعت در منطقه پیچید و مردم مؤمن، از نظر آیت‌الله العظمی شاهرودی نسبت به این فرقه آگاه شدند. مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی اشرفی شاهرودی، فرزند مرحوم آیت‌الله حاج‌آقا بزرگ شاهرودی هم، نقل می‌کرد: «یک بار از آقا خواستند که یکی از تجار ایرانی به حضورشان بیاید؛ ایشان هم اجازه دادند، ولی دیدیم سلطان حسین تابنده، مرشد صوفیه، است! حضرت آقا به محض اینکه مطلع شدند، ابدا به او اجازه ورود ندادند!».
در دوره محمدرضا پهلوی، مرحوم آیت‌الله خزعلی از رفسنجان به گناباد تبعید شدند. من افتخار داشتم در خدمت ایشان باشم و بارها بحث‌های جدی ایشان با سلطان حسین تابنده را، شاهد بودم. ایشان به او می‌فرمودند: «شما بدعت‌گذار هستید و باید دست از این کارهایتان بردارید و اختلاف ایجاد نکنید». ایشان هم معتقد بودند صوفی‌ها نجس هستند و وقتی آنها از محضرشان مرخص می‌شدند، می‌گفتند: «هر چیزی را که آنها دست زده‌اند، آب بکشید!».
 
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وضعیت این فرقه در گناباد به کجا کشید؟
خوشبختانه با ظهور انقلاب اسلامی، ستاره بخت اهالی خانقاه بیدخت و صوفیان گنابادی افول کرد و نفوذ گسترده آنها در امور کشوری از بین رفت! مردم گناباد که از چماقدارهای بیدخت دل خونی داشتند، در روز 12 محرم سال 1357، تصمیم گرفتند تا به خدمت آنها برسند. آنها با بیل و داس و هر چیزی که به دستشان رسیده بود، در خیابان سعدی گناباد صف کشیدند تا به سراغ آنها بروند! سریع خودم را رساندم و پرسیدم: موضوع از چه قرار است؟ مردم عصبانی گفتند: می‌خواهیم برویم و به خدمت چماق‌به‌دست‌های خانقاه برسیم! آرام کردن آن جماعت عصبانی، واقعا کار دشواری بود! گفتم: «خواهران و برادران عزیز! امروز مسئله اصلی ما بیرون کردن شاه است؛ فعلا درگیری در داخل شهر مصلحت نیست و بهانه به دست دشمن می‌دهد!...». بالاخره به هر زحمتی که بود، مردم را پراکنده کردم.
 
آیت‌الله محمد مدنی (ناشرالاسلام گنابادی)
 
چرا اجازه ندادید تا مردم، این کانون را ویران کنند؟
این یک حرکت کور بود که رهبر نداشت! با بیل و کلنگ که نمی‌شود تفکر خانقاهی را از ریشه کند! علاوه بر آن، موجب مظلوم‌نمایی آنها می‌شد. بعد هم، خانقاه با سرویس‌های اطلاعاتی انگلیس ارتباط داشت و بلافاصله خبرگزاری‌های دنیا، از این خبر پر می‌شد که در ایران، به اقلیت‌ها حمله می‌شود و در نتیجه چهره انقلاب اسلامی، مشوه می‌شد. بزرگ‌ترین افتخار ما این است که عظیم‌ترین انقلاب قرن را با کمترین خسارت‌های انسانی و مالی انجام داده‌ایم.
 
چه نصیحتی برای جوانانی دارید که در مقطع کنونی، تحت تأثیر القائات این‌گونه فرقه‌ها قرار می‌گیرند؟
تردیدی نیست که در مذهب ما، تصوف در تمام شکل‌ها و نحله‌های آن باطل و به منزله دوری از مکتب اهل بیت(ع) است. فتاوای مراجع تقلید در این موارد، بسیار گویا هستند و نیازی به توضیح اضافی نیست. نکته مضحک این است که اینها با آن همه سابقه در تضییع اموال مردم و غصب آب و ملک آنها، امروز حامی حقوق بشر شده‌اند! توصیه من به جوانان این است که درباره سوابق اینها و رفتارهای انحرافی قطب‌هایشان، مطالعات دقیق بکنند و به شکل مستند و مستدل، آنها را بشناسند.     
 
https://iichs.ir/vdcaaynu.49n6i15kk4.html
iichs.ir/vdcaaynu.49n6i15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما