روایت فرزندان ازپدر،هماره واجد نکاتی است که کمتر به چشم دیگر مصاحبان ومراودان می آید.مهدی صیاد شیرازی فرزند سپهبد شهید علی صیاد شیرازی،دراین گفت وشنود سعی کرده که خصال شخصیتی پدر را از این منظر روایت کند. امید آنکه مقبول افتد.
«شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در قامت یک پدر»در گفت وشنود بامهدی صیاد شیرازی
□شما شاهد لحظه  شهادت پدر ارجمندتان بوده‌اید.از آن لحظه برایمان بگویید. دقیقا چه اتفاقی رخ داد؟
بسم الله الرحمن الرحیم.من و برادر کوچک‌ترم محمد، هر روز صبح همراه پدر به مدرسه می‌رفتیم. پدر مایل بودند حتی‌المقدور خودشان ما را به مدرسه ببرند.ایشان هر روز صبح ساعت شش و نیم، آماده رفتن می‌شدند. معمولاً من در خانه را باز می‌کردم و پدر ماشین را از پارکینگ بیرون می‌بردند. آن روز هم طبق معمول همین کار را کردند. در این موقع دیدم فردی که لباس رفتگرها را به تن داشت، در حالی که جارویی در دستش داشت و ماسک زده بود، جلو آمد. کوچه کاملاً خلوت بود. من هم تجربه و سن زیادی نداشتم و نسبت به قضیه حساس نشدم. او نامه‌ای را آورد که به پدرم بدهد. پدر شیشه ماشین را پایین کشیدند و او اسلحه‌اش را بیرون آورد و چهار گلوله به سر پدر زد!
 
□مگر برای ایشان محافظ نگذاشته بودند؟
خیر، ایشان دوست نداشتند موقعیت خاصی داشته باشند و خودشان رانندگی می‌کردند که برای کسی مزاحمتی را فراهم نکنند. هر وقت هم که کسی به ایشان می‌گفت: لازم است محافظ داشته باشید، می‌گفتند: محافظ من خداست! مخصوصاً بسیار مقید بودند برای خانواده محدودیتی ایجاد نشود که اگر گروهی از ایشان محافظت می‌کردند، خود به خود این محدودیت ایجاد می‌شد. در حالی که بدون محافظ می‌توانستند هر جا که تمایل داشتند، با خانواده بروند. ضمن اینکه پدر واقعاً ترس را نمی‌شناختند! آموزشهای دفاعی را هم خوب می‌دانستند و همیشه اسلحه داشتند، ولی طراحی منافقین، واقعاً غافلگیرانه بود و ایشان نه خودشان توانستند عکس‌العمل نشان بدهند و نه احتمالاً اگر محافظ داشتند، کاری از دستش برمی‌آمد!
 
□یکی از شاخص ترین جلوه های تجلیل از پدر،حضور رهبر معظم انقلاب در مراسم تشییع ایشان بود.از این رویداد چه تحلیلی دارید؟
احساسم این است که ایشان می‌خواستند با این کار، از خدمات بی‌شائبه و طولانی شهید در سالهای قبل از انقلاب و نقش مؤثر ایشان در دفاع مقدس تجلیل کنند. بزرگ‌ترین آرزوی خودم این بود که روزی مقام معظم رهبری را از نزدیک ببینم و در هنگام تشییع پیکر پدر این فرصت برایم میسر شد. ایشان با بوسه‌ای که به تابوت پدر زدند، از تلاش همه شهیدان و ایثارگران تجلیل کردند و جا داشت به نیابت از پدر به این رفتار ایشان پاسخ درخوری بدهم، لذا به پای ایشان افتادم و گفتم: «آقاجان! پدر همه هستی خود را در راه امام حسین(ع) فدا کرد و این در برابر هدف ما که اهتزاز پرچم اسلام بر بام جهان است، قدم کوچکی بیش نیست!»
 
□از نظر شما آثار اجتماعی وفرهنگی شهادت ایشان چیست؟
پدر چون از نظر اخلاقی و معنوی شخصیت والایی داشتند، شهادت ایشان ابتدا در نیروهای مسلح و سپس در سراسر کشور برای خودشان و خانواده موقعیت و جایگاه رفیعی را به وجود آورد. خودم هم ابعاد مختلف شخصیت پدرم را پس از شهادت ایشان بیشتر درک کردم.
 
□از ویژگیهای اخلاقی ایشان برایمان بگویید.چه چیز در منش ایشان ،درچشم شما بزرگ می آمد؟
پدر نسبت به مسائل مادی و دنیوی رغبتی نداشتند. همیشه می‌گفتند: من به دنبال درجه و مقام نیستم و دوست ندارم برای چنین اهداف کوچکی تلاش کنم. همیشه از سربازی و نوکری امام زمان(عج) حرف می‌زدند و از اینکه می‌توانستند به دین، انقلاب و رهبری خدمت کنند، خوشحال می‌شدند.
 
□ایشان معمولا به فرزندانشان چه توصیه‌هایی داشتند؟
پدر همواره تأکید می‌کردند تحت هر شرایطی از حق دفاع کنیم و برای رسیدن به هدف لحظه‌ای سستی و تردید به خرج ندهیم و اینها حاصل نمی‌شود جز به مدد حرکت در خط اصیل ولایت. ایشان همیشه می‌گفتند: معیار ما در همه گزینشها، دستورات ولی امر است. پدر هر جمعه در نماز جمعه شرکت می‌کردند و این کار را به هر امر دیگری ترجیح می‌دادند و می‌گفتند: نماز جمعه مرکز وحدت و عشق و ایمان به رهبری است. 
به نماز اول وقت بسیار اهمیت می‌دادند و حتی موقعی هم که به مسافرت می‌رفتیم، همین که هنگام نماز می‌شد، هر جا که بودیم، همه کارها را تعطیل می‌کردند و به جماعت نماز می‌خواندیم. اگر امام جماعت نبود خودشان نماز را اقامه می‌کردند. گاهی خودشان اذان هم می‌گفتند. همواره برنامه‌هایشان را با وقت نماز تنظیم می‌کردند.
نسبت به استفاده از بیت‌المال فوق‌العاده حساس بودند و حتی موقعی که ما به محل کارشان می‌رفتیم و احیاناً از خودکار یا کاغذ آنجا استفاده می‌کردیم، بلافاصله یادداشت می‌کردند که از هزینه شخصی جبران کنند.

 
 
□به رفتار ایشان با اعضای خانواده و حساسیتهایی هم که در زمینه تربیت فرزندان داشتند هم اشاره کنید.
پدر به تحصیل ما بسیار اهمیت می‌دادند و هر وقت فرصت پیش می‌آمد، اشکالات درسی ما را رفع می‌کردند. ایشان به دلیل فعالیت چشمگیری که در مدرسه فرزندانشان داشتند، یک بار از طرف مدرسه‌ام به عنوان پدر نمونه معرفی شدند! مدیر مدرسه تعجب می‌کرد که ایشان با آن همه مشغله، چگونه در جریان جزئیات تحصیل فرزندان‌شان بودند. پدر برای نوجوانان و جوانان ارزش زیادی قایل بودند و همواره تجربه‌هایشان را در اختیار آنها قرار می‌دادند.
ما در خانه یک حسینیه داشتیم که اول هر ماه در آنجا مراسم سخنرانی، تلاوت قرآن و مداحی برگزار می‌کردیم و پدر همه اقوام و دوستان علاقمند را دعوت می‌کردند. ایشان با علما و عرفای بسیاری ارتباط داشتند و سعی می‌کردند از طریق آنان به اهل بیت(ع) تقرب یابند. دعای عهد پدر هرگز قطع نمی‌شد و دعای عهد و دعای فرج را با سوز و حال خوبی می‌خواندند. در کارها و برنامه‌هایشان از احادیث و روایات استفاده زیادی می‌کردند. در مطالعه قرآن و سیره ائمه معصومین(ع) پیگیر بودند و تقرب خاصی به ساحت مقدس حضرت ولی‌عصر(عج) داشتند.
علاقه زیادی به شرکت در مجالس مذهبی داشتند و گاهی در روزهای چهارشنبه، در جلسات مرحوم آیت‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی- که در دبیرستان نور برگزار می‌شد- شرکت می‌کردند و از طریق ایشان و ارتباط با دبیرستان نور و دبیرستان علوم معارف اسلامی شهید مطهری، جوانان را به مناطق جنگی می‌بردند و با واقعیتهای دفاع مقدس آشنا می‌کردند.
 
□شهید صیاد شیرازی از بانیان اردوهای راهیان نور بودند. آیا شما را هم به این اردوها می‌بردند؟
یک بار همراه خانواده ما را به شلمچه بردند.
 
□از هیئت معارف جنگ چه می‌دانید؟
پدر قصد داشتند با این طرح حقایق و وقایع حقیقی جنگ را با حضور فرماندهان دفاع مقدس و در مناطق جنگی از نزدیک فیلمبرداری و ثبت و در دانشگاههای نظامی تدریس کنند.
 
□شما متولد چه سالی هستید؟
سال 1360.
 
□بنابراین خاطره خاصی از دفاع مقدس ندارید؟
همین‌طور است. آن صحنه‌ها را ندیده‌ام، ولی یادم هست پنج ساله که بودم، پدر لباس چریکی به تنم می‌کردند و مرا همراهشان به سخنرانی می‌بردند و با این کار شهامت را در وجودم تقویت می‌کردند. در همان عالم کودکی می‌دیدم ایشان چقدر شجاع هستند و چگونه محافظ‌هایشان را جا می‌گذارند! در کودکی مرا به جبهه‌ها و مناطق نظامی می‌بردند تا با فرهنگ دفاع مقدس آشنا شوم. یک بار هم کلاس پنجم دبستان بودم که مرا با خود به سوریه بردند و در سفری که به بعلبک لبنان رفتیم، گلوله‌هایی را که اسرائیلیها به خانه‌های شیعیان زده بودند، دیدم. در آن سفر با شهید سید عباس موسوی، دبیرکل سابق حزب‌الله لبنان هم ملاقات کردیم و ایشان مرا در آغوش کشیدند. گاهی پدر هم مرا همراه خودشان به محله‌های محروم و خانه فرزندان بی‌سرپرست می‌بردند تا از نزدیک با دردها و رنجهای واقعی مردم آشنا شوم.
 
□آخرین خاطره‌ای را که از ایشان دارید بیان کنید.
پدر در شب شهادتشان حال عجیبی داشتند. تازه از زیارت امام رضا(ع) و عیادت مادرشان در مشهد آمده بودند و روحیه تازه‌ای داشتند، انگار که کاملاً آماده شهادت شده بودند. بعد از شهادت ایشان بر من بسیار سخت گذشت و واقعاً نمی‌دانستم بدون پدر چه باید بکنم، ولی وقتی حضرت آقا را در مراسم تشییع پدر دیدم، قلبم ‌آرام گرفت!        
https://iichs.ir/vdce.x8xbjh8wn9bij.html
iichs.ir/vdce.x8xbjh8wn9bij.html
نام شما
آدرس ايميل شما