□ با توجه به موضوع گفتگو که پیرامون مقایسه اوضاع ایران به خصوص در زمینه نظامی در جنگ جهانی اول و دوم است؛ در ابتدا درباره وضعیت ارتش ایران در جنگ جهانی اول و دوم برایمان توضیحاتی بفرمایید.
واقعیت این است که برخلاف دوران جنگ جهانی دوم، هنگامی که جنگ جهانی اول آغاز شده و نیروهای متخاصم محور و متفق بخشهای زیادی از خاک کشور ما را مورد تاخت و تاز قرار دادند، ایران ارتش منظم قابل اعتنایی نداشت. در آستانه جنگ جهانی اول رقم کل نیروهای قزاق، که مهمترین و منظمترین نیروی نظامی ایران محسوب میشد، بهسختی از 5 تا 6 هزار نفر فراترمیرفت، اگرچه بر روی کاغذ تعداد نیروی قزاق حدود 8 تا 9 هزار نفر اعلام میشد. تعداد کل نیروی ژاندارمری هم، که عمدتاَ توسط سوئدیها سازماندهی و هدایت میشد، حتی کمتر از نیروهای قزاق بود. قوای نظمیه یا همان شهربانی هم کمابیش در حدود 4 تا 5 هزار نفر برآورد میشد. بنابراین در خوشبینانهترین حالت رقم کل نیروهای نظامی و انتظامی پراکنده کشور در آن روزگار از 15 تا 16 هزار نفر فراتر نمیرفت. با این توضیح که در سازماندهی و فرماندهی نیروهای سهگانه مذکور هم عمدتاَ مستشاران و افسران نظامی خارجی نقش تعیینکنندهتری ایفا میکردند؛ و در این میان بهدلیل سیاستهای سلطهجویانه و تجاوزکارانه کشورهای انگلستان و روسیه تزاری بخش اعظمی از نیروهای نظامی فاقد تجهیزات و آموزش کافی نظامی و لجستیکی بوده و بهدلیل بحرانهای فزاینده مالی و اقتصادی پرداخت حقوق و مزایای قشون عمدتاً با تأخیرهای چندماهه همراه بود و حاصل آن که نمیشود گفت در آستانه جنگ جهانی اول ایران بهمعنای واقعی دارای ارتش و قوای نظامی قابل توجهی بوده است.
اما در سالهای پایانی سلطنت رضاشاه و در آستانه حمله متفقین به ایران، سخن از آن بود که رقم نهایی ارتش ایران به حدود یکصدهزار نفر بالغ شده است و نیروهای سه گانه دریایی، هوایی و زمینی با سلاحهای نظامی مناسبی تجهیز شدهاند و فرماندهی نظامی متمرکز و یکپارچهای با محوریت نهایی رضاشاه بر قوای سه گانه نظامی کشور سیطره دارد. در واقع می توان گفت در سراسر دوران سلطنت رضاشاه سرمایهگذاریهای کلانی در راستای تجهیز و تقویت نیروهای نظامی و انتظامی کشور صورت گرفته و احتمالاً برای اولین بار در تاریخ معاصر ایران ارتشی منظم و یکپارچه در کشور شکل گرفت.
این را هم اضافه کنم که، ارتشِ ولو منظم و مجهز رضاشاه را باید در همان محدوده یک کشور جهان سومی مورد سنجش و ارزیابی قرار داد که در مطلوبترین وضعیت میتوانست در برابر کشورها و قدرتهای کوچک منطقهای از مرزهای کشور دفاع کند و همچنان که عملاً نشان داد، در حدی از توان رزمی، تجهیزاتی و کارآمدی قرار نداشت که بتواند در برابر تهاجمات نظامی قدرتهای نظامی بزرگ جهان مقاومت کند. همانگونه که قبلاً هم بارها گفتهام، برخلاف آنچه اشتهار نادرست پیدا کرده است، ارتش و نیروی نظامی ایران در دوره سلطنت فتحعلیشاه قاجار بسی توانمندتر و کارآمدتر از ارتش دهها هزار نفری دوره رضاشاه بود که، توانست طی دو جنگ بزرگ بیش از 12 سال در برابر ارتش قدرتمند روسیه تزاری مقاومت کرده و حتی بارها در صحنه نبرد بر نیروی دشمن غلبه پیدا کند. در حالی که ارتش رضاشاه بههنگام حمله متفقین بهایران در سوم شهریور 1320، حتی چند ساعت هم نتوانست در برابر مهاجمان مقاومت کند.
□ در هر دو جنگ جهانی ایران توسط نیروهای بیگانه اشغال شد؛ فرق اساسی این دو اشغال به چه صورتی بود؟
البته که آسیبها،صدمات و تبعات سوء سیاسی- امنیتی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و انسانی اشغال ایران در هر دو جنگ جهانی اول و دوم جبرانناپذیر و مرارتبار بود؛ اما جامعه ایرانی در آستانه اشغال کشور در هر یک از جنگهای مذکور شرایط سیاسی- امنیتی، اجتماعی و اقتصادی متفاوتی را تجربه میکرد. در آستانه جنگ جهانی اول چند سالی بود که از پیروزی انقلاب مشروطه سپری میشد و جامعه ایرانی بهرغم ناملایمات، فشارها و بحرانهای پردامنه داخلی و خارجی تلاش میکرد بهاین عصر جدید حیات سیاسی و اجتماعی خود سروسامانی داده و برای رهایی از اوضاع دشواری که دامنگیرش شده بود، در جستجوی فضاهای مناسبتر و امیدبخشتری بود. همچنین به رغم تداوم دیرپای مداخلات سلطهجویانه، رقابتآمیز و استعماری دو کشور روسیه تزاری و انگلستان، که با مشکلات پرشمار اقتصادی، امنیتی و سیاسی داخلی همراه بود، مردم ایران در مجموع هنوز در پی فائق آمدن بر بحرانهای پیشرو بودند. ضمن اینکه، در آستانه جنگ جهانی اول، بسیاری از قلمروهای ایران در شمال و جنوب کشور، عملاً عرصه تاخت و تاز نیروهای نظامی- اطلاعاتی و سیاسی دو کشور روسیه تزاری و انگلستان بود؛ تا جایی که وقتی جنگ شروع شد و بهسرعت گسترش یافت، روند اشغال ایران از سوی کشورهای متخاصم فزایندهتر و پردامنهتر گردیده و نهایتاً بخش اعظمی از مناطق ایران در شمال و شمالِشرق، سراسر غرب و جنوب و نیز بخشهای زیادی از مناطق مرکزی کشور، عرصه تجاوزات نظامی، اطلاعاتی و سیاسی کشورهای درگیر در جنگ شد.
در آستانه جنگ جهانی دوم، در اوضاع سیاسی، امنیتی- نظامی، اجتماعی و اقتصادی ایران تغییراتی صورت گرفته بود. برخلاف دوران جنگ جهانی اول، که به رغم فشارها و بحرانهای عدیده داخلی و خارجی، هنوز جامعه ایرانی تلاش میکرد در فضایی آزادانهتر از دستاوردهای سیاسی، اجتماعی انقلاب مشروطه پاسداری کرده و تحولی قابل قبول در حیات سیاسی خود ایجاد نماید، اما در آستانه جنگ جهانی دوم، سالیانی طولانی بود که بهدلیل استقرار دیکتاتوری خشن نظامی، دستاوردهای سیاسی و اجتماعی انقلاب مشروطه تقریباً سراسر نادیده گرفته شد و فضایی رعبانگیز و دهشتآفرین در عرصه کشور حاکم شد و نهادهای بهیادگار مانده از مشروطیت (در درجه اول، دولت و مجلس) عملاً خود بهابزارهایی کارساز برای پیشبرد علایق عمدتاً غیرقانونی و شبهقانونی حکومت تنزل جایگاه داده شده بودند. البته که برخلاف دوران جنگ جهانی اول، کشور از آن نابسامانیها و چندپارچگیهای امنیتی و سیاسی فاصله معناداری پیدا کرده و در روابط حکومت با قدرتهای جهانی و کشورهای همسایه مناسبات علیالظاهر کمتر مداخلهجویانهتری برقرار شده بود.
با این حال همه اینها بهمعنای حل و فصل بنیادین مسائل و علایق سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه ایرانی نبود. برخلاف دوران جنگ جهانی اول که در هر حال فضای اجتماعی و سیاسی هنوز برای مشارکت عمومی گشوده بود، در آستانه جنگ دوم جهانی نقش و جایگاه مردم کشور در تصمیمسازیها و مشارکتهای واقعی سیاسی و اجتماعی و حضور در عرصههای آزادنهتر اقتصادی تا حد هیچ تنزل داده شده بود؛ گستره مداخلات غیرقانونی و خلاف قاعده حکومت تا خصوصیترین جنبههای زندگی و حیات مردم کشور فزونی پیدا کرده و همزمان با رشد فزاینده فساد سیاسی، اقتصادی و اداری سیستماتیک و سراسری در ارکان حاکمیت و دولت، کمترین انتقاد و اظهار نظر مستقل در باره علایق و اقدامات حکومت، تبعات وخیمی را بهدنبال داشت.
به عبارت دیگر میان علایق، رفتار و اقدامات حکومت با خواستهای ملت در جنبههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، فرسنگها فاصله افتاده بود. تا جایی که بهنظر میرسید نوعی از خودبیگانگی عمومی، در جامعه گسترش یافته است. در چنین شرایطی بود که وقتی، به رغم آن همه سرمایهگذاریهایی که سالها برای تقویت ارتش و قوای نظامی صورت گرفته بود، کشور بهسرعت توسط متفقین متجاوز اشغال گردید، اکثریت مردم کشور در حالتی از بیعملی تحمیلی، بهت و حیرانی غمبار ناشی از پیشینه و تبعات سوء دیکتاتوری فزاینده داخلی و فاجعه تصرف کشور توسط بیگانگان سیر میکردند. چه از یکسو شاهد بودند که این تجاوز خارجی بندهای سراسر فسادآور و سرکوبکننده دیکتاتوری رضاشاه را از هم میگسلد و در همان حال، تجربه خفتآور و تحقیرکننده اشغال کشور توسط بیگانگان را، که پیشاپیش آشکار بود تبعات سوء سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و امنیتی زایدالوصفی را بهدنبال خواهد آورد، بر قاطبه مردم ایران در اقصی نقاط کشور تحمیل خواهد کرد و عصر جدیدی از فلاکت و بیسروسامانی ناشی از تجاوزکاری خارجی را بهدنبال خواهد آورد.
□در جنگ جهانی اول ارتش آنچنانی نداشتیم که در مقابل یورش دشمن مقابله کند. اما با روی کار آمدن رضاخان که مدعی ساخت ارتش کارآمد و نیروی نظامی قوی بود چرا نتوانستند در جنگ جهانی دوم در مقابل بیگانگان مقاومت کنند؟
همانگونه که قبلاٌ هم عرض شد، برخلاف آنچه گفته شده است، استعداد، کارآیی و توان ارتش منظم و مجهز رضاشاه را، که رقم آن تا حدود یکصدهزار نفر هم اعلام شده است، اساساً باید در اندازه ارتشها و قوای نظامی کشورهای کوچک و جهان سومی همان روزگار مورد مطالعه قرار داد. شاید بشود گفت، مقابله قوای نظامی ایران با ارتش قدرتمند روسیه تزاری در دوران سلطنت فتحعلیشاه، آخرین آوردگاه نظامی ایران با قدرتهای نظامی بزرگ جهان بود. از آن پس در تمام دوران سلطنت قاجارها هیچگاه ارتش منظم و قدرتمندی که یارای مقاومت در برابر قدرتهای نظامی بزرگ جهان را داشته باشد، در ایران شکل نگرفت. اگرچه رضاشاه در راستای تجهیز و گسترش کمی و کیفی ارتش سرمایهگذاریهای زیادی انجام داد، اما، ارتش او که بالاخص تا اوایل دهه 1310 عمدتاً در نبرد و مقابله با شورشهای محلی و درگیریهای داخلی کارآیی قابل قبولی از خود نشان داده بود، حتی از حداقل توان لازم برای مواجهه با ارتشهای قدرتمند جهانی برخوردار نبود. با این توضیح که، علیرغم ظاهر پرزرق و برق ارتش رضاشاه، کفایت سطوح مختلف فرماندهی آن بسی مورد تردید بود.
اکثری از فرماندهان عالیرتبه ارتش به اقسامی از فسادهای مالی و اداری و ... آلوده شده بودند و بالاخص از قدرت مانور و تصمیمسازی در لحظات سخت و سرنوشتساز عاجز بوده و در برابر رضاشاه آلت فعلی بیش بهنظر نمیرسیدند.
در آستانه جنگ جهانی دوم و حتی طی یکی دو ماهه منتهی بهاشغال ایران که نشانههای آشکارتری از احتمال تجاوز نظامی متفقین بهایران وجود داشت، تقریباً میشود گفت هیچگونه استراتژی یا حتی تاکتیک مشخص و قابل اتکایی برای مواجهه ارتش با حملات احتمالی خارجی پیشبینی نشده بود. تا جایی که وقتی متفقین در سحرگاه روز سوم شهریور 1320 بهایران حمله کردند اکثری از واحدهای نظامی کشور در بخشهای مختلف در بیاطلاعی تمام و کمالی سیر کرده و در نوعی استیصال و بیسروسامانی بهسر میبردند؛ فرماندهان ارشد نظامی عملاً غافلگیر شده و ناتوان از اتخاذ هرگونه آرایش تدافعی شدند. حتی خود رضاشاه هم به رغم سابقه طولانی نظامیگریاش که گمان میرفت سیطره کاملی بر مجموعه ارتش دارد، در برابر حمله متفقین بهایران غافلگیر شد و تقریباً میشود گفت قادر نشد برای مقابله با متجاوزان کمترین ابتکار عملی از خود نشان بدهد. بههمین دلیل هم بود که از همان استعداد و توان بالفعل و موجود در ارتش نیز برای مقابله آبرومندانه با خصم متجاوز استفاده مطلوب و مناسبی صورت نگرفت.
□در طی جنگ جهانی اول شاهد مقاومت بخشهایی از مردم به خصوص عشایر و مرزداران و ژندارمری در جنوب هستیم. اما در جنگ دوم هیچ مقاومتی از طرف مردم انجام نمی شود. علت اصلی بی اعتنایی مردم در این زمینه چیست؟
واقعیت این است که سیاستهای سرکوبگرانه و دهشتآفرین دوران دیکتاتوری 16 ساله رضاشاه دیگر انگیزه، روحیه و رمقی در مردم کشور باقی نگذاشته بود که بتوانند در برابر خصم متجاوز مقاومتی جدی از خود نشان بدهند. در سراسر دوران رضاشاه تلاشهای بیوقفه و مداومی برای از میان برداشتن منتقدان و تنزل اعتماد بهنفس عمومی صورت گرفته و شخصیتها، جریانها و نهادهای مستقل و صاحب رأی و مراکز دارای اقتدارِ سالهای منتهی بهسقوط سلطنت قاجارها، بهانحاء گوناگون سرکوب و نقش و جایگاه آنان در مجموعه تصمیمسازیها و دفاع شرافتمندانه از کشور بهحد هیچ کاهش داده شده بود. سیاستهای یکدستسازی و تمرکزگرایی رضاشاه، به رغم برخی تبعات مثبت امنیتی و سیاسی، اکثر قریب بهتمام ایلات و عشایر و مرزبانان سنتی ایران در اقصی نقاط کشور را که طی سدههای گذشته نقش تعیین کنندهای در دفاع از تمامیت ارضی و سرزمینی ایران زمین ایفا میکردند، خلع سلاح و سخت ضعیف و ناتوان از هرگونه اقدام بالفعل نظامی و دفاعی در مرزهای کشور ساخته بود.
بههمین دلیل برخلاف دوران جنگ جهانی اول که عشایر و مرزداران دیرپای ایران، و نیز نیروی ژاندارمری در سراسر دوران اشغال ایران توسط طرفهای متخاصم در جنگ، مقاومتهای دلیرانه تأثیرگذاری از خود نشان داده و بهنمادهایی ماندگار از مصادیق بارز مقاومت ملی در برابر متجاوزان خارجی ارتقاء جایگاه یافته و در آن دوران بس دشوار و حزنانگیز و بهمثابه مرحمی بر زخمهای فروخورده و التیامنایافته مردم کشور ظاهر شدند؛ اما، در دوران جنگ جهانی دوم، میشود گفت کمترین اثری از مقاومت مردمی در برابر متجاوزان خارجی دیده نشد. دیکتاتوری تبهکارانه دوران 16 ساله آسیبهای کمتر جبرانپذیری بر روح و روان و اعتماد بهنفس ملی ایرانیان، از اقشار و گروههای مختلف وارد ساخته بود. بسیاری از جریانها، گروهها و شخصیتهای مرجع و مورد اعتماد عمومی (از جمله علما و روحانیون، سران ایلات و عشایر، شخصیتهای سیاسی و فرهنگی و...) بر اثر سیاستها و رفتارهای ددمنشانه دوره 16 ساله، عملاً از اثرگذاری جدی در صحنههای مختلف سیاسی، اجتماعی و امنتیی دور شده بودند. بهعبارت بهتر میتوان گفت در آستانه حمله متفقین بهایران در جنگ جهانی دوم، نقش و جایگاه مردم کشور در دفاع از منافع ملی و مقابله با بحرانهای سیاسی و امنیتی تهدید کننده کشور سخت کاهش داده شده بود و رابطه حاکمیت با جامعه ایرانی شکنندهتر از آنی شده بود که امیدی بهشکلگیری مقاومتهای ملی- مردمی در برابر متجاوزان خارجی وجود داشته باشد. از همه اینها گذشته، واقعیت تلختر این بود که بهدلیل سیاستها و اقدامات بسسرکوبگرانه، بیرحمانه و غیرانسانی حکومت رضاشاه (در سطوح و شئون گوناگون) با اقشار مختلف مردم کشور و فساد مالی، اداری و امنیتی زایدالوصفی که سر تا ذیل حاکمیت را در خور فروبرده بود، بخشهای زیادی از مردم کشور، به رغم میل باطنی، حمله متفقین بهایران را بهمثابه فرصتی مغتنم برای رهایی از دیکتاتوری سیاه و بیسابقه رضاشاه ارزیابی میکردند و مصیبت جانکاه اشغال کشور را بر تدوام حکومت تبهکار رضاشاه ترجیح میدادند؛ این موضوع چنان عمومیت داشت که در بسیاری از مناطق کشور، مردم رها شده از ستمکاری 16 ساله، بهمیمنت سقوط رضاشاه شادمانیها کردند!
□ آیا سرکوب کردن مردم (مانند سرکوب عشایر، قیام گوهرشاد، مقابله با اعتقادات و دیکتاتوری شخص شاه و ...) در عدم مشارکت مردم جهت کمک به حکومت برای مقابله با دشمنان تاثیر گذار بود؟
بدون تردید سیاستهای سرکوبگرانه رضاشاه و برخورد شدید و در عینحال غیرقانونی، خلافقاعده و ستمکارانهای که با حقوق و علایق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی- دینی و اقتصادی مردم کشور از اقشار مختلف صورت گرفته بود، در اجتناب مردم کشور از مقابله با متجاوزان خارجی در جریان جنگ جهانی دوم نقش مهمی داشت. همچنان که پیش از این هم اشاره شد، بسیاری از شخصیتهای مرجع (مانند علما و روحانیون، سران ایلات و عشایر، شخصیتهای سیاسی، فرهنگی و نظایر آنها) که طی سالیان طولانی گذشته، در مقاطع گوناگون پرچمدار و پیشگام مقابله و مقاومت در برابر تجاوزات بیگانگان بودند، در دوران 16 ساله سلطنت رضاشاه سرکوب و از عرصه تأثیرگذاری در فضای عمومی کشور دور نگه داشته شده بودند. برخوردهای شدید رضاشاه با علایق و اعتقادات سیاسی، فرهنگی و دینی قاطبه مردم کشور و تجاوزات پایان ناپذیری که تا خصوصیترین جنبههای زندگی مردم تسری یافته، اقتصاد، معیشت، فرهنگ و مدنیت دیرپای ایرانی- اسلامی را هدف گرفته بود، عملاً توان و انگیزه هر گونه دفاع از وضعیت موجود را (ولو با علم بهتبعات سوء حضور اشغالگران بیگانه در کشور) از اکثریت مردم کشور سلب کرده بود.
همین تجربه بیاعتنایی مردم ایران در قبال اشغال کشور و مهمتر از آن شادمانی عمومی از خلع رضاشاه از سلطنت نشان میدهد، تحلیلها و دیدگاههای بهاصطلاح تاریخی تمام کسانی که تا همین روزهای اخیر در داخل و خارج از مرزهای ایران، بهانحاء گوناگون میکوشند از دستاوردهای دوران حکومت رضاشاه دفاع کرده و اقدامات آن در شئون مختلف را در راستای تأمین منافع ملی و دفاع از حقوق مردم ایران مورد سنجش قرار دهند، تا چه اندازه میتواند عاری از واقعیت باشد. چگونه میشود، بیاعتنا به دهها و بلکه صدها سند و مدرک برجای مانده از آن روزگار، علناً و مستقیماً رو در روی مردم کشور، که بهدلیل ستمکاریها و ددمنشیهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی حکومت و اقسامی از فساد و بدکارهگی اداری، مالی و... دوره رضاشاه بهجان آمده و تصویری بسغمانگیز و نومیدکننده از اوضاع و احوال دامنگیر خود ترسیم کرده و سقوط دیکتاتوری رضاشاه را موهبتی بزرگ ارزیابی کردهاند، ایستاد و مدعی شد؟ خیر! همه این اسناد و مدارکی که صراحتاً از فجایع آن روزگار سخن بهمیان آوردهاند، همه و همه دچار اشتباه شدهاند و خدمات مشعشع رضاشاه بهملک و ملت را نادیده گرفتهاند! https://iichs.ir/vdcc.0q1a2bqx0la82.html