مرحوم آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی(ره) از فعالان نهضت ملی و انقلاب اسلامی بود و از این دو رویداد شاخص تاریخ معاصر، خاطرات فراوانی در ذهن داشت. آنچه پیش روی دارید، بخشی از خاطرات ایشان از دوران آغاز نهضت اسلامی است که به مناسبت سالروز درگذشت وی، تقدیم شما می‌گردد.
امام مانع از دستگیری من توسط ماموران شد
□ از دیدگاه جنابعالی علل و زمینه‌های آغاز نهضت اسلامی به رهبری حضرت امام کدامند؟ چه وقایعی موجب شدند که این جنبش نضج بگیرد و آغاز شود؟
بسم الله الرحمن الرحیم وبه نستعین. پس از رحلت مرحوم آیت‌الله بروجردی، شاه سعی کرد چهره حقیقی خود را به مردم نشان دهد، اما مردم به پیروی از آیت‌الله کاشانی و آیت‌الله خمینی راه دین را در پیش گرفتند و کم‌و‌بیش علما و مردم با آنها همراهی کردند. بنده در سال سوم تدریس در دانشگاه بودم که قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد. منزل مرحوم آقای بهبهانی در همسایگی ما بود عده‌ای در آنجا جمع شده بودند و مرحوم آقای فلسفی بالای منبر رفته و با صدای بلند شعار می‌داد که ملت ایران ملت خفقان است و مرگ بر خفقان. آنها برای ایجاد رعب و وحشت در مردم به افراد، مخصوصاً زنها، در هنگام خروج حمله کردند. من داشتم از بالای پشت‌بام می‌دیدم که دارند چه می‌کنند، بنابراین عده‌ای از جوانها را صدا زدم و با کمک همسایه‌ها سنگ و کلوخ آوردیم و از آن بالا مامورین را سنگباران کردیم و آنها به ناچار فرار کردند. آقای بهبهانی نماینده مجلس برای من پیغام داد که دارند پی این می‌گردند که چه کسانی از بالای پشت‌بام آنها را سنگباران کرده‌اند. گفتم بگویید اینجا خانه یک استاد دانشگاه است و او نمی‌داند کسانی که از روی پشت‌بام خانه‌اش این کار را کرده‌اند که بوده‌اند. همین را گفت و قضایا رفع و رجوع شد.
 

  
□ با عنایت به اینکه شما در آن دوره، در محدوده بازار تهران به سر می بردید، واکنش بازاریان به لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی چه بود؟
در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی بازارها بسته شدند و مردم در خیابانها و به‌خصوص بازار آهنگران اجتماع کردند. من هم به سفارش علما به طور جدی در این موضوع فعالیت می‌کردم. همراه جمعیت رفتم به بازار و به کسانی که مغازه‌هایشان باز بود گفتم که تعطیل کنند. بعد با کمک برادرم اعلامیه‌ای مبنی بر امکان کودتا تهیه کردیم و من به مسجد سید عزیز‌الله رفتم که مرحوم آقای خوانساری در انجا پیشنماز بودند. می‌خواستم اعلامیه‌ها را در آنجا پخش کنم. آنها را زیر عبایم پنهان کردم و قاتی جمعیت حوالی مسجد شدم. بعد در دالان مسجد ایستادم و وقتی مطمئن شدم کسی نیست، اعلامیه‌ها را روی سکوی مسجد گذاشتم و داخل مسجد شدم ببینم کار به کجا می‌کشد. دیدم که هر کسی وارد مسجد می‌شود، یکی از آن اعلامیه‌ها را برمی‌دارد. خیلی خوشحال شدم. من خیلی طبیعی نماز ظهرم را خواندم و رفتم و خوشبختانه کسی نفهمید که کار من بوده است. البته قضیه به روزنامه‌ها هم کشید و دولتیها خیلی ترسیدند. ما از این اعلامیه‌ها زیاد پخش می‌کردیم و خوشبختانه هیچ‌وقت هم لو نرفت که چه کسانی هستیم. اعلامیه‌های مراجع و امام را با کمک دانشجویان در منزل خودم یا جاهای دیگر به هر زحمتی که بود تکثیر و بعد پخش می‌کردیم. جالب اینجاست که همیشه امام آخرین نفری بود که امضا می‌کرد و می‌گفت حاضرم اسمم پایین‌تر از همه باشد، اما همگی به اتفاق حرکت کنیم.
                   
□ سخنرانی معروف شما در جشن نیمه شعبان سال 41 در مسجد اعظم قم، از فصول ویژه تاریخ نهضت اسلامی است. در این بخش از گفت وشنود، شنیدن ماجرای آن از زبان خودِ جنابعالی، برای ما مغتنم است؟
بله، در 22 دی سال 41، طلاب و عده‌ای از مدرسین در مسجد اعظم قم، به مناسبت میلاد ولی‌عصر (عج) جشن باشکوهی را برگزار کردند. هدف از این جشن غیر از تجلیل از این میلاد فرخنده، استفاده از آن برای ادامه مبارزه علیه حکومت هم بود. قبل از آن روز جلسات متعددی را برگزار و تراکتهایی را تهیه کردیم تا بتوانیم از این جشن برای تکریم شعائر اسلامی به بهترین نحو استفاده کنیم. ما خودمان با کمک یکی از دوستان دستگاهی شبیه استنسیل سرهم دادیم که با آن اعلامیه‌ها و تراکتها را تکثیر می‌کردیم و بسیار اختراع جالبی بود. فردای آن روز تعطیل بود و ما انتظار داشتیم افراد زیادی به جشن بیایند. حتی انتظار داشتیم که زوار هم از تهران و شهرهای دیگر به قم بیایند و این مجلس خیلی شلوغ شود، بنابراین بهترین فرصت برای افشای توطئه‌های رژیم شاه بود و ما می‌خواستیم با پخش تراکت و اعلامیه و سخنرانی و سر دادن شعار این کار را بکنیم. علما و مراجع بزرگ هم در این جشن شرکت کردند که بر شکوه و عظمت آن افزود. دوستان نزدیک امام هم خبر دادند که ایشان هم در مجلس حضور خواهد داشت که بسیار اسباب قوت قلب همه ما شد. عده‌ای از مردم و طلاب به سمت دری که قرار بود ایشان از آنجا وارد شود هجوم بردند. ایشان از در جنوبی خیابان موزه، یعنی دری که روبه‌روی مرقد آیت‌الله بروجردی بود، وارد شبستان شد و نزدیک همان در کنار آقای منتظری نشست. طرفداران ایشان تا دقایقی پشت سر هم برای سلامتی ایشان صلوات فرستادند.
 
□ مطالب مورد بحث شما در آن سخنرانی چه بود؟ چه مواردی را برای گفتن آماده کرده بودید؟
من با یک برنامه از پیش تعیین شده به منبر رفتم و پس از ایراد یک خطبه مقدماتی به بحث پیرامون مسائل حساس روز پرداختم و نقشه‌های حکومت را در لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی برملا کردم و گفتم که :حکومت قصد تضعیف روحانیت شیعه و حوزه‌های علمیه را دارد و تاکید کردم که روحانیت شیعه هرگز زیر بار هیچ حکومتی نرفته و بازنخواهم رفت و همواره از مکتب امام صادق (ع) حراست خواهد کرد. در آن روزها شاه پیشنهاد داده بود که یک دانشگاه اسلامی در مشهد تاسیس شود و روحانیت شیعه مثل روحانیت اهل سنت پیرو حکومت باشد. من به این پیشنهاد اعتراض کردم و گفتم که ما در هر امری پیرو مراجع بزرگ شیعه و مرجع بزرگ آیت‌الله خمینی هستیم که راه امام صادق (ع) را دنبال می‌کنند.
 


□ بازتاب سخنان شما در آن مجلس چه بود؟ از حاضران و شخص حضرت امام چه واکنشی دیدید؟
حاضرین در سکوت محض به حرفهایم گوش می‌دادند و هروقت نام امام را می‌آوردم، از جا بلند می‌شدند و به ایشان نگاه می‌کردند. بالأخره سخنرانیم را تمام کردم و ازمنبر پایین آمدم. وقتی مردم از جا بلند شدند، مبارزین هم مشغول کار خود شدند. صلواتهای مکرر مردم و طلاب در تأیید امام به آسمان می‌رسید و در بین آنها شعارهای تندی هم علیه حکومت می‌دادند. تراکتهای بسته‌بندی‌شده به‌سرعت از زیر عباها بیرون آمدند و پخش شدند. تراکتها مثل برگهای پاییزی درهوا می‌چرخیدند و مردم هم آنها را توی هوا شکار می‌کردند. مخصوصاً زوار سایر شهرها خیلی سعی می‌کردند از آنها به دست بیاورند و به شهرهای خودشان ببرند. جمعیت در اطراف در جنوبی که امام از آن آمدند و تشریف بردند بیشتر بود و مردم سعی می‌کردند ایشان را زیارت کنند. امام وقتی از دالان مسجد جنب مرقد آیت‌الله بروجردی بیرون می‌روند، در میان ازدحام جمعیت و شعارهای پی‌در‌پی آنها می‌فرمایند: «بگویید دکتر صادقی بیاید پیش من». همه متوجه من شدند. عده‌ای از روحانیون گرد من جمع شده بودند و به‌خاطر سخنرانی روشنگرانه‌ام از من تقدیر کردند. من با عجله خودم را به امام رساندم و ایشان فرمودند: «همراه من بیایید.» من همراه ایشان سوار تاکسی شدم و به منزلشان رفتم. ایشان می‌خواستند به این وسیله مرا از تعرض مأمورین که قطعاً پس از این سخنرانی در پی من بودند حفظ کنند.
طبق برنامه‌ریزی‌های قبلی قرار بود دوستان هنگام خروج مردم از مسجد اعلامیه‌های آماده شده را بین مردم پخش کنند و به نفع امام شعار بدهند. چند نفر آدم زرنگ را هم بیرون مسجد گذاشته بودیم که اگر مأموران خواستند کسی را بازداشت کنند، حتی به قیمت زد‌و‌خورد هم که شده اجازه ندهند. مأموران هم هنوز آن‌قدرها جرئت نداشتند که افراد را در میان جمع دستگیر کنند، بلکه آنها را شناسایی می‌کردند و بعد دنبالش می‌آمدند.
               
□ پس از این رویداد، سفر شاه به قم از وقایع دوران نهضت اسلامی به شمار می رود. رفتار شاه در این سفر را چگونه ارزیابی می‌کنید و در کل چه تحلیلی از این تصمیم شاه دارید؟
از 4 بهمن سال 41، یعنی از روز بعد از جشن نیمه شعبان و سخنرانی من علیه اصلاحات ارضی، شاه در قم و به هنگام اعطای اسناد مالکیت کشاورزان ابتدا از تجربه‌های دینی خود در کودکی و دیدن ائمه اطهار (ع) حرف زد و بعد هم ادعا کرد که هیچ‌ چیزی در دین مهم‌تر از رفع ظلم و ترویج عدالت اجتماعی نیست، اما همیشه افراد قشری و نفهمی که مانع ترقی هستند، وجود داشته‌اند، اما دیگر فرصت تأخیر نیست و ما در بین ملل عالم زندگی می‌کنیم و نمی‌توانیم دور خودمان دیوار بکشیم و بگوییم با دنیا کاری نداریم و در کثافت خودمان غوطه بخوریم. مقررات کشور ما اگر از سایر کشورها جلوتر نباشد، عقب‌تر نیست.
 
□ ظاهراً سخنرانی شما به مناسبت اولین سالگرد رحلت آیت‌الله بروجردی،موجب صدور حکم اعدام برایتان و طبعاً مسافرت 17 ساله شما از ایران شد.در آن سخنرانی به چه نکاتی اشاره کردید که چنین واکنشی را به دنبال داشت؟
به مناسبت سالگرد آیت‌الله بروجردی مجالس ترحیم متعددی در قم برگزار شد که یکی از آنها در مسجد اعظم بود و بنده به دعوت هیئت علمی حوزه علمیه قم به منبر رفتم. قبل از سخنرانی رئیس ساواک قم نزد من آمد و پرسید که شما می‌خواهی بالای منبر چه بگویی؟ گفتم: من یک استاد دانشگاه هستم. به نظر شما یک استاد دانشگاه چه‌جور حرفهایی می‌زند؟ او هم دیگر حرفی نزد و رفت.
سخنرانی من از ابتدا تا انتها علیه شاه و کارهای ضددینی او بود. من به توهینهای شاه نسبت به روحانیت که در قم، ایراد کرده بود، اعتراض کردم و گفتم زیر تاج شاه خاک و کثافت و پهن است. تاج را اگر بر سر خر بگذارند، خر شاه می‌شود؟ سخنرانی بسیار تندی بود که در آن نه به رژیم شاه رحم کردم، نه به اسرائیل و صهیونیسم و ایادی آنها در داخل کشور. احساس می‌شد به محض اینکه از منبر پایین بیایم، مرا دستگیر کنند. امام هم در آن مراسم حضور داشتند. در پایان سخنرانی می‌خواستند به منزل بروند که آقای هاشمی رفسنجانی در راهروی مسجد اعظم خود را به ایشان رساند و گفت: قطعاً دکتر صادقی را دستگیر می‌کنند. امام هم گفته بودند: بگویید بیاید به منزل من! من به هر ترتیبی که بود خود را به خانه امام رساندم و یکی دو روز آنجا ماندم و بعد هم با عمامه سیاهی که از ایشان گرفتم، شبانه از منزلشان خارج شدم. مأموران که می‌دانستند من آنجا هستم، اطراف خانه می‌گشتند و رفت‌و‌آمدها را کنترل می‌کردند.
من پس از این سخنرانی توسط ساواک محکوم به اعدام شدم، به همین دلیل وسایل مختصری برداشتم و بی‌آنکه به خانواده توضیحی بدهم، مخفیانه و به سرعت، ایران را به قصد حج ترک کردم. داستان اقامت ما در عربستان وعراق ولبنان، داستانی طولانی است که بیان آن زمان زیادی می‌خواهد. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
https://iichs.ir/vdch.inxt23nzvftd2.html
iichs.ir/vdch.inxt23nzvftd2.html
نام شما
آدرس ايميل شما