«شهیدمهدی عراقی ومدیریت در زندان»درگفت وشنود با مرتضی حاجی

توان عجیبی در گفتگوواداره وقایع داشت

آشنایی مرتضی حاجی از اعضای نوجوان حزب ملل اسلامی با شهید مهدی عراقی، پس از دستگیری ودر زندان اتفاق افتاد.خاطرات شنیدنی او نیزاز عراقی-که شمه ای از آن در گفت وشنود پیش روی آمده است-همگی مربوط به دوره زندان است.
توان عجیبی در گفتگوواداره وقایع داشت
□جنابعالی از چه مقطعی وچگونه با شهید حاج مهدی عراقی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.موقعی که خبر ترور منصور در روزنامه‌ها چاپ شد، اسم ایشان را دیده بودم، اما از نزدیک با ایشان آشنایی نداشتم. از گروه ما بعد از گذراندن دادگاه و بازجویی، تقریباً 55 نفر باقی ماندند. اول در زندان پادگان جمشیدیه بودیم و بعد از دادگاه و محاکمه مرحله دوم و تجدید نظر، ما را به زندان قصر بردند. البته ابتدا ما را به صورت موقت در یکی از اتاقهای ملاقات زندان قصر اسکان دادند تا بعداً جابه‌جایمان کنند. در آنجا نه جیره غذایی و نه جایی برای استراحت داشتیم. در این اوضاع نابسامان بود که دیدیم غذای مطبوعی برایمان آوردند و فهمیدیم دوستان زندانی ما در مؤتلفه، این کار را به عهده گرفته‌اند و شهید عراقی مسئول طبخ غذاست. تا آن موقع آنها و مخصوصاً شهید عراقی را ندیدیم.
ماندن ما در اتاق ملاقات خیلی طول نکشید و ما را تقسیم کردند. عده‌ای را به زندانهای شماره 3 و 4 بردند و من و یکی دو نفر دیگر را که کمتر از هجده سال داشتیم، جدا کردند که به دارالتأدیب بفرستند! می‌دانستیم دارالتأدیب جای مناسبی نیست و به همین دلیل اعتراض کردیم. دوستان حزب ملل اسلامی و مؤتلفه هم آمدند و اعتراض کردند و نتیجه این شد که ما را به زندان شماره 3 فرستادند. زندانهای شماره 3 و 4 پر بود از آدمهای مبارز، فرهنگی و متدین که می‌توانستیم در کنار آنها چیز یاد بگیریم و رشد کنیم. به نظر من حمایت دوستان مؤتلفه، به‌خصوص شخص شهید عراقی در اینکه ما را در زندان قصر نگه دارند و گرفتار دارالتأدیب نشویم، بسیار نقش داشت. عده‌ای از دوستان ما را در بند زندانیهای عادی انداختند، ولی آنها هم با اعتراض و اعتصاب غذا کارشان را پیش بردند و آنان را هم به زندان سیاسی آوردند.
 
□در بند 3 فقط مؤتلفه‌ایها بودند؟
خیر، غیر از شهید عراقی، مرحوم آقای عسگراولادی، مرحوم آقای حاج حیدری، آقای هاشم امانی، آقای مدرسی‌فر، مرحوم آقای شهاب و عده‌ای دیگر از مسلمانان، عده زیادی از کمونیستهای حزب توده هم بودند، از جمله پرویز نیکخواه، رسولی، منصوری و... قبل از ما، تعداد چپیها در بند 3 بیشتر بود، ولی با ورود ما، فضای آنجا به نفع مسلمانها تغییر کرد و با برپایی نماز جماعت کلاً شرایط دیگری حاکم شد. زندان شماره 4 هم با حضور مرحوم آیت‌الله طالقانی و مرحوم مهندس بازرگان و عده‌ای از اعضای نهضت آزادی مذهبی بود.
 
□شهید عراقی چه ویژگیهایی داشت؟
ایشان شخصیت بسیار جالبی داشت. آدم مثل ایشان، در زندگیم کم دیده‌ام. بسیار مدیر با کفایتی بود و می‌توانست مجموعه مؤتلفه‌ای‌ها و ما را که حدود 64 نفر می‌شدیم، با نهایت درایت مدیریت کند.
 
□وجوه مدیریت ایشان چه بود؟
یکی از وجوه آن، پشتیبانی و تدارکات این مجموعه بود. مؤتلفه‌ایها همگی از ما بزرگ‌تر بودند. ما عمدتاً دانش‌آموز، دانشجو یا معلمهای تازه استخدام شده بودیم و مسن‌ترین ما، 28 سال بیشتر نداشت! شهید عراقی خیلی راحت با همه ما می‌جوشید. آن روزها کمتر از هجده سال سن داشتم و سن ایشان دو برابر من بود، اما خیلی راحت با همه ارتباط برقرار کرده بود و به ما احترام می‌گذاشت و تحویلمان می‌گرفت. ویژگی دوم ایشان این بود که یک مبارز زندان دیده و با تجربه بود و خیلی خوب، خود را با فضای زندان تطبیق داده و آنجا را برای خود و دیگران شاداب و قابل تحمل کرده بود. ما که سن و سال کمی داشتیم، بدون این پشتیبانیها واقعاً نمی‌توانستیم محیط را تحمل کنیم، ولی ایشان با اخلاف خوب و رفتار دلنشین، کاری می‌کرد که خیلی به ما سخت نگذرد. در اداره فضای زندان، مهارت و کفایت فراوانی داشت و بسیار با تدبیر بود.
انسان بسیار مقاومی بود و یادم هست با اینکه به حبس ابد محکوم شده بود، ولی به خاطر پرونده‌هایی مثل پخش اعلامیه و مسائلی از این دست، دائماً هم باید به دادگستری و دادگاه ارتش می‌رفت. خلاصه اینکه دقیقاً یک مبارز حرفه‌ای بود. به همین دلیل هم با مأموران رژیم خیلی راحت حرف می‌زد و نقش زیادی در کم کردن تنش بین زندانیها و نگهبانها داشت. تنش بین زندانیها، مأموران و نگهبانان زندان، شرایط را برای به‌خصوص زندانی خیلی سخت می‌کند، به همین دلیل هم ایشان نهایت تلاشش را می‌کرد که چنین وضعی پیش نیاید و همیشه میانه را می‌گرفت.
 
□علت درگیری بین زندانیها و نگهبانها معمولاً چه بود؟
ما جوان و احساساتی بودیم و کافی بود مأموری جواب سر بالا بدهد یا متلکی بپراند یا بد حرف بزند. زود جوش می‌آوردیم و دعوا راه می‌افتاد. ما کم‌تجربه و جوان بودیم و همین باعث می‌شد درگیری ایجاد شود، ولی شهید عراقی با درایت و مدیریتی که داشت، کاری کرد که دیگر تقریباً برخوردی پیش نیامد و رابطه بین زندانیها و نگهبانها، خیلی بهتر و حرمت زندانیها حفظ شد. اگر هم مختصر اصطکاکی پیش می‌آمد، ایشان می‌رفت و با افسر زندان حرف می‌زد و نمی‌گذاشت کار بالا بگیرد. توان عجیبی در گفتگو و متقاعد کردن طرف مقابل داشت، به همین دلیل هم از مواضع سیاسی خود کوتاه نمی‌آمد، هم می‌توانست حقوق بچه‌های زندانی را حفظ کند.
 


□ایشان برای تقوت روحیه زندانیها و حفظ نشاط بین آنها چه می‌کرد؟
شهید عراقی خودش بسیار پرتحرک و پرانرژی بود. در آن دوره زندانیها اجازه داشتند خودشان غذا تهیه کنند و هزینه غذای زندانی را به صورت نقدی به او می‌دادند. ما صندوقی درست کرده بودیم و هر کسی مبلغی در آن می‌ریخت و نهایتاً این پول جمع می‌شد که با آن مواد اولیه را برای تهیه غذا می‌خریدیم. عده‌ای از بچه‌ها از پولی که در زندان به آنها داده می‌شد، به خانواده‌هایشان هم کمک می‌کردند، از جمله خود من که چون پدرم فوت کرده بود، پول زیادی نمی‌توانستم به صندوق بریزم، ولی کسی به روی خودش نیاورد. فضای آنجا بسیار بزرگوارانه‌ بود، فضایی که ای کاش بین همه ما باقی مانده بود. در آنجا تعاون بین مسلمانان، واقعاً معنی داشت.
در هر حال همان‌طور که اشاره کردم، شهید عراقی مدیریت تدارکات و پخت و پز و تهیه غذا را به عهده داشت و کم و کسریهایش را هم خودش تأمین می‌کرد و می‌گفت: از بیرون روغن، گوشت و برنج بیاورند. هیچ توقع و چشمداشتی هم از کسی نداشت. در آشپزخانه سعی می‌کردم در پاک کردن سبزی و کارهایی که از من برمی‌آمد کمک کنم، ولی کار اصلی را ایشان می‌کرد.
 
□از کجا آشپزی، آن هم برای جمعیت را یاد گرفته بود؟
اتفاقاً این موضوع برای خودم هم جالب بود و از ایشان پرسیدم. گفت: یک بار آشپز هیئت ما نیامد و همه معطل مانده بودند که غذای هیئت را چه کنند و دستمان هم به جایی بند نبود. گفتم: خودم غذا را تهیه می‌کنم. پرسیدند: مگر بلدی؟ گفتم نه، ولی به عشق امام حسین(ع) انجام می‌دهم. قبلاً شنیده بودم باید برنج را کمی زنده برداشت تا موقع دم کشیدن قد بکشد. همین کار را کردم و به لطف امام حسین(ع) عالی از کار در آمد. از آن موقع آشپز هیئت شدم!
 
□از کارآمدی و گره‌گشایی ایشان در برهه‌های مختلف بسیار گفته‌اند.شما دراین باره چه می دانید؟
واقعاً همین‌طور بود. هر جا کار گره می‌خورد، به میدان می‌آمد و می‌گفت: هیچ نگران نباشید. حلش می‌کنم و واقعاً هم حل می‌کرد. فوق‌العاده خوش‌روحیه بود و توکل عجیبی داشت. می‌گفت: درستش می‌کنم و واقعاً هم کار را درست می‌کرد.
 
□اشاره کردید در آشپزخانه کنار دست ایشان کار می‌کردید. هیچ‌وقت خاطراتی را هم برای شما نقل می‌کرد؟ چیزی به یاد دارید؟
ایشان خاطرات زیادی، به‌خصوص از حضرت امام داشت و گاهی هم تعریف می‌کرد. می‌گفت: یک بار خدمت امام عرض کردم چرا به مبارزه شتاب بیشتری نمی‌دهید؟ اگر شما جلو بیفتید، باقی آقایان هم دنبال شما راه می‌افتند و کار پیش می‌رود. امام فرمودند:« ابداً این‌طور نیست. حتی ممکن است برخی از آنها مانع هم ایجاد کنند! آقا مهدی! شما از مخالفتهای آخوندی بی‌خبری!» به همین دلیل هم امام فشار طولانی غربت را تحمل کرد و استراتژی خود را متکی به نسل جوان قرار داد و گفت: سربازان من در گهواره‌ها هستند. آن موقع بود که فهمیدم امام چرا این حرف را زده بودند. ایشان می‌دانستند که نمی‌توانند به حمایتهای فوری آن روز امیدوار باشند، ولی برای تربیت نیروهای جوان برنامه داشتند و می‌دانستند نسلی که می‌تواند نهضت ایشان را به ثمر برساند، نسل جوان است. طلبه‌های جوانی که به شاگردی امام افتخار می‌کردند، پیام ایشان را به سراسر کشور رساندند و از هیچ فداکاری دریغ نکردند. با شهادت حاج آقا مصطفی، آن نسل طلبه تربیت شده فرصت پیدا کرد در منابر نام امام را ببرد و ترس از رژیم سفاک شاه از بین رفت.
 
□چند سال با شهید عراقی در زندان بودید؟ آیا پس از زندان هم با ایشان ارتباط داشتید؟
از سال 1344 تا سال 1346 با ایشان همزندانی بودم. پس از اینکه از زندان بیرون آمدم، محل کارم در مازندران بود و نفهمیدم ایشان کی آزاد شدند. در روزهای منتهی به انقلاب هم که سر همه شلوغ بود و ما هم در مازندران مشغول کار بودیم. مدتی هم که ایشان در پاریس رتق و فتق امور آنجا را به عهده داشتند و وقتی هم که امام به ایران تشریف آوردند، شهید عراقی در مدرسه رفاه مسئولیتهایی را به عهده داشتند. فقط گاهی ایشان را در تلویزیون می‌دیدم، اما حضوراً خدمتشان نرسیدم.
 
□از شهادت ایشان چگونه باخبر شدید؟
واقعیت این است که شهادت ایشان بسیار دور از انتظار بود، چون شهید عراقی بسیار انسان صمیمی و زودجوشی بود و دشمنی نداشت. اخمو و عبوس و زورگو نبود و حتی مأموران زندان هم او را دوست داشتند. بسیار انسان مهربان و یار و یاوری بود و به هر کسی که دستش می‌رسید، کمک می‌کرد. ترور چنین آدمی که منصب حکومتی خاصی هم نداشت، بسیار سئوال‌برانگیز بود. آن روزها پاسخی برای این سئوال پیدا نمی‌کردیم، ولی بعدها کاملاً متوجه شدیم که علت این بود که او یکی از نزدیک‌ترین یاران امام بود و امام بسیار به او اعتماد داشتند. دشمن می‌خواست یاران واقعی امام را از سر راه بردارد و اطراف ایشان را از آدمهای لایق و توانا خالی کند. وجود آدمی مثل شهید عراقی که می‌توانست در فضای ملتهب اوایل انقلاب نقش تلطیف‌کننده و هماهنگ‌کننده داشته باشد و مانع از دلسردی و انفعال نیروها شود، قطعاً به نفع اهداف دشمنان نبود. به نظرم خیلی درست تشخیص دادند که باید امثال شهید عراقی را از میان بردارند تا کارآیی دستگاه رهبری انقلاب را کم کنند. در هر حال تصور نمی‌کنم شهید عراقی با آن سعه صدر بالا و اخلاق بسیار خوبی که داشت، هرگز دشمنی داشته باشد. هر چه بود کینه نسبت به راه و پیام امام بود و دشمن برای ضربه زدن به امام او را شهید کرد.
□با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.         https://iichs.ir/vdci.vapct1ar5bc2t.html
iichs.ir/vdci.vapct1ar5bc2t.html
نام شما
آدرس ايميل شما